اولین و آخرین مولود کعبه

نویسندگان: سید محمدابراهیم حسنی منبع: نشریه پاسدار اسلام ۱۳۸۶ شماره ۲۴
اولین و آخرین مولود کعبه‏ ‏ سیزده رجب از راه مى‏رسد، روزى از بهترین و مبارک‏ترین روزهاى سال، روز با سعادت مَظهر حق تعالى و مُظهر حق و عدالت در جهان، جامع جمیع کمالات انسانى و الهى، یگانه روزگار و دوران، على علیه السلام. در این روز فرخنده (شب جمعه سیزده رجب، سى سال پس از عام الفیل) کعبه، خانه مقدّس خداوند براى اوّلین و آخرین بار، میزبان مولودى سعید و ارجمند بود، مولودى که مادر دهر همچون او نزاییده و دیدگان بشر، مانندش را ندیده است. فرا رسیدن این روز فرخنده و این عید بزرگ را به پیروان حضرتش تبریک گفته و برافراشته شدن بیرق اسلام را بر مرتفع‏ترین قلل جهان از خداوند منان خواستاریم. ابعاد مظلومیت امام على(ع) در دل تاریخ‏ مقدمه‏ مولا على(ع) مظلوم تاریخ است و مظلومیت آن حضرت در طول تاریخ همواره تداوم خواهد داشت و تا قیام فرزندش مهدى(عج) از این حقیقت کشف سرّ نخواهد شد، ابعاد مظلومیت‏هاى آن حضرت نیز گوناگون است چنانچه در طول تاریخ در صورتهاى مختلفى بروز و ظهور کرده است. مظلومیت بزرگ مولا على(ع) از زمان خود آن حضرت آغاز شد و با شهادتش به همراه پیام آسمانى «قد قتل المرتضى» و عزاى ملکوتیان پدیدار گشت. آنگاه بود که مردم با شنیدن خبر شهادت مولا در حال نماز تازه بیدار گشتند و آه حسرت از نهاد خود سردادند و دست ندامت بر سر و سینه‏شان کوفتند و بواقع بیان آن همه رنج‏ها و غم‏ها از قلم قاصر ما نیز بسیار دشوار است. چرا که ما تنها به گوشه‏اى از آن واقفیم و معتقدیم که غم‏هاى ناپیدا در گوشه دل على(ع) مسکن گزیده و تنها اسرار آن را فرزندش امام مهدى(عج) مى‏داند که همواره او را بر این مظلومیت‏ها نالان ساخته است. مولا على(ع) از همان زمان حیات رسول خدا(ص) شریک دردها و در تنهایى‏ها یار او و در جنگ‏هاى تحمیل شده یاور او و مرهم زخمهایش بود. بعد از رحلت رسول خدا با دشمنى‏ها و جوّ مسمومى که بر علیه او رایج شد روبرو گشت و ناچار غم‏ها را بجان خرید و براى حفظ دین و ثمرات زحمات پیغمبر سکوت کرد و حتى دم برنیاورد چنانچه خود فرمود: «فواللّه ما زلت مدفوعاً عن حقّى مستأثراً علىّ منذ قبض اللّه نبیّه حتى یوم الناس هذا؛(۱) من همواره از حق خویش محروم، و از هنگام وفات رسول خدا تا به امروز حق مرا از من بازداشتند.» و تنها از این غمها به خدا پناه مى‏برد و گاهى در کنار قبر رسول اللّه(ص) مى‏نشست و با او درد دل مى‏کرد و در آخر به ناچار مدینه را با همه غمهایش رها و به غربت و بى‏وفایى کوفه رهسپار شد. در آنجا نیز با عداوت‏ها و جهل جاهلان و ساده لوحى نابخردان روبرو گشت چنانکه همه از آن عهد و پیمانى که با او بسته بودند سرپیچى نمودند. از جمله آن رنج‏ها و غم‏هاى جانکاه خروج و شورش متحجران بى مغز(خوارج) و نیز برپائى جنگ‏هایى از جانب قاسطین و مارقین و ناکثین با حضرت بود تا جائیکه یاران آن حضرت یعنى طلحه و زبیر از او جدا شدند و تمام وجود آن حضرت را آکنده از درد و رنج ساختند تا