Drawer trigger

فلسفه و ضرورت بعثت پیامبران

  دلایل لزوم و ضرورت بعثت پیامبران چیست؟ فیلسوفان و متکلمان از قدیم الایام دلایل گوناگونى را براى ضرورت بعثت بیان کرده اند که در این جا به برخى از آنها که ریشه قرآنى دارد، اشاره مى کنیم: ۱٫ حکمت الهى (هدایت عامه) مبانى این دلیل عبارتند از: الف) جهان بیهوده آفریده نشده است. خداوند حکیم هیچ پدیده اى را عبث و بیهوده نیافریده است و جهان آفرینش هدف دارد: (وما خَلَقنَا السَّماءَ والاَرضَ وما بَینَهُما بـطِلاً ذلِکَ ظَنُّ الَّذینَ کَفَروا فَوَیلٌ لِلَّذینَ کَفَروا ...);[۱] و آسمان و زمین و آن چه را در میان آنهاست، بیهوده نیافریدیم. این پندار کسانى است که کفر ورزیدند ... .[۲] ب) موجودات جهان آفرینش با هدایت تکوینى به سوى کمال نوعى خود در حرکتند: (قالَ رَبُّنَا الَّذى اَعطى کُلَّ شَىء خَلقَهُ ثُمَّ هَدى [۳] گفت: پروردگار ما آن [خدایى] است که به هر چیزى آفرینش آن را داد و سپس راه نمود اصل هدایت عامه را در همه موجودات مى توان سراغ گرفت. ج) موجودات جهان آفرینش دو گروهند: یکى موجوداتى که براى رسیدن به کمال از خود اراده و اختیار ندارند; مانند: جمادات، گیاهان و حیوانات. دیگرى موجوداتى که تکامل آنها اختیارى است. انسان از این گروه موجودات است. انسان مى تواند در بُعد مادى و معنوى کمال یابد، ولى کمال حقیقى او در بُعد معنوى است نه مادى. د) موجوداتى که فاقد اراده اند، خداوند، اصول و قوانین تکامل را به صورت طبیعى و غریزى در نهاد آنها قرار داده است. ولى موجودات داراى اراده مانند انسان، تمامى اصول و قوانین تکامل را در نهاد او قرار نداده است، بلکه لازم است این اصول را از خارج دریافت کند. پس انسان نیازمند یک سلسله برنامه هایى است تا با به کارگیرى آنها بتواند به رشد و کمال برسد.انسان هم باید راه و روش رسیدن به کمال را بیابد و هم کمال غایى را تشخیص دهد. هـ ) عقل آدمى به تنهایى قدرت تشخیص کمال نهایى و راه و روش هاى رسیدن به آن را ندارد. گواه این سخن اختلاف نظر متفکران بشرى در حل این دو معماى اساسى است. ارسطو که هدف حیات بشرى را سعادت مى داند، معیار بایدها و نبایدها و راه درست را رعایت اعتدال و حدّ وسط مى داند. طرف داران مکتب لذت گرایى، منشأ بایدها و ارزش ها را لذت جویى مى دانند و معتقدند که لذت براى انسان خیراست. طرف داران مکتب نفع یا سودانگارى، منشأ ارزش ها را تأمین بهترین و بزرگ ترین خوش بختى ها براى بیش ترین افراد مى دانند. گروهى از متفکران، منشأ بایدها را وجدان مى دانند. جمعى از جامعه شناسان معتقدند که مبناى بایدها را جامعه تعیین مى کند. امیل دورکیم ـ از بنیان گذران این نظریه ـ مى گوید: بایدهاى اخلاقى به وسیله اجتماع بر انسان تحمیل مى شود. پس آدمى با تکیه بر عقل و دانش بشرى نمى تواند راه کمال و هدف نهایى خودش را دریابد، زیرا ماهیت بشر هنوز شناخته نشده و عقل بشرى محدود و خطاپذیر است. خداوند مى فرماید: (... وما اوتیتُم مِنَ العِلمِ اِلاّ قَلیلا );[۴] ... و شما را از دانش جز اندکى نداده اند. از این مقدمات نتیجه مى گیریم که خداوند باید با فرستادن پیامبران، هدف آفرینش انسان و راه و شیوه رشد و کمال را به انسان ها نشان دهد. قرآن کریم در این باره آیه هاى فراوانى دارد; براى نمونه مى فرماید: (رُسُلاً مُبَشِّرینَ ومُنذِرینَ لِئَلاَّ یَکونَ لِلنّاسِ عَلَى اللّهِ حُجَّهٌ بَعدَ الرُّسُلِ وکانَ اللّهُ عَزیزًا حَکیما );[۵] پیامبرانى که بشارت دهنده و بیم دهنده بودند تا پس از آمدن پیامبران، حجتى براى مردم بر خدا نماند و خداوند توانا و حکیم است.