خاطرههایی از زندگی شهدا
خاطرههایی از زندگی شهدا
0 Vote
99 View
محبت اهل بیت علیهم السلام
همسر شهید میثمی: بعد از نماز صبح، زیارت حضرت زهرا علیهاالسلام خواند، پرسیدم: مگر شهادت حضرت زهراست؟ گفت: نزدیكه! وقتی خواست برود، پسرم حسین (كه كوچك بود) گریه كرد. بردش بیرون، چیزی برایش خرید و آرامش كرد، گریهام گرفت، گفتم: تا كی ما باید این وضع را داشته باشیم؟ گفت: تا حالا صبر كردهای، باز هم صبر كن، درست میشه! حضرت زهرا علیهاالسلام را خیلی دوست داشت، روضهاش را هم دوست داشت، روضه او را كه میخواندند، به سومین زهرا علیهاالسلام كه میرسید، دیگر نمیتوانست ادامه دهد.
تركش كه خورد و بردنش بیمارستان، زنده ماند تا روز شهادت حضرت زهرا علیهاالسلام و در روز شهادت مادرش به شهادت رسید. (1)
ارتباطات رفتاری همسران
* همسر شهید میثمی: هادی و حسین، 2 فرزند كوچكمان، دعوایشان شده بود، موهای هم را میكشیدند، گفت: «آماده شان كن ببرمشان بیرون.» یك ساعت بعد كه آمد، دیدم سَرِ دو تای آنها را كچل كرده است. گفت: نمیخواهم [من كه نیستم و در جبهه هستم] تو حرص بخوری!؟» (2)
* همسر شهید دقایقی: یك بار سر یك مسئلهای با هم به توافق نرسیدیم، هر كدام روی حرف خودمان ایستادیم، او عصبانی شد، اخم كرد و لحن مختصر تندی به خودش گرفت و از خانه بیرون رفت. شب كه برگشت، همان طور با روحیه باز و لبخند آمد و به من گفت: «بابت امروز صبح معذرت میخواهم.» میگفت: «نباید گذاشت اختلاف خانوادگی بیشتر از یك روز ادامه پیدا كند.» (3)
ارتباطات كلامی همسران
* همسر شهید همت: 3 روز بعد از تولد فرزندم مهدی، ساعت 3 صبح از منطقه برگشت، عوض اینكه برود سراغ بچه، آمد پیش من و گفت: «تو حالت خوبست ژیلا، چیزی كم و كسری نداری بروم برات بخرم؟ گفتم: الان؟ (3 صبح بود) گفت: خوب آره هر چیزی بخواهی بدو میروم، میگیرم، میآورم.»
گفتم: احوال بچه را نمیپرسی؟ گفت: تا از تو خیالم راحت نشود نه.
بعد مادرش آمد و رختخوابی مرتب برایش انداخت كه بخوابد، گفت: «لازم نیست، من دوست دارم بعد از چند وقت دوری امشب را پیش زن و بچهام باشم.»
آمد همان جا روی زمین پیش من و مهدی نشست. البته نیم ساعت بعدش از شدّت خستگی خوابش برد.» (4)
مادر شهید میگوید: سختیهایی كه همسر شهید همت كشید، فكر نكنم در زمان ما كسی كشیده باشد، خودش میگفت: خدایا من چه كنم با این همه تنهایی (روزها، ماهها) و دزد (چند بار در نبود همت) و عقرب (یك روز 25 عقرب كشتم حتی در رختخواب كودكم) و موشك (خانه شان در معرض موشك باران و او تنها در شهر دزفول غریب بود) . امّا در پرتو زندگی با همّت كه اینچنین با محبت بود، میگفت: «در اوج تمام آن سختیها، محرومیتها، ترسها و حتی ناامیدیها، خودم را خوشبختترین زن دنیا میدانستم.
* همسر شهید میثمی: پرسید: «ناراحت میشی برم جبهه؟ (چون قبل از تولد بچه بود: روزهای آخر حملم بود) گفتم: آره، امّا نمیخوام مزاحمت بشوم! رفت و دو روز بعد هادی به دنیا آمد. بعد كه برگشت بوسیدش و اسمش را گذاشت «هادی» پرسیدم: دوستش داری؟ گفت: «مادرش را بیشتر دوست دارم.» (5)
* همسر شهید میثمی: هیچ وقت به من نگفت برای شهادتم دعا كن. میگفت: لزومی نداره آدم به همسرش از این حرفها بزنه. [زیرا نمیخواست حرفی بزند كه همسرش را ناراحت كند] . گفتم: میدونم برای شهادتت زیاد دعا میكنی، اگر منو دوست داری دعا كن با هم شهید بشیم، از شما كه چیزی كم نمیشه؟ گفت: «دنیا حالا حالاها با تو كار داره.» گفتم: بعد از تو سخت میگذره. گفت: دنیا زندان مؤمن است. (6)
اثر دعا
همسر شهید همت: مشغول آشپزی بودم، آشوب عجیبی در دلم افتاد، مهمان داشتم، به مهمانها گفتم: شما آشپزی كنید من الان بر میگردم. رفتم نشستم برای ابراهیم نماز خواندم، دعا كردم، گریه كردم كه سالم بماند، یك بار دیگر بیاید ببینمش. ابراهیم كه آمد به او گفتم كه چی شد و چه كار كردم. رنگش عوض شد و سكوت كرد، گفتم: چه شده مگر؟ گفت: درست در همان لحظه میخواستیم از جادهای رد شویم كه مین گذاری شده بود. اگر یك دسته از نیروهای خودشان از آنجا رد نشده بودند، میدانی چی میشد ژیلا؟ خندیدم. باخنده گفت: تو نمیگذاری من شهید بشوم، تو سدّ راه شهادت من شده ای؟ بگذر از من! (7)
همسر شهید همت میگوید: بارها به من میگفتند: «این چه فرمانده لشكری است كه هیچ وقت زخمی نمیشود؟ برای خودم هم سؤال شده بود، از او میپرسیدم: تو چرا هیچ وقت زخمی نمیشوی؟ میخندید،حرف تو حرف میآورد و چیزی نمیگفت. آخر، شب تولد مصطفی رازش را به من گفت: «پیش خدا كنار خانهاش، از او چند چیز خواستم: اول: تو را، بعد: دو پسر از تو تا خونم باقی بماند، بعد هم اینكه اگر قرار است بروم زخمی یا اسیر نشوم. آخرش هم اینكه نباشم توی مملكتی كه امامش توش نفس نكشد.» همین هم شد. (8)
پینوشـــــــــــتها:
1. یادگاران5، شهید میثمی، ص 100 و 96.
2. یادگاران5، شهید میثمی، ص90.
3. نیمه پنهان ماه، شهید دقایقی، ج4، ص37.
4. به مجنون گفتم زنده بمان، ص38.
5. یادگاران5، شهید میثمی، ص66.
http://www.yasinmedia.com
6. همان، ص90.
7. به مجنون گفتم زنده بمان، فرهاد خضری، كتاب سوم، ص54.
8. همان، ص66.عناوین مرتبط
نشریه قافله نور: فروردین ماه ۱۳۸۷، شماره ۱۰۶
نشریه قافله نور: شهریور ماه ۱۳۸۹، شماره ۱۲۳
نشریه قافله نور: مرداد ماه ۱۳۸۹، شماره ۱۲۲
نشریه قافله نور: تیر ماه ۱۳۸۹، شماره ۱۲۱
نشریه قافله نور: خرداد ماه ۱۳۸۹، شماره ۱۲۰
نشریه قافله نور: اردیبهشت ماه ۱۳۸۹، شماره ۱۱۹
نشریه قافله نور: فروردین ماه ۱۳۸۹، شماره ۱۱۸