پیامبرى حضرت محمد(صلّی الله علیه وآله)
پیامبرى حضرت محمد(صلّی الله علیه وآله)
0 Vote
99 View
آغاز وحى
محمد(صلی الله علیه وآله) به چهل سالگى که رسید خداوند او را مژده دهنده (به بهشت) و بیم دهنده (به کیفر الهى) به نزد مردم فرستاد: «وَما أَرْسَلْناکَ إِلّا کافَّه لِلنّاسِ بَشِیراً وَنَذِیراً وَلکِنَّ أَکْثَرَ النّاسِ لا یَعْلَمُونَ»؛ تو را به عنوان مژده دهنده و بیم دهنده براى همه مردم فرستادیم، ولى بیشتر مردم نا آگاهند. نخستین بار که وحى بر او نازل شد، به صورت رؤیاى صادقه بود. آن حضرت رؤیایى که می دید مانند آن در بیدارى تحقق می یافت. حضرت وقتى می دید قومش غرق در گمراهى آشکارى شده اند و بت ها را پرستش نموده و بر آنها سجده می کنند، دوست می داشت دور از مردم و در خلوت و تنهایى به سر بَرَد، و با نزدیک شدن نزول وحى بر او، علاقه اش به تنهازیستى و خلوت، افزون گشت و براى تنهایى و عُزلتِ خویش غار حرا را برگزید. گاهى ده روز و گاهى نزدیک به یک ماه در آن به عبادت می پرداخت و عبادتش طبق آیین ابراهیم(علیه السلام) انجام می پذیرفت. او براى رفتن به غار و انجام عبادت، توشه اى برمی گرفت و روانه آن سامان می شد و آن گاه که کار او به پایان می رسید به خانه اش برمى گشت و مجدداً با خود توشه اى برگرفته و بدان جا می رفت تا آن که روزى در غارحرا وحى بر او نازل شد. فرشته وحى نزد او آمد و فرمود: بخوان. گفت: قادر بر خواندن نیستم. وى گفت: فرشته مرا سخت فشار داد به گونه اى که احساس درد نمودم و سپس مرا رها کرد و گفت: بخوان. گفتم: من قادر برخواندن نیستم. مرا گرفت و دیگر بار به شدت فشار داد تا درد زیاد احساس کردم و سپس مرا رها کرد و گفت: بخوان. گفتم: من توان خواندن ندارم. بار سوم مرا سخت فشار داد و سپس رها کرد و گفت: بخوان «إِقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذِى خَلَقَ * خَلَقَ الإِنْسانَ مِنْ عَلَقٍ * إِقْرَأْ وَرَبُّکَ الأَکْرَمُ * الَّذِى عَلَّمَ بِالقَلَمِ * عَلَّمَ الإِنْسانَ ما لَمْ یَعْلَمْ». رسول خدا(ص) در حالى که قلبش به تپش افتاده بود به خانه بازگشت و بر همسرش خدیجه وارد شد و بدو فرمود: مرا بپوشانید، مرا بپوشانید. وى را پوشاندند تا این که دلهره و هراس او بر طرف شد. حضرت ماجرایى را که دیده بود براى خدیجه بازگو کرد و سپس فرمود: بر جان خویشتن بیمناکم. خدیجه عرضه داشت: هرگز، به خدا سوگند، هرگز خداوند تو را خوار نمی گرداند، چه این که تو صله رحم انجام می دهى و میهمان نوازى می کنى و به عیالمندان کمک می رسانى و فقرا و مستمندان را دستگیرى کرده و از حق طرفدارى می کنى. خدیجه آن حضرت را نزد پسر عمویش ورقه بن نوفل برد... وى پیرمردى سالخورده بود که در دوران جاهلیت نصرانى شده و به انجیل آگاهى تمام داشت؛ خدیجه بدو گفت: پسرعمو! مطالب پسر برادرت را بشنو. ورقه بدو گفت: برادرزاده چه دیده اى؟ رسول خدا(ص) وى را در جریان آنچه دیده بود قرار داد. ورقه بدو گفت: این همان وحى است که خداوند بر موسى(علیه السلام) نازل فرمود. اى کاش آن زمان من جوان بودم واى کاش آن گاه که قومت تو را بیرون می رانند، من زنده باشم. رسول اکرم(ص) فرمود: آیا آنها مرا بیرون می رانند؟ ورقه گفت: آرى، هر کسى که مانند تو رسالتى آورد با او د شمنى می ورزند و اگر آن روز را درک کنم تو را با قدرت، حمایت ویارى می کنم و سپس دیرى نپایید که ورقه از دنیا رفت و وحى قطع شد وقطع آن چهل روز به طول انجامید و بعد از آن پی درپى نازل گشت. (۱)دعوت نهانى پیامبر(صلی الله علیه و آله)
