راه‏هاى خلاصى از شیطان‏

  نوشته: حضرت استاد حسین انصاریان بدون شک قدرت خلاصى از فریب او و نجات از راه‏هاى فریب و وسوسه او براى تو نیست مگر به چند چیز: ۱- دوام مراقبت. ۲- استقامت بر عبادت. ۳- هراس از عظمت و قدرت خدایى که بر درون و برون تو آگاه است. ۴- کثرت یاد حق در همه اوقات. با توجه به این چهار واقعیت، انسان در مبارزه با شیطان قطعاً پیروز است، ولى کسى که در این امور اهمال کار است و اوقاتش را بیهوده تلف مى‏کند به یقین صید مناسبى براى این دشمن خطرناک است.   دوام مراقبت‏ خواجه در زمینه مراقبت مى‏گوید: مراقبه دوام ملاحظه مقصود است و به عبارت روشن‏تر، دائماً به حق نظر داشتن. درجات مراقبت‏ سالکى که در طریق حق است و همیشه به حق نظر دارد اهل مراقبه است، مراقبه سه درجه دارد: درجه اول: مراقبه‏اى است که سالک در سیر به سوى حق دارد. درجه دوم: توجه یافتن به مراقبه حق است، سالک متوجه مى‏گردد که حق متعال مراقب اوست. درجه سوم: مراقبه‏اى است که سالک نسبت به آثار وجود حضرت حق داراست، کیفیت تجلیات حضرت احدیت را پیوسته مورد نظر دارد. قسم اول را مى‏توان مراقبه مقدماتى، دوم را متوسط و سوم را عالى نام نهاد. در مراقبه مقدماتى، مراقبه سالک در ایاب و ذهاب، خورد و خواب، گفت و شنود، طاعت و عبادت، رفتار و کردار است. در این مراقبه نظر سالک این است که از طریق دستورهاى شرع خارج نگردد، آنچه انجام مى‏دهد بر وفق دستور باشد و براى این منظور مراقبه را دارد که خود را به اطاعت و عبادت زینت دهد. تا مورد توجه و عنایت واقع گردد، خود را مى‏آراید تا او را بپسندند و محرک او را در این مراقبه وعده‏ها و وعیدها است، از خوف عقاب از بدى‏ها کناره‏گیرى مى‏کند، به امید ثواب به خوبى‏ها مى‏گراید.

مبند اى دل به جز در یار خود دل‏ امید از هر که دارى جمله بگسل‏
زمنزلگاه دونان رخت بربند وراى هر دو عالم جوى منزل‏
برون کن از درون سوداى گیتى‏ از این سودا به جز سودا چه حاصل‏
منه دل بر چنین محنت سرایى‏ که هرگز زو نیابى راحت دل‏
قدم بر فرق عالم نه عراقى‏ نمانى تا در اینجا پاى در گل‏ «۱»
در مراقبه متوسط، سالک حق متعال را مراقب خود مى‏بیند، به شهود در مى‏یابد که در هر حال خداى متعالى مراقب اوست. [کانَ اللَّهُ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ رَقِیباً] «۲». و خدا نگهبان و مراقب همه چیز است. خداى متعال نسبت به همه چیز رقیب است، این شهود به سالک نظر دیگرى مى‏دهد، سالک را عوض مى‏کند، مسیر او را تغییر مى‏دهد، در اول سالک براى خود کار مى‏کرد، در این مراقبه، براى خدا کار مى‏کند، در اول، محرک او وعده‏هاى حق بود، در این مراقبه محرکش جلب رضایت حق است، آنجا در انجام اعمال نظر تجارت داشت، در این جا وظیفه او را به عمل وادار مى‏کند، در اول بهشت و یا جهنم منتهاى مقصد او بود، در اینجا وصال و لقا نهایت سیر اوست به قول خواجه: ببین تفاوت راه از کجاست تا به کجا. در این مراقبه چون سالک باعشق و محبت به وظایف قیام مى‏کند و منظور او ترک خودپرستى است، بدیهى است در نظر با حق متعال معارضه ندارد و نسبت به احکام او اعتراض نمى‏کند و مراقبه خود او هم، دیگر مورد