[۶] اگر عقل آدمى در تشخیص علوم و معارف نظرى و عملى توانمند بود، مردم با نیامدن پیامبران هم حجتى بر خدا نداشتند، در حالى که اگر خداوند پیامبران را نمى فرستاد، مردم در روز قیامت بر خدا حجت داشتند. ۲٫ قانون گذارى. این دلیل بر چند مقدمه مبتنى است: الف) انسان موجودى اجتماعى است. از دیدگاه قرآن گرایش انسان به زندگى اجتماعى امرى فطرى است: (... یـاَیُّهَا النّاسُ اِنّا خَلَقنـکُم مِن ذَکَر واُنثى وجَعَلنـکُم شُعوبـًا وقَبائِلَ لِتَعارَفوا ...);[۷] اى مردم، ما شما را از یک مرد و زن آفریدیم و شما را به صورت گروه ها و قبایل بسیار قرار دادیم تا یک دیگر را بشناسید ... . ب) باید در جامعه قوانین و مقرراتى وجود داشته باشد تا از برخورد و تزاحم میان افراد جلوگیرى کند و وظایف افراد را نسبت به یک دیگر مشخص کند. قانونى براى فرد و جامعه مفید است که نظم اجتماعى را ایجاد کند، بر اساس عدالت باشد و ضمانت اجرایى داشته باشد. ج) از بهترین ویژگى هاى یک قانون، فطرى بودن آن است; یعنى بر مبناى فطرت انسان ها باشد. د) بهترین قانون گذار و قانون گذار حقیقى، کسى است که این شرایط را دارا باشد: انسان شناس و آگاه به تمام ابعاد وجودى انسان، آگاه به فلسفه آفرینش انسان، آگاه از رابطه متقابل فرد و اجتماع بر یک دیگر، دور بودن از خطا و لغزش و نداشتن منافعى در جامعه. هـ ) پس از پى بردن به لزوم قانون در جامعه و آگاهى از شرایط قانون گذار، روشن مى شود که تنها خدا این ویژگى ها را دارد. قرآن کریم در این باره مى فرماید: (اَلا یَعلَمُ مَن خَلَقَ وهُوَ اللَّطیفُ الخَبیر );[۸] آیا آن که آفریده نمى داند [و آفریده هاى خود را نمى شناسد[در حالى که او دقیق و آگاه است. (ولَقَد خَلَقنَا الاِنسـنَ ونَعلَمُ ما تُوَسوِسُ بِهِ نَفسُه);[۹] به تحقیق ما انسان را آفریدیم و آن چه را که نفسش به او وسوسه مى کند مى دانیم. (اِن تَکفُرو ا اَنتُم ومَن فِى الاَرضِ جَمیعـًا فَاِنَّ اللّهَ لَغَنِىٌّ حَمید );[۱۰] اگر شما و همه مردم روى زمین کافر شوید، خداوند بى نیاز و شایسته ستایش است. باتوجه به این ویژگى ها که قرآن براى خداوند مى شمرد، قانون گذارى را منحصر در خدا مى داند. (ان الحکم الاّ لله);[۱۱] حکم و قانون منحصر به خداست. (ومَن لَم یَحکُم بِما اَنزَلَ اللّهُ فَاُولـئِکَ هُمُ الکـفِرون );[۱۲] کسى که طبق آن چه خدا نازل کرده است، حکم نکند کافر است.[۱۳] از آیه هایى که لزوم بعثت پیامبران را از راه قانون گذارى بیان مى کند، این آیه ها است: (لِیُبَیِّنَ لَهُمُ الَّذى یَختَلِفونَ فیه);[۱۴] تا آن چه مردم درباره آن اختلاف دارند تبیین کند. (وما اَنزَلنا عَلَیکَ الکِتـبَ اِلاّ لِتُبَیِّنَ لَهُمُ الَّذِى اختَلَفوا فیه);[۱۵] ما کتاب(قرآن) را بر تو نازل نکردیم، مگر آن که آن چه مردم درباره آن اختلاف دارند تبیین کنى.[۱۶] اگر انسان مى توانست با استفاده از تجربه هاى طولانى، راه سعادت دنیوى و اجتماعى خود را بشناسد، آیا دیگر نیازى به بعثت انبیا(ع) و وحى داشت؟ چرا؟ دانستنى هایى که از راه حس و تجربه براى ما حاصل مى شود، مسلماً براى زندگى ما مفید و ضرورى است، ولى آیا براى رسیدن به هدف نهایى نیز مؤثر و مفید خواهند بود؟ اینها تنها مى توانند، تا حدى روابط ما را با زندگى مادى توجیه کنند; از قبیل این که چه بخوریم، چه بپوشیم، چه بگوییم، با چه کسى و چگونه حرف بزنیم. در اثر محدودیت ادراک حسى و تجربه نمى توان توقع داشت که به وسیله آن بتوانیم مسیر صحیح زندگى را در همه ابعادش بشناسیم، بلکه از راه تجربه وحس مى توان پدیده هاى مادى را آزمود و علت هاى مادى آنها را شناخت، اما آن چه جنبه ماوراى مادى دارد در دام تجربه و آزمایش قرار نمى گیرد، تا بتوانیم روابط ماده و غیر ماده را هم از راه تجربه اثبات کنیم. بنابراین، آن چه مهم تر است رابطه این جهان با جهان ابدى است، از راه تجربه و حس نمى توان پدیده هاى آخرت را