رسول اکرم(ص) به انجام دادن دستوراتى که خداوند داده بود همت گماشت و براى این که مردم به طور ناگهانى با قضیه اى شگفت آور مواجه نشوند، دعوت به پرستش خدا را نهانى آغاز کرد و نخستین کسانى که به وى ایمان آوردند همسرش خدیجه بنت خویلد و علی بن ابی طالب و عبدالله بن ابى قحافه معروف به ابوبکر(۲) و زیدبن حارثه بودند. گروهى از اشراف و موالى نیز در آغاز امر، دعوت اسلام را پذیرا شدند، مانند عثمان بن عفان، زبیربن عوام، عبدالرحمان عوف، عبدالله بن مسعود، سعدبن ابی وقاص، طلحه بن عبیدالله، ابوذر غفارى، صهیب رومى و دیگران. این عده به اسلام گرویده و در این راستا، فدا کاری هاى زیادى از خود نشان دادند. نقل شده که ابوجهل یکى از سران قریش، هرگاه می شنید شخصى اسلام آورده و داراى جاه و مقامى است، او را مورد نکوهش قرار می داد و بدو می گفت: آیا دست از آیین پدرت که از تو بهتر بود برداشتى؟ ما تو را انسانى نادان و جاهل تلقى کرده و عمل تو را تقبیح می کنیم و آبرو و حیثیت تو را بر باد می دهیم و اگر آن شخص، فردى بازرگان و تاجر بود بدو می گفت: تجارت و بازرگانى تو را کساد می کنیم و اموالت را از بین خواهیم برد، چنان که آن فرد انسانى ضعیف بود، او را به باد کتک می گرفت و فریب می داد(۳). و این بهترین دلیل بر این است که دین اسلام، آن گونه که بدخواهان مدعى هستند با شمشیر گسترش نیافته است. رسول گرامى اسلام(ص) [در آغاز] آن اندازه قدرتمند نبوده که این افراد را وادار به پذیرش اسلام نماید، بلکه [بر عکس] شخص پیامبر و پیروان ایشان به سبب ایمان خود، از ناحیه قریش مورد ظلم وستم بسیار قرار گرفتند که به بیان آن خواهیم پرداخت.دعوت علنى پیامبر
رسول اکرم(ص) از آغاز وحى مدت سه سال مردم را نهانى به پرستش خدا دعوت کرد تا این که خداوند با این فرموده به او دستور داد آیین خود را آشکارا اعلان کند: «فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ وَأَعْرِضْ عَنِ المُشْرِکِینَ»؛ آنچه را مأمور شده اى انجام ده و از مشرکان روگردان شو. آن حضرت دستور الهى را امتثال کرده و بر کوه صفا بالا رفت و فریاد زد یا صباحاه، مردم گفتند: این کیست که فریاد می زند؟ گفتند: محمد است. وى فرمود: اى بنى فلان، ای بنی عبدالمطلب، ای بنی عبدمناف، همگى نزدش گرد آمدند. حضرت فرمود: اگر به شما خبر دهم سپاهى در دامنه این کوه تصمیم دارند بر شما حمله ور شوند آیا باور می کنید؟ گفتند: ما از تو دروغ نشنیده ایم. فرمود: بنابراین من شما را از عذاب و کیفر الهى برحذر می دارم. ابولهب گفت: مرگ بر تو؛ ما را به خاطر همین سخن به اینجا کشاندى؟ و سپس به پاخاست و این فرموده خدا نازل شد «تَبَّتْ یَدا أَبِى لَهَبٍ وَتَبَّ» تا آخر سوره. و آن گاه خداوند به پیامبرش فرمان داد: «وَأَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ الأَقْرَبِینَ * وَاخْفِضْ جَناحَکَ لِمَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ المُؤْمِنِینَ».(۴) پیامبر اسلام خویشاوندان خود را گرد آورد و بدانان فرمود: راهنماى هیچ قومى به همراهانش دروغ نمی گوید. به خدا سوگند اگر به همه مردم دروغ بگویم به شما دروغ نخواهم گفت و اگر همه مردم را بفریبم شما را فریب نمی دهم، به خدایى که هیچ معبودى جز او وجود ندارد، من فرستاده خدا به سوى همه مردم به خصوص شما هستم. به خدا سوگند همان گونه که به خواب می روید از دنیا خواهید رفت و به همان نحو که بیدار می شوید در قیامت بر انگیخته می شوید و به کارهایى که انجام می دهید مورد حسابرسى قرار می گیرید و پاداش احسان و نیکى شما نیکى است و به بدی هایتان نیز کیفر خواهید شد، یا پیوسته در بهشت جاودانید و یا همیشه در آتش دوزخ به سرخواهید برد، و سپس جز با عمویش ابولهب، با سایر مردم به ملایمت سخن گفت.ایستادگى قریش در برابر پیامبر
اعراب قبل از اسلام در مسجدالحرام بت می پرستیدند، این بت ها از سنگهایى ساخته شده بود که سود و زیانى نمی رساند، ولى با این همه، از نظر قریش که بزرگان عرب بودند، اساس وارکان زندگى آنها به شمار می آمدند، چه این که به این بت ها هدایایى از سوى مردم تقدیم می شد که مصالح اقتصادى و منافع ادبى قریش را تأمین می کرد، لذا تنها قریش بود که حراست جایگاه بت ها را بر عهده داشت. بنابراین از بین بردن آیین بت پرستى مساوى بود با از بین رفتن این منافع و این تولیت و سرپرستى. به همین دلیل وظیفه رسول خدا(ص) در گسترش دین جدید، وظیفه اى بسیار خطیر و دشوار بود. وى بت پرستى و اعتقاداتى را که با یگانگى خداوند هم سویى نداشت، به شدت مورد انتقاد قرار داد و به این هم اکتفا نکرده، بلکه فساد نظامهاى اجتماعى آنان را بر ملا ساخت و قریش با این دید به پیامبر می نگریستند که او فردى است مخالف برنامه ها و آداب و رسوم آنها و قصد دارد پایه و اساس حیات اجتماعى و اقتصادى آنها را با هم به نابودى بکشد، از این رو تصمیم گرفتند براى حفظ کیان خود به شدت در برابر پیامبر ایستادگى کنند. روزى رسول اکرم(ص) در مسجد الحرام بر آنان وارد شد ملاحظه کرد آنها به بت ها سجده می کنند، آنان را از این کار منع کرد و بر مخالفت با دین و آیین پدرشان ابراهیم(علیه السلام) مورد نکوهش قرار داد. آنها به وى پاسخ دادند: ما به این دلیل بر آنها سجده می کنیم که وسیله تقرب ما به خدا شوند و این موضوع را خداوند درباره آنان یادآور می شود، آنجا که در قرآن می فرماید: «ما نَعْبُدُهُمْ إِلّا لِیُقَرِّبُونا إِلىَ اللَّهِ زُلْفی ». رسول خدا(ص) برایشان بیان کرد که این کار همان شرکى است که خداوند آن را از آنها نخواهد پذیرفت و بدین سان آنان را بر ادامه کارشان مورد سرزنش قرار داد، لذا براى مخالفت با آن حضرت همداستان شدند و با تمسخر و استهزا به مقابله با وى پرداختند