مهر و نفقه

نویسنده:شهید مرتضی مطهرى
یکى از سنن بسیار کهن در روابط خانوادگى بشرى این است که مرد هنگام ازدواج‏براى زن‏«مهر»قائل مى‏شده است;چیزى از مال خود به زن یا پدر زن خویش‏مى‏پرداخته است،و بعلاوه در تمام مدت ازدواج عهده‏دار مخارج زن و فرزندان‏خویش بوده است. ریشه این سنت چیست؟چرا و چگونه به وجود آمده است؟مهر دیگر چه صیغه‏اى‏است؟نفقه دادن به زن براى چه؟آیا اگر بنا باشد هر یک از زن و مرد به حقوق طبیعى وانسانى خویش نائل گردند و روابط عادلانه و انسانى میان آنها حکمفرما باشد و با زن‏مانند یک انسان رفتار شود،مهر و نفقه مورد پیدا مى‏کند؟یا اینکه مهر و نفقه یادگارعهدهایى است که زن مملوک مرد بوده است;مقتضاى عدالت و تساوى حقوق انسانها-خصوصا در قرن بیستم-این است که مهر و نفقه ملغى گردد،ازدواجها بدون مهرصورت گیرد و زن خود مسؤولیت مالى زندگى خویش را به عهده بگیرد و در تکفل‏مخارج فرزندان نیز با مرد متساویا شرکت کند. سخن خود را از مهر آغاز مى‏کنیم.ببینیم مهر چگونه پیدا شده و چه فلسفه‏اى‏داشته و جامعه شناسان پیدایش مهر را چگونه توجیه کرده‏اند.
تاریخچه مهر
مى‏گویند در ادوار ماقبل تاریخ که بشر به حال توحش مى‏زیسته و زندگى شکل‏قبیله‏اى داشته،به علل نامعلومى ازدواج با همخون جایز شمرده نمى‏شده است. جوانان قبیله که خواستار ازدواج بوده‏اند،ناچار بوده‏اند از قبیله دیگر براى خود همسر و معشوقه انتخاب کنند. از این رو براى انتخاب همسر به میان قبایل دیگرمى‏رفته‏اند.در آن دوره‏ها مرد به نقش خویش در تولید فرزند واقف نبوده است;یعنى‏نمى‏دانسته که آمیزش او با زن در تولید فرزند مؤثر است.فرزندان را به عنوان فرزندهمسر خود مى‏شناخته نه به عنوان فرزندان خود.با اینکه شباهت فرزندان را با خوداحساس مى‏کرده نمى‏توانسته علت این شباهت را بفهمد.قهرا فرزندان نیز خود رافرزند زن مى‏دانسته‏اند نه فرزند مرد،و نسب از طریق مادران شناخته مى‏شد نه ازطریق پدران.مردان موجودات عقیم و نازا به حساب مى‏آمده‏اند و پس از ازدواج به‏عنوان یک طفیلى-که زن فقط به رفاقت‏با او و به نیروى بدنى او نیازمند است-درمیان قبیله زن بسر مى‏برده است.این دوره را دوره‏«مادر شاهى‏»نامیده‏اند. دیرى نپایید که مرد به نقش خویش در تولید فرزند واقف شد و خود را صاحب‏اصلى فرزند شناخت.از این وقت زن را تابع خود ساخت و ریاست‏خانواده را به عهده‏گرفت و به اصطلاح دوره‏«پدر شاهى‏»آغاز شد. در این دوره نیز ازدواج با همخون جایز شمرده نمى‏شد و مرد ناچار بود از میان‏قبیله دیگر براى خود همسر انتخاب کند و به میان قبیله خود بیاورد.و چون همواره‏حالت جنگ و تصادم میان قبایل حکمفرما بود،انتخاب همسر از راه ربودن دخترصورت مى‏گرفت;یعنى جوان دختر مورد نظر خویش را از میان قبیله دیگر مى‏ربود. تدریجا صلح جاى جنگ را گرفت و قبایل مختلف مى‏توانستند همزیستى‏مسالمت‏آمیز داشته باشند.در این دوره رسم ربودن زن منسوخ شد و مرد براى اینکه‏دختر مورد نظر خویش را به چنگ آورد،مى‏رفت‏به میان قبیله دختر،اجیر پدر زن‏مى‏شد و مدتى براى او کار مى‏کرد و پدر زن در ازاى خدمت داماد،دختر خویش را به‏او مى‏داد و او آن دختر را به میان قبیله خویش مى‏برد. تا اینکه ثروت زیاد شد.در این وقت مرد دریافت که به جاى اینکه سالها براى پدرعروس کار کند،بهتر این است که یکجا هدیه لایقى تقدیم او کند و دختر را از او بگیرد. این کار را کرد و از اینجا«مهر»پیدا شد. روى این حساب در مراحل اولیه،مرد به عنوان طفیلى زن زندگى مى‏کرده وخدمتکار زن بوده است.در این دوره زن بر مرد حکومت مى‏کرده است.در مرحله بعدکه حکومت‏به دست مرد افتاد،مرد زن را از قبیله دیگر مى‏ربوده است.در مرحله سوم‏مرد براى اینکه زن را به چنگ آورد به خانه پدر زن مى‏رفته و سالها براى او کار مى‏کرده است.در مرحله چهارم مرد مبلغى به عنوان‏«پیشکش‏»تقدیم پدر زن مى‏کرده‏است و رسم مهر از اینجا ناشى شده است. مى‏گویند مرد از آن وقتى که سیستم‏«مادرشاهى‏»را ساقط کرد و سیستم‏«پدر شاهى‏»را تاسیس نمود،زن را در حکم برده و لااقل در حکم اجیر و مزدورخویش قرار داد و به او به چشم یک ابزار اقتصادى که احیانا شهوت او را نیز تسکین‏مى‏داد نگاه مى‏کرد،به زن استقلال اجتماعى و اقتصادى نمى‏داد.محصول کارها وزحمات زن متعلق به دیگرى یعنى پدر یا شوهر بود.زن حق نداشت‏به اراده خودشوهر انتخاب کند و به اراده خود و براى خود فعالیت اقتصادى و مالى داشته باشد،ودر حقیقت پولى که مرد به عنوان مهر مى‏داده و مخارجى که به عنوان نفقه مى‏کرده‏است در مقابل بهره اقتصادى بوده که از زن در ایام زناشویى مى‏برده است.
مهر در نظام حقوقى اسلام
مرحله پنجمى هم هست که جامعه شناسان و اظهار نظر کنندگان درباره آن سکوت‏مى‏کنند. در این مرحله مرد هنگام ازدواج یک‏«پیشکشى‏»تقدیم خود زن مى‏کند وهیچ یک از والدین حقى به آن پیشکشى ندارند.زن در عین اینکه از مرد پیشکشى‏دریافت مى‏دارد،استقلال اجتماعى و اقتصادى خود را حفظ مى‏کند.اولا به اراده خودشوهر انتخاب مى‏کند نه به اراده پدر یا برادر.ثانیا در مدتى که در خانه پدر است،همچنین در مدتى که به خانه شوهر مى‏رود کسى حق ندارد او را به خدمت‏خودبگمارد و استثمار کند.محصول کار و زحمتش به خودش تعلق دارد نه به دیگرى و درمعاملات حقوقى خود احتیاجى به قیمومت مرد ندارد. مرد از لحاظ بهره‏بردارى از زن،فقط حق دارد در ایام زناشویى از وصال اوبهره‏مند شود و مکلف است مادامى که زناشویى ادامه دارد و از وصال زن بهره‏مندمى‏شود،زندگى او را در حدود امکانات خود تامین نماید. این مرحله همان است که اسلام آن را پذیرفته و زناشویى را بر این اساس بنیان‏نهاده است.در قرآن کریم آیات زیادى هست درباره اینکه مهر زن به خود زن تعلق‏دارد نه به دیگرى.مرد باید در تمام مدت زناشویى عهده‏دار تامین مخارج زندگى زن‏بشود و در عین حال درآمدى که زن تحصیل مى‏کند و نتیجه کار او،به شخص خودش‏تعلق دارد نه به دیگرى(پدر یا شوهر). اینجاست که مساله مهر و نفقه شکل معماوشى پیدا مى‏کند،زیرا در وقتى که مهر به‏پدر دختر تعلق مى‏گرفت و زن مانند یک برده به خانه شوهر مى‏رفت و شوهر او رااستثمار مى‏کرد، فلسفه مهر بازخرید دختر از پدر بود و فلسفه نفقه مخارج ضرورى‏است که هر مالکى براى مملوک خود مى‏کند.اگر بناست چیزى به پدر زن داده نشود وشوهر هم حق ندارد زن را استثمار و از او بهره بردارى اقتصادى بکند و زن از لحاظ‏اقتصادى استقلال کامل دارد و حتى از جنبه حقوقى نیازى به قیمومت و اجازه وسرپرستى ندارد،مهر دادن و نفقه پرداختن براى چه؟
نگاهى به تاریخ
اگر بخواهیم به فلسفه مهر و نفقه در مرحله پنجم پى ببریم،باید اندکى توجه خود رابه دوره‏هاى چهار گانه‏اى که قبل از این مرحله گفته شده معطوف کنیم.حقیقت این‏است آنچه در این باره گفته شده جز یک سلسله فرضها و تخمینها چیزى نیست;نه‏حقایق تاریخى است و نه حقایق علمى و تجربى.پاره‏اى قرائن از یک طرف و بعضى‏فرضیه‏هاى فلسفى درباره انسان و جهان از طرف دیگر،منشا پدید آمدن این فرضها وتخمینها درباره زندگى بشر ما قبل تاریخ شده است.آنچه درباره دوره به اصطلاح‏مادرشاهى گفته شده چیزى نیست که به این زودیها بتوان باور کرد،و همچنین‏چیزهایى که درباره فروختن دختران از طرف پدران و استثمار زنان از طرف شوهران‏گفته‏اند. در این فرضها و تخمینها دو چیز به چشم مى‏خورد:یکى اینکه سعى شده تاریخ‏بشر اولیه فوق العاده قساوت آمیز و خشونت‏بار و عارى از عواطف انسانى تفسیر شود. دیگر اینکه نقش طبیعت از لحاظ تدابیر حیرت انگیزى که براى رسیدن به هدفهاى‏کلى خود به کار مى‏برد،نادیده گرفته شده است. این گونه تفسیر و اظهار نظر درباره انسان و طبیعت‏براى غربى میسر است اما براى‏شرقى-اگر افسون شده تقلید غرب نباشد-میسر نیست.غربى به علل خاصى باعواطف انسانى بیگانه است;قهرا نمى‏تواند براى عاطفه و جرقه‏هاى انسانى نقش‏اساسى در تاریخ قائل شود.غربى اگر از دنده اقتصاد برخیزد،نان مى‏بیند و بس.تاریخ‏از نظر او ماشینى است که تا نان به خوردش ندهى حرکت نمى‏کند.و اگر از دنده مسائل‏جنسى برخیزد،انسانیت و تاریخ انسانیت‏با همه مظاهر فرهنگى و هنرى و اخلاقى و مذهبى و با همه تجلیات عالى و باشکوه معنوى،جز بازیهاى تغییر شکل یافته جنسى‏نیست.و اگر از دنده سیادت و برترى طلبى برخیزد،سرگذشت‏بشریت از نظر اویکسره خونریزى و بیرحمى است. غربى در قرون وسطى از مذهب و به نام مذهب شکنجه‏ها دیده و آزارها کشیده وزنده زنده در آتش انداختن‏ها مشاهده کرده است.به همین جهت از نام خدا و مذهب وهر چیزى که این بو را بدهد وحشت مى‏کند و از این رو با همه آثار و علائم فراوان‏علمى که از هدف داشتن طبیعت و واگذار نبودن جهان به خود مى‏بیند،کمتر جرات‏مى‏کند به اصل‏«علت غایى‏»اعتراف کند. ما از این مفسران نمى‏خواهیم که به وجود پیامبران-که در طول تاریخ ظهورکرده‏اند و منادى عدالت و انسانیت‏بوده‏اند و با انحرافات مبارزه مى‏کرده‏اند و نتایج‏ثمربخشى از مبارزات خود مى‏گرفته‏اند-اقرار و اعتراف کنند;از آنها مى‏خواهیم که‏لااقل نقش آگاهانه طبیعت را فراموش نکنند. در تاریخ روابط زن و مرد قطعا مظالم فراوان و قساوتهاى بى‏شمارى رخ داده‏است.قرآن قساوت آمیزترین آنها را حکایت کرده است.اما نمى‏توان گفت‏سراسر این‏تاریخ قساوت و خشونت‏بوده است.