شناخت، تا ما ندانیم که زندگى ما چه تأثیرى مى تواند در زندگى آخرت داشته باشد و بین کدام عمل با سعادت آخرت رابطه مثبت و با کدام یک رابطه منفى است، نمى توانیم سمت و سوى صحیحى به زندگى داده و برنامه درستى براى خود وضع کنیم. خداوند متعال، انسان را در این جهان آفریده تا با رفتارهاى اختیارى خویش سرنوشت ابدیش را رقم بزند و اعمال اختیارى در گرو شناخت صحیح و دقیق است و چنین شناختى از ادراکات عادى بشرى برنمى آید. خلاصه آن که بشر هیچ گاه مستغنى از وحى نبوده و نخواهد بود، چون برنامه دقیق زندگى منوط بر شناخت رابطه اعمال اختیارى ما با نتایج اخروى آنها است و هیچ گاه دست حس (تجربه) و عقل به کشف این روابط به طور دقیق نخواهد رسید، زیرا از دست رس تجربه انسان خارج است.[۱۷] آیا خداوند همه موجودات از جمله انسان را با هدایت تکوینى هدایت نموده است؟ آیا با وجود هدایت تکوینى به هدایت تشریعى نیازاست؟ هدایت اقسام گوناگونى دارد: الف: هدایت عامه; که از طرف خداوند شامل همه موجودات عاقل و غیر عاقل مى شود و داراى دو قسم است: ۱٫ هدایت عامه تکوینى; مراد از این قسم آن است که خداوند براى هر چیزى هدفى معین کرده، که به سوى آن متوجه و با تجهیزاتى مجهز است که با آن متناسب است; به تناسب هدفى که دارد در ساختمان وجودى خود با قوا و ابزارى مجهز است که مبدأ و منشأ فعالیت هاى ویژه آن نوع است، فعالیت هایى که آن را به هدف خود نزدیک و بالاخره پیروز مى کند; چنان که خداوند مى فرماید: (رَبُّنَا الَّذى اَعطى کُلَّ شَىء خَلقَهُ ثُمَّ هَدى );[۱۸] خداى ما کسى است که به هر چیز آفرینش ویژه آن را داد سپس [به سوى منافعش]راهنمایى کرد. مثلا به دانه اى که زیر زمین پنهان است در ساختمان وجودى خود به ابزارى مجهز است; هم چنین از بیرون نیز عوامل خارجى مثل آب و نور به او کمک مى کنند تا تبدیل به درخت میوه دار و کاملى شود. این هدایت بدون هیچ تفاوتى براى همه اشیا است و همه از آن بهره منداند، و اگر اختلافى هست به حسب اختلاف استعدادها و درجات وجودى آنها است. از جمله چیزهایى که در انسان وظیفه هدایت تکوینى او را به عهده دارد «عقل» است، که او را به سوى خیر و صلاح هدایت مى کند. آیاتى که در قرآن کریم به تعقل، تفکر و تدبر دعوت و تشویق مى کند، بهترین دلیل بر وجود این هدایت عامه در افراد انسان مى باشد، هر چند بعضى افراد از نور عقل خود بهره نمى برند و با تعطیل گذاشتن تفکر و تدبر، هدایت نمى شوند: (... فَاَلهَمَها فُجورَها وتَقوها );[۱۹] ... سپس پلید کارى و پرهیزگارى اش را به آن الهام کرد. ۲٫ هدایت عامه تشریعى; عبارت است از هدایتى که فقط شامل موجود عاقل مدرِک است و به وسیله عوامل خارج از ذاتش به او افاضه مى شود; هم چنان که این وظیفه را انبیا، رسل، کتاب آسمانى، اوصیا و جانشینان رسولان و علما به عهده دارند. قرآن کریم در این باره مى فرماید: (لَقَد اَرسَلنا رُسُلَنا بِالبَیِّنـتِ واَنزَلنا مَعَهُمُ الکِتـبَ والمیزانَ لِیَقومَ النّاسُ بِالقِسط);[۲۰] ما رسولان خود را با دلایل روشن فرستادیم و با آنهاکتاب [آسمانى]و میزان (شناسایى حق از باطل و قوانین عادلانه) نازل کردیم، تا مردم قیام به عدالت کنند. ب: هدایت خاصه; این نوع هدایت به افرادى اختصاص دارد که از نور هدایت عامه تکوینى و تشریعى بهره برده اند و به این وسیله عنایت خاصه خداوند متعال را دریافت کرده اند و نشانه این هدایت آن است که چنین افرادى در زندگى در راه هاى نجات و رستگارى گام برمى دارند و نسبت به انجام «اعمال صالح» توفیق دارند. خداوند متعال درباره این گروه مى فرماید: (والَّذینَ جـهَدوا فینا لَنَهدِیَنَّهُم سُبُلَنا ...);[۲۱]کسانى که در راه ما مجاهده کنند، آنها را به راه هاى خود هدایت مى کنیم.