و این موضوع را خداوند چنین بیان فرموده است: «وَعَجِبُوا أَنْ جاءَهُمْ مُنْذِرٌ مِنْهُمْ وَقالَ الکافِرُونَ هذا ساحِرٌ کَذّابٌ * أَجَعَلَ الآلِهَه إِلهاً واحِداً إِنَّ هذا لَشَی ءٌ عُجابٌ»؛(۵) و از این که بیم دهنده اى از خودشان به سویشان آمد، شگفت زده شدند و کافران گفتند: این شخص جادوگر دروغگوست. آیا وى خدایان متعدد را یک خدا مقرر داشته است و این مطلبى بسیار شگفت انگیز است. «وَإِذا رَأَوْکَ إِنْ یَتَّخِذُونَکَ إِلّا هُزُواً أَهَذا الَّذِى بَعَثَ اللَّهُ رَسُولاً * إِنْ کادَ لَیُضِلُّنا عَنْ آلِهَتِنا لَوْلا أَنْ صَبَرْنا عَلَیْها»؛(۶) و هرگاه که تو را دیدند به باد مسخره ات گرفتند و گفتند: آیا این همان فردى است که خداوند وى را به عنوان پیامبر فرستاده است. اگر ما بر پرستش خدایانمان پایدارى و استقامت نمی کردیم، او ما را منحرف می ساخت. اینها امورى بود که رسول اکرم(ص) را اندوهگین و نگران می ساخت و خداوند آیاتى از قرآن را براى دلدارى حضرت نازل می فرمود از قبیل: «وَلَقَدْ کُذِّبَتْ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِکَ فَصَبَرُوا عَلی ماکُذِّبُوا وَأُوذُوا حَتّی أَتاهُمْ نَصْرُنا»؛(۷) پیامبران قبل از تو هم تکذیب شدند، ولى بر آن صبر پیشه کردند و آن قدر در اذیت و آزار قرارگرفتند تا این که نصر و پیروزى ما برایشان به ارمغان آمد. علاوه براین کسانى که پیامبر را به تمسخر می گرفتند افرادى سرشناس بودند، آنان پیامبر را به ناسزا گرفته و به آن حضرت اهانت روا می داشتند و علاوه بر دروغگو شمردن او وى را فردى کاهن یا دیوانه می خواندند. خداوند پیامبرش را مخاطب قرار داده و می فرماید: فَذَکِّرْ فَما أَنْتَ بِنِعْمَه رَبِّکَ بِکاهِنٍ وَلا مَجْنُونٍ؛(۸) تو مردم را متذکر ساز و تو به نعمت پروردگارت داراى جنون و کهانت نیستى. و گاهى به قرآن افترا می بستند که افسانه هاى پیشینیان است. خداوند درباره آنان می فرماید: «وَقالَ الَّذِینَ کَفَرُوا إِنْ هذا إِلّا إِفْکٌ افْتَراهُ وَأَعانَهُ عَلَیْهِ قَوْمٌ آخَرُونَ فَقَدْ جاءُو ظُلْماً وَزُوراً * وَقالُوا أَساطِیرُ الأَوَّلِینَ اکْتَتَبَها فَهِىَ تُمْلی عَلَیْهِ بُکْرَه وَأَصِیلاً»؛(۹) و آنان که کفر ورزیدند گفتند: این قرآن جز دروغهایى که پیامبر سرهم کرده چیز دیگرى نیست و دیگران هم به او کمک کرده اند. این سخن آنها ظلمى بزرگ و نسبتى ناروا به قرآن است و نیز گفتند: قرآن افسانه هاى پیشینیان است که پیامبر آن را نگاشته و اصحابش صبح و شام بر او املا و قرائت می کنند. از جمله امورى که سبب شد آنها در مقابل پیامبر ایستادگى به خرج دهند، سرسختى آنها در زمینه معجزه خواهى بود که خداوند درباره آنان می فرماید: «وَقالُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتّی تَفْجُرَ لَنا مِنَ الأَرضِ یَنْبُوعاً * أَوْ تَکُونَ لَکَ جَنَّه مِنْ نَخِیلٍ وَعِنَبٍ فَتُفَجِّرَ الأَنْهارَ خِلالَها تَفْجِیراً * أَوْ تُسْقِطَ السَّماءَ کَما زَعَمْتَ عَلَیْنا کِسَفاً أَوْ تَأْتِىَ بِاللَّهِ وَالمَلائِکَه قَبِیلاً * أَوْ یَکُونَ لَکَ بَیْتٌ مِنْ زُخْرُفٍ أَوْ تَرْقی فِى السَّماءِ وَلَنْ نُؤْمِنَ لِرُقِیِّکَ حَتّی تُنَزِّلَ عَلَیْنا کِتاباً نَقْرَؤُهُ قُلْ سُبْحانَ رَبِّى هَلْ کُنْتُ إِلّا بَشَراً رَسُولاً»؛(۱۰) وگفتند: ما هرگز به تو ایمان نخواهیم آورد، مگر این که از زمین برایمان چشمه آبى بیرون آرى و یا داراى باغهاى خرما و انگور باشى و میان آنها نهرهاى آب جارى شود و یا آن گونه که بر ما ادعا کردى آسمان بر سرمان فرو افتد و یا خدا و فرشتگان را برایمان حاضر کنى و یا خانه و کاخى زرنگار داشته باشى و یا به آسمان بالا روى، از این گذشته، ما هرگز به آسمان بالا رفتن تو نیز ایمان نمی آوریم، مگر این که کتابى آسمانى بر ما نازل کنى تا آن را قرائت کنیم. بدان ها بگو: خداى من منزه از این امور است، آیا من هم جز یک بشرم که به پیامبرى فرستاده شده است. و این بیان برخى از مقاومت هاى بی جایى بود که رسول خدا(ص) از قوم خود دید، ولى آن حضرت همچنان ثابت قدم و استوار، مردم را به پرستش خدا دعوت می کرد و با کمک وحى الهى اعتقادات بت پرستى آنان را که سود و زیانی به حالشان نداشت، کاری احمقانه وجاهلانه می خواند: «إِنْ هِىَ إِلّا أَسْماءٌ سَمَّیْتُمُوها أَنْتُمْ وَآباؤُکُمْ ماأَنْزَلَ اللَّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ»؛(۱۱) این بت ها جز اسمهایى که شما و پدرانتان آنها را نامگذارى کرده اید چیز دیگرى نیستند و خداوند بدان ها قدرتى عطا نکرده است. «وَإِذا قِیلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا ما أَنْزَلَ اللَّهُ قالُوا بَلْ نَتَّبِعُ ما أَلْفَیْنا عَلَیْهِ آباءَنا أَوَ لَوْ کانَ آباؤُهُمْ لایَعْقِلُونَ شَیْئاً وَلا یَهْتَدُونَ»؛(۱۲) و زمانى که بدان ها گفته شد از دستورات خدا پیروى کنید گفتند: ما از کیش پدرانمان تبعیت می کنیم، در صورتى که پدرانشان افرادى جاهل و نادان بوده و به حقّ و راستى راه نیافته اند. «أَمْ تَحْسَبُ أَنَّ أَکْثَرَهُمْ یَسْمَعُونَ أَوْ یَعْقِلُونَ إِنْ هُمْ إِلّا کَالأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِیلاً»؛(۱۳) آیا گمان می کنى بیشتر آنها می شنوند و یا درک می کنند، آنها مانند چهارپایان، بلکه گمراه تر از آنها می باشند.تهدید پیامبر
وقتى رسول اکرم(ص) از معبودهاى آنان به زشتى یاد می کرد و اندیشه هاى آنان را احمقانه می خواند، گروهى از اشراف قریش نزد عمویش ابوطالب رفتند و به او گفتند: برادرزاده ات خدایان ما را ناسزا می گوید و از آیین ما به زشتى یاد می کند و عقل و خرد ما را احمقانه شمرده و پدرانمان را گمراه می داند، یا او را از این کار بازدار و یا این که ما و او را به خود واگذار و دست حمایت خود را از او بردار، چه این که تو نیز در این زمینه با ما هم عقیده اى و ما از کارهاى او جلوگیرى خواهیم کرد. ابوطالب با آنان به نرمى و ملایمت سخن گفت و به گونه اى محترمانه آنها را برگرداند و از نزدش رفتند. پیامبر(ص) به دعوت خویش ادامه داد و هیچ چیز او را از ابراز کردن دین و آیین الهى بازنمی داشت و مردم را به آیین او فرا می خواند و