نظر او نخواهد بود. در مراقبه عالى، مراقبه سالک روى سبق ذات و ظهور اشارات و افاضات حضرت احدیت است در کلیه اجزاى زمان ازلًا و ابداً و روى خلاصى از ربطه و قید مراقبه است که با فناى نفس وتخلیص از رسم حاصل است، در این مراقبه آیات و افاضات الهى مورد مشاهده سالک است، مى‏خواهد بداند به چه کیفیت این‏ آیات در آفاق و انفس و در عالم انوار بروز و ظهور دارند و چطور الهامات، اشارات و افاضات به خلق مى‏رسد و تجلیات افعالى و صفاتى و ذاتى چگونه است، به عبارت ساده‏تر، مراقبه او روى مشیت و اراده الهى است. شیطان، دشمن مراقبت‏ از آن وقتى که سالک به مراقبه برمى‏خیزد، رقیب سرسخت او نیز مراقبه را شروع مى‏کند، مراقبه در حقیقت یک نوع مبارزه است. مراقب مى‏خواهد در تمام حالات حق را منظور بدارد، رقیب این مراقبه مى‏خواهد حق را از نظر سالک دور سازد. مراقب در سیر به سوى حق است، رقیب در این خیال است که سالک را از طریق حق منحرف سازد. مراقب به طاعات و عبادات روى مى‏آورد، رقیب او را به سوء و فحشا امر مى‏کند، او رو به عفاف و کفاف مى‏رود، این به فقر و تنگدستى او را مى‏ترساند. سالک مى‏خواهد بیاد حق متذکر باشد، رقیب او را به فراموشى مى‏کشاند، او از وعده غرور و مکر کنار مى‏کشد، این به مکر و وعده و غرور او را مى‏فریبد و بالاخره این جنگ و گریز هست تا یکى از این دو به دیگرى غالب شود، اگر هوا، نفس و شیطان غالب شود کار سالک زار است. [فَقَدْ خَسِرَ خُسْراناً مُبِیناً] «۳». مسلماً به زیان آشکارى دچار شده است. اگر سالک غالب گردد. [فَقَدْ فازَ فَوْزاً عَظِیماً]. بى‏تردید رستگارى بزرگى یافته است. نوعاً اشخاصى که از دست رقیب زبردست خود جان سالم به در نمى‏برند، در مراقبه اوّل هستند، علّتش این است که در پى مشتهیات نفس بوده و هر چه مى‏خواهند براى خود مى‏خواهند و خود را منظور دارند، چون از خودپرستى خلاص نشده و خواسته آن‏ها نفسانى است رقیب بر آن‏ها غالب مى‏گردد، آن‏هایى که از مراقبه اوّل خارج شده در مراقبه دوم واقعند از آن جهت که از آن‏ها سلب اراده شد و نظر خود را کنار گذارده‏اند رقیب نمى‏تواند بر آن‏ها غلبه کند، چه این‏ها جزء احزاب الهى هستند و حزب الهى در همه جا غالب است. احزاب الهى دوستان خدا هستند، کسانى هستند که عشق و محبت حق ساحت دل آن‏ها را فرا گرفته است، دل آن‏ها در تصرف حق است، دلى که در تصرف حق باشد رقیب نمى‏تواند در دل آن‏ها راه یابد.
عاشقان در کمین معشوقند ساکنان زمین معشوقند
عاشقان را ز دوست نگریزد بلبل اندر هواى گل میرد
اندرین ره اگر مقامى هست‏ هست ماواى عاشقان الست‏
چون که حسن آمد از عدم به وجود عشق در نور او ملازم بود
جان چو مأمور شد به امر احد منتظر یافت عشق بر سر حد
گر تو از عشق فارغى بارى‏ من ندارم به غیر از این کارى‏
هست جانم چنان به عشق غریق‏ که ندارد گذر به هیچ طریق
  اهل محبت و عشق کسانى هستند که در بحر غرق مى‏شوند، اما تر نمى‏شوند، با همه نوع افراد در تماس هستند، اما از کسى رنگ نمى‏گیرند، با همه روبرو مى‏شوند اما تحت تأثیر هواى کسى قرار نمى‏گیرند، در دل نورى دارند با آن نور که به میدان مى‏روند فاتح و غالب برمى‏گردند.