[۲۲] با توجه به هدف آفرینش انسان که آشنایى او به مبدأ و معاد و رسیدن به کمال است و انسان فاقد معرفت یک انسان ناقص مى باشد که در حد حیوان توقف نموده است. موجودات دیگر، مانند جهان نبات و حیوان با هدایت تکوینى و در پرتو غرایز، به کمال خود مى رسند، ولى انسان با این که با دو قوه نیرومند به نام «فطرت» و غریزه و «عقل» و خرد مجهز است، نمى تواند از طریق این دو ابزار به کمال مطلوب خود برسد و گواه آن تاریخ طولانى بشر است که پیوسته در منجلاب انحراف از توحید و معرفت حق دست و پا زده و هنوز هم متجاوز از یک میلیارد انسان با پرستش بت هاى گوناگون از جماد و حیوان دست به گریبان هستند. روى این اساس لازم است در هر عصر و زمانى که بشر قابلیت پذیرش دعوت هاى الهى را داشته است، پیامبرانى برانگیخته شوند که آنان را با این هدف که کمال انسان در آن نهفته است آشنا سازند و در غیر این صورت هدف آفرینش جامه عمل نپوشیده و انسان به آمال خود نرسیده است. وانگهى، هر چند انسان از طریق عقل مى تواند یک سلسله حقایق را درک کند و بخش مهمى از بایدها و نبایدها که از مستقلات عقلیه و ادراکات ضرورى است; مانند خوبى انواع احسان و نیکوکارى، زشتى انواع ظلم و فساد را درک کرد، ولى در همین امور مسلم از سوى شیاطین و وسوسه گران ایجاد شک و تردید مى شود، این جاست که انبیا(ع) به یارى انسان ها مى آیند و بر این ادراکات عقلى صحه مى گذارند و وسوسه ها را خنثى مى کنند و به تعبیر دیگر یادآورى مجددى نسبت به این امور دارند.[۲۳] اهداف و فواید بعثت پیامبران از دیدگاه قرآن کریم چرا خداوند پیامبران را فرستاد و از این کار چه هدفى را دنبال مى کرد؟ فرستادن پیامبران براى تحقق هدف آفرینش انسان است، پس هدف اصلى فرستادن پیامبران همان هدف آفرینش آدمى است. در کنار این هدف اصلى، اهداف فرعى و میانى هم وجود دارد. از دلایلى که قرآن کریم براى اثبات بعثت انبیا و نبوت آنها بیان کرده، به طور خلاصه عبارت است از: ۱٫ تثبیت و تکمیل توحید در جامعه; هدف از آفرینش آدمى، آشنایى با مبدأ و معاد است. کسى که به مبدأ، شناخت و معرفت ندارد، در حد حیوان توقف کرده است. حیوانات و نباتات در پرتو غرایز به کمال مطلوب از آفرینش شان مى رسند، ولى آدمى ـ با این که از نیروى عقل و فطرت هم برخوردار است ـ تنها با تکیه به عقل نمى تواند به کمال مطلوب خود برسد. گواه این سخن، تاریخ پرنشیب و فراز جامعه انسانى است، که پیوسته در منجلاب شرک و بت پرستى غوطهور بوده، مگر آن که پیامبر بیرونى به کمک پیامبر درونى شتافته است و او را در مسیر توحید قرار داده است. در عصرى که پیش رفت تکنولوژى هوش از سر بشر ربوده است، عده اى به پرستش و کرنش در برابر چیزهایى مشغولند که آدمى از گفتن و نوشتن آنها شرم دارد. باید پیامبران الهى بیایند تا بشر را از حضیض و ذلّت شرک و بت پرستى به توحید فرا خوانند. قرآن کریم در این باره مى فرماید: (ولَقَد بَعَثنا فى کُلِّ اُمَّه رَسولاً اَنِ اعبُدُوا اللّهَ واجتَنِبُوا الطّـغوت ... );[۲۴] و در حقیقت، در میان هر امّتى فرستاده اى برانگیختیم[ تا بگوید:]خدا را بپرستید و از طاغوت بپرهیزید ... . قرآن هر یک از پیامبرانى را که نام مى برد، نخستین برنامه، سخن و پیام آنان را دعوت به توحید معرفى مى کند.[۲۵] حضرت امیر مؤمنان، على(ع) در همین زمینه مى فرماید: خداوند پیامبران را برانگیخت تا آن چه را که بندگان خدا درباره توحید و صفات خدا نمى دانند فرا گیرند و به ربوبیت و یگانگى خدا پس از انکار، ایمان آورند.