جائیکه از دست کوفیان، خسته و نالان گشت و به خداى خویش چنین شکایت برد: «اللّهم انى قد مللتهم و ملّونى و سئمتهم و سئمونى فابدلنى بهم خیراً منهم و ابدلهم بى شرّا منّى اللّهم مث قلوبهم کما یماث الملح فى الماء اما و اللّه لوددت انّ لى بکم الف فارس من بنى فراس بن غنم؛(۲) خدایا، من این مردم را با پند و اندرزهاى مداوم خسته کردم و آنها نیز مرا خسته نمودند آنها از من به ستوه آمده و من از آنان به ستوه آمدم به جاى آنان افرادى بهتر به من مرحمت فرما، و به جاى من بدتر از من بر آنها مسلّط کن. خدایا، دل‏هاى آنان را آن چنان که نمک در آب حل مى‏شود، آب کن! به خدا سوگند، دوست داشتم به جاى شما کوفیان هزار سوار از بنى فراس بن غنم مى‏داشتم.» مظلومیت و تنهایى على(ع) تنهایى و غربت مولا از همان زمان حیات رسول خدا(ص) آغاز شد تا جائیکه حتى برخى از بزرگان عرب، حضرت را تحقیر مى‏کردند و همواره در صدد تخریب وجهه و تقرّب او نزد رسول خدا بودند چرا که چشم دیدن او را در کنار پیغمبر(ص) نداشتند. آن وقتها سایه پیغمبر(ص) بر سر او بود و همواره او را در پناه خویش مى‏گرفت و خطاب به مردم مراعات حال على(ع) و حفظ حرمت او را تأکید و توصیه مى‏کرد اما بعد از رحلتش غبار غم غربت، بر على(ع) نشست و دیگر کسى نبود که قدرش را بداند و تنهایى‏اش را قرین باشد و خلأ وجودى پیامبر و متعاقب آن همسر وفادارش را پر سازد. از آنجا بود که رنج‏ها و غم‏هاى حضرت آغاز شد و بیست و پنج سال خانه‏نشینى و عزلت در پیش پاى او قرار گرفته و رنج تهمت‏ها و اهانتها و شایعات و جنگ‏ها و... همه و همه در کمین وجود نازنین آن حضرت نشسته است. و خدا مى‏داند که در شب سقیفه بر على(ع) چه گذشت؟ آن شبى که همین مدعیان صحابى پیامبر، در گوشه‏اى خزیدند و به دور از چشم على(ع) به تعیین خلیفه پرداختند و این در حالى بود که بدن پاک رسول خدا(ص) روى زمین بود و على تنهایى، پیامبر را غسل مى‏داد و از دورنماى غربت خویش بسان ابر بهارى مى‏گریست و با رسول خدا(ص) نجوا مى‏کرد. از فرداى آن روز دیگر همه از بیعتى که با على(ع) در غدیرخم بسته بودند، سرباز زدند. انگار کسى او را دیگر نمى‏شناخت تا جایى که حتى جواب سلامش را نمى‏دادند و این جوّ تا بدانجا پیش رفت که حضرت به بیرون از مدینه مى‏رفت و سر در چاه آبى مى‏کرد تا درد دل خویش را به آب بیان کند و با زمزمه سرد آب آرام مى‏گرفت تو گویى که واقعاً کسى را در مدینه نداشت تا با او درد دل کند چرا که تنها انیس و غمخوارش یعنى زهرا(س) را از او گرفتند و با شقاوت بسیار او را به شهادت رساندند. این که حضرت در غم فراق تنها یاورش یعنى زهرا(س) چه کشید، وصف و بیان آن براى ما دشوار است. تصور کنید که آن حضرت، داغدیده در دل شب به تنهایى فاطمه را غسل بدهد و به تنهایى او را کفن و دفن نماید و در تشییع جنازه و دفن حضرت کسى را به جز دستان یاریگر رسول خدا(ص) نداشته باشد و به آسمان ظلمانى آن شب نظاره کند و به خدا از دست نامردمان زمانه شکوه کند و براى خود آرزوى مرگ نماید و بر کنار قبر مخفى زهرا بنشیند و اینگونه