فلسفه حقیقى مهر
به عقیده ما پدید آمدن مهر نتیجه تدبیر ماهرانه‏اى است که در متن خلقت وآفرینش براى تعدیل روابط زن و مرد و پیوند آنها به یکدیگر به کار رفته است. مهر از آنجا پیدا شده که در متن خلقت نقش هر یک از زن و مرد در مساله عشق‏مغایر نقش دیگرى است.عرفا این قانون را به سراسر هستى سرایت مى‏دهند،مى‏گویند قانون عشق و جذب و انجذاب بر سراسر موجودات و مخلوقات حکومت‏مى‏کند با این خصوصیت که موجودات و مخلوقات از لحاظ اینکه هر موجودى وظیفه‏خاصى را باید ایفا کند متفاوتند;سوز در یک جا و ساز در جاى دیگر قرار داده شده‏است. فخر الدین عراقى،شاعر معروف مى‏گوید: ساز طرب عشق که داند که چه ساز است کز زخمه آن نه فلک اندر تک و تاز است رازى است در این پرده گر آن را بشناسى دانى که حقیقت ز چه در بند مجاز است عشق است که هر دم به دگر رنگ درآید ناز است‏به جایى و به یک جاى نیاز است‏در صورت عاشق چه در آید همه سوز است در کسوت معشوق چه آید همه ساز است ما در مقاله چهارده از این سلسله مقالات،آنجا که تفاوتهاى زن و مرد را بیان‏مى‏کردیم گفتیم که نوع احساسات زن و مرد نسبت‏به یکدیگر یک جور نیست.قانون‏خلقت،جمال و غرور و بى‏نیازى را در جانب زن،و نیازمندى و طلب و عشق و تغزل‏را در جانب مرد قرار داده است. ضعف زن در مقابل نیرومندى بدنى به همین وسیله‏تعدیل شده است و همین جهت موجب شده که همواره مرد از زن خواستگارى‏مى‏کرده است.قبلا دیدیم که طبق گفته جامعه شناسان،هم در دوره مادرشاهى و هم دردوره پدر شاهى،مرد بوده است که به سراغ زن مى‏رفته است. دانشمندان مى‏گویند:مرد از زن شهوانى‏تر است.در روایات اسلامى وارد شده که‏مرد از زن شهوانى‏تر نیست‏بلکه بر عکس است،لکن زن از مرد در مقابل شهوت‏تواناتر و خوددارتر آفریده شده است.نتیجه هر دو سخن یکى است.به هر حال مرد درمقابل غریزه از زن ناتوان‏تر است. این خصوصیت همواره به زن فرصت داده است که‏دنبال مرد نرود و زود تسلیم او نشود و بر عکس،مرد را وادار کرده است که به زن اظهارنیاز کند و براى جلب رضاى او اقدام کند.یکى از آن اقدامات این بوده که براى جلب‏رضاى او و به احترام موافقت او هدیه‏اى نثار او مى‏کرده است. چرا افراد جنس نر همیشه براى تصاحب جنس ماده با یکدیگر رقابت مى‏کرده‏اندو به جنگ و ستیز با یکدیگر مى‏پرداخته‏اند اما هرگز افراد جنس ماده براى تصاحب‏جنس نر حرص و ولع نشان نداده‏اند؟براى اینکه نقش جنس نر و جنس ماده یکى‏نبوده است.جنس نر همواره حالت و نقش متقاضى را داشته نه جنس ماده،و جنس‏ماده هرگز با حرص و ولع جنس نر به دنبال او نمى‏رفته است،همواره از خود نوعى‏بى‏نیازى و استغنا نشان مى‏داده است. مهر با حیا و عفاف زن یک ریشه دارد.زن به الهام فطرى دریافته است که عزت واحترام او به این است که خود را رایگان در اختیار مرد قرار ندهد و به اصطلاح شیرین بفروشد. همینها سبب شده که زن توانسته با همه ناتوانى جسمى،مرد را به عنوان خواستگاربه آستانه خود بکشاند،مردها را به رقابت‏با یکدیگر وادار کند،با خارج کردن خود ازدسترسى مرد عشق رمانتیک به وجود آورد،مجنون‏ها را به دنبال لیلى‏ها بدواند وآنگاه که تن به ازدواج با مرد مى‏دهد عطیه و پیشکشى از او به عنوان نشانه‏اى ازصداقت او دریافت دارد. مى‏گویند در بعضى قبایل وحشى دخترانى که با چند خواستگار و عاشق بى‏قرارمواجه مى‏شده‏اند،آنها را وادار به‏«دوئل‏»مى‏کرده‏اند;هر کدام که دیگرى را مغلوب‏مى‏کرده یا مى‏کشته،شایستگى همسرى با آن دختر را احراز مى‏کرده است. چندى پیش روزنامه‏هاى تهران نوشتند که یک دختر دو پسر خواستگار خود رادر همین تهران به‏«دوئل‏»وادار کرد،آنها را در حضور خود با اسلحه سرد به جان‏یکدیگر انداخت. از نظر کسانى که قدرت را فقط در زور بازو مى‏شناسند و تاریخ روابط زن و مرد رایکسره ظلم و استثمار مرد مى‏بینند،باورى نیست که زن،این موجود ضعیف و ظریف،بتواند اینچنین افراد جنس خشن و نیرومند را به جان یکدیگر بیندازد،اما اگر کسى‏اندکى با تدابیر ماهرانه خلقت و قدرت عجیب و مرموز زنانه‏اى که در وجود زن تعبیه‏شده آشنا باشد،مى‏داند که این چیزها عجیب نیست. زن در مرد تاثیر فراوان داشته است.تاثیر زن در مرد از تاثیر مرد در زن بیشتر بوده‏است.مرد بسیارى از هنرنمایى‏ها و شجاعتها و دلاوریها و نبوغها و شخصیتهاى خودرا مدیون زن و خودداریهاى ظریفانه زن است،مدیون حیا و عفاف زن است،مدیون‏«شیرین فروشى‏»زن است. زن همیشه مرد را مى‏ساخته و مرد اجتماع را.آنگاه که حیاو عفاف و خوددارى زن از میان برود و زن بخواهد در نقش مرد ظاهر شود،اول به زن‏مهر باطله مى‏خورد و بعد مرد مردانگى خود را فراموش مى‏کند و سپس اجتماع منهدم‏مى‏گردد. همان قدرت زنانه که توانسته در طول تاریخ شخصیت‏خود را حفظ کند و به دنبال‏مرد نرود و مرد را به عنوان خواستگار به آستان خود بکشاند،مردان را به رقابت وجنگ با یکدیگر درباره خود وادارد و آنها را تا سر حد کشته شدن ببرد،حیا و عفاف راشعار خود قرار دهد،بدن خود را از چشم مرد مستور نگه دارد و خود را اسرارآمیز جلوه دهد،الهام بخش مرد و خالق عشق او باشد،هنر آموز و شجاعت‏بخش ونبوغ آفرین او واقع شود،در او حس‏«تغزل‏»و ستایشگرى به وجود آورد و او به‏فروتنى و خاکسارى و ناچیزى خود در مقابل زن به خود ببالد،همان قدرت‏مى‏توانسته مرد را وادار کند که هنگام ازدواج عطیه‏اى به نام‏«مهر»تقدیم او کند. مهر ماده‏اى است از یک آیین نامه کلى که طرح آن در متن خلقت ریخته شده و بادست فطرت تهیه شده است.
مهر در قرآن
قرآن کریم مهر را به صورتى که در مرحله پنجم گفتیم ابداع و اختراع نکرد،زیرامهر به این صورت ابداع خلقت است.کارى که قرآن کرد این بود مهر را به حالت فطرى‏آن برگردانید. قرآن کریم با لطایف و ظرافت‏بى‏نظیرى مى‏گوید: و اتوا النساء صدقاتهن نحله (۱) یعنى کابین زنان را که به خود آنها تعلق دارد(نه به پدران یا برادران آنها)و عطیه وپیشکشى است از جانب شما به آنها،به خودشان بدهید. قرآن کریم در این جمله کوتاه به سه نکته اساسى اشاره کرده است: اولا با نام‏«صدقه‏»(به ضم دال)یاد کرده است نه با نام‏«مهر».صدقه از ماده صدق‏است و بدان جهت‏به مهر صداق یا صدقه گفته مى‏شود که نشانه راستین بودن علاقه‏مرد است.بعضى مفسرین مانند صاحب کشاف به این نکته تصریح کرده‏اند;همچنانکه‏بنا به گفته راغب اصفهانى در مفردات غریب القرآن علت اینکه صدقه(بفتح دال)راصدقه گفته‏اند این است که نشانه صدق ایمان است.دیگر اینکه با ملحق کردن ضمیر(هن)به این کلمه مى‏خواهد بفرماید که مهریه به خود زن تعلق دارد نه پدر و مادر;مهرمزد بزرگ کردن و شیر دادن و نان دادن به او نیست.سوم اینکه با کلمه‏«نحله‏»کاملاتصریح مى‏کند که مهر هیچ عنوانى جز عنوان تقدیمى و پیشکشى و عطیه و هدیه‏ندارد.  
دو گونگى احساسات در حیوانات
اختصاص به انسان ندارد;در همه جاندارها آنجا که قانون دو جنسى‏حکمفرماست،با اینکه دو جنس به یکدیگر نیازمندند،جنس نر نیازمندتر آفریده‏شده یعنى احساسات او نیازمندانه‏تر است و همین جهت‏به نوبه خود سبب شده که‏جنس نر گامهایى در طریق جلب رضایت جنس ماده بردارد و هم سبب شده که روابطدو جنس تعدیل شود و جنس نر از زور و قدرت خود سوء استفاده نکند،حالت‏فروتنى و خضوع به خود بگیرد.