[۲۶] ۲ و ۳٫ تعلیم و تربیت: (هُوَ الَّذِى بَعَثَ فِى الاُْمِّیِّینَ رَسُولاً مِّنْهُمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ ءَایَـتِهِ وَ یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَـبَ وَ الْحِکْمَهَ وَ إِن کَانُوا مِن قَبْلُ لَفِى ضَلَـل مُّبِین);[۲۷] او کسى است که در میان جمعیت درس نخوانده، رسولى از خودشان برانگیخت، تا آیاتش را بر آنها بخواند و آنها را پاکیزه کند و کتاب و حکمت بیاموزد; هر چند پیش از آن در گمراهى آشکارى بودند. هم چنین در آیه شریفه (رَبَّنَا وَ ابْعَثْ فِیهِمْ رَسُولاً مِّنْهُمْ یَتْلُوا ...);[۲۸] پروردگارا، در میان آنها پیامبرى از خودشان مبعوث کن، تا آیات تو را بر آنها بخواند و آنها را کتاب و حکمت بیاموزد و پاکیزه کند، زیرا تو توانا و حکیمى [و بر این کار قادرى]. از دو آیه فوق، چهار موضوع استفاده مى شود: «تلاوت آیات الهى»، «تعلیم کتاب»، «تعلیم حکمت» و «تزکیه و پاک سازى و تربیت»; یعنى نخست باید گوش هاى انسان ها با کلمات حق آشنا شود، تا از اعماق این کلمات، محتواى کتاب را درک کنند و بعد به حکمت یعنى اَسرار آن آشنا شوند و به دنبال همه اینها روح و جسمشان پاک و پاکیزه شود. آیه ۱۵۱ سوره مبارکه بقره ثابت مى کند براى تعلیم و تربیت مردم، وجود پیامبران(ع) ضرورى است. ۴٫ برپایى قسط و عدل: (لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَیِّنَـتِ وَ واَنزَلنا مَعَهُمُ الکِتـبَ والمیزانَ لِیَقومَ النّاسُ بِالقِسطِ ...);[۲۹] ما رسولان خود را با دلایل روشن فرستادیم و با آنها کتاب[ آسمانى]و میزان [شناسایى حق و قوانین عادلانه] نازل کردیم، تا مردم به عدالت قیام کنند. در این آیه به سه مسئله اشاره شده است: «بینات» که به معناى دلایل روشن است و شامل معجزات و دلایل عقلى حقانیت دعوت انبیا و اخبار پیامبران پیشین مى شود و «کتاب» که به کتاب هاى آسمانى اشاره است و شامل: بیان معارف، عقاید، احکام و اخلاق مى باشد و «میزان» که به معناى قوانینى است که معیار سنجش نیکى ها از بدى ها و ارزش از ضد ارزش و حق از باطل است. ضرورت بعثت انبیا و تجهیز انبیا(ع) به آنها اجازه مى دهد که مردم را براى اقامه عدل بسیج کنند. ۵٫ آزادى انسان ها: (الَّذِینَ یَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِىَّ الاُْمِّىَّ ...);[۳۰] آنها که از فرستاده [خدا]، پیامبر «امّى» پیروى مى کنند، کسى که صفاتش را در تورات و انجیلى که نزدشان است مى یابند و آنها را به معروف دستور مى دهد و از منکر باز مى دارد; پاکیزه ها را براى آنها حلال مى شمرد; ناپاکى ها را تحریم مى کند و بارهاى سنگین و زنجیرهایى را که بر آنها بود [از دوش و گردنشان]بر مى دارد ... . برگرداندن آزادى واقعى به انسان ها وجود انبیا را ضرورى مى نماید. ۶٫ نجات از ظلمات: (کِتَـبٌ أَنزَلْنَـهُ إِلَیْکَ لِتُخْرِجَ النَّاسَ ...);[۳۱] این کتابى است که بر تو نازل کردیم، تا مردم را از تاریکى هاى [شرک و ظلم و طغیان] به سوى روشنایى [ایمان وعدل و صلح] به فرمان پروردگارشان درآورد، به سوى راه خداوند عزیز و حمید. به این ترتیب، نجات انسان ها از تاریکى هاى: فکرى، عقیدتى، اخلاقى، عملى و حرکت به سوى نور، روشنایى حیات و زندگى، بعثت انبیا را ضرورى سازد. ۷٫ بشارت و انذار: (وَمَا نُرْسِلُ الْمُرْسَلِینَ إِلاَّ مُبَشِّرِینَ وَمُنذِرِینَ ...);[۳۲] ما پیامبران را جز براى «بشارت» و «بیم» نمى فرستیم; آنها که ایمان مى آورند [و خویشتن را] اصلاح کنند نه ترسى دارند و نه غمگین مى شوند. بشارت و انذار مردم از سوى انبیا(ع) از اصلى ترین برنامه هاى آنهاست که بازهم وجود بعثت آنها را ضرورى مى کند. ۸٫ اتمام حجّت: (رُسُلاً مُبَشِّرینَ ومُنذِرین ...);[۳۳] پیامبرانى که بشارت دهنده و بیم دهنده بودند، تا براى مردم بعد از این پیامبران بر خدا حجتى باقى نماند [و بر همه اتمام حجّت مى شود.] اگر انبیا(ع) نبودند، ممکن بود مردمِ لجوج، ادعا کنند که اگر پیامبرانى الهى آمده بودند ما با آغوش