نواى غربت سر دهد(۳) آن گاه بود که على(ع) به گوشه نشینى و دورى از مردم زمانه خویش مى‏پرداخت و گاهى از شدت غم و تنهایى به جمع یاران مى‏شتافت و با آنها درد دل مى‏کرد، آن دشمنان کینه توز که چشم دیدن یاران قلیل حضرت را نیز نداشتند آنها را در سخت‏ترین شرایط و زجر به شهادت مى‏رساندند و دل حضرت را خون مى‏کردند، با شهادت عمارها،مالک اشترهاو... عرصه را بر حضرت بیشتر تنگ نمودند. و چون حضرت با غم یارانش روبرو مى‏شد کوه غم بر دوشش مى‏نشست و تشنه و آماده مرگ مى‏شد و از خدا طلب مرگ مى‏کرد چنانچه مى‏فرمود: «و اللّه لابن ابیطالب آنس بالموت من الطفل بثدى امّه؛(۴) به خدا قسم که على از طفلى که به شیر مادرش تشنه است، با مرگ بیشتر انس گرفته و مشتاق آن است.» چنانچه بعد از شهادت عماریاسر مى‏گریست و از خدا چنین آرزو مى‏کرد. غصب حق آن حضرت‏ از دیگر ابعاد مظلومیت على(ع) که به اذعان همه وجدانهاى بیدار تاریخ رسیده، همانا ظلم فاحش در غصب حق خلافت او بود که بدینوسیله لکه ننگى براى همیشه بر دامن تاریخ نشاند. تا جائیکه براى سرپوش گذاشتن بر جنایت خویش اسناد تاریخى و روایات مستند پیامبر اکرم را نیز در این باره خدشه‏دار کردند و به این هم اکتفا ننموده و با تخریب چهره درخشان آن حضرت و تحریف داستان غدیر و ماجراى خلافتش سعى بر این داشتند که براى همیشه حضرت و جایگاه خلافت او را در دل تاریخ محو سازند اما حضرت بسیار تیز و زیرک بود و بافتنه‏هاى روزگار مبارزه مى‏کرد و مى‏فرمود: «انى فقأت عین الفتنه و لم یکن لیجتره علیها احد غیرى؛(۵) یعنى من چشم فتنه را کندم و جز من هیچ کس جرأت چنین کارى را نداشت.» در این بى کسى گاه چهره درخشان على(ع) مهجور و آن خورشید تابناک درپس ابرهاى تیره باز مى‏ماند. چنانچه خود از این تنگناى تاریخ و بهت زمان و موقعیت در آن زمان چنین توصیف مى‏کند: «نگریستم، دیدم مرا یارى نیست، دریغ آمدم، ناچار خارغم در دیده شکسته و نفس در سینه و گلو بسته از حق خود چشم پوشیدم و شربت تلخ شکیبایى را نوشیدم.»(۶) و این دشمنى‏ها و نفاق معاندان و غاصبان حق خلافت آن حضرت از جمله آلام جانکاه بود چنانکه در کوچه‏هاى مدینه همواره مشامش از بوى نامردمى آن‏ها و چشمش از دیدن چهره پلیدشان در عذاب بود. این جوّ همچنان مى‏گذشت و کم کم این فضاى جبروتى برملا مى‏شد و پرده‏ها کنار مى‏رفت و مردم کم کم پشیمان مى‏شدند و تنها فرصت براى بازگوئى آلام على(ع) فراهم مى‏سازند آن گاه بغض على(ع) مى‏ترکد و به بیان تنها گوشه‏اى از دردهاى تنهایى خویش مى‏پردازد و در عین حال آغوش رحمت و شفقت بر آن‏ها مى‏گشاید و هیچ‏گاه در مقام جبران بر نمى‏آید و تنها خطبه غربت سر مى‏دهد و مى‏فرماید: «وطفقت ارتئى بین ان اصول بید جزّاء او اصبر على طخیه عمیاء... فصبرت و فى العین قذى و فى الحلق شجى ارى تراثى نهباً؛(۷) صبر کردم در حالى که خار در چشم واستخوان در گلو داشتم و به چشم خویش دیدم که میراثم را به غارت بردند و در امانت رسولخدا(ص) خیانت کردند و خلافت مرا نیز غصب نمودند و بدین وسیله لکه ننگى از براى