هدیه و کادو در روابط نامشروع
منحصر به ازدواج و پیمان مشروع زناشویى نیست;آنجا هم که زن و مرد به‏صورت نامشروعى مى‏خواهند از وجود یکدیگر لذت ببرند و به اصطلاح مى‏خواهنداز عشق آزاد بهره ببرند،باز مرد است که به زن هدیه مى‏دهد.اگر احیانا قهوه یا چایى‏یا غذایى صرف کنند،مرد وظیفه خود مى‏داند که پول آنها را بپردازد.زن براى خودنوعى اهانت تلقى مى‏کند که به خاطر مرد مایه بگذارد و پول خرج کند.عیاشى براى‏پسر مستلزم داشتن پول و امکانات مالى است و عیاشى براى یک دختر وسیله‏اى‏است‏براى دریافت کادوها.این عادات که حتى در روابط نامشروع و غیر قانونى هم‏جارى است،ناشى از نوع احساسات نا متشابه زن و مرد نسبت‏به یکدیگر است.
معاشقه فرنگى از ازدواجش طبیعى‏تر است
در دنیاى غرب هم که به نام تساوى حقوق انسانها حقوق خانوادگى را از صورت‏طبیعى خارج کرده‏اند و سعى مى‏کنند على رغم قانون طبیعت،زن و مرد را در وضع‏مشابهى قرار دهند و رلهاى مشابهى در زندگى خانوادگى به عهده آنها بگذارند،آنجاکه به اصطلاح پاى عشق آزاد به میان مى‏آید و قوانین قراردادى،آنها را از مسیرطبیعت‏خارج نکرده است،مرد همان وظیفه طبیعى خود یعنى نیاز و طلب و مایه‏گذاشتن و پول خرج کردن را انجام مى‏دهد،مرد به زن هدیه مى‏دهد و متحمل مخارج‏او مى‏شود در صورتى که در ازدواج فرنگى مهر وجود ندارد و از لحاظ نفقه نیزمسؤولیت‏سنگینى به عهده زن مى‏گذارند;یعنى معاشقه فرنگى از ازدواج فرنگى باطبیعت هماهنگ‏تر است. مهر یکى از نمونه‏هایى است که مى‏رساند زن و مرد با استعدادهاى نامتشابهى‏آفریده شده‏اند و قانون خلقت از لحاظ حقوق فطرى و طبیعى سندهاى نامتشابهى به‏دست آنها داده است.  
مهر و نفقه
در فصل پیش فلسفه و علت اصلى پیدایش مهر را ذکر کردیم.معلوم شد مهر ازآنجا پیدا شده که قانون خلقت در روابط دو جنس به عهده هر یک از آنها نقش‏جداگانه‏اى گذاشته است. معلوم شد مهر از احساسات رقیق و عطوفت آمیز مرد ناشى‏شده،نه از احساسات خشن و مالکانه او.آنچه از ناحیه زن در این امر دخالت داشته‏حس خوددارى مخصوص او بوده،نه ضعف و بى‏اراده بودن او.مهر تدبیرى است ازناحیه قانون خلقت‏براى بالا بردن ارزش زن و قرار دادن او در سطح عالیترى.مهر به‏زن شخصیت مى‏دهد.ارزش معنوى مهر براى زن بیش از ارزش مادى آن است.
رسوم جاهلیت که در اسلام منسوخ شد
قرآن کریم رسوم جاهلیت را درباره مهر منسوخ کرد و آن را به حالت اولى وطبیعى آن برگردانید. در جاهلیت،پدران و مادران مهر را به عنوان حق الزحمه و«شیر بها»حق خودمى‏دانستند. در تفسیر کشاف و غیره مى‏نویسند هنگامى که دخترى براى یکى از آنها متولدمى‏شد و دیگرى مى‏خواست‏به او تبریک بگوید،مى‏گفت:«هنیئا لک النافجه‏»یعنى این مایه افزایش ثروت،تو را گوارا باد،کنایه از اینکه بعدا این دختر را شوهر مى‏دهى‏و مهر دریافت مى‏دارى. در جاهلیت،پدران و در نبودن آنها برادران،چون از طرفى براى خود حق ولایت‏و قیمومت قائل بودند و دختر را به اراده خودشان شوهر مى‏دادند نه به اراده خود او،واز طرف دیگر مهر دختر را متعلق به خود مى‏دانستند نه به دختر،دختران را معاوضه‏مى‏کردند به این نحو که مردى به مرد دیگر مى‏گفت که من دختر یا خواهرم را به عقد تودر مى‏آورم که در عوض دختر یا خواهر تو زن من باشد و او هم قبول مى‏کرد.به این‏ترتیب هر یک از دو دختر مهر دیگرى به شمار مى‏رفت و به پدر یا برادر دیگرى تعلق‏مى‏گرفت.این نوع نکاح را نکاح‏«شغار»مى‏نامیدند. اسلام این رسم را منسوخ کرد. پیغمبر اکرم فرمود:«لا شغار فی الاسلام‏»یعنى در اسلام معاوضه دختر یا خواهر ممنوع‏است. در روایات اسلامى آمده است که پدر نه تنها حقى به مهر ندارد بلکه اگر در عقدازدواج براى پدر به عنوان امرى جداگانه از مهر چیزى شرط شود و مهر به خود دخترداده شود،باز هم صحیح نیست;یعنى پدر حق ندارد براى خود در ازدواج دختربهره‏اى قائل شود،هر چند به صورت امر جداگانه از مهر باشد. اسلام آیین کار کردن داماد براى پدر زن را-که طبق گفته جامعه شناسان دردوره‏هایى وجود داشته که هنوز ثروت قابل مبادله‏اى در کار نبوده-منسوخ کرد. کار کردن داماد براى پدر زن تنها از این جهت نبوده است که پدران مى‏خواسته‏انداز ناحیه دختران خود بهره‏اى برده باشند;علل و ریشه‏هاى دیگر نیز داشته است که‏احیانا لازمه آن مرحله از تمدن بوده است و در حد خود ظالمانه هم نبوده است.به هرحال چنین رسمى قطعا در دنیاى قدیم وجود داشته است. داستان موسى و شعیب که در قرآن کریم آمده است،از وجود چنین رسمى حکایت‏مى‏کند. موسى در حال فرار از مصر وقتى که به سر چاه‏«مدین‏»رسید،به حالت‏دختران شعیب که در کنارى با گوسفندان خویش ایستاده بودند و کسى رعایت‏حال‏آنها را نمى‏کرد رحمت آورد و براى گوسفندان آنها آب کشى کرد.دختران پس ازمراجعت نزد پدر،جریان روز را براى پدر نقل کردند و او یکى از آنها را پى موسى‏فرستاد و او را به خانه خویش دعوت کرد.پس از آشنا شدن با یکدیگر،یک روزشعیب به موسى گفت:من دلم مى‏خواهد یکى از دو دختر خود را به تو به زنى بدهم به این شرط که تو هشت‏سال براى من کار کنى و اگر دل خودت خواست دو سال دیگرهم اضافه کن،ده سال براى من کار کن.موسى قبول کرد و به این ترتیب موسى دامادشعیب شد.اینچنین رسمى در آن زمان بوده و ریشه این رسم دو چیز است:اول نبودن‏ثروت.خدمتى که داماد به زن یا پدر زن مى‏توانسته بکند غالبا منحصر به این بوده که‏براى آنها کار کند.دیگر رسم جهاز دادن.جامعه شناسان معتقدند که رسم جهاز دادن به‏دختر از طرف پدر،یکى از رسوم و سنن کهن است.پدر براى اینکه بتواند جهاز براى‏دختر خود فراهم کند داماد را اجیر خود مى‏کرد و یا از او پولى دریافت مى‏کرد.عملاآنچه پدر از داماد مى‏گرفت‏به نفع دختر و براى دختر بوده است. به هر حال در اسلام این آیین منسوخ شد و پدر زن حق ندارد مهر را مال خودبداند،هر چند هدف و منظورش این باشد که آن را صرف و خرج دختر کند.این خوددختر است که اختیار آن مال را دارد که به هر نحو بخواهد مصرف کند.در روایات‏اسلامى تصریح شده که این گونه مهر قرار دادن در دوره اسلامیه روا نیست. در زمان جاهلیت رسم دیگرى نیز بود که عملا موجب محروم بودن زن از مهرمى‏شد.یکى از آنها رسم ارث زوجیت‏بود.اگر کسى مى‏مرد وارثان او از قبیل فرزندان‏و برادران همان طورى که ثروت او را به ارث مى‏بردند،همسرى زن او را نیز به ارث‏مى‏بردند.پس از مردن شخص،پسر یا برادر میت‏حق همسرى میت را باقى‏مى‏پنداشت و خود را مختار مى‏دانست که زن او را به دیگرى تزویج کند و مهر راخودش بگیرد و یا او را بدون مهر جدیدى و به موجب همان مهرى که میت قبلاپرداخته زن خود قرار دهد. قرآن کریم رسم ارث زوجیت را منسوخ کرد،فرمود: یا ایها الذین امنوا لا یحل لکم‏ان ترثوا النساء کرها (۲) اى مردمى که به پیغمبر و قرآن ایمان دارید،باید بدانید که براى‏شما روا نیست که زنان مورثان خود را به ارث ببرید در حالى که خود آن زنان میل‏ندارند که همسر شما باشند. قرآن کریم در آیه دیگر به طور کلى ازدواج با زن پدر را قدغن کرد هر چند به‏صورت ارث نباشد و بخواهند آزادانه با هم ازدواج کنند.فرمود: و لا تنکحوا ما نکح اباؤکم (۳) با زنان پدران خود ازدواج نکنید. قرآن کریم هر رسمى که موجب تضییع مهر زنان مى‏شد منسوخ کرد،از آن جمله‏اینکه وقتى که مردى نسبت‏به زنش دلسرد و بى‏میل مى‏شد او را در مضیقه و شکنجه‏قرار مى‏داد;هدفش این بود که با تحت‏شکنجه قرار دادن او،او را به طلاق راضى کند وتمام یا قسمتى از آنچه به عنوان مهر به او داده از او پس بگیرد.قرآن کریم فرمود: و لاتعضلوهن لتذهبوا ببعض ما اتیتموهن (۴) یعنى زنان را به خاطر اینکه چیزى از آنها بگیریدو قسمتى از مهرى که به آنها داده‏اید جبران کنید،تحت مضیقه و شکنجه قرار ندهید. یکى دیگر از آن رسوم این بود که مردى با زنى ازدواج مى‏کرد و براى او احیانا مهرسنگینى قرار مى‏داد.اما همینکه از او سیر مى‏شد و هواى تجدید عروسى به سرش‏مى‏زد،زن بیچاره را متهم مى‏کرد به فحشا و حیثیت او را لکه‏دار مى‏کرد و چنین وانمودمى‏کرد که این زن از اول شایستگى همسرى مرا نداشته و ازدواج باید فسخ شود و من‏مهرى که داده‏ام باید پس بگیرم. قرآن کریم این رسم را نیز منسوخ کرد و جلوى آن راگرفت.
سیستم مهرى اسلام خاص خودش است
یکى از مسلمات دین اسلام این است که مرد حقى به مال زن و کار زن ندارد;نه‏مى‏تواند به او فرمان دهد که براى من فلان کار را بکن و نه اگر زن کارى کرد که به‏موجب آن کار ثروتى به او تعلق مى‏گیرد،مرد حق دارد که بدون رضاى زن در آن‏ثروت تصرف کند،و از این جهت زن و مرد وضع مساوى دارند.و بر خلاف رسم‏معمول در اروپاى مسیحى که تا اوایل قرن بیستم رواج داشت،زن شوهردار از نظراسلام در معاملات و روابط حقوقى خود تحت قیمومت‏شوهر نیست;در انجام‏معاملات خود استقلال و آزادى کامل دارد.اسلام در عین اینکه به زن چنین استقلال‏اقتصادى در مقابل شوهر داد و براى شوهر هیچ حقى در مال زن و کار زن و معاملات‏زن قرار نداد،آیین مهر را منسوخ نکرد.این خود مى‏رساند که مهر از نظر اسلام به‏خاطر این نیست که مرد بعدا از وجود زن بهره اقتصادى مى‏برد و نیروى بدنى او رااستثمار مى‏کند.پس معلوم مى‏شود اسلام سیستم مهرى مخصوص به خود دارد.این‏سیستم مهرى و فلسفه‏اش را نباید با سایر سیستمهاى مهرى اشتباه کرد و ایراداتى که برآن سیستمها وارد است‏بر این سیستم وارد دانست.