باز از آنها استقبال مى کردیم و چنین و چنان بودیم. ۹٫ قضاوت و داورى در رفع اختلاف ها: (کَانَ النَّاسُ أُمَّهً وَ حِدَهً فَبَعَثَ اللَّه ...);[۳۴] مردم [در آغاز] یک دسته بیشتر نبودند، سپس در میان آنها اختلافات به وجود آمد; خداوند پیامبران را برانگیخت، تا مردم را بشارت دهند و انذار کنند و کتاب آسمانى که به سوى حق دعوت مى کرد بر آنها نازل نمود، تا در میان مردم در آن چه اختلاف داشتند حکومت کنند ... . جوامع انسانى همیشه در آتش اختلاف سوخته و مى سوزند و خود نیز به رفع اختلاف از میان خود قادر نیستند، چرا که علم آنها به حقایق از هر جهت محدود است; از طرف دیگر خودخواهى ها کمتر اجازه مى دهد زیر بار اطاعت هم بروند، ولى انبیا(ع) که علمشان از دریاى بى پایان و اقیانوس بى کران علم خدا سرچشمه مى گیرد و در سطحى مافوق دیگر انسان ها قرار دارند مى توانند نقش مهمى در برطرف کردن اختلافات داشته باشند. ۱۰٫ دعوت به حیات و زندگى کامل واقعى: (یَـأَیُّهَا الَّذِینَ ءَامَنُوا اسْتَجِیبُوا لِلَّهِ وَلِلرَّسُول);[۳۵]اى کسانى که ایمان آورده اید! دعوت خدا و پیامبر را اجابت کنید، هنگامى که شما را به سوى چیزى مى خواند که مایه حیات تان است. آیه فوق یکى از اهداف بعثت را زندگى و حیات در تمام ابعادش مى شمرد: مادى، معنوى، فرهنگى، اقتصادى، سیاسى، اخلاقى و حیات اجتماعى و نیز اهداف و فواید دیگرى که به جهت اختصار از آنها صرف نظر مى کنیم، که در مجموع به خوبى روشن مى کنند که اگر انبیا(ع) نبودند و مکتب پربار آنان از روز نخست در جامعه بشرى نبود، انسان چه سرنوشتى داشت؟[۳۶] قرآن کریم یکى از اهداف بعثت پیامبران را بر پایى قسط و عدل در جامعه مى داند، این را توضیح دهید. از اهداف بعثت پیامبران بر پایى عدل و داد در جامعه است. آنان مأموریت داشتند تا با مفاسد اجتماعى مبارزه کنند و عدل را در جامعه حاکم نمایند. قرآن کریم مى فرماید: (لَقَد اَرسَلنا رُسُلَنا بِالبَیِّنـتِ واَنزَلنا مَعَهُمُ الکِتـبَ والمیزانَ لِیَقومَ النّاسُ بِالقِسط);[۳۷] ما رسولان خود را با معجزاتى آشکار فرستادیم، و بر آنان کتاب و میزان فرو فرستادیم، تا مردم براى برپایى عدالت قیام کنند. قرآن کریم نمونه هایى از مبارزه پیامبران با مفاسد اجتماعى و برپایى عدالت را نشان مى دهد. شعیب مى گوید: (اِن اُریدُ اِلاَّ الاِصلـحَ مَااستَطَعت);[۳۸] من جز اصلاح تا آن جا که توانایى دارم چیزى نمى خواهم. موسى به برادرش هارون مى گوید: جانشین من در میان قومم باش و آنان را اصلاح کن و از مفسدان پیروى نکن. صالح به قومش[۳۹] سفارش کرد: از مسرفان اطاعت نکنید; آنانى که در زمین فساد مى کنند و اصلاح نمى نمایند.[۴۰] شعیب به مردم جامعه خود دستور داد: حق پیمانه را ادا کنید و کم فروشى نکنید و به مردم خسارت وارد نکنید. با ترازوى صحیح وزن کنید و حق مردم را ضایع نکنید و در زمین فساد ننمایید.[۴۱] براى برپایى عدالت در جامعه، دو مؤلفه لازم است: یکى تشخیص مصادیق عدل، دوم، انگیزه براى اجراى عدل. عقل آدمى به صورت یک کبراى کلى، مى فهمد و حکم مى کند که «عدل نیکواست» و «ظلم زشت است». اما در تشخیص همه مصادیق عدل ناتوان است. پیامبران، صغراها و مصادیق عدل را از طریق وحى براى مردم تبیین مى کنند. پس از پى بردن به مصادیق عدالت، باید در انسان انگیزه اجراى عدالت و عمل به قسط باشد. تا انگیزه نباشد، آدمى به برپایى قسط قیام نمى کند. عقل انسان براى انگیزش آدمى کافى نیست. پیامبران با بیان پیامدهاى دنیوى و اخروى بى عدالتى و ظلم و تبیین معاد براى انسان ها، زمینه ایجاد انگیزه را فراهم مى کنند و حجت را براى انسان تمام مى نمایند.[۴۲] نظر قرآن کریم درباره تعلیم و تربیت چیست؟ همان گونه که در پاسخ هاى پیشین گفتیم، یکى از اهداف بعثت پیامبران «تعلیم و تربیت» است. این موضوع در چهار آیه قرآن به صراحت آمده است. در سه آیه، تزکیه بر تعلیم مقدم است: (کَما اَرسَلنا فیکُم رَسولاً مِنکُم یَتلوا عَلَیکُم ءایـتِنا ویُزَکّیکُم ویُعَلِّمُکُمُ الکِتـبَ والحِکمَهَ ویُعَلِّمُکُم ما لَم تَکونوا تَعلَمون );[۴۳] همان طور که در میان شما، فرستاده اى از خودتان روانه کردیم، [که]آیات ما را بر شما مى خواند و شما را پاک مى گرداند و به شما کتاب و حکمت مى آموزد و آن چه را نمى دانستید به شما یاد مى دهد. و نیز سوره آل عمران، آیه ۱۶۴ و سوره جمعه، آیه ۲٫ در یک آیه تعلیم بر تزکیه مقدم است: (رَبَّنا وابعَث فیهِم رَسولاً مِنهُم یَتلوا عَلَیهِم ءایـتِکَ ویُعَلِّمُهُمُ الکِتـبَ والحِکمَهَ ویُزَکّیهِم اِنَّکَ اَنتَ العَزیزُ الحَکیم );[۴۴] پروردگارا، در میان آنان، فرستاده اى از خودشان برانگیز، تا آیات تو را بر آنان بخواند و کتاب و حکمت به آنان بیاموزد و پاکیزه شان کند، زیرا تو خود، شکست ناپذیر حکیمى. خداوند پیامبران را براى تربیت انسان ها فرستاده است. قرآن کریم براى فهماندن این موضوع، تزکیه را بر تعلیم مقدم داشته است، چون در مقام تربیت، تزکیه بر تعلیم مقدم است; یعنى تزکیه، هدف و تعلیم، مقدمه مى باشد. پس، از نظر رتبه و مقام، تزکیه بر تعلیم مقدم است، هر چند از نظر زمانى، تعلیم مقدم است، چون تزکیه از ناحیه عمل و اخلاق حاصل مى شود. نخست باید به اعمال صالح عالم شد و به آنها عمل کرد، تا به تدریج تزکیه حاصل به دست آید.[۴۵] از قرآن کریم استفاده مى شود که باید تعلیم و تربیت بر پایه وحى و تعالیم پیامبران باشد، چون در قرآن هر جا سخن از تعلیم و تربیت است، از پیامبران نام مى برد. تربیتى که هدف بعثت پیامبران مى باشد، این است که استعدادهاى بشر تا حد انسانى رشد کند، نه تربیت بدنى و نه تربیت قومى و قبیله اى. تربیت پیامبران براى ساختن انسان است که از سطح غریزه بالا آمده، در حد وظیفه و انتخاب زندگى مى کند.[۴۶] آیا مى توان تشکیل حکومت در جامعه را از اهداف بعثت پیامبران شمرد؟ و آیا حکومت از شئون نبوت است؟ هدف نهایى همه پیامبران، شناخت خدا، قرب به حضرت حق، توحید و کمال انسان است. این هدف، همان هدف آفرینش انسان است. هدف هاى دیگر، هدف هاى میانى و براى تحقق این هدف نهایى است. از آموزه هاى دینى استفاده مى کنیم که یکى از منصب هاى پیامبران، حکومت بوده است. قرآن کریم پیامبرانى را نام مى برد که تشکیل حکومت دادند; مانند: داود، سلیمان و یوسف(ع) . درباره داود مى گوید: (وشَدَدنا مُلکَهُ وءاتَینـهُ الحِکمَهَ وفَصلَ الخِطاب );[۴۷] و پادشاهى اش را استوار کردیم و او را حکمت[ دانش و کردار درست] و گفتار روشن و پاکیزه[ که میان حق و باطل جدا کند] دادیم. درباره سلیمان مى فرماید: (... قالَ اَتُمِدّونَنِ بِمال فَما ءاتـنِ اللّهُ خَیرٌ مِمّا ءاتـکُم ...);[۴۸]سلیمان گفت: آیا مرا به مال یارى مى کنید؟ آن چه خداى مرا داده بهتر است از آن چه شما را داده است ... . و درباره برخى از پیامبران مى فرماید: (اَم یَحسُدونَ النّاسَ عَلى ما ءاتـهُمُ اللّهُ مِن فَضلِهِ فَقَد ءاتَینا ءالَ اِبرهیمَ الکِتـبَ والحِکمَهَ وءاتَینـهُم مُلکـًا عَظیمـا );[۴۹] بلکه مردم ] به پیامبران] براى آن چه خدا به آنان از فضلش ارزانى داشته [یعنى رسالت] رشک مى برند. همانا ما به خاندان ابراهیم کتاب و حکمت دادیم و ایشان را فرمان روایى بزرگ بخشیدیم. در این که چه تعداد پیامبران تشکیل حکومت داده بودند، به تحقیق نمى توان سخن گفت، اما از برخى آیه هاى قرآن این نکته به دست مى آید که ایشان در صدد تشکیل حکومت بوده اند، هر چند به سبب نامناسبى شرایط توفیق این کار را پیدا نکرده اند. این آیه ها چند دسته اند: الف) آیه هایى که