خود در دل تاریخ نشاندند.» و نیز چشمان بیدار تاریخ را چنین در میان مى‏گذارد: «لقد علمتم انّى احق بها من غیرى و اللّه لاسلمن ماسلمت امور المسلمین؛(۸) مى‏دانید که سزاوارتر از دیگران به خلافت من هستم. سوگند به خدا به آنچه انجام داده‏اید گردن مى‏نهم تا هنگامى که اوضاع مسلمین روبراه باشد و از هم نپاشد و جز من به دیگرى ستم نشود، و پاداش این گذشت و سکوت را از خدا انتظار دارم.» و نیز خطاب به مردم مى‏فرمود: «ایها الناس انّا قد اصبحنا فى دهر عنود و زمن کنود یعدّ فیه المحسن مسیئا و یزداد الظالم فیه عتواً لاننتفع بما علمنا و لانسأل بما جهلنا و لانتخوف قارعه حتى تحلّ بنا؛(۹) اى مردم، در روزگارى کینه توز و پر از ناسپاسى و کفران نعمت‏ها صبح کرده‏ایم که نیکوکار، بدکار به شمار مى‏آید و ستمگر بر تجاوز و ستمگرى خود مى‏افزاید. نه از آنچه مى‏دانیم بهره مى‏گیریم و نه از آنچه نمى‏دانیم مى‏پرسیم و نه از حادثه مهمّى تا بر ما فرود نیاید، مى‏ترسیم.» همه مى‏دانیم که غم و غربت حضرت به دوران عزلت و خانه نشینى‏اش در مدینه ختم نمى‏شود بلکه تازه با شروع خلافت تحمیلى پنج ساله در کوفه ابعاد آن گسترش و حتى بروز و ظهور یافت چه آنکه اصولاً این حق والاى حضرت که سالیان از او غصب شده با پنج سال خلافت با آن همه محدودیتها و آزار و اذیتها و توطئه و جنگها جبران‏پذیر نبوده است. و لذا بعد از قتل عثمان وقتى که مردم به در خانه حضرت روانه شدند، حضرت با اصرار از آنها مى‏خواهد که دست از او بردارند و به سراغ دیگرى روند. این صرف یک تعارف نبود بلکه اصرار درونى آن حضرت بود چرا که همه غم‏ها و آلام آینده را و حتى پایان عمر خود را با شهادتش به دست همین افراد به خوبى مى‏بیند و لذا به سختى و با اصرار آنها راضى مى‏شود اما نگران و غمبار است چنانکه با پذیرش خلافت، آیه استرجاع را بر زبان جارى مى‏سازد. همانطور که فرزندش امام رضا(ع) با امضاى ولیعهدى از بلاد غربت طوس چنین کرد. و این مظلومیت‏ها براى ائمه(ع) یعنى فرزندان على(ع) براى همیشه تاریخ تداوم داشته است. خود حضرت در توصیف شرایط آن زمان و ازدحام مردم مى‏فرماید: «مردم چون رمه‏هاى گوسفند بى‏چوپان بدور خانه‏ام جمع شدند امّا آن‏گاه که به پا خاستم و حکومت را به دست گرفتم جمعى پیمان شکستند و گروهى از اطاعت من سرباز زده از دین خارج شدند و برخى از اطاعت حق سربرتافتند...»(۱۰) مجهول ماندن قدر و مقام‏ قدر و مقام مولا على(ع) در ابعاد مختلف اخلاقى و علمى و اعجاز کلام و کشف اسرار و حقایق و نیز جایگاه رفیع عرفانى و معنوى آن حضرت، در طول تاریخ همواره مجهول مانده و این مظلومیت براى همیشه ادامه خواهد یافت. چرا که شناخت واقعى جایگاه رفیع آن حضرت خارج از حد درک و توان فکرى بشر است و غالب نوع بشر یا غافلند و یا جاهل‏اند و یا متأثر از جوّ زمانه تا جائیکه در زمان خود حضرت نیز از درک او عاجز ماندند و این تنها پیغمبر و آل اویند که مى‏توانند به خوبى على(ع) را بشناسند و امام زمان(عج) نیز در راستاى شناساندن قدر و مقام آن حضرت و نیز گشایش ابواب علوم