آیین فطرت
همچنانکه در مقاله پیش گفتیم قرآن کریم تصریح مى‏کند که مهر«نحله‏»و عطیه‏است.قرآن این عطیه و پیشکشى را لازم مى‏داند.قرآن رموز فطرت بشر را با کمال‏دقت رعایت کرده است و براى اینکه هر یک از زن و مرد نقش مخصوصى که درطبیعت از لحاظ علایق دوستانه به عهده آنها گذاشته شده فراموش نکند،لزوم مهر راتاکید کرده است.نقش زن این است که پاسخگوى محبت مرد باشد.محبت زن خوب‏است‏به صورت عکس العمل محبت مرد باشد نه به صورت ابتدایى.عشق ابتدایى زن‏یعنى عشقى که از ناحیه زن شروع بشود و زن بدون آنکه مرد قبلا او را خواسته باشدعاشق مردى بشود،همواره مواجه با شکست عشق و کست‏شخصیت‏خود زن‏است،بر خلاف عشقى که به صورت پاسخ به عشق دیگرى در زن پیدا مى‏شود; اینچنین عشق،نه خودش شکست مى‏خورد و نه به شخصیت زن لطمه و شکست واردمى‏آورد. آیا راست است که زن وفا ندارد؟پیمان محبت زن سست است؟به عشق زن نبایداعتماد کرد؟ این،هم راست است و هم دروغ.راست است اگر عشق از زن شروع شود.اگر زنى‏ابتدا عاشق مردى بشود و به او دل ببندد آتشش زود سرد مى‏شود.به چنین عشقى‏نباید اعتماد کرد.اما دروغ است در صورتى که عشق آتشین زن به صورت‏عکس العملى از عشق صادقانه مردى و به عنوان پاسخگویى به عشق راستین پیداشده باشد.اینچنین عشقى عملا مستبعد است که فسخ بشود،مگر آنکه عشق مرد به‏سردى بگراید و البته در این صورت عشق زن تمام مى‏شود. عشق فطرى زن همین نوع‏از عشق است. شهرت زن به بى‏وفایى در عشقهاى نوع اول است و ستایشهایى که از وفادارى زن‏شده مربوط به عشقهاى نوع دوم است.جامعه اگر بخواهد پیوندهاى زناشویى‏استحکام پیدا کند،چاره‏اى ندارد از اینکه از همان راهى برود که قرآن رفته است;یعنى قوانین فطرت را رعایت کند و از آن جمله نقش خاص هر یک از زن و مرد را در مساله‏عشق در نظر بگیرد.قانون مهر هماهنگى با طبیعت است از این رو که نشانه و زمینه آن‏است که عشق از ناحیه مرد آغاز شده و زن پاسخگوى عشق اوست و مرد به احترام اوهدیه‏اى نثار او مى‏کند.از این رو نباید قانون مهر-که یک ماده از یک اساسنامه کلى‏است و به دست طراح طبیعت تدوین شده-به نام تساوى حقوق زن و مرد ملغى گردد. چنانکه ملاحظه فرمودید قرآن در باب مهر،رسوم و قوانین جاهلیت را على رغم‏میل مردان آن روز عوض کرد.آنچه خود قرآن در باب مهر گفت رسم معمول جاهلیت‏نبود که بگوییم قرآن اهمیتى به بود و نبود مهر نمى‏دهد.قرآن مى‏توانست مهر را بکلى‏منسوخ کند و مردان را از این نظر راحت کند،ولى این کار را نکرد.
انتقادها
اکنون که نظر اسلام را درباره مهر دانستید و معلوم شد مهر از نظر اسلام چه‏فلسفه‏اى دارد، خوب است‏سخن کسانى را که به این قانون اسلامى انتقاد دارند نیزبشنوید. خانم منوچهریان در کتاب انتقاد بر قوانین اساسى و مدنى ایران در فصلى که تحت‏عنوان‏«مهر»باز کرده‏اند چنین نوشته‏اند: «همچنانکه براى داشتن باغ یا خانه یا اسب یا استر،مرد باید مبلغى بپردازد،براى‏خریدن زن هم باید پولى از کیسه خرج کند.و همچنانکه بهاى خانه و باغ و استر برحسب بزرگى و کوچکى و زشتى و زیبایى و بهره و فایده متفاوت است،بهاى زن‏هم بر حسب زشتى و زیبایى و پولدارى و بى‏پولى او تفاوت مى‏کند.قانونگذاران‏مهربان و جوانمرد ما قریب ۱۲ ماده درباره قیمت زن نوشته‏اند و فلسفه آنان آن‏است که اگر پول در میان نباشد رشته استوار زناشویى سخت‏سست و زود گسل‏مى‏شود.» اگر قانون مهر از طرف اجنبى آمده بود،آیا باز هم اینقدر مورد بى‏مهرى و تهمت وافترا بود؟ مگر هر پولى که کسى به کسى مى‏دهد،مى‏خواهد او را بخرد؟!پس باید رسم‏هدیه و بخشش و پیشکش را منسوخ کنند.ریشه قانون مهر که در قانون مدنى آمده قرآن است.قرآن تصریح مى‏کند که مهر عنوانى جز عطیه و پیشکشى ندارد.بعلاوه،اسلام قوانین اقتصادى خود را آنچنان تنظیم کرده که مرد حق هیچ گونه بهره بردارى‏اقتصادى از زن ندارد.در این صورت چگونه مى‏توان مهر را به عنوان قیمت زن یادکرد؟ ممکن است‏بگویید عملا مردان ایرانى از زنان خود بهره‏بردارى اقتصادى مى‏کنند. من هم قبول دارم که بسیارى از مردان ایرانى این طورند،ولى این چه ربطى به مهردارد؟ مردان که نمى‏گویند ما به موجب اینکه مهر پرداخته‏ایم،به زنان خود تحکم‏مى‏کنیم.تحکم مرد ایرانى به زن ایرانى ریشه‏هاى دیگرى دارد.چرا به جاى اینکه‏مردم را اصلاح کنید،قانون فطرت را خراب مى‏کنید و بر مفاسد مى‏افزایید؟در تمام‏این گفته‏ها یک منظور بیشتر نهفته نیست و آن اینکه ایرانى و مشرق زمینى باید خود راو فلسفه زندگى خود را و معیارهاى انسانى خود را فراموش کند و رنگ و شکل اجنبى‏به خود بگیرد تا بهتر آماده بلعیده شدن باشد. خانم منوچهریان مى‏گویند: «اگر زن از نظر اقتصادى مانند مرد باشد،دیگر چه حاجت است که ما براى او نفقه وکسوه و مهر قائل شویم؟همچنانکه هیچ یک از این پیش بینى‏ها و محکم‏کارى‏ها درمورد مرد به میان نمى‏آید،در مورد زن هم آن وقت نباید وجود داشته باشد.» اگر این سخن را خوب بشکافیم معنى‏اش این است:در دوره‏هایى که براى زن حق‏مالکیت و استقلال اقتصادى قائل نبودند مهر و نفقه مى‏توانست تا اندازه‏اى موجه‏باشد،ولى اگر به زن استقلال اقتصادى داده شود(همچنانکه در اسلام این استقلال به‏زن داده شده)دیگر نفقه و مهر هیچ وجهى ندارد. ایشان گمان کرده‏اند که فلسفه مهر صرفا این است که در مقابل سلب حقوق‏اقتصادى زن پولى به او برسد.آیا بهتر نبود که ایشان مراجعه کوتاهى به آیات قرآن‏مى‏کردند و اندکى درباره تعبیراتى که قرآن از مهر کرده تامل مى‏کردند و فلسفه اصلى‏مهر را درمى‏یافتند و آنگاه از اینکه کتاب آسمانى کشورشان داراى چنین منطق عالى‏است‏به خود مى‏بالیدند؟ نویسنده‏«چهل پیشنهاد»در شماره‏۸۹ مجله زن روز،صفحه ۷۱ پس از ذکر وضع ناهنجار زن در جاهلیت و اشاره به خدمات اسلام در این راه چنین نوشته است: «چون زن و مرد مساوى آفریده شده‏اند،پرداخت‏بها یا اجرت از طرف یکى به‏دیگرى منطق و دلیل عقلانى ندارد زیرا همان گونه که مرد احتیاج به زن دارد،زن‏هم به وجود مرد نیازمند است و آفرینش آنها را به یکدیگر محتاج خلق کرده و دراین احتیاج هر دوى آنها وضع مساوى دارند،و لذا الزام یکى به دادن وجه به دیگرى‏بلا دلیل خواهد بود.و لکن از نظر اینکه طلاق در اختیار مرد بوده و زن براى زندگى‏مشترک با مرد تامین نداشته،لذا به زن حق داده شده و علاوه بر اعتماد به شخصیت‏زوج،نوعى وثیقه و اعتبار مالى نیز از مرد مطالبه نماید...» در صفحه ۷۲ مى‏گوید: «اگر ماده‏۱۱۳۳ قانون مدنى که مقرر مى‏دارد:«مرد مى‏تواند هر وقت که بخواهدزن خود را طلاق دهد»اصلاح گردد و طلاق بسته به میل و هوس مرد نباشد،اساساصداق و مهر فلسفه وجودى خود را از دست‏خواهد داد.» از آنچه تا کنون گفته‏ایم بى‏پایگى این سخنان روشن گشت.معلوم شد که مهر،بها یااجرت نیست و منطق عقلانى هم دارد.هم معلوم شد زن و مرد در احتیاج به یکدیگروضع مساوى ندارند و خلقت،آنها را در دو وضع مختلف قرار داده است. از همه بى‏پایه‏تر اینکه فلسفه مهر را وثیقه مالى در مقابل حق طلاق براى مرد ذکرکرده است و مدعى است علت اینکه اسلام مهر را مقرر کرده است همین جهت است. از این گونه اشخاص باید پرسید:چرا اسلام حق طلاق را به مرد داد تا زن به وثیقه‏مالى احتیاج پیدا کند؟بعلاوه، معنى این سخن این است:علت اینکه پیغمبر اکرم براى‏زنان خود مهر قرار مى‏داد این بود که مى‏خواست‏به آنها در مقابل خودش وثیقه مالى‏بدهد،و علت اینکه در ازدواج على و فاطمه براى فاطمه مهر قرار داد این بود که‏مى‏خواست‏براى فاطمه در مقابل على یک وثیقه مالى و وسیله اطمینان فکرى بگیرد. اگر اینچنین است،پس چرا پیغمبر اکرم زنان را توصیه کرد که متقابلا مهر خود را به‏شوهر ببخشند و براى این بخشش پاداشها ذکر کرد؟بعلاوه،چرا توصیه کرد که حتى الامکان مهر زنان زیاد نباشد؟آیا جز این است که از نظر پیغمبر اسلام هدیه‏زناشویى مرد به نام مهر،و بخشش مهر یا معادل آن از طرف زن به مرد موجب‏استحکام الفت و علقه زناشویى مى‏شود؟ اگر نظر اسلام به این بود که مهر یک وثیقه مالى باشد،چرا در کتاب آسمانى خودگفت: و اتوا النساء صدقاتهن نحله ;چرا نگفت و اتوا النساء صدقاتهن وثیقه »؟ گذشته از همه اینها،نویسنده مزبور پنداشته که رسم مهر در صدر اسلام همین بوده‏که امروز هست.معمول امروز این است که مهر بیشتر جنبه ذمه و عهده دارد;یعنى مردمبلغى را طبق عقد و سند به عنوان مهر به عهده مى‏گیرد و زن معمولا آن را مطالبه‏نمى‏کند مگر وقتى که اختلاف و مشاجره‏اى به میان آید.این گونه مهرها مى‏تواند جنبه‏وثیقه به خود بگیرد.در صدر اسلام معمول این بود که مرد هر چه به عنوان مهر متعهدمى‏شد،نقد مى‏پرداخت.علیهذا به هیچ وجه نمى‏توان گفت که نظر اسلام از مهر این‏بوده که وثیقه‏اى در اختیار زن قرار دهد. تاریخ نشان مى‏دهد که پیغمبر اکرم به هیچ وجه حاضر نبود زنى را بدون مهر دراختیار مردى قرار دهد.داستانى با اندک اختلاف در کتب شیعه و سنى آمده است ازاین قرار: زنى آمد به خدمت پیغمبر اکرم و در حضور جمع ایستاد و گفت: یا رسول الله!مرا به همسرى خود بپذیر. رسول اکرم در مقابل تقاضاى زن سکوت کرد،چیزى نگفت.زن سر جاى خودنشست. مردى از اصحاب بپا خاست و گفت: یا رسول الله!اگر شما مایل نیستید،من حاضرم. پیغمبر اکرم سؤال کرد: مهر چى مى‏دهى؟ -هیچى ندارم. -این طور که نمى‏شود.برو به خانه‏ات،شاید چیزى پیدا کنى و به عنوان مهر به این‏زن بدهى. مرد به خانه‏اش رفت و برگشت و گفت: در خانه‏ام چیزى پیدا نکردم. -باز هم برو بگرد.یک انگشتر آهنى هم که بیاورى کافى است. دو مرتبه رفت و برگشت و گفت:انگشتر آهنى هم در خانه ما پیدا نمى‏شود.من‏حاضرم همین جامه که به تن دارم مهر این زن کنم. یکى از اصحاب که او را مى‏شناخت گفت:یا رسول الله!به خدا این مرد جامه‏اى‏غیر از این جامه ندارد.پس نصف این جامه را مهر زن قرار دهید. پیغمبر اکرم فرمود:اگر نصف این جامه مهر زن باشد کدامیک بپوشند؟هر کدام‏بپوشند دیگرى برهنه مى‏ماند.خیر،این طور نمى‏شود. مرد خواستگار سر جاى خود نشست.زن هم به انتظار،جاى دیگرى نشسته بود. مجلس وارد بحث دیگرى شد و طول کشید.مرد خواستگار حرکت کرد برود.رسول‏اکرم او را صدا کرد: آهاى بیا. آمد. -بگو ببینم قرآن بلدى؟ -بلى یا رسول الله!فلان سوره و فلان سوره را بلدم. -مى‏توانى از حفظ قرائت کنى؟ -بلى مى‏توانم. -بسیار خوب،درست‏شد.پس این زن را به عقد تو در آوردم و مهر او این باشد که‏تو به او قرآن تعلیم بدهى. مرد دست زن خود را گرفت و رفت. در باب مهر مطالب دیگرى هست ولى ما سخن را همین جا کوتاه مى‏کنیم.
مهر و نفقه
نظر اسلام را درباره مهر و فلسفه مهر بیان کردیم.اکنون نوبت آن است که مساله‏نفقه را مورد بحث قرار دهیم. قبلا باید بدانیم که در قوانین اسلامى،نفقه نیز مانند مهر وضع مخصوص به خوددارد و نباید با آنچه در دنیاى غیر اسلامى مى‏گذشته یا مى‏گذرد یکى دانست. اگر اسلام به مرد حق مى‏داد که زن را در خدمت‏خود بگمارد و محصول کار وزحمت و بالاخره ثروتى که زن تولید مى‏کند مال خود بداند،علت و فلسفه نفقه دادن‏مرد به زن روشن بود زیرا واضح است اگر انسان،حیوان یا انسان دیگرى را موردبهره‏بردارى اقتصادى قرار دهد ناچار است مخارج زندگى او را نیز تامین کند.اگرگاریچى به اسب خود کاه و جو ندهد آن اسب براى او بارکشى نمى‏کند. اما اسلام چنین حقى براى مرد قائل نیست;به زن حق داد مالک شود،تحصیل‏ثروت کند و به مرد حق نداده در ثروتى که به او تعلق دارد تصرف کند;و در عین حال‏بر مرد لازم دانسته که بودجه خانواده را تامین کند،مخارج زن و فرزندان و نوکر وکلفت و مسکن و غیره را بپردازد، چرا و به چه علتى؟ متاسفانه غرب مآب‏هاى ما به هیچ وجه حاضر نیستند درباره این امور ذره‏اى فکرکنند;چشمها را به روى هم مى‏گذارند و عین انتقاداتى را که غربیان بر سیستمهاى حقوقى خودشان مى‏کنند-و البته آن انتقادات صحیح هم هست-اینها در مورد سیستم‏حقوقى اسلامى ذکر مى‏کنند. واقعا اگر کسى بگوید نفقه زن در غرب تا قرن نوزدهم چیزى جز جیره‏خوارى ونشانه بردگى زن نبوده است راست گفته است،زیرا وقتى که زن موظف باشد مجاناداخله زندگى مرد را اداره کند و حق مالکیت نداشته باشد،نفقه‏اى که به او داده مى‏شوداز نوع جیره‏اى است که به اسیر یا علوفه‏اى است که به حیوانات بارکش داده مى‏شود. اما اگر قانون بخصوصى در جهان پیدا شود که اداره داخله زندگى مرد را به عنوان‏یک وظیفه لازم از دوش زن بردارد و به او حق تحصیل ثروت و استقلال کامل‏اقتصادى بدهد،در عین حال او را از شرکت در بودجه خانوادگى معاف کند،ناچارفلسفه دیگرى در نظر گرفته و باید در اطراف آن فلسفه تامل کرد.
محجوریت زن فرنگى تا نیمه دوم قرن نوزدهم
در شرح قانون مدنى ایران تالیف دکتر شایگان،صفحه ۳۶۲ چنین نوشته شده: «استقلالى که زن در دارایى خود دارد و فقه شیعه از ابتدا آن را شناخته است،درحقوق یونان و رم و ژاپن و تا چندى پیش هم در حقوق غالب کشورها وجودنداشته;یعنى زن مثل صغیر و مجنون،محجور و از تصرف در اموال خود ممنوع‏بوده است.در انگلستان که سابقا شخصیت زن کاملا در شخصیت‏شوهر محو بوددو قانون،یکى در سال ۱۸۷۰ و دیگرى در سال ۱۸۸۲ میلادى به اسم قانون‏مالکیت زن شوهردار،از زن رفع حجر نمود.در ایتالیا قانون‏۱۹۱۹ میلادى زن رااز شمار محجورین خارج کرد.در قانون مدنى آلمان(۱۹۰۰ میلادى)و در قانون‏مدنى سویس(۱۹۰۷ میلادى)زن مثل شوهر خود اهلیت دارد. ولى زن شوهردار در حقوق پرتغال و فرانسه هنوز در عداد محجورین است،گو که‏قانون ۱۸ فوریه ۱۹۳۸ در فرانسه در حدودى حجر زن شوهردار را تعدیل کرده‏است.» چنانکه ملاحظه مى‏فرمایید هنوز یک قرن نمى‏گذرد از وقتى که اولین قانون‏استقلال مالى زن در مقابل شوهر(۱۸۸۲ در انگلستان)در اروپا تصویب شد و به اصطلاح از زن شوهردار رفع محجوریت‏شد.
چرا اروپا ناگهان استقلال مالى داد؟
حالا چطور شد که در یک قرن چنین حادثه مهمى رخ داد؟آیا احساسات انسانى‏مردان اروپایى به غلیان آمد و به ظالمانه بودن کار خود پى بردند؟ پاسخ این پرسش را از ویل دورانت‏بشنوید.وى در لذات فلسفه صفحه ۱۵۸ بحثى‏تحت عنوان‏«علل‏»باز کرده است و در آنجا به اصطلاح علل آزادى زن را در اروپاشرح مى‏دهد. متاسفانه در آنجا به حقیقت وحشتناکى برمى‏خوریم.معلوم مى‏شود زن اروپایى‏براى آزادى و حق مالکیت‏خود،از ماشین باید تشکر کند نه از آدم،و در مقابل‏چرخهاى عظیم ماشین باید سر تعظیم فرود آورد نه در مقابل مردان اروپایى.آزمندى‏و حرص صاحبان کارخانه بود که براى اینکه سود بیشترى ببرند و مزد کمترى بدهندقانون استقلال اقتصادى را در مجلس انگلستان گذراند. ویل دورانت مى‏گوید: «این واژگونى سریع عادات و رسوم محترم و قدیمتر از تاریخ مسیحیت را چگونه‏تعلیل کنیم؟ علت عمومى این تغییر،فراوانى و تعدد ماشین آلات است.«آزادى‏» زن از عوارض انقلاب صنعتى است... یک قرن پیش در انگلستان کار پیدا کردن بر مردان دشوار گشت.اما اعلانها از آنان‏مى‏خواست که زنان و کودکان خود را به کارخانه‏ها بفرستند.کارفرمایان باید دراندیشه سود و سهام خود باشند و نباید خاطر خود را با اخلاق و رسوم حکومتهاآشفته سازند.کسانى که ناآگاه بر«خانه براندازى‏»توطئه کردند کارخانه‏داران‏وطن دوست قرن نوزدهم انگلستان بودند. نخستین قدم براى آزادى مادران بزرگ ما قانون ۱۸۸۲ بود.به موجب این قانون،زنان بریتانیاى کبیر از آن پس از امتیاز بى‏سابقه‏اى برخوردار مى‏شدند و آن اینکه‏پولى را که به دست مى‏آوردند حق داشتند براى خود نگه دارند.این قانون اخلاقى‏عالى و مسیحى را کارخانه‏داران مجلس عوام وضع کردند تا بتوانند زنان انگلستان‏را به کارخانه‏ها بکشانند.از آن سال تا به امسال سودجویى مقاومت ناپذیرى آنان را از بندگى و جان کندن در خانه رهانیده، گرفتار بندگى و جان کندن در مغازه وکارخانه کرده است.» چنانکه ملاحظه مى‏فرمایید سرمایه‏داران و کارخانه‏داران انگلستان بودند که به‏خاطر منافع مادى این قدم را به نفع زن برداشتند.  