هدف بعثت پیامبران را عدالت اجتماعى مى داند; مانند آیه ۲۵ سوره حدید. بى تردید بدون تشکیل حکومت نمى توان عدالت را در جامعه گستراند. ب) آیه هایى که هدف بعثت پیامبران را دعوت به توحید و دورى از طاغوت ها مى داند; مانند آیه ۳۶ سوره نحل. با تشکیل حکومت است که مى توان طاغوت ها را در جامعه نابود ساخت و توحید را در همه ابعادش و در حیات فردى و اجتماعى انسان ها حاکم نمود. ج) وجود احکام اجتماعى در آیین پیامبران که بدون تشکیل حکومت قابل اجرا نیستند. آیا احکامى مانند امر به معروف و نهى از منکر (به معناى وسیع آن) جهاد، قضاوت، حدود، دیات، قصاص و ... بدون حکومت قابل اجرااست؟! د) آیه هایى که به حکومت و ولایت پیامبر اکرم(ص) تصریح دارد: (اَلنَّبِىُّ اَولى بِالمُؤمِنینَ مِن اَنفُسِهِم ...);[۵۰] پیامبر به مؤمنان از خودشان اولى و سزاوارتر است ... . (یـاَیُّهَا الَّذینَ ءامَنوا اَطیعُوا اللّهَ واَطیعُوا الرَّسولَ واُولِى الاَمرِ مِنکُم ...);[۵۱] اى کسانى که ایمان آورده اید، خداى را فرمان برید و پیامبر و صاحبان امر را، که از شمایند، فرمان برید ... . بنابراین، حکومت و ولایت از شئون نبوت است و نمى توان گفت که پیامبران به دنیاى مردم کار نداشته، تنها هدف آنان خدا و قیامت است.[۵۲] [۱] ص، آیه ۲۷٫ [۲] و نیز ر.ک: انبیا، آیه ۱۶ و مؤمنون، آیه ۱۱۵٫ [۳] طه،۵۰٫ [۴] اسراء، آیه ۸۵٫ [۵] نساء، آیه ۱۶۵٫ [۶] و نیز ر.ک.: مائده، آیه ۱۶; یونس، آیه ۴۷; طه، آیه ۱۳۴; اسراء، آیه ۱۵ و انفال، آیه ۴۲٫ [۷] حجرات، آیه ۱۳٫ [۸] ملک، آیه ۱۴٫ [۹] ق، آیه ۱۶٫ [۱۰] ابراهیم، آیه ۸٫ [۱۱] یوسف، آیه ۴۰ و ۶۷٫ [۱۲] مائده، آیه ۴۴٫ [۱۳] نیز ر.ک.: مائده، آیه ۴۵ و ۴۷٫ [۱۴] نحل، آیه ۳۹٫ [۱۵] نحل، آیه ۶۴٫ [۱۶] عبدالله نصرى، مبانى رسالت انبیا در قرآن، ص ۱۳ ـ ۳۱; سید جعفر مرتضى عاملى، دراسات و بحوث فى التاریخ الاسلامى، ج ۴، ص ۱۴ و احمد طبرسى، احتجاج، ج ۲، ص ۲۱۲ به بعد. [۱۷] ر.ک: محمد تقى مصباح یزدى، راه و راهنماشناسى، ص ۹ ـ ۲۰٫ [۱۸] طه، آیه ۵۱٫ [۱۹] شمس، آیه ۸٫ [۲۰] حدید، آیه ۲۵٫ [۲۱] عنکبوت، آیه ۶۹٫ [۲۲] ر.ک: جعفر سبحانى، الالهیات، ج ۲، ص ۳۸۷ ـ ۳۹۵ و قرآن در اسلام، ص ۱۲۵٫ [۲۳] ر.ک: جعفر سبحانى، منشور جاوید، ج ۱۰، ص ۲۶ـ۲۹ و پیام قرآن، ج ۷، ص ۳۴ـ۳۶٫ [۲۴] نحل، آیه ۳۶٫ [۲۵] عنکبوت، آیه ۳۶ و اعراف، ۸۵ و ۶۵٫ [۲۶] نهج البلاغه، خطبه ۱۴۳٫ [۲۷] جمعه، آیه ۲٫ [۲۸] بقره، آیه ۱۲۹٫ [۲۹] حدید، آیه ۲۵٫ [۳۰] اعراف، آیه ۱۵۷٫ [۳۱] ابراهیم، آیه ۱٫ [۳۲] انعام، آیه ۴۸٫ [۳۳] نساء، آیه ۱۶۵٫ [۳۴] بقره، آیه ۲۱۳٫ [۳۵] انفال، آیه ۲۴٫ [۳۶] پیام قرآن، ج ۷، ص ۱۳ـ۵۳; جعفر سبحانى، منشور جاوید، ج ۱۰، ص ۲۵ـ۶۰; عبدالله جوادى آملى، تفسیر موضوعى قرآن کریم، وحى و نبوت در قرآن، ج ۳، ص ۱۶۹ـ۱۸۹; محمد تقى مصباح یزدى، معارف قرآن، راه و راهنماشناسى، ص ۲۳ـ۵۶; عبدالله نصرى، مبانى رسالت انبیا در قرآن، ص ۳۳ـ۶۶٫ [۳۷] حدید، آیه ۲۵٫ [۳۸] هود، آیه ۸۸٫ [۳۹] اعراف، آیه ۱۴۲٫ [۴۰] شعراء، آیه ۱۵۱ ـ ۱۵۲٫ [۴۱] شعراء، آیه ۱۸۱ـ۱۸۳٫ [۴۲] عبدالله جوادى آملى، تفسیر موضوعى قرآن کریم، وحى و نبوت در قرآن، ج ۳، ص ۱۷۴; عبدالله نصرى، مبانى رسالت انبیا در قرآن، ص ۳۷ـ۳۹٫ [۴۳] بقره، آیه ۱۵۱٫ [۴۴] بقره، آیه ۱۲۹٫ [۴۵] المیزان، ترجمه سید محمد باقر موسوى همدانى، ج ۱۹، ص ۵۳۵; محسن قرائتى، تفسیر نور، ج ۱، ص ۲۶۳ و جعفر سبحانى، منشور جاوید، ج ۱۰، ص ۵۴٫ [۴۶] براى آگاهى از تربیت اسلامى و روش آن ر.ک: على صفائى حائرى، >مسئولیت و سازندگى، ص ۳۴ـ۸۸٫ [۴۷] ص، آیه ۲۰٫ [۴۸] نمل، آیه ۳۶٫ [۴۹] نساء، آیه ۵۴٫ [۵۰] احزاب، آیه ۶٫ [۵۱] نساء، آیه ۵۹٫ [۵۲] ر.ک: فصلنامه کتاب نقد، ش ۲ و ۳٫ بهار و تابستان ۷۶، ص ۳۰۰ ـ ۳۰۶٫ http://www.maarefquran.com/