گر نور عشق به دل و جانت اوفتد باللّه کز آفتاب فلک خوب‏تر شوى‏
یک دم غریق بحر خدا شو گمان مبر کز آب هفت بحر به یک موى تر شوى‏ «۴»
  خطرى که از رقیب مخالف ممکن است متوجه سالک گردد اولًا: در مرحله اوّل از مراقبه است، در ثانى در وقتى است که هنوز دل به تصرف حق بیرون نیامده و به نیروى عشق مجهّز نیست، دزد به جایى مى‏رود که در آنجا متاعى باشد و سالک عاشق چه متاعى دارد که دزد بتواند بدان دستبرد زند «۵»؟ استقامت بر عبادت‏ اعتدال لازمه سلوک است، اگر سالک در راه حق از اعتدال خارج گردد، خروج او از اعتدال سبب انحراف و دو رویى او از حق است، آن سالکى که در امور خود رعایت اعتدال را مى‏نماید او در طریق حق استقامت مى‏ورزد و مصداق آیه شریفه‏ [فَاسْتَقِیمُوا إِلَیْهِ‏] «۶» قرار مى‏گیرد. چنانچه ما بخواهیم پایه و ستونى را در جایى نصب کنیم که استقامت آن زیاد باشد، آن را باید به طور مستقیم نصب نماییم. در حال استقامت و اعتدال، مقاومت پایه زیاد است، هر فشارى را که بر آن وارد گردد تحمل مى‏کند. در حال استقامت و اعتدال، نیروى مقاومت پایه در یک جهت متمرکز است، علّت ایستادگى و مقاومت همین تمرکز قوا است. چنانچه مایل شود نیروى آن تجزیه مى‏شود و مقاومت اولیه را از دست مى‏دهد. امرى که در مورد استقامت به ما رسیده به همین منظور است که از اعتدال منحرف نشویم و نیروى ما تجزیه نشود. آن که خلاف راه حق در پیش دارد، از اعتدال خارج شده زیر فشار هواهاى نفسانى خوابیده است. نحوه استقامت در مراحل سلوک مختلف است، در بدایت استقامت متضمّن معنى توجه داشتن به اوامر و احکام است، در نهایت متضمن معنى عدم توجه به غیر، در مقام جمع دال است بر معنى تبلیغ احکام و اوامر. خواجه هرات در مبحث استقامت معنى دوم را منظور دارد، مى‏گوید: جار و مجرور «الیه» در آیه شریفه‏ [فَاسْتَقِیمُوا إِلَیْهِ‏] اشاره است به ذات فرد یگانه احدى، مفهوم آن این است که رو به ذات اقدس الهى کنید، غیر او را منظور مدارید حافظ مى‏گوید:
گفتى بیار رخت اقامت به کوى ما من خود به جان تو که از این کوى نگذرم‏
  خواجه، استقامت را به روح تشبیه کرده مى‏گوید: همان طورى که روح موجب بقاى بدن است، احوال ساکنین نیز با روح استقامت باقى و پایدار است. استقامت برزخ است بین پرتگاه‏هاى مخوف عالم تفرق و سدره المنتهاى عالم جمع. درجات استقامت‏ همان طورى که استقامت موجب فزونى و زیادتى عمل عامّه است، روحى است که احوال سالکان بدان زنده و باقى است و بر سه درجه است. سالک اگر از طریق اعتدال و استقامت خارج گردد، در وادى مخوف مشتهیات نفس واقع شده، گرفتار مشکلات عالم تفرق مى‏شود، از مسیر اصلى منحرف گشته به مقام جمع راه نخواهد یافت. استقامت سالک در درجه اول، اجتهاد در اقتصاد است، یعنى سعى در میانه‏روى و اعتدال دارد، این کوشش براى این است که سالک بر رسم علم تعدى نکند، از حدّ اخلاص تجاوز ننماید و بر خلاف دستور قدم برندارد. سالک، اگر تعدى از رسم علم کند، تعدى از رسم استاد کرده، آن که از دستور استاد سرپیچى کند راه به جایى نمى‏برد و در صراط مستقیم قرار نمى‏گیرد. دستورهاى شرع مقدس از عالم وحى و الهام است، روى اصل صحیحى است، مبتنى بر سیر و دفع موانع از افراد است، دوایى است که از روى بصیرت و حکمت ترکیب یافته