بررسى جامعه ‏شناختى جامعه اسلامى عصر امام حسین علیه السلام

 سید علیرضا واسعى چکیده رحلت پیامبر اکرم (ص) آغاز تحولى ژرف در جامعه اسلامى به شمار مى‏رود. تحولى که در اندک زمانى پس از رحلت‏بنیان‏گذار آن، برخى از نزدیک‏ترین افراد به آن حضرت به شیوه‏اى اسفناک قربانى شدند. براستى چرا جامعه‏اى که اساس و حیثیت و ویت‏خویش را از اسلام یافته بود بر چنین واقعه هولناکى لب فرو بسته و شریک جرمى بزرگ در تاریخ بشریت‏شد؟ نویسنده بر آن است‏با نگاه به واقعیات آن روز، با تحلیلى جامعه‏شناختى پاسخ این پرسش را بیابد. وى معتقد است دنیازدگى و روى آورى به زندگى بى‏دغدغه همراه با آسایش، تعبیرهاى ناصواب و غیر صحیح از دین و سنت، فضاى موسوم و تبلیغاتى و در پى آن فشار و اختناق سیاسى پیش آمده پس از رسول گرامى اسلام، بدنمایى حرکت امام حسین (ع) از سوى دشمنان، به همراهى جهل و ناآگاهى سیاسى و اجتماعى مسلمانان، واقعیات جامعه آن روز بود که زمینه‏ساز کشتار بى‏سابقه در تاریخ اسلام گردید. متن واقعه عاشورا در تاریخ اسلام از وقایع بى‏نظیر و بس اسفناک است. هر انسانى که آشنایى اندک با اسلام و تاریخ آن داشته باشد به عاشورا به دیده شگفت مى‏نگرد و براى او جاى این پرسش است که چگونه در جامعه اسلامى، جامعه‏اى که اساس و حیثیت و ویت‏خویش را از اسلام یافته است در اندک زمانى پس از رحلت‏بنیان گذار آن، برخى از نزدیک‏ترین فرد به آن خاندان را به بدترین شیوه به جدال بخواند و قربانى کند و سرگذشتى بیافریند که به تعبیر ابن طقطقى «به علت ناگوارى و هولناکى آن دوست نمى‏دارم سخن را در پیرامونش طولانى کنم، زیرا در اسلام کارى زشت‏تر از آن به وقوع نپیوسته است. گرچه کشته شدن امیرالمؤمنین مصیبت‏بسیار بزرگى به شمار مى‏آمد، لیکن سرگذشت‏حسین چندان کشتار فجیع و مثله و اسارت در برداشت که از شنیدن آن پوست‏بدن انسان به لرزه مى‏افتد، لذا از پرداختن به سخن در باره این سرگذشت‏به شهرتش اکتفا مى‏کنم، زیرا که مشهورترین مصیبت است. خداوند هر کسى را که در آن دست داشته و بدان فرمان داده و به چیزى از آن خشنود بوده است لعنت کند و هیچ‏گونه کار خیر و توبه‏اى را از او نپذیرد و او را از جمله «الاخسرین اعمالا الذین ضل سعیهم فى الحیوه الدنیا و هم یحسبون انهم یحسنون صنعا (۱) قرار دهد.» (۲) این پرسش اساسى از دیرباز مطرح بود و هر چند گذر زمان اندکى از ابهام آن را برطرف ساخته و پاسخى داده است اما هم‏چنان پاسخى درخور به آن ضرورى مى‏نماید. به راستى چه تحولى در جامعه اسلامى روى داد. که آمادگى پذیرش چنین فاجعه‏اى را یافته بود؟ مردم آن زمان که هنوز یاد و خاطره گذشته نه چندان دور در اذهانشان بود و دیده یا شنیده بودند که پیامبر (ص) سخنانى را در باره امام حسین (ع) (۳) ، خاندان ابوسفیان، (۴) ارزشهاى والاى انسانى (۵) ، حرمت قتل، حساب و کتاب و...داشته، چگونه در مقابل آنچه پیش روى بود دست‏بر دست نهادند و شریک جرمى بزرگ در تاریخ بشریت‏شدند؟ چرا علیه آنان که چنین ظلمى عظیم به پاداشتند به اعتراض بر نخاستند، چه تغییرات و دگرگونیهایى در دنیاى آن زمان پیش آمد که خلیفه مسلمین! براى تحکیم موقعیت‏خویش دست‏به کشتار خاندانى زد که در تفکر دینى مردم مى‏بایستى جایگاه والایى داشته باشند؟ چرا آنان که به چشم خویش دیده بودند که پیامبر (ص) حسین (ع) را بر زانوان خویش مى‏نشاند و بر لبانش بوسه مى‏زد، (۶) و هم اکنون بر آن لبان تازیانه زده مى‏شود، جز انگشت‏شمارى، (۷) دهان نگشوده و اعتراض نکردند و چرا آنها که به گوش خویش شنیده بودند که پیامبر مى‏فرمود: ان الحسن و الحسین سید اشباب اهل الجنه، (۸) قتل عام حسین و یارانش را دیدند و شنیدند اما سکوت کرده و لب فرو بستند؟ و هزارها چراى دیگر. آیا آنچه پیش آمد امرى غافلگیرانه بود؟ آیا این رویداد دست‏ساخت فردى یا عده‏اى کم‏شمار بود؟ آیا عوامل پیدایى آن امرى زود هنگام و دفعى بود؟ و...این پرسشها براى اهل دین و تحقیق هر لحظه پیش مى‏آید. دراین نوشتار بر آنیم که تحولات پیش آمده در جامعه اسلامى را که زمینه ساز فاجعه عاشورا شد، به اختصار بیان داریم و نشان دهیم که در آن زمان جامعه داراى چه ویژگیهایى بوده است؟ پیش از ورود به بحث نکاتى را به صورت گذرا اشاره مى‏کنیم تا بهتر بتوانیم تصویر آن زمان را ارائه کنیم. ۱ - از روزى که پیامبر (ص) چشم از جهان فروبست تا روزى که واقعه عاشورا رخ داد پنجاه سال گذشته بود (۹) و در این دوره نه چندان طولانى، شش تن به عنوان خلیفه رسول خدا به حق یا نابحق رهبرى و امامت جامعه اسلامى را بر عهده گرفتند. ابوبکر از سال ۱۱ - ۱۳هجرى، عمر از ۱۳ - ۲۴، عثمان از سال ۲۴ - ۳۵ و امام على (ع) از سال ۳۵ تا ۴۰ هجرى خلافت کردند و به دنبال آنها امام حسن (ع) با انتخاب مردم به مدت شش ماه خلافت کرد (۱۰) . امابا واقع شدن در جریان ناخواسته (۱۱) ، به ناچار از آن کناره گرفت و معاویه به عنوان خلیفه وارد میدان شد و به مدت بیست‏سال بر سرزمینهاى اسلامى حکومت کرد تا اینکه در سال ۶۰هجرى در گذشت و فرزندش یزید که از سالها پیش ولیعهد او بود به حکومت رسید. (۱۲) ۲ - گستره جغرافیایى مملکت اسلامى با گذشت این نیم قرن دگرگونى چشمگیرى یافت. از زمانى که پیامبر (ص) بناى حکومت دینى خود را در مدینه نهاد و در واپسین زمانهاى حکومت، بر مناطق بیرونى روى کرد (۱۳) (موته و تبوک) تا زمانى که حکومتگران اموى بر سر کار آمدند دامنه حکومت تفاوت کرده بود. پس از پیامبر (ص)، نبردهاى گسترش طلبانه‏اى در دوران سه خلیفه اول، به ویژه عمر (۱۴) رخ داد که با چشم پوشى از جهت مثبت و منفى آن، بسط حکومت و توسعه جامعه اسلامى را به دنبال داشت، تنها در دوره امام على (ع) چنین حرکاتى متوقف شد و بیش از هر چیز به اصلاح درون و خویشتن پرداخته شد (۱۵) ولى پس از او معاویه به پیروى از خلیفگان اول، دست‏به فتوحات درغرب و شرق زد (۱۶) و با این گسترش، در عصر امام حسین گستره جغرافیایى مملکت اسلامى محدود به حجاز و عراق نبود بلکه در شرق تا سند و هند و در شمال شرقى تا ماوراءالنهر و در مناطق شمالى تا ارمنستان و در جهت غرب تا افریقیه و در جنوب تا منتهى الیه دیار یمن به سرزمین اسلامى پیوسته بود. (۱۷) ۳ - در این دوره، در مرکزیت‏خلافت اسلامى به عنوان محور اقتدار اسلام و پایگاه ا صلى توجه به