قرآن و استقلال اقتصادى زن
اسلام در هزار و چهارصد سال پیش این قانون را گذراند و گفت: للرجال نصیب ممااکتسبوا و للنساء نصیب مما اکتسبن (۵) مردان را از آنچه کسب مى‏کنند و به دست مى‏آورندبهره‏اى است و زنان را از آنچه کسب مى‏کنند و به دست مى‏آورند بهره‏اى است. قرآن مجید در آیه کریمه همان طورى که مردان را در نتایج کار و فعالیتشان‏ذى حق دانست، زنان را نیز در نتیجه کار و فعالیتشان ذى حق شمرد. در آیه دیگر فرمود: للرجال نصیب مما ترک الوالدان و الاقربون و للنساء نصیب مماترک الوالدان و الاقربون (۶) یعنى مردان را از مالى که پدر و مادر و یا خویشاوندان بعد ازمردن خود باقى مى‏گذارند بهره‏اى است و زنان را هم از آنچه پدر و مادر وخویشاوندان از خود باقى مى‏گذارند بهره‏اى است. این آیه حق ارث بردن زن را تثبیت کرد.ارث بردن یا نبردن زن تاریخچه مفصلى‏دارد که به خواست‏خدا بعدا ذکر خواهیم کرد.عرب جاهلیت‏حاضر نبود به زن ارث‏بدهد،اما قرآن کریم این حق را براى زن تثبیت کرد.
یک مقایسه
پس قرآن کریم سیزده قرن قبل از اروپا به زن استقلال اقتصادى داد،با این تفاوت: اولا انگیزه‏اى که سبب شد اسلام به زن استقلال اقتصادى بدهد جز جنبه‏هاى‏انسانى و عدالت دوستى و الهى اسلام نبوده.در آنجا مطالبى از قبیل مطامع‏کارخانه‏داران انگلستان وجود نداشت که به خاطر پر کردن شکم خود این قانون را گذراندند،بعد با بوق و کرنا دنیا را پر کردند که ما حق زن را به رسمیت‏شناختیم وحقوق زن و مرد را مساوى دانستیم. ثانیا اسلام به زن استقلال اقتصادى داد،اما به قول ویل دورانت‏خانه براندازى‏نکرد،اساس خانواده‏ها را متزلزل نکرد،زنان را علیه شوهران و دختران را علیه پدران‏به تمرد و عصیان وادار نکرد.اسلام با این دو آیه انقلاب عظیم اجتماعى به وجودآورد،اما آرام و بى‏ضرر و بى‏خطر. ثالثا آنچه دنیاى غرب کرد این بود که به قول ویل دورانت زن را از بندگى وجان کندن در خانه رهانید و گرفتار بندگى و جان کندن در مغازه و کارخانه کرد;یعنى‏اروپا غل و زنجیرى از دست و پاى زن باز کرد و غل و زنجیر دیگرى که کمتر از اولى‏نبود به دست و پاى او بست.اما اسلام زن را از بندگى و بردگى مرد در خانه و مزارع وغیره رهانید و با الزام مرد به تامین بودجه اجتماع خانوادگى،هر نوع اجبار و الزامى رااز دوش زن براى تامین مخارج خود و خانواده برداشت.زن از نظر اسلام در عین‏اینکه حق دارد طبق غریزه انسانى به تحصیل ثروت و حفظ و افزایش آن بپردازد،طورى نیست که جبر زندگى،او را تحت فشار قرار دهد و غرور و جمال و زیبایى راکه همیشه با اطمینان خاطر باید همراه[وى]باشد-از او بگیرد. اما چه باید کرد;چشمها و گوشهاى برخى نویسندگان ما بسته‏تر از آن است که درباره این حقایق مسلم تاریخى و فلسفى بیندیشند.  
انتقاد و پاسخ
خانم منوچهریان در کتاب انتقاد بر قوانین اساسى و مدنى ایران صفحه‏۳۷مى‏نویسند: «قانون مدنى ما از یک سو مرد را وا مى‏دارد که به زن خود نفقه بدهد یعنى جامه،خوراک و مسکن وى را آماده کند.همچنانکه مالک اسب و استر باید براى آنان‏خوراک و مسکن فراهم آورد،مالک زن نیز باید این حداقل زندگى را در دسترس‏او بگذارد.ولى از سوى دیگر معلوم نیست چرا ماده ۱۱۱۰ قانون مدنى مقررمى‏دارد که در عده وفات،زن نفقه ندارد و حال آنکه در هنگام مرگ شوهر،زن به‏ملاطفت و تسلیت احتیاج دارد و مى‏خواهد به محض از دست دادن مالک خود پریشان روزگار و آشفته خاطر نشود.ممکن است‏بگویید:شما که دم از آزادى‏مى‏زنید و مى‏خواهید در همه جا با مرد یکسان باشید،چرا در اینجا مى‏خواهید بازهم زن بنده و جیره‏خوار مرد باشد و چشم داشته باشد که پس از وى نیز این بندگى وجیره‏خوارى ادامه یابد؟ما در پاسخ مى‏گوییم:مطابق همان فلسفه بردگى زن که‏طرح این قانون مدنى بر پایه آن ریخته شده است،خوب بود که به قول سعدى‏«مالکان تحریر»پس از خود نیز نفقه را براى زن مقرر مى‏داشتند و قانون هم این‏موضوع را رعایت مى‏کرد.» ما از این نویسنده مى‏پرسیم که از کجاى قانون مدنى و از کجاى قانون اسلام(یا به‏قول شما فلسفه بردگى زن)شما استنباط کردید که مرد مالک زن است و علت نفقه‏دادن مرد مملوک بودن زن است؟این چطور مالکى است که حق ندارد به مملوک خودبگوید این کاسه آب را به من بده؟این چطور مالکى است که مملوکش هر کارى بکندبه خودش تعلق دارد نه به مالک؟ این چطور ملکى است که مملوکش در کوچکترین‏قدمى که براى او بردارد-اگر دل خودش بخواهد-حق دارد مطالبه مزد بکند؟این‏چطور مالکى است که حق ندارد به مملوک خودش تحمیل کند که بچه‏اى را که درخانه مالک خود زاییده است مجانا شیر دهد؟ ثانیا مگر هر کس نفقه خور کسى بود مملوک اوست؟از نظر اسلام و هر قانون‏دیگرى فرزندان،واجب النفقه پدر یا پدر و مادرند.آیا این دلیل است که همه قوانین‏جهان فرزندان را مملوک پدران مى‏دانند؟در اسلام پدر و مادر اگر فقیر باشندواجب النفقه فرزند مى‏باشند بدون اینکه فرزند حق تحمیلى به آنها داشته باشد.پس‏آیا باید بگوییم اسلام پدران و مادران را مملوک فرزندان خود شناخته است؟ ثالثا از همه عجیبتر این است که مى‏گویند:چرا نفقه زن در عده وفات واجب نیست‏در صورتى که زن در این وقت که شوهر خود را از دست مى‏دهد بیشتر به پول شوهراحتیاج دارد؟ مثل این است که این نویسنده گرامى در اروپاى صد سال پیش زندگى مى‏کند. ملاک نفقه دادن مرد به زن احتیاج زن نیست.اگر از نظر اسلام زن در مدتى که با شوهرخود زندگى مى‏کند حق مالکیت نمى‏داشت،این مطلب درست‏بود که بعد از مردن‏شوهر بلافاصله وضع زن مختل مى‏شود.ولى[با توجه به]قانونى که به زن حق مالکیت داده است و زنان به واسطه تامین شدن از جانب شوهران همیشه ثروت خودرا حفظ مى‏کنند،چه لزومى دارد که پس از بهم خوردن آشیانه زندگى با هم تا مدتى‏نفقه بگیرند؟نفقه حق زینت‏بخشیدن به آشیانه مرد است.پس از خرابى آشیانه لزومى‏ندارد که این حق براى زن ادامه پیدا کند.
سه نوع نفقه
در اسلام سه نوع نفقه وجود دارد: نوع اول نفقه‏اى که مالک باید صرف مملوک خود بکند.مخارجى که مالک‏حیوانات براى آنها مى‏کند،از این قبیل است.ملاک این نوع نفقه مالکیت و مملوکیت‏است. نوع دوم نفقه‏اى است که انسان باید صرف فرزندان خود در حالى که صغیر یافقیرند و یا صرف پدر و مادر خود که فقیرند بنماید.ملاک این نوع نفقه مالکیت ومملوکیت نیست،بلکه حقوقى است که طبیعتا فرزندان بر به وجود آورندگان خود پیدامى‏کنند و حقوقى است که پدر و مادر به حکم شرکت در ایجاد فرزند و به حکم‏زحماتى که در دوره کودکى فرزند خود متحمل شده‏اند بر فرزند پیدا مى‏کنند.شرط‏این نوع از نفقه،ناتوان بودن شخص واجب النفقه است. نوع سوم نفقه‏اى است که مرد در مورد زن صرف مى‏کند.ملاک این نوع از نفقه نه‏مالکیت و مملوکیت است و نه حق طبیعى به مفهومى که در نوع دوم گفته شد و نه عاجزبودن و ناتوان بودن و فقیر بودن زن. زن فرضا میلیونر و داراى درآمد سرشارى باشد و مرد ثروت و درآمد کمى داشته‏باشد،باز هم مرد باید بودجه خانوادگى و از آن جمله بودجه شخصى زن را تامین کند. فرق دیگرى که این نوع از نفقه با نوع اول و دوم دارد این است که در نوع اول و دوم اگرشخص از زیر بار وظیفه شانه خالى کند و نفقه ندهد گناهکار است اما تخلف وظیفه به‏صورت یک دین قابل مطالبه و استیفا درنمى‏آید یعنى جنبه حقوقى ندارد.ولى در نوع‏سوم اگر از زیر بار وظیفه شانه خالى کند،زن حق دارد به صورت یک امر حقوقى اقامه‏دعوا کند و در صورت اثبات از مرد بگیرد. ملاک این نوع از نفقه چیست؟ان شاء الله درمقاله آینده درباره آن بحث‏خواهیم کرد.
آیا زن امروز مهر و نفقه نمى‏خواهد؟
گفتیم از نظر اسلام تامین بودجه کانون خانوادگى،از آن جمله مخارج شخصى زن‏به عهده مرد است.زن از این نظر مسؤولیتى ندارد.زن فرضا داراى ثروت هنگفتى‏بوده و چندین برابر شوهر دارایى داشته باشد،ملزم نیست در این بودجه شرکت کند. شرکت زن در این بودجه، چه از لحاظ پولى که بخواهد خرج کند و چه از لحاظ کارى‏که بخواهد صرف کند،اختیارى و وابسته به میل و اراده خود اوست. از نظر اسلام با اینکه بودجه زندگى زن جزء بودجه خانوادگى و بر عهده مرد است،مرد هیچ گونه تسلط اقتصادى و حق بهره‏بردارى از نیرو و کار زن ندارد;نمى‏تواند او رااستثمار کند. نفقه زن از این جهت مانند نفقه پدر و مادر است که در موارد خاصى برعهده فرزند است اما فرزند در مقابل این وظیفه که انجام مى‏دهد هیچ گونه حقى از نظراستخدام پدر و مادر پیدا نمى‏کند.