جهت رشد و کمال و خلاصى از امراض نفسانى است، سرپیچى از دستورها سبب مى‏گردد، شخص در امراض مهلکه خودپرستى باقى بماند، به ستایش حق و حق‏پرستى نرسد. چون سالک از حدّ اخلاص تجاوز نماید، عملش روى ریا انجام مى‏گیرد، عمل در این صورت یا براى عوض است، یا براى اجرت و یا غرضى از اغراض دیگر، در هر صورت عمل بدین ترتیب ارزشى ندارد، اثرى بر آن مترتّب نیست. استقامت در درجه دوم، در احوال است، استقامت در این مقام مشاهده حقیقت است نه به طریق کسب، ترکیب ادعاست نه به سبب علم، باقى بودن با نور یقظه است نه به وجه تحفّظ. شرح این داستان بدین قرار است: مشاهده حقیقت به طریق کسب مانند دیدن جایى است به وسیله فیلم یا عکس، در مقام مشهود آن که اظهار حقیقى مى‏کند باید خود او بدان رسیده باشد، مأخذ گفتارش بیان این و آن و یا دیدن عکس عالم حقیقت باشد، بیانش مستند به شهود نیست، شخص باید خود به مقام شهود رسیده باشد و اظهار حقیقت کند حافظ مى‏گوید:
اى که از دفتر عقل آیت عشق آموزى‏ ترسم این نکته به تحقیق ندانى دانست‏
به طریق علم نیز سالک ممکن است ترک ادعا یا رفض دعوا نماید، ولى این سلب انانیت علمى است، تا شهود فاصله‏اش زیاد است وقتى این پندار تحقق مى‏یابد که حقیقت‏[لَیْسَ لَکَ مِنَ الْأَمْرِ شَیْ‏ءٌ] «۷» با تجلیات ذاتى در باطن سالک به ظهور برسد. سالکى که واجد حال مراقبه است و از مراقبه به یقظه و تنبیه مى‏رسد، یقظه او در این حال یا به وجه تحفّظ براى او باقى است، یا به وجه تلطّف، تحفّظ باشد. خود او سعى دارد آن را حفظ کند، تلّطف باشد لطف ازلى موجب بقاى آن است، اولى تحفظّى است، دومى تحقّقى، اولى در عداد استقامت در احوال نیست، دوّمى هست، اولى را خواجه مطرود مى‏داند، دومى را مقبول. در درجه سوم استقامت با ترک رؤیت استقامت و با گذشت از طلب استقامت است، با شهود اقامه استقامت در نفس از طرف حق و بقا به بقاى حق عزّاسمه. کمال استقامت به ترک طلب استقامت و به عدم رؤیت استقامت است، سالک وقتى وجود خود را قائم به حق دید و دریافت که حق عزّاسمه در باطن کارفرما و کارگزار است، روح استقامت تخیّلى او، از او سلب مى‏گردد، در این حال نمى‏تواند به استقامت تکیه، یا با استقامت پیشروى نماید، استقامت بدین معنى اختصاص به زمان تفرقه دارد، در مقام جمع که سلب انانیت از سالک شده، استقامت بدان معنا که گذشت مفهومى ندارد، استقامت در این مقام از آن حق متعال است. در مقام فنا هنگامى که از سالک سلب انانیت مى‏شود، همه آن امورى که به او انتساب دارند از او سلب مى‏شوند و استقامت نیز از آن امورى است که از دست سالک بدر مى‏رود، حضرت شعیب به قوم خود مى‏گفت: [وَ ما تَوْفِیقِی إِلَّا بِاللَّهِ‏] «۸». و توفیقم فقط به [یارى‏] خداست. توفیقى که نصیب من شده از عنایت حق متعال است، همین جمله را ما هم مى‏گوییم، فرقى در عبارت ما و او نیست، فرق در این است که او به شهود این حقیقت را دریافته و آن را اظهار مى‏کند، ما در نیافته بلکه از پس چندین حجاب آن را عنوان مى‏کنیم، او به حقیقت مى‏گوید ما به مجاز، استقامت نیز همینطور است، حقیقتش از آن کسانى است که به نعمت وصال نایل آمده‏اند. سالک در سیر به سوى حق با نور توحید و جذبات ذوقى عوالم شهود، راه سلوک را مى‏پیماید «۹». [وَاعْتَبِرْ بِما