دیانت، نیز تغییراتى پیش آمد. سه خلیفه اول در مدینه ساکن بوده و از آنجا بر مناطق اسلامى حکم مى‏راندند چنانکه در زمان پیامبر (ص) این شهر به عنوان مرکز سرزمین اسلامى بود. امام على (ع) به جهاتى چند، مرکز خلافت را به شهر نوبنیاد کوفه، انتقال داد (۱۸) و تا پایان دوره کوتاه خلافتش در آنجا ماند و امام حسن (ع) نیز در همان جا خلافت را به دست گرفت. اما پس از آن حضرت، خلافت اسلامى به سرزمین شام منتقل شد، (۱۹) سرزمینى که در دوره خلافت عمر فتح و به دیار مسلمانان پیوست و از همان ابتدا یزید و معاویه، فرزندان ابوسفیان، بر آن امارت داشتند. (۲۰) بنابر نکات بیان شده، تحولات و دگرگونیهایى که در جامعه اسلامى پدید آمده آسان‏تر قابل تحلیل است. تعامل نهادها و پدیده‏هاى اجتماعى جامعه انسانى هم چون پیکره آدمى است که اعضا و جوارح آن با یکدیگر در داد و ستد و تعاملند. آنچه در یک زاویه وجود جامعه رخ مى‏دهد بى‏تردید در زوایاى دیگر آن نیز بروز مى‏یابد سستى و فتورى که در نهادى از جامعه پیش مى‏آید، در نهادهاى دیگر تاثیر مى‏گذارد چنانکه از آنها تاثیر مى‏پذیرد. تعامل پدیده‏هاى اجتماعى با یکدیگر و تاثیراتشان در یکدیگر، موجب مى‏شود که تحلیلگر جامعه به آن، به مانند یک موجود حیاتمند نظر کند، بنابراین جامعه‏اى که از نظر سیاسى دچار بحران مى‏شود از نظر اقتصادى نیز مریض است، فرهنگ آن جامعه نیز در سراشیبى ضعف و سستى است، نظم و اخلاق و خانواده نیز دراین جامعه به آن گرفتار مى‏شود. نمى‏توان جامعه‏اى را یافت‏یا تصور کرد که از روابط اجتماعى بیمارى رنج مى‏برد اما فرهنگى سالم داشته باشد و یا اقتصاد آن جامعه به سامان باشد. چنانکه سامان یابى بعدى از ابعاد زندگى اجتماعى از سلامت دیگر ابعاد آن جامعه خبر مى‏دهد. اگر نظام اجتماعى، برخاسته از دیانت و شکل یافته از داده‏هاى دینى باشد خلل در زوایاى نظام آن، از اختلال در دیانت‏یا نگرش به دین خبر مى‏دهد و پیشرفت و مدنیت آن نیز از استحکام و به سامانى دین حکایت دارد. (۲۱) اجزاء پیکره هر نهادى خود از این قاعده پیروى مى‏کند; در نهاد سیاست که از ارکانى بسیار بنیان دارد تزلزل در یک پایه، هم در دیگر پایه‏ها مؤثر است و هم از سستى آنها منشا مى‏گیرد. استبداد حاکم سیاسى، تنها روحیه خودخواهى و ستمگرى او را نشان نمى‏دهد بلکه ستم پذیرى و خودباختگى مردم و رعیت آن حاکم را نیز نشان مى‏دهد. این سخن بزرگ پیامبر (ص) که «لعن الله الظالم و المظلوم‏» (۲۲) به ظرافت و تفسیر همین واقعیت است ظالم در جامعه تنها عامل رشد ستم نیست که پذیرنده آن نیز نقش آفرین است. بنابراین خرابى رکنى از سیاست، خرابى دیگر ارکان سیاست نیز هست. در اقتصاد و فرهنگ و اخلاق و خانواده و...نیز چنین است. مناطق مختلف یک کشور (تحت امر یک حکومت) نیز چنین است و با یکدیگر باز خورد دارند. هر چند کشورها در زمان گذشته به دلیل نبود ارتباطات انسانى و ابتدایى بودن وسایل و ابزار ارتباطى، با کشورهاى کنونى از نظر تعامل تفاوت فاحشى دارند اما همگونگى مناطق و شهرها تا حد بالایى وجود داشته است. وقتى شهرى دچار بحران مى‏شد دیگر شهرها و مناطق نیز در بحران قرار مى‏گرفتند و نابسامانى حیاتى یک دیار در دیگر دیارها اثر گذار و اثرپذیر بود. در دنیاى کنونى این تاثیر و تاثر بسى آشکار است و کشورها هم چون موجود اندام واره‏اى هستند که اختلالها و ضعفهاى نقطه‏اى از آنها در دیگر نقاط اثر مى‏گذارد. در گذشته نیز چنین بود، هر چند ممکن بود تسرى مشکلات و تعامل مناطق به سرعت و آشکارى کنونى نبوده باشد، اما به هر روى وجود داشت. بنابراین آنچه در باره منطقه‏اى از مناطق اسلامى گفته آید در مورد دیگر مناطق نیز به خوبى صادق است; چنانکه گفتار در باره نهادى از اجتماع هم چون سخن در باره دیگر نهادهاست. شهرهاى نقش آفرین اسلامى در بررسى جامعه اسلامى عصر امام حسین (ع) بى توجه به شهرهاى اسلامى آن دوره میسور نیست، از این رو به چند شهر بزرگ اسلامى آن روزگار که در تصمیم‏سازى‏ها و تصمیم گیریها و دگرگونى‏هاى زمانه نقش داشتند نگاهى گذرا مى‏افکنیم تا تحولات بنیادین و اساسى که در طى نیم قرن پیش آمد به درستى تصویر شود. در این جا به حجاز، کوفه، بصره و شام اشاره مى‏کنیم. ۱٫ حجاز مقصود ما از حجاز دو شهر بزرگ مکه و مدینه است که بیش از هر جاى دیگر با پیامبر (ص) و اسلام همدمى داشته‏اند. این دو که قدیمى‏ترین شهر اسلامى و مهد بروز اسلام و رشد تفکر اسلامیند بى تردید بیش از هر جاى دیگرى نسبت‏به اسلام و سنت رسول (ص) مى‏بایست‏شناخت و حساسیت داشته باشد هر چند واقعیت‏هاى تاریخى جز این را به ما مى‏نماید. الف: مکه. این منطقه که از آبادیهاى مهم سرزمین حجاز است از قدمت‏بسیارى برخوردار است، هر چند مورخین مسلمان گاه در دیرینگى آن اغراق مى‏کنند (۲۳) اما تردیدى نیست که از دیرباز مورد توجه ویژه ساکنان حجاز و دیگران قرار داشته و اهمیت آن بیش از هر چیز به کعبه بوده است (۲۴) ولى اهمیت افزون آن از زمانى است که پیامبر (ص) در آن مبعوث شد و دین الهى را پایه‏گذارى کرد. (۲۵) شهر مکه از روزى که پیامبر (ص) برانگیخته شد تا هنگامى که آن حضرت از آنجا هجرت کرد در مبارزه و مواجهه خشم آلود با او به سر برد. (۲۶) چون رسول خدا (ص) تمامى آنچه را که عرب مکه بدان بند بود در هم ریخت و طرحى نو در افکند، به ویژه در دو عرصه عقاید که به اندیشه‏گرى و باورهاى عرب مربوط مى‏شد (۲۷) و روابط که به نوع تعامل انسانها با یکدیگر ارتباط مى‏یافت. (۲۸) عربان که عمدتا به بت پرستى روى داشته و دست‏ساخته‏هاى خویش را مى‏پرستیدند و خواسته‏هاى خویش را از طریق ایشان برآورده مى‏ساختند (۲۹) و از ناحیه همانان مقاماتى را پدید آورده و آیین و رسومى را وضع کرده بودند (۳۰) با آمدن پیامبر (ص) و آوردن دین جدید، مى‏بایست همه چیز خود را از دست داده و به خداى واحد بگروند. (۳۱) پیامد این دگردیسى و نگرش نوین، بیش از هر چیز زیر پا نهادن آداب و رسومى بود که بر اساس آن انسانها از درجات مختلفى برخوردار مى‏شدند و روى آوردن به دینى بود که برابر آن انسانها همگون و برابرند. (۳۲) همین نکته به ظاهر کوچک، براى اکثر اهل مکه ناخوشایند بود و پذیرش آن به منزله از دست دادن همه پیشینه تاریخى و نژادى‏شان بود، (۳۳) اما ارزشهاى اسلامى که منطبق با فطرت