آسمانى‏اش ظهور خواهند کرد. حق شناسان‏گر به دست آرند معیار ترا حد فوق ماسوى دانند مقدار ترا و دیگر آنکه دشمنان کینه‏توز و منافقان کوردل در هر زمانه‏اى سعى بر امحاء کرامت و فضایل حضرت داشته و دارند تا دیدگان منصف بشر از درک و شناخت آن حضرت محروم گردد و نتواند در مقام الگویى اعمالشان را با آن حضرت بسنجند و معایب کردار و گفتارشان را دریابند. آه اگر قدر و مقدار و جایگاه على(ع) شناخته مى‏شد، همه صراط مستقیم الهى را مى‏یافتند و حق را از باطل تشخیص مى‏دادند، اف بر آنهایى که بعد از شنیدن نواى «قد قتل المرتضى» بیدار شدند و با نواى رحیل او در حال نماز به شگفت آمدند و ازحسرت بر سر و سینه زدند! و اف بر آن مردان شکمباره‏اى که نمک او را خوردند و نمکدانش را شکستند، همانهایى که تازه بعد از رحلتش، آن غریبه انبان بدوش را شناختند که مخفیانه در دل شب به یارى فقیران مى‏شتافت و بسان شمع تا صبح بر آنها مى‏تابید. و بریده باد آن دستان مرموزى که علمهاى محبت على(ع) را از دلها کندند و کورباد آن چشمانى که على(ع) را در حصار زخم شیطانى خویش گرفتند و نابود باد کسانى که در حق او ظلم کرده و مى‏کنند. بُعد معنوى و روحانى‏ همه مى‏دانیم که قدر والاى عرفانى حضرت از باورهاى مردم دور ماند و بر این اساس جایگاه رفیع عبادى او حتى از دیده‏هاى حقیقت بین عالم مستور ماند. این فضایل بى‏تردید از زمان خود حضرت بر اثر جوّسازى‏ها و شایعات دشمنان و تخریب شخصیت آن حضرت و نیز ایجاد جوّ بدبینى و حرکات موزیانه آنها بر علیه او دور از دسترس مردم قرار گرفت. و این جوّ سازى‏ها به جایى رسیده که حتى برخى از نااهلان و نابخردان حضرت را بى‏نماز و تارک صراط و سیره پیغمبر(ص) تلقى مى‏کردند و تهمت‏هاى دیگرى نیز به او روا مى‏داشتند که زبان از گفتن و قلم از نوشتن آن شرم مى‏کند. کار به جایى رسید که على(ع) با مظلومیت تمام زبان به معرفى خود گشود تا مردم بیش از این به او لعن نکنند چنان که با کوهى از غم و دشوارى اما با آه و افغان در آن تنهایى و غم براى آگاهى مردم مى‏گوید: «اللهم انّى اول من اناب و سمع و اجاب لم یسبقنى احد الّا رسول اللّه بالصلاه؛(۱۱) خدایا من نخستین کسى هستم که به تو روى آورد و دعوت تو را شنید و اجابت کرد و در نماز کسى جز رسولخدا(ص) بر من پیشى نگرفت» و در جاى دیگر فرمود: «لن یسرع احد الى دعوه الحق و صله رحم و عائده کرم فاسمعوا قولى؛(۱۲) مردم! هیچ کس پیش از من در پذیرش دعوت حق شتاب نداشت و چون من کسى در صله رحم و بخشش فراوان تلاش نکرد.» شب شنفته است مناجات على‏ جوشش چشمه عشق ازلى‏ شب ز اسرار على آگاه است‏ دل شب محرم سراللّه است‏ همان على که در حال نماز تیر از پایش در آوردند و بر مناکب ستارگان مى‏نشست و همو که «میزان اعمال» و قسیم جنه و صراط مستقیم الهى است اینگونه مظلوم و مهجور باقى ماند. چنانکه ابن‏ملجم مرادى را که از خوارج نهروان بود و جاى مهر بر پیشانى داشت، در شب نوزده رمضان براى رضاى خدا به شهادت حضرت تشویق کردند. بُعد علمى حضرت‏ حضرت از آن دیدگاه علمى و واقعى که