همین عمل سبب خشم قریش شده بود، ازاین رو اشراف قبیله گرد هم آمده و نزد ابوطالب رفتند و بدو اظهار داشتند، «ای ابوطالب، شما از نظر سنّى و آبرومندى میان ما، از مقام و منزلت ارجمند و والایى برخوردار هستى، ما از شما خواستیم که برادرزاده ات را منع کنى، ولى این کار را نکردى و به خدا سوگند ما تحمل شنیدن ناسزاگویى به خدایان خود و به زشتى یاد کردن آنها و احمقانه توصیف نمودن اندیشه هاى خویش را نداریم، اینک یا او را از این کار باز دار و یا با هر دوى شما پیکار خواهیم کرد تا یکى از دو گروه نابود شود... این را گفته و سپس از نزد او بیرون رفتند. براى ابوطالب دشوار بود که از قوم خود جدا شده و با آنان به دشمنى بپردازد و از سویى دوست نداشت که پیامبر را تسلیم آنان کرده و وى را تنها بگذارد، لذا کسى را نزد پیامبر فرستاد و بدو گفت: «اى برادرزاده، مردم نزد من آمده و به من چنین و چنان گفتند، تو براى حفظ جان خود و من چاره اى بیندیش و کارى را که من تحمل و توان آن را ندارم بر من تحمیل مکن». پیامبر(ص) تصور کرد دیدگاه عمویش در مورد وى تغییر کرده و می خواهد او را تنها بگذارد و تسلیم آنان نماید و از حمایت و پشتیبانى او عاجز و ناتوان شده است، لذا رسول اکرم(ص) جمله معروفى را، که حاکى از جانفشانى در راه عقیده و دعوت به پرستش خداى یگانه بود و همچنان بر تارک روزگار جاودان مانده و هر تهدید و شکنجه اى در برابرش کوچک به شمار می آمد، در پاسخ عموى خود عنوان نمود: «اى عمو، به خدا سوگند اگر این مردم خورشید را در دست راست من و ماه را در دست چپم قرار دهند تا از رسالت خویش دست بردارم، هرگز این کار را نخواهم کرد تا این که خداوند دین و آیین خود را یارى و حمایت کند و یا در این راه هرچه را دارم تقدیم کنم!» چه ایمان شگفت انگیز و با عظمتى که چون در قلب راه یافت، به سیلى بنیان کن می ماند که هیچ چیز در برابر آن توان پایدارى و مقاومت نداشت؟! رسول خدا(ص) پس از آن که آمادگى خویش را براى فداکارى در راه تبلیغ رسالتش عنوان کرد، به گریه افتاد و از آنجا رفت. ابوطالب او را صدا زد و بدو گفت: «برادرزاده عزیزم، هر چه دوست دارى بگو، به خدا سوگند هرگز تو را تسلیم آنان نخواهم کرد».نقشه فریب
دعوت به اسلام مورد پذیرش عده بسیارى از مردم قرار گرفت، وقتى قریش این وضع را مشاهده کردند با اشراف خود گردهم آمده و براى مقابله با خطرى که آنها را تهدید می کرد به مشورت پرداختند. سرانجام نظر آنها بر این تعلق گرفت که کارهایى را به محمد(صلی الله علیه وآله) پیشنهاد کنند، شاید وى را از دعوت خویش منصرف سازند، لذا درپى او فرستادند و از آنجا که رسول خدا(ص) علاقه مند هدایت آنان بود با شتاب نزد آنان آمد، و آنها بدو گفتند: «ای محمد(صلی الله علیه وآله) ما کسى را نزد تو فرستادیم تا بیایى و با تو سخن بگوییم، به خدا سوگند ما مردى را از عرب سراغ نداریم که کارهایى راچون تو نسبت به قوم خود انجام داده باشند، تو نیاکان ما را دشنام دادى و آیین ما را به ناسزا گرفتى وبه خدایان ناروا گفته و اندیشه و خرد ما را به نادانى و جهل توصیف