بشرى و پاسخگوى نیاز واقعى انسانى بود آهسته آهسته طرفدارانى یافت و افرادى را به سوى خود کشاند; عده‏اى به حمایت از پیامبر و اسلام برخاسته و بر باورهاى پیشین خود پاى نهادند. روابط اجتماعى عربان مکه که از نظر سیاسى بر نظام قبیله‏اى و ملوک‏الطوایفى استوار بود بیش از هر چیز در ستیز و نبرد و حداقل رقابتى کینه توزانه و سود محورانه با یک‏دیگر بود (۳۴) . در این میان دو تیره بنى‏هاشم و بنى‏امیه، از هر گروه دیگر بیشتر در تقابل و کشمکش قرار داشتند. علت رقابت این دو تیره، که در جد سوم با یک‏دیگر اشتراک مى‏یابند، گذشته از داستانهاى افسانه گونى که براى آن ذکر مى‏شود (۳۵) ناشى از تصادم و تعارض موقعیت اجتماعى‏اى بود که تابع ریاست مکه در زمانهاى پیش‏تر، به خاندان قریش قصى بن کلاب (۳۶) ، سپرده شده بود و این ریاست‏به عنوان یک حق خانوادگى به ارث به فرزندان مى‏رسید، اما تعلق چنین ارثى به فرزندان، خود شرائطى چون درایت، جوانمردى، دانایى، شجاعت و بخشندگى را مى‏طلبید (۳۷) و چنین ویژگیها عملا ریاست را در اختیار بنى‏هاشم نهاد و این خوشایند بنى‏امیه که خود را شایسته احراز آن مقام مى‏دانستند نبود; (۳۸) از این رو در تلاش و تکاپوى به دست آوردن آن به رقابت‏با بنى‏هاشم پرداخته و در صدد توسعه موقعیت و اقتدار خویش برآمدند. بعثت پیامبر (ص) از تیره بنى‏هاشم، نه تنها همه اقشار مکه را به سوى خود فرا مى‏خواند بلکه آشکارا از بنى‏امیه نیز مى‏خواست تا پیروى از آن‏حضرت را پذیرفته و به دین او گردن نهند و این چندان خوشایند آنان نبود و بر این گمان بودند که بنى‏هاشم براى برترى یافتن در عرصه رقابت مدعى رسالت و پیامبرى شده است. (۳۹) به هم خوردن توازن قدرت و برترى یافتن بنى‏هاشم درعرصه رقابت‏هاى فرهنگى، سیاسى و اجتماعى، خشم و خشونت امویان را بر انگیخت و به شیوه‏هاى گوناگون به مبارزه برخاستند (۴۰) که در نهایت‏به انزواى بنى‏هاشم (۴۱) و پس از چندى به هجرت آنان منجر شد، اما این پایان کار نبود. بنى‏امیه پس از هجرت پیامبر و مسلمانان به مدینه، به طراحى نبردهایى دست زدند که گاه به کشته شدن بزرگانى از آنان و دیگر هم دستانشان خاتمه مى‏یافت. (۴۲) گسترش روز افزون اسلام و نفوذ ارزشهاى آن در دلهاى توده مردم، در زمانى نه چندان دراز سردمداران کفر به ویژه امویان را به تسلیم وا داشت اما آنچه در درونشان وجود داشت هم چون آتشى زیر خاکستر، مترصد فرصتى براى انتقام بود. (۴۳) مکه در سال ۸هجرى مسلمان شد و پس از آن امیرى از طرف پیامبر (ص) به آنجا گمارده شد ولى اسلام دیرهنگام این شهر که با پایان زندگى رسول خدا (ص) چندان فاصله نداشت از عمق و استوارى بایسته‏اى برخوردار نشد به ویژه آنکه در این دوره کوتاه باقیمانده از حیات پیامبر (ص) بیش از هر چیز جلوه اقتدار و مکنت‏بود نه سختى و محنت، بنابراین نومسلمانان که برخى از سران قوم نیز در آن بودند، بیشتر با رویه سرورى و حکومت‏گرى مسلمانان مواجه شدند که خود گمشده‏اى براى آنان بود. ب: مدینه سرزمین یثرب که با حضور پیامبر (ص) مدنیتى نوین یافت از همان آغاز به مدینه النبى نام گرفت (۴۴) ، با محوریت رسول خدا (ص) و قانونى که آن حضرت بدانجا هدیه کرد، شمایلى جدید یافت و با تشکیل سازمان ادارى، نظامى استوار پیدا کرد و قدرت یافت و براى دفاع از هجمه‏ها آماده شد. مدینه با آمدن پیامبر (ص) در معرض تهاجم‏هاى پیاپى مشرکان مکه قرار گرفت، مکیانى که از دیرباز در رقابت‏باآنان بوده‏اند، رقابت عدنانیان و قحطانیان یا اعراب شمالى و جنوبى (۴۵) . پیشرفت اسلام در مدینه و اقتدار سیاسى آنان به همراه پیروزیهایى که در میدان نبرد علیه مشرکان به دست آوردند، در زمانى کوتاه مکیان را با خود همراه ساخت و این براى برخى از عربان مکه شکستى به شمار مى‏آمد که مى‏بایست‏به جبران آن اندیشه کنند. رحلت پیامبر (ص) فرصت مناسبى براى آنان بود تا به بهانه شایستگى و ضرورت امارت قریش (۴۶) ، انصار را از صحنه سیاسى کنار نهاده و در حد وزیران و مشاوران پذیرا باشند (۴۷) و بدین‏گونه قریش را هم چون زمانهاى گذشته، به سرورى بردارند و بر جایگاهش نشانند! تحولات پیش آمده در عصر رسول خدا (ص) و پیدایى ثبات دینى و تداوم ظاهرى آن در زمان بعدى، چندان دوام نیافت. الگوهاى جاهلى از نو رخ نمود و رقابت‏ها آشکار گردید و همه خشم‏هاى فروخفته عصر پیامبر (ص) بروز کرد و بیش از هر تیره، دامن گیر خاندان بنى‏هاشم که نماینده آن امام على (ع) و سپس فرزندانش بودند شد. (۴۸) انصار نیز در کام این شعله فرو رفتند و مسلمانانى که گاه به راستى دل با اسلام داشتند در این نبرد نابرابر قدرت با ارزش، یا سکوت کردند و یا به همراهى على (ع)، خانه نشین شدند. (۴۹) بسیارى از مسلمانان که در مدینه ساکن بودند و در زمان رسول خدا، پیکارها کردند و در اعتلاى کلمه حق نقش آفرین بودند هم اکنون یا دچار حیرت و سرگردانى شدند و یا به زندگى روى کردند، به ویژه از آن روزى که مرکز خلافت از آنجا به کوفه انتقال یافت، آنان نفس راحتى کشیدند که دیگر قربانى شدن حق را به چشم نمى‏بینند تا به حکم وظیفه مسلمانى و انسانى به حمایت از آن برخیزند و پس از امام على (ع) که خلافت‏به شام منتقل گشت این آسودگى افزون شد و با خاطرى آرام به دنبال ظرائف علوم دینى مجادلات کلامى رفتند بى آنکه به هدر رفتن سرمایه انسانى در تحت‏ستم و استبداد شاهى معاویه اندیشه کنند. اینان جهاد را جز در دانش اندوزى، عبادت، به خودپردازى و در نهایت تامین روزى و معیشت که خود جهادى به شمار بود، نمى‏دیدند و از همین زاویه به امام حسین (ع) مى‏نگریستند و آن هنگام که رفتنش به سوى جهاد برایشان روشن شد به توصیه‏هاى امنیتى و نصایح تن‏پرورانه روى آوردند تا او را نیز چون خود در حاشیه جریانات حاکم بر جامعه اسلامى، برانند. (۵۰) به تعبیر فیلیپ حتى «مدینه پایتخت عربستان که از یاد رفته بود، پناهگاه همه کسانى شد که مى‏خواستند از آشوبهاى سیاسى به‏دور باشند تا از مایه‏اى که از غنیمت جنگها اندوخته بودند بى مزاحمت کسان بهره ور شوند» . (۵۱) ۲٫ کوفه کوفه از شهرهاى ساخته شده پس از پیامبر (ص) و زاده ضرورت فتوحات عصر عمر است. علت‏بناى این شهر این بود که در جانب شرقى عربستان، اردوگاه ثابتى براى لشکریان باشد (۵۲) تا از آنجا به سرزمین‏هاى شرقى پیش‏تازند. «عمر