خود فرمود: «و اللّه انى لاعلم بطرق السماء من الارض» براى همیشه ناشناخته و بلکه مظلوم واقع شده و این مظلومیت همواره ادامه خواهد داشت چنانکه هنوز نیز ناشناخته ماند اگر چه فرزندان بزرگوار آن حضرت بسان امام باقر(ع) و امام صادق(ع) که سالها به بیان و انعکاس علوم جدشان پرداختند و بر این امر نیز تصریح و تأکید داشتند اما واقف بودند که تنها قدرى از اسرار علمى جدشان را بر ملا ساختند و این طریق بعد از ائمه(ع) (در زمان غیبت) قدرى معطل ماند، واقعاً آنچه که در قدر و شأن علمى آن حضرت بود بیان نشد تا امام زمان(عج) انشاء اللّه بیاید و بدرستى پرده از این اسرار و علوم نهفته حضرت بردارد. همین نهج البلاغه که پیش روى ماست و برادر قرآن نام دارد و بدرستى سرچشمه‏هاى علوم الهى و بشرى در آن نهفته و دروازه‏هاى علوم آسمان را بر اهل زمین گشوده است، چقدر مهجور و ناشناخته ماند. و یا حداقل مسلمانان و خصوصاً شیعیان از آن بهره کمى بردند و این همان مظلومیت در بعد علمى است که باید سرّ آن بر ما گشوده گردد. این مظلومیت در زمان خود آن حضرت نیز بسیار تجلى کرده بود چنانکه حضرت، با این دریاى گسترده علم خود به دنبال مردمان نابخرد مى‏شتافت و مى‏فرمود: سلونى قبل ان تفقدونى، آنها به جهت همان جهل و نادانى و نیز مهجور ماندن حضرت و ناشناخته ماندن ابعاد علمى‏اش خواسته حضرت را سهل مى‏گرفتند و حتى یکى از آنها پرسیده بود یا على بگو دانه‏هاى رشکم چندتاست یا یال اسبم چند دانه است؟ گرنبودى خوف دُرها سفتمى‏ آنچه در دل بود یکسر گفتمى‏ لیک با این قوم که هم کورند و کر چون توانم گفت اوصاف قمر مجهول ماندن قدر عدالت حضرت‏ یکى از ابعاد مظلومیت امام على(ع) بعد عدالت است که واقعاً ناشناخته ماند و به حق عالم با نفخات عدل اورونق گرفت اما بدخواهان همواره این محور عظیم را پوشیده نگاه داشتند و در این بُعد مهم مولا را یارى نمى‏کردند و بلکه دستهایش را براى احیاى آن مى‏بستند تا جایى که حضرت براى برپائى عدالت اسلامى و اجراى احکام عدل الهى در خفا مبادرت مى‏کرد اول آن که حضرت در رفتار و کردار و گفتار و تمامى روشها و منشها زندگى فردى و اجتماعى خود این بُعد مهم را رعایت مى‏کرد مخصوصاً در مسئله بیت المال که همه مى‏دانند حضرت ذره‏اى اضافه از آن، براى خود برنمى‏داشت. چنانچه نقل شده سه شبانه روز غذاى خود را به فقرا بخشیدند و دیگر در خانه حضرت قوتى یافت نمى‏شد و فرزندانش در گرسنگى شدیدى به سر بردند اما در بیت المال دستیازى نکرد. حضرت هم خود زهد پیشه مى‏کرد و هم مردم را به آن دعوت مى‏نمود لباس خشن مى‏پوشید و لباس مناسب را به فقرا مى‏بخشید، غذاى ساده را مى‏خورد و غذاى مناسب را به یتیمان مى‏بخشید، کم مى‏خورد و کم مى‏خوابید و بیشتر به عبادت مى‏پرداخت و شب هنگام به طور ناشناس کیسه نان و خرما به در خانه فقرا و ایتام مى‏برد و آن‏ها را اطعام مى‏کرد اما ناشناخته مى‏ماند. حضرت همچنین در راستاى برقرارى عدالت اجتماعى و رفع ظلم از مردم، همواره در دوران خلافت پنج ساله‏اش به فرمانداران امر مى‏کرد که از اسراف