رعایت جانب زن در مسائل مالى
اسلام به شکل بى‏سابقه‏اى جانب زن را در مسائل مالى و اقتصادى رعایت کرده‏است.از طرفى به زن استقلال و آزادى کامل اقتصادى داده و دست مرد را از مال و کاراو کوتاه کرده و حق قیمومت در معاملات زن را-که در دنیاى قدیم سابقه ممتد دارد و در اروپا تا اوایل قرن بیستم رایج‏بود-از مرد گرفته است،و از طرف دیگر با برداشتن‏مسؤولیت تامین بودجه خانوادگى از دوش زن،او را از هر نوع اجبار و الزام براى‏دویدن به دنبال پول معاف کرده است. غرب پرستان آنگاه که مى‏خواهند به نام حمایت از زن از این قانون انتقاد کنند،چاره‏اى ندارند از اینکه به یک دروغ شاخدار متوسل شوند.اینها مى‏گویند:فلسفه‏نفقه این است که مرد خود را مالک زن مى‏داند و او را به خدمت‏خود مى‏گمارد.همان‏طورى که مالک حیوان ناچار است مخارج ضرورى حیوانات مملوک خود را بپردازدتا آن حیوانات بتوانند به او سوارى بدهند و برایش بارکشى کنند،قانون نفقه هم براى‏همین منظور حداقل بخور و نمیر را براى زن واجب کرده است. اگر کسى قانون اسلام را در این مسائل از آن جهت مورد حمله قرار دهد که اسلام‏بیش از حد لازم زن را نوازش کرده و مرد را زیر بار کشیده و او را به صورت خدمتکاربى‏مزد و اجرى براى زن درآورده است،بهتر مى‏تواند به ایراد خود آب و رنگ و سر وصورتى بدهد تا اینکه به نام زن و به نام حمایت زن بر این قانون ایراد بگیرد. حقیقت این است که اسلام نخواسته به نفع زن و علیه مرد یا به نفع مرد و علیه زن‏قانونى وضع کند.اسلام نه جانبدار زن است و نه جانبدار مرد.اسلام در قوانین خودسعادت مرد و زن و فرزندانى که باید در دامن آنها پرورش یابند و بالاخره سعادت‏جامعه بشریت را در نظر گرفته است.اسلام راه وصول زن و مرد و فرزندان آنها وجامعه بشریت را به سعادت،در این مى‏بیند که قواعد و قوانین طبیعت و اوضاع واحوالى که به دست توانا و مدبر خلقت‏به وجود آمده نادیده گرفته نشود. همچنانکه مکرر گفته‏ایم اسلام در قوانین خود این قاعده را همواره رعایت کرده‏است که مرد مظهر نیاز و احتیاج و زن مظهر بى‏نیازى باشد.اسلام مرد را به صورت‏خریدار و زن را به صورت صاحب کالا مى‏شناسد.از نظر اسلام در وصال و زندگى‏مشترک زن و مرد،این مرد است که باید خود را به عنوان بهره‏گیر بشناسد و هزینه این‏کار را تحمل کند.زن و مرد نباید فراموش کنند که در مساله عشق،از نظر طبیعت دونقش جداگانه به عهده آنها واگذار شده است.ازدواج هنگامى پایدار و مستحکم ولذت بخش است که زن و مرد در نقش طبیعى خود ظاهر شوند. علت دیگر که براى لزوم نفقه زن بر مرد در کار است این است که مسؤولیت و رنج وزحمات طاقت فرساى تولید نسل از لحاظ طبیعت‏به عهده زن گذاشته شده است.آنچه در این کار از نظر طبیعى به عهده مرد است‏یک عمل لذت بخش آنى بیش نیست.این‏زن است که باید این بیمارى ماهانه را(در غیر ایام کودکى و پیرى)تحمل کند،سنگینى‏دوره باردارى و بیمارى مخصوص این دوره را به عهده بگیرد،سختى زایمان وعوارض آن را تحمل نماید،کودک را شیر بدهد و پرستارى کند. اینها همه از نیروى بدنى و عضلانى زن مى‏کاهد،توانایى او را در کار و کسب‏کاهش مى‏دهد. اینهاست که اگر بنا بشود قانون،زن و مرد را از لحاظ تامین بودجه‏زندگى در وضع مشابهى قرار دهد و به حمایت زن برنخیزد،زن وضع رقت‏بارى پیداخواهد کرد.و همینها سبب شده که در جاندارانى که به صورت جفت زندگى مى‏کنند،جنس نر همواره به حمایت جنس ماده برخیزد،او را در مدت گرفتارى تولید نسل درخوراک و آذوقه کمک کند. بعلاوه زن و مرد از لحاظ نیروى کار و فعالیتهاى خشن تولیدى و اقتصادى،مشابه‏و مساوى آفریده نشده‏اند.اگر بناى بیگانگى باشد و مرد در مقابل زن قد علم کند و به‏او بگوید ذره‏اى از درآمد خودم را خرج تو نمى‏کنم،هرگز زن قادر نیست‏خود را به‏پاى مرد برساند. گذشته از اینها و از همه بالاتر اینکه احتیاج زن به پول و ثروت از احتیاج مردافزونتر است. تجمل و زینت جزء زندگى زن و از احتیاجات اصلى زن است.آنچه یک‏زن در زندگى معمولى خود خرج تجمل و زینت و خودآرایى مى‏کند برابر است‏بامخارج چندین مرد.میل به تجمل به نوبت‏خود میل به تنوع و تفنن را در زن به وجودآورده است.براى یک مرد یک دست لباس تا وقتى قابل پوشیدن است که کهنه ومندرس نشده است،اما براى یک زن چطور؟براى یک زن تا وقتى قابل پوشیدن است‏که جلوه تازه‏اى به شمار رود.اى بسا که یک دست لباس یا یکى از زینت آلات براى‏زن ارزش بیش از یک بار پوشیدن را نداشته باشد.توانایى کار و کوشش زن براى‏تحصیل ثروت از مرد کمتر است،اما استهلاک ثروت زن به مراتب از مرد افزونتر است. بعلاوه زن باقى ماندن زن،یعنى باقى ماندن جمال و نشاط و غرور در زن،مستلزم‏آسایش بیشتر و تلاش کمتر و فراغ خاطر زیادترى است.اگر زن مجبور باشد مانندمرد دائما در تلاش و کوشش و در حال دویدن و پول درآوردن باشد،غرورش در هم‏مى‏شکند،چینها و گره‏هایى که گرفتاریهاى مالى به چهره و ابروى مرد انداخته است درچهره و ابروى او پیدا خواهد شد. مکرر شنیده شده است زنان غربى که بیچاره‏ها در کارگاهها و کارخانه‏ها و اداره‏ها اجبارا در تلاش معاشند،آرزوى زندگى زن شرقى رادارند.بدیهى است زنى که آسایش خاطر ندارد، فرصتى نخواهد یافت که به خودبرسد و مایه سرور و بهجت مرد نیز واقع شود. لذا نه تنها مصلحت زن،بلکه مصلحت مرد و کانون خانوادگى نیز در این است که‏زن از تلاشهاى اجبارى خرد کننده معاش معاف باشد.مرد هم مى‏خواهد کانون‏خانوادگى براى او کانون آسایش و رفع خستگى و فراموشخانه گرفتاریهاى بیرونى‏باشد.زنى قادر است کانون خانوادگى را محل آسایش و فراموشخانه گرفتاریها قراردهد که خود به اندازه مرد خسته و کوفته کار بیرون نباشد.واى به حال مردى که خسته‏و کوفته پا به خانه بگذارد و با همسرى خسته‏تر و کوفته‏تر از خود روبرو شود.لهذاآسایش و سلامت و نشاط و فراغ خاطر زن براى مرد نیز ارزش فراوان دارد. سر اینکه مردان حاضرند با جان کندن پول درآورند و دو دستى تقدیم زن خودکنند تا او با گشاده دستى خرج سر و بر خود کند این است که مرد نیاز روحى خود را به‏زن دریافته است;دریافته است که خداوند زن را مایه آسایش و آرامش روح او قرارداده است و جعل منها زوجها لیسکن الیها (۷) ،دریافته است که هر اندازه موجبات‏آسایش و فراغ خاطر همسر خود را فراهم کند،غیر مستقیم به سعادت خود خدمت‏کرده است و کانون خانوادگى خود را رونق بخشیده است;دریافته است که از دوهمسر لازم است لااقل یکى مغلوب تلاشها و خستگیها نباشد تا بتواند آرامش دهنده‏روح دیگرى باشد،و در این تقسیم کار آن که بهتر است در معرکه زندگى وارد نبرد شودمرد است و آن که بهتر مى‏تواند آرامش دهنده روح دیگرى باشد زن است. زن از جنبه مالى و مادى نیازمند به مرد آفریده شده است و مرد از جنبه روحى.زن‏بدون اتکاء به مرد نمى‏تواند نیازهاى فراوان مادى خود را-که چندین برابر مرد است‏رفع کند.از این رو اسلام همسر قانونى زن(فقط همسر قانونى او را)نقطه اتکاء او معین‏کرده است. زن اگر بخواهد آن طور که دلش مى‏خواهد با تجمل زندگى کند،اگر به همسرقانونى خود متکى نباشد به مردان دیگر متکى خواهد شد.این همان وضعى است که‏مع الاسف نمونه‏هاى زیادى پیدا کرده و رو به افزایش است.
فلسفه تبلیغ علیه نفقه
مردان شکارچى این نکته را دریافته‏اند و یکى از علل تبلیغ علیه نفقه زن بر شوهرهمین است که احتیاج فراوان زن به پول اگر از شوهر بریده شود زن به آسانى به دامن‏شکارچى خواهد افتاد. اگر در فلسفه حقوقهاى گزافى که در مؤسسات به خانمها پرداخته مى‏شود دقت‏کنید،مفهوم عرض مرا بهتر درخواهید یافت.شک نداشته باشید که الغاء نفقه موجب‏ازدیاد فحشا مى‏شود. چگونه براى یک زن مقدور است که حساب زندگى خود را از مرد جدا کند و آنگاه‏بتواند خود را چنانکه طبیعتش اقتضا مى‏کند اداره کند؟ حقیقت را اگر بخواهید،فکر الغاء نفقه از طرف مردانى هم که از تجمل و اسراف‏زنان به ستوه آمده‏اند تقویت مى‏شود;اینها مى‏خواهند با دست‏خود زن و به نام آزادى‏و مساوات،انتقام خود را از زنان اسرافکار و تجمل پرست‏بگیرند. ویل دورانت در لذات فلسفه پس از آن که تعریفى از ازدواج نوین به این صورت‏مى‏کند: «زناشویى قانونى با جلوگیرى قانونى از حمل و با حق طلاق وابسته به‏رضایت طرفین و نبودن فرزند و نفقه‏»مى‏گوید: «زنان تجمل پرست طبقه متوسط سبب خواهند شد که به زودى انتقام مردزحمتکش از تمام جنس زن گرفته شود.ازدواج چنان تغییر خواهد کرد که دیگرزنان بیکارى که فقط مایه زینت و وحشت‏خانه‏هاى پر خرج بودند وجود نخواهندداشت.مردان از زنان خود خواهند خواست که خود مخارج خود را دربیاورند. زناشویى دوستانه(ازدواج نوین)حکم مى‏کند که زن باید تا هنگام حمل کار کند. در اینجا نکته‏اى هست که موجب تکمیل آزادى زن خواهد شد و آن اینکه از این به‏بعد باید خود خرج خود را از اول تا آخر بپردازد.انقلاب صنعتى تایج‏بیرحمانه‏خود را(درباره زن)ظاهر مى‏سازد.زن باید در کارخانه با شوهر خود کار کند. زن‏به جاى آنکه در اتاق خلوتى بنشیند و مرد را ناگزیر سازد که براى جبران‏بى‏حاصلى او دو برابر کار کند،باید در کار و پاداش و حقوق و تکالیف با او برابرباشد.» آنگاه به صورت طنز مى‏گوید:«معنى آزادى زن این است‏».