بن‏خطاب به سعد بن‏ابى‏وقاص نامه‏یى نوشت و به او دستور داد که محلى را براى هجرت مسلمانان و پیروان ایشان برگزیند که بین آن محل و خود وى دریا فاصله نباشد. وى به انبار آمد و خواست تا منزلگاه را در آنجا قرار دهد لکن مگس فراوان در آن موضع مردمان را آزار مى‏داد. پس به محل دیگر رفت و آن را نیکو یافت، آنگاه به کوفه رفت و آن را حدود بندى کرد و منازلى را به اقطاع به مردمان داد و قبیله‏ها در منازل خویش فرود آمدند و مسجد شهر را بساخت. این کار به سال هفده انجام گرفت... «بعد به عمر نوشت که مردم به پشه زدگى دچار آمده و آزار مى‏کشند. عمر به وى نوشت، اعراب به منزله اشتران باشند و چیزى مناسب حال آنان نیست مگر آنکه شتران را مناسب باشد پس جایى قابل سکونت و بقاء را براى آنان جستجو کن و میان من و آنان دریا را فاصله قرار مده.» (۵۳) ابتداخانه‏ها در آنجا از نى ساخته شده بود و مسلمانان به هنگام جهاد آن را خراب مى‏کردند و از چوبهاى آن استفاده مى‏کردند، تااین‏که زمانى در آن آتش افتاد و بعدها خانه‏هاى خشتى ساختند و خیلى زود این اردوگاه به شهرى بزرگ مبدل شد. (۵۴) ساکنان این شهر در ابتدا جهادگران مسلمان بودند که از دیار خویش به انگیزه دینى یا غیر دینى بدانجا رفته و با گذشت زمان گروههاى دیگرى به آنها پیوستند و مجموعه‏اى را تشکیل دادند که هر چند در دین‏دارى و تمسک به اسلام اشتراک داشتند اما در نسب و نژاد و نیز نوع نگاه به دین متفاوت بودند; (۵۵) برخى خود پیامبر (ص) را دیده و سخنانش را شنیده بودند و برخى دیگر از مناطق شرقى به آنها پیوسته بودند و جز شنیده‏هایى از جهادگران مسلمان نمى‏دانستند و برخى دیگر از دیار جنوب و در قالب مسلمانى آمده بودند. قصد و غرض غنیمت جویى و یافتن مکانى براى زندگى کم و بیش در بسیارى از آیندگان به کوفه بوده است. (۵۶) در زمان عمر، از همین ایام بود که تقسیم غنایم از شکل سابق که به صورت تساوى میان مسلمانان تقسیم مى‏شد، به گونه دیگرى و بر اساس دیوان خاصى انجام شد. (۵۷) شاید بروز جدى‏تر این تقسیم در کوفه بود که آشکارا دو قشر عرب و موالى را در کنار هم جاى داده بود، یعنى تقسیم شهروندان کوفه به دو طبقه و درجه که هر یک از حقوق خاصى برخوردار بودند، (۵۸) بنابراین در این سرزمین علاوه بر ناهمگونى نسبى، منطقه‏اى و فرهنگى، از یک ناهمگونى دیگرى نیز رنج مى‏برد و آن ناهمگونى اجتماعى و اقتصادى بود. کوفه با کم‏رنگ شدن فتوحات، جایگاه اولیه خود را از دست داد و در زمان خلافت عثمان به شدت مورد بى مهرى قرار گرفت که خود سرچشمه برخى شورشها و اعتراضها گردید و هم‏چنین مورد استفاده منطقه هم‏جوار شرقى که براى شورش‏هاى مقطعى آمادگى لازم را داشت واقع شد. (۵۹) آمدن امیرالمؤمنین على (ع) به کوفه و انتخاب آن به عنوان مرکز خلافت، این شهر را براى اولین بار با اسلام راستین و مجسم آشنا کرد، هر چند شنیدن قضایاى نبرد جمل براى آنان که اسلام خود را با واسطه به دست آورده بودند و شنیده‏هاى آنان بیش از هر چیز مستند به اخبار و روایات صحابه و تفاسیرشان از قرآن بود و هم اکنون از واقعه‏اى مى‏شنیدند که به ظاهر در دو سوى آن از اصحاب بودند، اندکى موجب سر درگمى شد، لذا برخى به افراط به على (ع) گرویده و عده‏اى به تفریط بدو نگریستند و به تعبیر امام على (ع) برخى شیعه غالى و برخى دشمن تندرو شدند. (۶۰) امام که با رویکردى عدالت گسترانه خلافت را پذیرا شده بود براى بسیارى از آنان که در طى چندین سال پس از پیامبر (ص) به گونه دیگرى خوى کرده بودند قابل تحمل نبود از این رو با دسیسه‏هایى در پى ایجاد تفرقه در میان اصحاب على (ع) برآمدند و آهسته آهسته پیکره امت اسلامى را که آغاز وحدت و یکپارچگى خود را مى‏آزمود در درون تهى ساختند; بروز جنگ صفین از طرف معاویه و شامیان که براى کوفیان نیز عرصه انتقامى فروخفته بود (۶۱) با اینکه مى‏رفت تا به پیروزى نهایى برسد با حیله‏اى و نفاقى پنهان از سوى دوست (۶۳) (سپاه على (ع)) به نتیجه‏اى ناگوار انجامید که حداقل آن سمیت‏یافتن خلافت معاویه بود در حالى که خود به امارت شام راضى بود. به هر حال کوفه در این نبرد به ویژه پس از جریان حکمیت‏بیش از پیش دچار سردرگمى و حیران شد و یافتن حق و حقیقت‏براى او مشکل شد. پیدایى خوارج، برخى را که گمان حقانیت نسبت‏به آنان مى‏بردند با خود همراه کرد و برخى دیگر در انتظار روشن شدن حقیقت‏به انزوا رفتند و برخى دیگر که هم‏چنان با على (ع) ماندند چون هنگامه نبرد و آمادگى رسید، خود دچار سستى شدند که امام على (ع) آنان را بارها از این همه دم‏دمى مزاجى و تذبذب نکوهید و حتى به شکوه یک تن از شامیان را با ده تن از آنان برابر دانست. (۶۴) چرا که آنان بر باطل خویش استوارند و اینان در حق خویش متزلزل. کوفه در بستر آنچه که گفته آمد در سرگردانى و حیرت بود تا اینکه معاویه رسما علیه خلیفه مسلمین امام حسن (ع) به پیکار برخاست و به ترفندى که حتما براى مردم شام و حتى کوفه توجیه شدنى بود، با پیمان‏نامه‏اى که هرگز بدان وقعى ننهاد، (۶۵) خلافت را به دست گرفت و طى بیست‏سال حکومت‏خود آن‏گونه سیاست‏بازانه و فریب کارانه عمل کرد که حتى براى نیکان و زیرکان جامعه اسلامى نیز امر مشتبه گردید که به راستى اسلام واقعى چیست و چگونه رفتار و سیرتى را طلب مى‏کند. کوفیان در این اوضاع بیش از دیگران در شگفت ماندند چون از یک سو از سنت و سیره نبوى چیزهایى شنیده بودند و از دیگر سو رفتار علوى را به عیان دیده و باتمام وجود خویش لمس کرده بودند اما در این زمان از کسى که مدعى خلافت اسلامى است چیزهایى عجیب مى‏شنیدند و مى‏دیدند، از این رو گاه به اعتراض و خشم بر مى‏خاستند اما اغلب به سخت‏ترین شکل مجازات مى‏شدند (۶۶) تا اینکه معاویه مرد و یزید بر سر کار آمد. کوفیان که تا حدى در مکتب على (ع) درس دین‏دارى آموخته بودند هم‏چنان به عشق او و فرزندش در تب و تاب بودند اما جهل فراگیر و اختناق حاکم و تبلیغات سوء، آنان را آن‏گونه که باید در حرکتشان استوار نداشت، هر چند با دیدن نقض عهدهاى معاویه و فسادهایى که مرتکب شده بود وى و سپس فرزندش را قانونى نمى‏دانستند اما کم عمقى اطلاعات دینى و سیاسى و دغدغه‏هاى زندگى، گاه آنان را به تصمیم‏هاى زودهنگام و بدون پشتوانه عقلى و فکرى، و بى ثبات مى‏کشاند (۶۷) و بدیهى