بیت المال و بى‏توجهى و هرگونه ظلمى نسبت به مردم پرهیز کنند. مکن تو آزار کسى و هرچه خواهى کن‏ که در شریعت ما غیر از این گناهى نیست‏ چنانچه با شنیدن خبر میهمانى عثمان بن حنیف استاندار بصره در جمع عیاشان بصره و برپائى جشن و اسراف کارى‏اش به شدت عصبانى شد و او را احضار و توبیخ و حتى از کار بر کنار کرد و در نامه‏اى قهرآمیز خطاب به او چنین نوشت: «الا و انّ لکلّ مأموم اماماً یقتدى به و یستضیى‏ء بنور علمه الا و انّ امامکم قد اکتفى من دنیاه بطمریه و من طعمه بقرصیه الا و انکم لاتقدرون على ذلک و لکن اعینونى بورع و اجتهاد».(۱۳) بدانید که براى هر پیروى امامى است که باید از او تبعیت کند و از نور علمش مدد بگیرد و بدانید که امام شما در دنیایش به دو جامه فرسوده و دو قرص نان اکتفا کرد و شما البته نمى‏توانید در زهد بسان من باشید ولى حداقل سعى و تلاش کنید تا در راه ورع و تقوا مرا یارى دهید» و در ادامه فرمود: «فواللّه ماکنزت من دنیاکم تبرا ولاادخرت من غنائمها وفرا؛ پس سوگند به خدا! من ازدنیاى شما طلا و نقره‏اى نیندوخته و از غنیمت‏هاى آن چیزى ذخیره نکردم.» و در جاى دیگر خطاب به فرمانداران، پیرامون رعایت حقوق مردم از جانب خود چنین مى‏فرمود: «اگر شب را روى اشتر خاردار بیدار بمانم و در طوقهاى آهنین گرفتار آیم و مرا از این سو به آن سو بکشند خوشتر دارم تا در روز رستاخیز به خدا و رسول وارد آیم در حالى که بر بنده‏اى ستم کرده باشم.»(۱۴) آیا سزاوار است که یک چنین امام بزرگوارى در دل تاریخ همواره ناشناخته باقى بماند و در طول زمان مهجور و مظلوم باشد؟ حال تاریخ جواب دهد که آیا شایسته بود که با یک چنین امام عادل و بر حقى که تمام زندگى و جان و مال خود را فداى دین و خدمت به مردم و جامعه و بلکه تاریخ نموده است آن همه ظلم و ستم روا شود و آیا تاریخ از بیان و نقل و تداوم آن شرم و حیا نمى‏کند؟ و آیا باید بعد از این همه گذشت زمان از دوران جاهلیت و بى‏خردى صدر اسلام هنوز عده‏اى باشند که در طریق شناخت حق و کشف حقایق به اسرار نگفته حضرت غفلت و نسبت به فراموشى آن تعصب بورزند؟ و آیا شایسته است که در این تعصبات به جا مانده از اغراض شوم گذشتگان هنوز سماجت به خرج دهند و براى همیشه شاهد مظلومیت آن حضرت در عرصه گیتى باشیم؟ این مطالب تنها گوشه‏اى از ابعاد مظلومیت‏هاى حضرت بود که بیان شد و به واقع اسرار دیگرى نیز وجود دارد که ما هم حتى از آن بى‏خبریم و باید که فرزندش مهدى (عج) بیاید و پرده از این اسرار بگشاید و حجابهاى مظلومیت را از چهره مظلوم و غمبار آن بزرگوار بردارد. پى‏نوشت‏ها -۱نهج البلاغه، خطبه ۶٫ ۲٫ همان، خطبه ۲۵٫ ۳٫ نفسى على زفرارتها محبوسه یالیتها خرجت مع الزفرات‏ لاخیر بعدک فى الحیوه و انّما ابکى مخافه ان تطول حیاتى‏ ۴٫ نهج البلاغه، خطبه ۵٫ ۵٫ همان، خطبه ۹۳٫ ۶٫ همان، صبحى صالحى، خطبه ۲۶٫ ۷٫ همان، خطبه ۳٫ ۸٫ نهج البلاغه، خطبه ۷۴٫ ۹٫ همان، خطبه ۳۲٫ ۱۰٫ همان، خطبه ۳٫ ۱۱٫ همان، خطبه ۱۳۹٫ ۱۲٫ همان، خطبه ۱۳۱٫ ۱۳٫ همان، نامه ۴۵٫ ۱۴٫ نهج البلاغه، خطبه ۲۲۴٫