فَعَلَ بِنَفْسِهِ مِنَ الْاغْواءِ وَالْاسْتِکْبارِ حَیْثُ غَرَّهُ وَأعْجَبَهُ عَمَلُهُ وَعِبادَتُهُ وَبَصیرَتُهُ وَجُرْأتُهُ عَلَیْهِ، قَدْ أوْرَثَهُ عِلْمُهُ وَمَعْرِفَتُهُ وَاسْتِدْلالُهُ بِمَعْقُولِهِ اللَّعْنَهَ عَلَیْهِ إلَى الْأبَدِ فَما ظَنُّکَ بِنَصیحَتِهِ وَدَعْوَتِهِ غَیْرَهُ‏]   عبرت از شیطان‏ از آنچه شیطان درباره خود کرده درس بگیر، آن بدبخت ازل و ابد بدون جهت به غرور و کبر آسوده شد. موجودى که عمل و عبادت و بصیرت و جرأت و جسارتش موجب مغرور شدن و فریفته شدنش گشت و علم و معرفت و استدلال عقلى او باعث معلول شدنش شد، چگونه مى‏توان به او اطمینان پیدا کرد و به نصیحت و صلاح‏دید او اعتماد نمود؟! [فَاعْتَصِمْ بِحَبْلِ اللّهِ الْأوْثَقِ وَهُوَ الْالْتِجاءُ وَالْإضْطِرارُ بِصِحَّهِ الْإفْتِقارِ إلَى اللّهِ فى کُلِّ نَفَسٍ، وَلا یَغُرَّنَّکَ تَزْیینُهُ الطّاعاتِ عَلَیْکَ فَإنَّهُ یَفْتَحُ لَکَ تِسْعَهً وَتِسْعینَ باباً مِنَ الْخَیْرِ لِیَظْفَرَ بِکَ عِنْدَ تَمامِ الْمِائَهِ، فَقابِلْهُ بِالخِلافِ وَالصَّدِّ عَنْ سَبیلِهِ وَالْمُضادَّهِ بِأهْوائِهِ‏] تمسک به ریسمان الهى‏ پس چنگ زن به بند الهى که محکم‏ترین بندهاست و آن پناه بردن به جناب احدیت و اعتراف نمودن به عجز و قصور خود در هر لحظه بلکه در هر نفس است. چون این دشمن خطرناک با انواع وسوسه‏ها طاعات و اعمالت را براى تو جلوه دهد هرگز مغرور و فریفته مشو؛ زیرا ممکن است نود و نه باب از خیر و نیکى به رویت باز کند تا در قدم صدم بر تو غالب گردد، بنابراین در مرحله مخالفت با او تا هستى ثابت قدم باش و راه نفوذ و فریب او را ببند و با میل و مقاصد او با تمام وجود مبارزه کن. الهى! ما را از شر این دشمن خطرناک امان بده، اعمال ما را خالص گردان و دست ما را از دامن لطف و کرامتت تا به وقت رسیدن به وصالت کوتاه مکن، محتاجان و نیازمندان را از درگاهت مران و امید امیدواران را قطع منما که ما جز وجود مقدس تو معبودى نداشته و نداریم و غیر پیشگاه لطفت براى ما پیشگاهى‏ وجود ندارد، اگر ما گدایان را از در خانه محبتت برانى دنیا و آخرت ما بر باد خواهد رفت. به قول فیض کاشانى آن شوریده گلزار عشق:
گوشه چشمى به سوى دردمندان کن به ناز تا به بینى روى ناز خود به مرآت نیاز
ناز کن هر چند بتوانى که عاشق مى‏کشد عاشقان را مغتنم باشد زاهل ناز ناز
چشم مستت را بگو تا بنگرد از هر طرف‏ چون گذر آرى به عمرى بر اسیران نیاز
چون گذر آرى بر اهل دل توقف کن دمى‏ تا شود چشم نظر بازان بر آن رخساره باز
آن که رویت دید یکبار دیگر بنماش روى‏ تا کند چشمى به روى دلگشایت باز باز
چند باشم در امید و بیم وصل و هجر تو دل مبر یا جان ببر اى دلنواز جان گداز
در فراق خود مسوزانم بده کامم زوصل‏ رحم کن بر زاریم جز تو ندارم چاره ساز
روى آتشناک بنما تا بسوزد بیخ غم‏ در فراقت فیض را تا چند دارى درگذر
پی نوشت ها: ______________________________ (۱)- فخر الدین عراقى. (۲)- احزاب (۳۳): ۵۲٫ (۳)- نساء (۴): ۱۱۹٫ (۴)- حافظ شیرازى. (۵)- مقامات معنوى: ۱/ ۱۴۹٫ (۶)- فصلت (۴۱): ۶٫ (۷)- آل عمران (۳): ۱۲۸٫ (۸)- هود (۱۱): ۸۸٫ (۹)- مقامات معنوى: ۲/ ۱٫   مطالب فوق برگرفته شده از  کتاب : عرفان اسلامی جلد نهم منبع : پایگاه عرفان