بود که چون هنگامه آزمایش مى‏رسید دین داران واقعى و حامیان حقیقت اندک بودند. ۳٫ بصره از دیگر شهرهاى نوبنیاد در اسلام، بصره است که از نظر سیاسى، بیشترین ساکنین آن را طرفداران عثمان تشکیل مى‏دادند (۶۸) . این شهر هم‏چون کوفه، در زمان عمر و به عنوان پایگاهى نظامى ساخته شد و در اندک زمانى محل اسکان و تجمع اعراب به ویژه شمالى شد. به تعبیر یعقوبى «بصره شهر زیبا و مرکز تجارتها و اموال آن بود و آن شهرى مستطیلى که مساحتش بر اساس همان نقشه‏اى که در موقع فتح آن در حکومت عمر در سال هفده بنیاد نهاده شد، دو فرسخ در یک فرسخ است.» (۶۹) عتبه بن عزوان وقتى در خریبه منزل گزیده بود به عمر نوشت که مسلمانان ناگزیر از داشتن منازلى هستند که به زمستان در آن قشلاق کنند و چون از نبرد باز گردند در آن ماوى گیرند. عمر با این قید که آن مکان نزدیک به آب و چراگاه باشد از او خواست تا موقعیت آن را برایش وصف کند. عتبه نوشت که زمینى را بر کرانه صحرا در مناطق حاصل خیز یافته‏ام که نیزار فراوان دارد و نزدیک آب گیرهایى است که نیزار در آن پدید آمده‏اند. عمر آن مکان را پسندید و فرمان داد تا در آنجا سکنى گزینند. (۷۰) پس از تاسیس شهر یا اندکى پس از آن ابوموسى اشعرى بدانجا ولایت‏یافت. (۷۱) سرزمینهاى این شهر میان قبایل عربى که پس از انقراض سلطنت‏سامانیان به آنجا مهاجرت کردند تقسیم گردید و به زودى آبادى یافت. (۷۲) نوبنیادى و پایگاه نظامى بودن آن موجب شد که ساکنان آن با بافتى ناهمگون در کنار یک‏دیگر جاى گیرند. آنان که از سرزمینهاى دیگر به این دیار آمده بودند بیش از هر چیز به جهاد، فتح و غنیمت مى‏اندیشیدند. غنایم به دست آمده به اضافه درآمدهاى منطقه‏اى، زندگى ویژه‏اى را براى ساکنان آن رقم زد، خصوصا آن که در زمانى کوتاه پس از تاسیس، عثمان خلافت‏یافت و زندگى دنیایى و رقابت‏بر سر ثروت ارزشى به شمار آمد. براى بصریان این نگرش به زندگى خوشایندى داشت هر چند وجود برخى از افراد دردمند، اعتراضاتى را علیه دستگاه حاکمه بر مى‏انگیخت. پس از کشته شدن عثمان و روى کار آمدن على (ع)، بصره با حضور برخى از صحابه و نیز همسر پیامبر (ص)، عایشه در آنجا، نقشى کلیدى یافت. (۷۳) نبرد جمل با همکارى این شهر و حمایت‏بى دریغ اینان و تحت تاثیر جو مسموم تبلیغاتى روى داد. اینها که به دور از آنچه در مدینه رخ داده بود، در انتظار فرجى بودند، با آمدن عایشه، طلحه و زبیر، گره کور را گشوده یافته و راه صحیح را پیدا دیدند بى آنکه به جستجو بپردازند متاثر از فضاى عاطفى ایجاد شده از سوى سردمداران جمل که از دید توده مردم افرادى جاافتاده و سرشناس بودند، على (ع) را مؤثر در قتل عثمان و یا لااقل حامى شورشگران علیه او قلمداد کرده و باب دشمنى با آن حضرت را گشودند و دیگر مجالى رخ نداد تابتوانند به حقیقت امر آگاهى یابند. نبرد جمل که به کشته شدن بسیارى از مسلمانان به ویژه بصریان انجامید، (۷۴) آتش کینه را نسبت‏به على (ع) و خاندان او در میانشان شعله ور ساخت و براى انتقام آمادگى یافتند. معاویه نیز با شعارى مشابه آنچه اهل جمل مدعى آن بودند به میدان آمد. براى اهل بصره که در تاریکى فضاى سیاسى و اجتماعى به گمراهى کشیده شده بودند پس از جمل، معاویه‏اى آشنا شدند که هم خون‏خواه عثمان بود و هم مدافع جملیها که در یک تبلیغات غیرانسانى، شهیدان راستین جلوه کرده بودند. بنابراین او کسى بود که مى‏بایستى از طرف دین‏داران حمایت‏شده تا به اهداف خود دست‏یابد. پس از خلافت و اقتدار او، بصریان هم‏چنان وى را عنصرى حق‏مدار دانسته و با سیاست او پیش آمدند. (۷۵) ۴٫ شام سرزمین شام واقع در شمال عربستان از مناطق حاصل‏خیز و خوش آب و هوا به شمار بود و از نظر سیاسى تحت نفوذ حکومت روم شرقى قرار داشت. در آغازین حملات مسلمانان به مناطق برون مرزى در زمان رسول خدا (ص) بخشى از این سرزمین مورد توجه مسلمین قرار گرفت اما «حمله به شام در دوران ابوبکر آغاز شد به فرماندهى خالدبن ولید ولى فتح آن به سال چهارده و در دوره عمر رخ داد. عمر خالد را برکنار و ابوعبیده را به فرماندهى برگزیده بود اما فتح به دست‏خالد انجام گرفت.» (۷۶) یزیدبن ابوسفیان از طرف خلیفه به امارت آنجا گمارده شد تا اینکه در سال ۱۷ در طاعون «عمواس‏» درگذشت (۷۷) و پس از او معاویه به عنوان جانشین برادر از خلیفه حکم گرفت. او با بهره گیرى از عنصر نسب و قدرت تبلیغى، آن‏گونه به آموزش دینى مردم پرداخت که خود مى‏خواست و اسلام در میان مردم آنجا از طریق هموشناسایى شد. شامیان معاویه را به عنوان سفیر اسلام و الگوى مجسم آن مى‏دانسته و تنها از طریق او به مفاهیم اسلامى راه مى‏یافتند و حتى برخى از توده مردم برابر روایتى ساختگى او را هم‏نشین پیامبر (ص) در بهشت گمان کرده و علاقه و دوستى او را بر بندگان واجب مى‏شمردند. (۷۸) معاویه با بهره‏گیرى از این فرصت‏به احیاى سنت‏هاى قومى و جاهلى و تصویر وارونه ارزشهاى اسلامى پرداخت و به شیوه شاهان به امارت روى کرد (۷۹) و حتى از سنت و روش خلیفه وقت نیز عدول کرد به گونه‏اى که براى عمر مایه اعجاب بود; چنان‏که آورده‏اند: «چون معاویه هنگام آمدن عمر به شام با ابهت و شکوه و لباس پادشاهى و سپاهیان گران و بسیج فراوان با عمر بن‏خطاب ملاقات کرد، عمر این وضع را ناپسند شمرد و گفت: اى معاویه، آیا به روش کسرایان گراییدى؟ معاویه گفت: اى امیرالمؤمنین، من در مسندى مى‏باشم که با دشمنان روبه‏رو هستم و ما را در برابر مباهات ایشان، آرایش جنگ و جهاد نیازمندى است.» (۸۰) این شیوه رفتار معاویه که با توجیهى نه چندان زیرکانه همراه بود از نگرش او به زندگى و ارزشها پرده بر مى‏دارد. شامیان با این الگو و آهنگ پیش رفتند و با روى کار آمدن عثمان (به عنوان خلیفه) که در نسب به طیف اموى پیوند داشت (۸۱) و در روش هم‏چون معاویه مى‏زیست، نه تنها در اصلاح شیوه زندگى مردم به سوى اسلامى شدن پیش نرفت‏بلکه در تثبیت وضعیت نابهنجار مهر تایید نهاد. فتوحات پى‏درپى در مناطق غربى و غنایم بسیارى که عاید مسلمین مى‏شد زندگى تجملى همراه با رفاه را براى شامیان به ارمغان آورد و معاویه با این سرمایه که بدون هیچ حساب و کتابى در اختیارش قرار گرفته بود به استخدام دیث‏سازان و خریدن سیاست مداران و تطمیع سود جویان دست زد و توانست هم نیروهاى بسیارى را اطراف خود جمع کند و هم به ترویج‏باورهاى خود بپردازد و هم با تمام توان به تخریب چهره‏هاى رقیب دست‏بزند. (۸۲) بدین‏گونه شامیان در قلعه نامرئى استوارى قرار گرفتند که هرگز به بیرون آن راهى نداشتند و او توانست‏با این شیوه مردم را در جهلى فراگیر قرار دهد: «یکى از اخباریان نقل کرده که به یکى از مردم شام که به صف بزرگان و خردمندان و صاحب نظران آنها بود گفته بود این ابوتراب کیست که امام او را بر منبر لعن مى‏کند؟ گفت: گمان مى‏کنم یکى از دزدان ایام فتنه بوده است!» (۸۳) این داستان هر چند مربوط به دوره‏هاى بعد است اما شنیدنى است که چگونه معاویه با تبلیغات همه‏جانبه، خفقانى باور نکردنى در جامعه اسلامى با بهره‏گیرى از عنصر دین ایجاد کرد. قوت سیاست معاویه در کار جذب قلوب خاص و عام بدانجا رسیده بود که پس از ختم صفین یکى از اهل کوفه سوار بر شتر «نر» خود به دمشق رفت و یکى از مردم دمشق با او درآویخت که این شتر «ماده‏» از من است و در صفین از من گرفته‏اى. دعوى پیش معاویه بردند و دمشقى پنجاه شاهد آورد و همه شهادت دادند که این شتر ماده از اوست. معاویه به ضرر کوفى حکم داد و بگفت تا شتر را به دمشقى تسلیم کنند. کوفى گفت: خدایت‏به صلاح رهبرى کند، این شتر نر است و ماده نیست. معاویه گفت: این حکمى است که داده شده است. پس از آنکه قوم پراکنده شدند کسى فرستاد و کوفى را احضار کرد و قیمت‏شتر او را پرسید و دو برابر آن را به او داد و نکویى کرد و گفت: به على بگو من با صدهزار نفر که شتر ماده را از نر تشخیص نمى‏دهند با او جنگ خواهم کرد. (۸۴) در این واقعه، میزان جهالت مردم و هماهنگى آنان و نیز نفوذ معاویه قابل توجه است. معاویه در دوره خلافت عثمان هر چه بیشتر بر شام سلطه یافت. با کشته شدن عثمان به دنبال‏انحراف و انحطاطى که از سالها پیش در زیر پوسته جامعه مسلمانى ریشه دوانیده بود و روى کار آمدن على (ع) بر اساس نیاز و شناخت واقعى، معاویه را در چالش بزرگى قرار داد اما وى که از پیش تمامى راه‏هاى فهم درستى را بر مردم بسته بود براى حفظ موقعیت‏خویش، با بهانه قراردادن خون عثمان به مقابله با امام پرداخت. (۸۵) شامیان که تنها از طریق معاویه به شناخت اسلام، خلافت، صحابه، عثمان، على (ع) و... رسیده بودند در تحلیل آنچه در مرکز خلافت پیش آمده بود جز به حقانیت راهى که معاویه پیشه کرده بود حکم نمى‏کردند به ویژه آنکه شمارى از اصحاب رسول خدا (ص) که در طى چند سال گذشته به دیار شام مهاجرت کرده و سکنى گزیده بودند روشى متفاوت با معاویه در زندگى اتخاذ نکرده بودند (۸۶) و همین تاییدى بر سیره او محسوب مى‏شد. پس از نبرد جمل و کشته شدن شمارى از مسلمانان، معاویه بهانه‏اى دیگر یافت تا به تحریک عواطف مردم پرداخته و هر چه بیشتر در تداوم راهى که پیش گرفته بود توفیق یابد. احساسات برانگیخته شده و فریاد وا عثماناى او مردم شام را به کینه‏توزى آشکارى علیه خلیفه مسلمین کشاند و آنان به گمان اینکه معاویه تنها کسى است که مى‏تواند آنان را به رستگارى و فلاح برساند، در کارزارى بزرگ علیه امام وارد ساخته شدند. نبرد صفین تنها میدان مواجهه شامیان با دیگر مسلمانان نبود بلکه مواجهه با مسلمانان اصیل بود چرا که شامیان تاکنون هر چه دیده بودند یا مسلمان شده دست معاویه بودند و یا مسلمانان مهاجرى بودند که هم چون معاویه در پى زندگى راحت و بى‏دردسر مى‏گشتند و اما در این صحنه با نیروهایى مواجه شدند که تمام هم و غمشان اسلام و جهاد در راه خدا و در رکاب امام‏المسلمین بود. معاویه با وقوف به این نکته نمى‏گذاشت تا شامیان با سپاهیان على (ع) درآمیزند و حقایق پنهان اسلام و مسلمانى را دریابند (۸۷) و در نهایت نبرد صفین به شیوه‏اى خاتمه یافت که از منظر شامیان سطحى‏نگر، دین‏دارى و قرآن‏مدارى معاویه را مى‏نمود. پس از صفین معاویه رسما خود را خلیفه خواند و بدین‏گونه هرگونه مجالى که ممکن بود شامیان را به اندیشه احتمال وجود حقیقت در وراى آنچه با آن خوى کرده بودند، رهنمون شود، از دستشان ربود و بیش از بیست‏سال او رهبرى جامعه اسلامى را بر دوش گرفت و در این مدت در تثبیت‏بیشتر موقعیت‏خود و خویشاوندانش کوشید و با استفاده از نیروهایى چون خودش توفیق‏هایى روزافزون یافت. توفیق او بیشتر مربوط به اطرافیانش بود، از آن جمله عمروعاص نائب خلیفه در مصر حاصل‏خیز، مغیره بن شعبه حاکم کوفه پرآشوب و زیاد بن‏ابیه حاکم بصره ناراضى. (۸۸) و با اعتماد بر دیگران کار خود را پیش برد. وى در استوارى قدرت خویش و بسط فتوح اسلام بر بومیان شام که هنوز بیشترشان بر دین مسیح بودند و نیز بر عربان آن دیار که بیشترشان از یمن بودند تکیه داشت و بر مسلمانان نوآمده از حجاز اعتماد نداشت. (۸۹) به هر روى معاویه تا پایان زندگى خود در ناآگاه نگاه داشتن مردم کوشید و براى پس از خویش نیز بر خلاف پیمانى که با امام حسن (ع) بسته بود فرزندش یزید را که فردى عیاش و ناشایست‏بود (۹۰) به خلافت نهاد و بدین‏گونه مردم هم‏چنان در جهل و تاریکى خود ماندند. دگرگونیهاى پیش آمده در جامعه اسلامى از آنچه در باره چهار شهر بزرگ اسلامى بیان داشتیم تاحدودى به واقعیتهاى حاکم بر جامعه اسلامى عصر امام حسین (ع) نزدیک شدیم، اما گذشته از اینها در مجموع، تحولاتى در جامعه اسلامى رخ داد که فهم آنها تحلیل فاجعه دردناک عاشورا را آسان‏تر مى‏کند. به هر روى جامعه‏اى که امام در آن به اعتراض برخاست و فریاد حقیقت‏خواهى و دیانت‏جویى‏اش را در مقاطع مختلف، تا شهادتش سرداد ویژگیهایى داشت که به اختصار مى‏توان چنین بیان کرد: ۱٫ از نظر دینى - دنیا دینى جامعه عرب با بعثت پیامبر بزرگ و تلاش پى‏گیر او و اصحابش از بدترین روش زندگى به متعالى‏ترین آن فراخوانده شد و در اندک زمانى دگرگونى فاحشى یافت و قوانین و احکام اسلامى بر آن حاکم شد و باورهاى پاک و آسمانى جاى گزین عقاید خرافى و غلط گردید، دین اسلام به عنوان عنصرى نجات دهنده آدمى که نگرش جامع به هستى داشت و دنیا و آخرت را هم چون پدیده‏اى واحد و جدا ناپذیر مى‏دید، در آن سایه افکند و انسانها را به حقیقتى فرا خواند که در آن آدمیان برابر و جهان مسخر قدرت لایزال الهى بود. پس از پیامبر (ص) چیزى نگذشت که در میان صحابه براى رسیدن به قدرت دنیایى اختلاف افتاد و دین به عنوان عاملى توجیه کننده