کردى، و سبب تفرقه و پراکندگى مردم شدى و هرکار ناروا و زشتى را به ما روا داشتى، اگر با این گفته هایت در پى مال و دارایى هستى، ما آن قدر برایت مال جمع آورى می کنیم که ثروتمندترین فرد ما به شمار آیى و اگر پُست و مقام می خواهى، تو را بر خود فرمانروا می گردانیم و اگر مُلک و املاک می خواهى، تو را مالک بر خویش می نماییم، و اگر آنچه به تو الهام می شود از طریق جنّ است [جن زده شده ای] و او بر تو غلبه یافته و شاید هم این گونه باشد، پول زیادى را براى معالجه ات هزینه خواهیم کرد تا بهبودیابى و یا این که عذرى برایت باقى نمی ماند؟ رسول اکرم(ص) فرمود: «آنچه را می گویید در من وجود ندارد، من براى این که اموال شما را بگیرم به سوى شما نیامدم، نه پُست و مقام می خواهم و نه قصد فرمانروایى بر شما را دارم، ولى خداوند مرا به عنوان پیامبر به سوى شما فرستاده است و بر من کتاب نازل فرموده و به من فرمان داده تاشما را مژده و بیم دهم. من دستورات الهى را به شما ابلاغ کرده و شما را پندواندرز دادم، اگر آنچه را به شما گفتم بپذیرید، در دنیا و آخرت سعادتمند خواهید شد و اگر آن را نپذیرفته و ردّ نمایید، براى انجام دادن فرمان خدا صبرو شکیبایى پیشه خواهم کرد تاخداوند میان من و شما داورى فرماید».(۱۴) سپس کفار براى مبارزه با رسالت الهى، نقشه دیگرى را طراحى کرده و به او پیشنهاد کردند تا درعبادت و پرستش بت ها با آنها شریک و همسو گردد و آنان نیز در عبادات وى، تشریک مساعى داشته باشند، خداوند این آیات مبارکه را نازل فرمود: «قُلْ یا أَیُّها الکافِرُونَ * لا أَعْبُدُ ما تَعْبُدُونَ» تا آخر سوره و جایى دیگر فرمود: «قُلْ أَفَغَیْرَ اللَّهِ تَأْمُرُونِّى أَعْبُدُ أَیُّها الجاهِلُونَ». وبعد از آن راهى دیگر را انتخاب کردند و از او درخواست نمودند آن دسته از آیات قرآن را، که بت ها را مورد مذمت قرار داده و بت پرستان را به کیفر و عذابى شدید تهدید کرده است، از قرآن برداشته و حذف کند. خداوند این آیات را بر پیامبر نازل فرمود: «قُلْ ما یَکُونُ لِى أَنْ أُبَدِّلَهُ مِنْ تِلْقاءِ نَفْسِى إِنْ أَتَّبِعُ إِلّا ما یُوحی إِلَىَّ»؛ بگو مرا نمی سزد که قرآن را از پیش خود تغییر و تبدیل دهم، من تنها از وحى پیروى می کنم.نویسنده: عفیف عبدالفتّاح طبّاره مترجم: عباس جلالى
_____________________________________ پی نوشت: ۱- بیان این گونه مطالب درباره شخصیت ممتاز رسول اکرم ساختگى و از اسرائیلیات است، در این خصوص به تفسیر شریف مجمع البیان مراجعه شود. «ج۶». ۲- طبرى می گوید: ابوسعید از پدر خود پرسید: آیا ابوبکر نخستین کسى بود که ایمان آورد؟ وى گفت: خیر؛ قبل از او بیش از پنجاه تن به پیامبر گرویده بودند. ۳- ابن هشام، ج۱٫ ۴- شعرا (۲۶) آیات ۲۱۴ - ۲۱۵٫ ۵- ص (۳۸) آیات ۴ و ۵٫ ۶- فرقان (۲۵) آیات ۴۱ - ۴۲٫ ۷- انعام (۶) آیه ۳۴٫ ۸- طور (۵۲) آیه ۲۹٫ ۹- فرقان (۲۵) آیات ۴ و ۵٫ ۱۰- اسراء(۱۷) آیات ۹۰ - ۹۳٫ ۱۱- نجم (۵۳) آیه ۲۳٫ ۱۲- بقره(۲) آیه ۱۷۰٫ ۱۳- فرقان (۲۵) آیه ۴۴٫ ۱۴- ابن هشام، ج۱٫منابع:
برگرفته از کتاب «مع الأنبیاء فى القرآن»