دولت‏به جاى شوهر
این جهت که وظایف طبیعى زن در تولید نسل ایجاب مى‏کند که زن از نقطه نظرمالى و اقتصادى نقطه اتکایى داشته باشد،مطلبى نیست که قابل انکار باشد. در اروپاى امروز افرادى هستند که طرفدارى از آزادى زن را به آنجا رسانده‏اند که‏از بازگشت دوره‏«مادرشاهى‏»و طرد پدر به طور کلى از خانواده دم مى‏زنند.به عقیده‏اینها با استقلال کامل اقتصادى زن و تساوى او در همه شؤون با مرد،در آینده پدرعضو زائد شناخته خواهد شد و براى همیشه از خانواده حذف خواهد شد. در عین حال همین افراد دولت را دعوت مى‏کنند که جانشین پدر شود و به مادران‏که قطعا حاضر نخواهند بود به تنهایى تشکیل عائله بدهند و همه مسؤولیتها را به عهده‏بگیرند،پول و مساعده بدهد تا از باردارى جلوگیرى نکنند و نسل اجتماع منقطع‏نگردد،یعنى زن خانواده که در گذشته نفقه خور و به قول اعتراض کنندگان مملوک مردبوده است،از این به بعد نفقه‏خور و مملوک دولت‏باشد;وظایف و حقوق پدر به دولت‏منتقل گردد. اى کاش افرادى که تیشه برداشته،کورکورانه بنیان استوار کانون مقدس خانوادگى‏ما را-که بر اساس قوانین مقدس آسمانى بنیان شده است-خراب مى‏کنند،مى‏توانستند به عواقب کار بیندیشند و شعاع دورترى را ببینند. برتراند راسل در کتاب زناشویى و اخلاق فصلى تحت عنوان‏«خانواده و دولت‏»بازکرده است.در آنجا پس از آن که درباره بعضى دخالتهاى فرهنگى و بهداشتى دولت‏درباره کودکان بحثى مى‏کند،مى‏گوید: «ظاهرا چیزى نمانده که پدر علت وجودى بیولوژیک خود را از دست‏بدهد...یک‏عامل نیرومند دیگر در طرد پدر مؤثر است و آن تمایل زنان به استقلال مادى است. زنانى که در راى دادن شرکت مى‏کنند غالبا متاهل نیستند و اشکالات زنان متاهل‏امروز بیش از زنان مجرد است و با وجود امتیازات قانونى،در رقابت‏براى مشاغل‏عقب مى‏مانند...براى زنان متاهل دو راه است که استقلال اقتصادى خود را حفظکنند:یکى آن است که در مشاغل خود باقى بمانند و لازمه این فرض این است که پرستارى اطفال خود را به پرستاران مزد بگیر واگذار کنند و بالنتیجه کودکستانها وپرورشگاهها توسعه زیادى خواهد یافت و نتیجه منطقى این وضع این است که ازلحاظ روانشناسى براى کودک نه پدرى وجود خواهد داشت نه مادرى. راه دیگرآن است که به زنان جوان مساعده‏اى بپردازند که خودشان از اطفال نگهدارى کنند. طریقه اخیر به تنهایى مفید نبوده و باید با مقررات قانونى مبتنى بر استخدام مجددمادر پس از آن که طفلش به سن معینى رسید تکمیل شود.اما این طریقه این امتیازرا دارد که مادر مى‏تواند خود طفلش را بزرگ کند بدون اینکه براى این امر تحت‏تعلق حقارت‏آور مردى قرار گیرد...با فرض تصویب چنین قانونى باید انتظارعکس العمل آن را بر روى اخلاق فامیل داشت.قانون ممکن است مقرر دارد که‏مادر طفل نامشروع حق مساعده ندارد و یا اینکه در صورت وجود دلایلى حاکى‏از زناى مادر مساعده به پدر خواهد رسید.در این صورت پلیس محلى موظف‏خواهد بود که رفتار زنان متاهل را تحت نظر بگیرد.اثرات این قانون چندان‏درخشان نخواهد بود،ولى این خطر را دارد که در ذائقه کسانى که موجد این تکامل‏اخلاقى بوده‏اند چندان خوشایند واقع نشود.بالنتیجه مى‏توان احتمال داد که‏دخالتهاى پلیس در این باره قطع شده و حتى مادرهاى اطفال نامشروع از مساعده‏برخوردار شوند.در این صورت وظیفه اقتصادى پدر در طبقات کارگر بکلى ازمیان رفته و اهمیتش بیش از سگها و گربه‏ها براى اولادشان نخواهد بود...تمدن یالااقل تمدنى که تاکنون توسعه یافته متمایل به تضعیف احساسات مادرى است. محتملا براى حفظ تمدنى که تحول و تکامل زیادى یافته لازم خواهد شد به زنان‏براى باردارى آنقدر پول بدهند که آنان در این کار نفع مسلمى بیابند.در این‏صورت لازم نیست که تمام زنان یا اکثریتشان شغل مادرى را برگزینند،این هم‏شغلى چون مشاغل دیگر که زنان آن را با جدیت و وقوف کامل استقبال خواهندکرد.اما تمام اینها فرضیاتى بیش نیست و منظورم این است که نهضت زنان باعث‏زوال خانواده پدر شاهى است که از ما قبل تاریخ نماینده پیروزى مرد بر زن بوده‏است.جانشین شدن دولت‏به جاى پدر در مغرب زمین که با آن مواجه هستیم،پیشرفتى شمرده مى‏شود...» الغاء نفقه زن(به قول این آقایان:استقلال مادى زنان)طبق گفته‏هاى بالا نتایج و آثار ذیل را خواهد داشت: سقوط و طرد پدر از خانواده و لااقل از اهمیت افتادن پدر و بازگشت‏به دوره‏مادرشاهى، جانشین شدن دولت‏به جاى پدر و مساعده و نفقه گرفتن مادران از دولت‏به جاى پدر،تضعیف احساسات مادرى،درآمدن مادرى از صورت عاطفى به‏صورت شغل و کار و کسب. بدیهى است که نتیجه همه اینها سقوط کامل خانواده است که قطعا مستلزم سقوط‏انسانیت است.همه چیز درست‏خواهد شد و فقط یک چیز جاى خالى خواهد داشت‏و آن سعادت و مسرت و برخوردارى از لذات معنوى مخصوص کانون خانوادگى‏است. به هر حال منظورم این است که حتى طرفداران استقلال و آزادى کامل زن و طردپدر از محیط خانواده،وظیفه طبیعى زن را در تولید نسل مستلزم حقى و مساعده‏اى واحیانا مزد و کرایه‏اى مى‏دانند که به عقیده آنها دولت‏باید این حق را بپردازد،بر خلاف‏مرد که وظیفه طبیعى او هیچ حقى را ایجاب نمى‏کند. در قوانین کارگرى جهان حداقل مزدى که براى یک مرد قائل مى‏شوند،شامل‏زندگى زن و فرزندانش نیز مى‏شود;یعنى قوانین کارگرى جهان حق نفقه زن و فرزندرا به رسمیت مى‏شناسد.
آیا اعلامیه جهانى حقوق بشر به زن توهین کرده است؟
در اعلامیه جهانى حقوق بشر،ماده‏۲۳،بند۳ چنین آمده است: «هر کس که کار مى‏کند به مزد منصفانه و رضایت‏بخشى ذى حق مى‏شود که زندگى‏او و خانواده‏اش را موافق شؤون انسانى تامین کند.» در ماده ۲۵،بند ۱ مى‏گوید: «هر کس حق دارد که سطح زندگانى او سلامت و رفاه خود و خانواده‏اش را از حیث‏خوراک و مسکن و مراقبتهاى طبى و خدمات لازم اجتماعى تامین کند.» در این دو ماده ضمنا تایید شده است که هر مردى که عائله‏اى تشکیل مى‏دهد بایدمتحمل مخارج و نفقه زن و فرزندان خود بشود;مخارج آنها جزء مخارج لازم وضرورى آن مرد محسوب مى‏شود. اعلامیه حقوق بشر با اینکه تصریح مى‏کند که زن و مرد داراى حقوق مساوى‏مى‏باشند،نفقه دادن مرد به زن را با تساوى حقوق زن و مرد منافى ندانسته است. علیهذا کسانى که همواره به اعلامیه حقوق بشر و تصویب آن در مجلسین استنادمى‏کنند،باید مساله نفقه را یک مساله خاتمه یافته تلقى کنند.و آیا غرب پرستانى که به‏هر چیزى که رنگ اسلامى دارد نام ارتجاع و تاخر مى‏دهند،به خود اجازه خواهند دادکه به ساحت قدس اعلامیه حقوق بشر هم توهین کنند و آن را از آثار مالکیت مرد ومملوکیت زن معرفى کنند؟ از این بالاتر اینکه اعلامیه حقوق بشر در ماده بیست و پنجم چنین مى‏گوید: «هر کس حق دارد که در موقع بیکارى،بیمارى،نقص اعضاء،بیوگى،پیرى یا درتمام مواردى که به علل خارج از اراده انسان وسایل امرار معاش از دست رفته‏باشد،از شرایط آبرومندانه زندگى برخوردار شود.» در اینجا اعلامیه حقوق بشر گذشته از اینکه از دست دادن شوهر را به عنوان‏از دست دادن وسیله معاش براى زن معرفى کرده است،بیوگى را در ردیف بیکارى،بیمارى،نقص اعضاء ذکر کرده است;یعنى زنان را در ردیف بیکاران و بیماران و پیران‏و افراد ناقص الاعضاء ذکر کرده است.آیا این یک توهین بزرگ نسبت‏به زن نیست؟ مسلما اگر در یکى از کتابها یا دفترچه‏هاى قانونى مشرق زمین چنین تعبیرى یافت‏مى‏شد،فریاد اعتراض به آسمان بلند بود،همچنانکه نظیر آن را در مورد بعضى قوانین‏ایران خودمان دیدیم. اما یک انسان واقع بین که تحت تاثیر هو و جنجال نباشد و تمام جوانب را ببیند،مى‏داند که نه قانون خلقت که مرد را یکى از وسایل معاش زن قرار داده و نه اعلامیه‏حقوق بشر که‏«بیوگى‏»را به عنوان از دست دادن وسیله معیشت‏یاد کرده است و نه‏قانون اسلام که زن را واجب النفقه مرد شمرده است،هیچ کدام به زن توهین نکرده‏اند،چون این یک جانب قضیه است که زن نیازمند به مرد آفریده شده است و مرد نقطه اتکاء زن شمرده مى‏شود. قانون خلقت‏براى اینکه زن و مرد را بهتر و بیشتر به یکدیگر بپیوندد و کانون‏خانوادگى را-که پایه اصلى سعادت بشر است-استوارتر سازد،زن و مرد را نیازمندبه یکدیگر آفریده است.اگر از جنبه مالى مرد را نقطه اتکاء زن قرار داده است،از جنبه‏آسایش روحى زن را نقطه اتکاء مرد قرار داده است.این دو نیاز مختلف،بیشتر آنها رابه یکدیگر نزدیک و متحد مى‏کند. پى‏نوشتها: ۱- نساء/ ۴٫ ۲- نساء/ ۱۹٫ ۳- نساء/ ۲۲٫ ۴- نساء/ ۱۹٫ ۵- نساء/ ۳۲٫ ۶- نساء/ ۷٫ ۷- اعراف/ ۱۸۹٫ منبع: نظام حقوق زن