خواسته‏هاى آنان درآمد. (۹۱) این کجروى و دنیا خواهى در تمامى زوایاى زندگى مسلمانان سایه افکند. جهاد، مبارزه ایثار و از خودگذشتگى و تحمل سختیهاى طاقت فرسا که در پیش براى تقرب به خدا و کمال یابى بود، در خدمت رسیدن به غنیمت و بیرون کردن حریف از میدان رقابت‏به کار گرفته شد. دین در میان بیشترین مردم به تبع ا ز سردمداران وکارگزاران، وسیله و ابزارى براى آسوده زیستن و بى‏دغدغه بودن تلقى شد و دین را به تعبیر امام حسین (ع) تا آنجا مى‏خواستند که به کار دنیایشان بیاید: «الناس عبید الدنیا، و الدین لعق على السنتهم، یحوطونه ما درت معایشهم فاذا محصوا بالبلاء قل الدیانون‏» ; (۹۲) مردم برده‏هاى دنیا هستند و دین لقلقه زبانشان است، تا آنجا از دین حمایت و پشتیبانى مى‏کنند که زندگیشان در رفاه باشد. و آنگاه که به آزمون در آیند دین داران اندک‏اند. دین در زندگى آدمى هم بخشى از نیازهاى آدمى را رفع مى‏کند و هم نیازهایى را که به حقیقت وجود انسانى مربوط است و بشر بدان توجهى ندارد، براى انسان معرفى مى‏کند و درستى زندگى انسان را بدین گونه نشان مى‏دهد. آدمیان گاه در فراز و نشیب زندگى و بیشتر در عصر آرامش و آسایش، تنها به خویشتن ظاهرى خود مى‏اندیشند و آدمیت‏خود را تا سرحد موجودى جاندار (حیوان) فرو مى‏کشند و حقیقت وجود خویش را فراموش مى‏کنند و دین، با توجه دادن او به حقیقت مطلق، راه صحیح زیستن را که به سوى خداوند بارى و کمال مطلق است در پیشش مى‏نهد. انسان زمان پیامبر (ص) در چنین مسیرى گام مى‏نهاد ولى بعدها مسیر زندگى عوض شد به ویژه پس از خلافت امام حسن (ع) و روى کار آمدن معاویه، که رسما دین حقیقى از صحنه زندگى کنار نهاده شد و دینى جایگزین آن شد که تنها در قاموس امویان تعریف‏پذیر بود. (۹۳) تحولى که در نگرش آدمیان در این دوره پدید آمد دفعى و یک‏باره نبود بلکه به تدریج و در فرایندى طولانى شکل گرفت‏به گونه‏اى که براى برخى قابل فهم نبود، از روزى که سقیفه پیش آمد و در آنجا بى‏دغدغه دین‏خواهى به تعیین امیر و وزیر پرداختند; (۹۴) تا آن زمان که خلیفه رسما اعلام کرد که دو چیز در زمان رسول خدا سنت‏بود و من آن را حرام و عامل به آنها را عقاب مى‏کنم; (۹۵) تا روزى که تبعیدى پیامبر (ص) به جامعه اسلامى برگردانده شد و رسما در دستگاه خلافت دینى مورد احترام و توجه قرار گرفت (۹۶) و تا آن زمان که مؤمن‏ترین فرد به پیامبر (ص) و قرآن ناطق، به حیلتى دینى محکوم شناخته شد، (۹۷) دین از مسیر خود خارج و آهسته آهسته مسخ شد تا اینکه معاویه توانست آشکارا حکومت‏خویش را دنیایى معرفى کند و رسما اعلام کند که من براى دنیاى شما خلافت مى‏کنم. (۹۸) دینى که‏پس از خلفاى راشدین از طرف حکومت تفسیر وتبیین مى‏شد تنها تفاوتش با آنچه در دوره جاهلیت‏بود آن بود که دین جاهلى قدرت بسیج نیروهاى عظیم را براى سرکوبى انسانى والا نداشت اما این دین چنین قدرتى داشت. دینى که در عصر امام حسین (ع)، مردم بدان روى داشتند تنها نامى از دین بود، محتواى آن دگرگون شده بود. دینى بود که ابوذر به نام آن کشته مى‏شد (۹۹) و حجر بن عدى و یارانش قتل عام شده (۱۰۰) و على (ع) ترور مى‏شد (۱۰۱) و امام حسن (ع) مسموم (۱۰۲) و حتى نام پیامبر (ص) را بر زبان آوردن جرم به حساب مى‏آمد (۱۰۳) و چنین دینى، تنها به دنیا مى‏نگریست و هر چه تامین دنیا و الزامات آن اقتضا مى‏کرد، از آن، همان فهمیده مى‏شد. پس کارآیى‏اش تا آنجا بود که به دنیا لطمه‏اى وارد نسازد. بدیهى است که در چنین نگاهى ارزشها وارونه و بدعتها بروز مى‏کنند و احکام دینى پایمال شده و مردم بى‏تفاوت مى‏شوند و در چنین جامعه‏اى انتظار حق‏طلبى و ظلم‏ ستیزى چندان واقع‏ بینانه نیست، شاید بشود شاخص‏هاى جامعه دنیادینى را چنین بر شمرد: الف. عمل نشدن به حق امام حسین (ع) بیش از هر کس دیگر در تصویر زمانه خویش کوشیده است. وى تحول را در خطبه‏اى بیان مى‏دارد: «اما بعد فقد نزل بنا من الامر ما قد ترون و ان الدنیا قد تغیرت و تنکرت و ادبر معروفها و لم یبق منها الا صبابه کصبابه الاناء و خسیس عیش کالمرعى الوبیل، الا ترون الى الحق لا یعمل به و الى الباطل لا یتناهى عنه لیرغب المؤمن فى لقاء الله فانى لا ارى الموت الا سعاده و الحیاه مع الظالمین الا برما; (۱۰۴) اما بعد، بر ما همان فرود آمد که مى‏بینید; به راستى اوضاع زمان دگرگون شده، زشتیها آشکار و نیکیها و فضیلتها از محیط ما رخت‏بسته، از ارزشهاى انسانى چیزى جز اندکى به مانند قطره‏هاى مانده در ته ظرف آب، چیزى نمانده است، مردم در زندگى ننگین و ذلت‏بارى به سر مى‏برند که نه به حق عمل مى‏شود و نه از باطل روگردانى مى‏شود. شایسته است در چنین محیط پلیدى، انسان مؤمن فداکارى کند و به دیدار حق بشتابد. من در چنین فضایى مرگ را جز سعادت و زندگى با ستمگران را چیزى جز نکبت نمى‏دانم.» ب. تعطیلى امر به معروف و نهى از منکر امام در وصیت‏نامه خویش به محمد حنفیه، که در آن به انگیزه قیام خود اشاره دارد چنین مى‏فرماید: «انى لم اخرج اشرا و لا بطرا و لا مفسدا و لا ظالما و انما خرجت لطلب الاصلاح فى امه جدى، ارید ان آمر بالمعروف و انهى عن المنکر و بسیره سیره جدى و ابى على بن‏ابى‏طالب‏» . (۱۰۵) با اینکه امام (ع) مى‏داند که در این حرکتى که آغاز کرده است کشته شدن و اسارت خاندان وجود دارد (۱۰۶) اما انگیزه دین‏خواهى و ضرورت اصلاح جامعه انسانى وى را به پیش مى‏برد و اعلام مى‏کند که نه از روى خودخواهى و یا خوشگذرانى و نه براى فساد و ستمگرى، بلکه به منظور امر به معروف و نهى از منکر قیام کرده است و مى‏خواهد در امت جدش اصلاح را جستجو کند و به سیره رسول خدا و على (ع) عمل نماید. ج. مرگ سنت و شکوفایى بدعت بزرگترین خطرى که جامعه دینى را تهدید مى‏کند ظهور بدعت است و در جامعه زمان امام چنین اتفاقى رخ داد و چنانکه آن حضرت در مکاتبه با مردم بصره پس از اشاره به رسالت پیامبر (ص) و نقشى که در هدایت مردم ایفا کرد مى‏نویسد که من شما را به کتاب خدا و سنت پیامبر دعوت مى‏کنم، چون در شرائطى قرار گرفته‏ایم که سنت پیامبر (ص) از میان رفته و جاى آن را بدعت فرا گرفته است، اگر سخن مرا بشنوید، شما را به راه سعادت و خوشبختى هدایت‏خواهم کرد: «انا ادعوکم الى کتاب الله و سنه نبیه فان السنه قد امت و البدعه قد احییت فان تسمعوا قولى اهدکم الى سبیل الرشاد.» (۱۰۷) د. تجرى در مقابل احکام الهى رکن ا صلى دین، احکام و قوانین آن است و آن گاه که در جامعه احکام الهى عملى شود و روابط انسانها بر اساس قانون آسمانى تعریف شود جامعه دین‏دار خواهد بود. در جامعه زمان امام حسین (ع) آشکارا احکام الهى زیر پا گذاشته مى‏شود بى‏آنکه علماى زمان که به فرموده پیامبر (ص) در چنین هنگامه‏اى مى‏بایستى علیه آن به پاخیزند، (۱۰۸) اعتراضى کنند. معاویه در ملا عام، زیادبن ابیه را بر خلاف سنت اسلامى، «الولد للفراش‏» ، به گواهى ابومریم، به پدرش ملحق کرد (۱۰۹) و او را برادرش خواند بى‏آنکه آب از آب تکان بخورد. ه . کنار گذاشتن دستور رسول خدا (ص) امام حسین (ع) در پاسخ مروان که او را به بیعت‏با یزید خوانده بود فرمود: انا لله و انا الیه راجعون و على الاسلام السلام اذ بلیت الامه براع مثل یزید و لقد سمعت جدى رسول الله یقول الخلافه محرمه على آل ابى‏سفیان فاذا رایته معاویه على منبرى فابقروا بطنه و قد رآه اهل المدینه على المنبر فلم یبقروا فابتلاهم الله بیزید الفاسق.» (۱۱۰) بنابر آنچه آمد، دینى که در میان مردم وجود داشت تنها پوسته و ظاهرى بیش نبود و محتواى آن دگرگونى جدى یافته بود. ۲٫ از نظر سیاسى - نیرنگ پیشگى شاید سریعترین و آشکارترین دگرگونى که در جامعه اسلامى رخ داد، تحول سیاسى و نگرشهاى آن بود. پیامبر (ص) در جامعه‏اى مبعوث شده بود که از یک نظام سیاسى و حکومتى برخوردار نبود، سیاست‏بر محور افراد و افراد در فرایند خاص حاکمیت مى‏یافتند. (۱۱۱) در تفکر عرب جاهلى، زندگى اجتماعى تعریفى ویژه داشت که عمده‏ترین شاخصه آن چنین است: الف. خون محورى جامعه عرب شکل یافته از افرادى بود که در نسب و نژاد با یک‏دیگر پیوند داشته و آنچه آنان را به عنوان مجموعه واحد پیوند مى‏داد خون بود. خون عنصر وحدت بخشى بود که در وجود یکایک اعضاى هم‏زیست جامعه جریان داشت و مجموعه انسانهاى هم‏خون قبیله را شکل مى‏دادند. بنابر این قبیله تنها اجتماعى بود که عرب جاهلى آن را شناخته و در آن مى‏زیست و بیرونیان تنها در شرائط ویژه، و با هم‏خون شدن مى‏توانستند به عضویت قبیله درآیند. (۱۱۲) ب. محوریت فرد زندگى قبیله‏اى برمحور فرد مى‏گشت که به عنوان رئیس یا شیخ آن شناخته مى‏شد. رئیس قبیله از طریق وراثت‏با داشتن چند ویژگى برگزیده مى‏شد و پس از آن تبعیت از او بر همگان لازم مى‏شد و فرد متخلف، به جریمه‏هاى سنگینى محکوم مى‏شد که یکى از آنها طرد از قبیله بود. (۱۱۳) در نظام قبیله‏اى اصل بر اطاعت و تسلیم و پذیرش فرامین رئیس بود و علت ا صلى سرسپردگى حفظ موقعیت قبیلگى و خون بود. ج. عدم استقلال در هویت انسانها در نظام قبیله‏اى، به مانند عضوى از پیکره بزرگ به شمار بودند و از خود هویت مستقلى نداشتند، از این رو رئیس قبیله براى آنان تصمیم مى‏گرفت و عمل مى‏کرد و هنگامى که جرمى از فردى از قبیله نسبت‏به فردى از قبیله دیگر رخ مى‏داد، تمامى اعضاى قبیله مجرم شناخته مى‏شدند و جرم به پاى قبیله نوشته مى‏شد. (۱۱۴) د. نفع و ضرر، محور حق و باطل در جامعه عرب حق و باطل بر محور نفع و ضرر قبیله مى‏گشت و آنچه که براى قبیله سودمند بود به عنوان حق شمرده مى‏شد و آنچه زیان آور بود به عنوان باطل معرفى مى‏شد و به تعبیر دیگر در نظام قبیله‏اى حق و باطل بر اساس ارزشهاى انسانى و ملاک‏هاى متعالى تعریف نمى‏شد. (۱۱۵) ه . نظام ملوک الطوایفى نظام سیاسى عرب، ملوک الطوایفى بود. هر قبیله‏اى در تصمیم‏گیرى و انجام امور جمعى و حکومتى استقلال داشت و بدیهى است که در چنین نظامى، اصول حاکم بر سیاست، اصولى محدود و بسته است. (۱۱۶) جامعه اسلامى ظهور اسلام و پیامبر (ص) در چنین محیطى رخ داد و آن حضرت پس از هر چیز براى اینکه بتواند پیام الهى خویش را به گوش توده مردم برساند، در نگرش آنان به زندگى و خویشتن و جامعه تحولى آفرید و در این جهت کوشید تا آنچه عرب بدان پاى‏بند بود بر کنده و اصول دیگرى را جاى گزین گرداند. او عرب را به عنوان انسانى مستقل و مختار معرفى کرد و در طى دوران دعوتش بدو آموخت که چگونه بر پاى خویش ایستاده و از پیروى کورکورانه بپرهیزد و براى زندگى خویش برنامه داشته باشد و به صلاح و مصلحت‏خویش گام بردارد و مسؤول عمل‏کرد خویش باشد (۱۱۷) و حق را جداى از منافع فردى و جمعى بشناسد. بدین گونه پیامبر (ص) با تغییر نگرش عربان به جامعه قبیله‏اى، جامعه انسانى را شناسایى کرد و نشان داد که آنچه پیکره یک جامعه را مى‏سازد انسانهایى با اهداف ، انگیزه‏ها، آرمانها و نیازها و خواسته‏هاى مشترکند نه خون و نسب (۱۱۸) در چنین جامعه‏اى شایسته‏ترین فرد، به رهبرى برگزیده مى‏شود و تبعیت آدمیان از او به مثابه پیروى گمراهى از هدایت‏یافته یا راه گم کرده‏اى از راه بلد است (۱۱۹) و او که جلودار جامعه انسانى در امور اجتماعى مى‏شود، آگاه‏ترین و شایسته‏ترین آن مجموعه است (۱۲۰) هر چند به قبیله‏اى وابسته نبوده و یا از خاندان مشهورى نباشد. چیزى که رهبرى انسانى را توجیه مى‏کند توانایى، دانایى، خردمندى، ایمان، وارستگى، و شایستگى او است که خود بدان دست‏یافته است و پیروى از او با آگاهى و اختیار کامل و ناشى از انتخابى معقول است. تلاش چندین ساله پیامبر (ص) با هجرت به مدینه تحقق عینى یافت. او در این شهر، جامعه‏اى را طراحى کرد که همه انسانها از هر نژاد و نسب در آن امکان زندگى یافته و نقش آفریدند و با توجه به سه اصل آزادى انسانى، شایستگى سالارى و مسئولیت انسانى همگان، هر کسى مى‏توانست نسبت‏به مهم‏ترین مسایل سیاسى و اجتماعى اظهار نظر و مداخله نماید و بالاترین مقام سیاسى و دینى با عنایت‏بدو گوش داده و گاه نظراتش را به کار مى‏بست. (۱۲۱) بنابراین در مکتب رسول خدا رابطه انسانى تعریفى جدید یافت و بر اساس اصول اخلاقى متعالى استوار شد و اصل عدالت، عدم تجاوز و خردمندى به جاى خود خواهى، تجاوزگرى و جهالت که اصول حاکم بر نظام قبیله‏اى بود نشست و حکومتى واحد را در سرزمین حجاز براى همیشه پایه‏ریزى مى‏کرد. این روند مى‏رفت که جامعه اسلامى به مدینه فاضله‏اى تبدیل شود که از دیرباز اندیشه افلاطون و ارسطو و دیگر فیلسوفان را به خود مشغول داشته بود، اما تحولات بعدى، مسیرى دیگر را براى نظام اسلامى رقم زد. دگرگونى سیاسى درگذشت پیامبر (ص) آغاز تحولى جدید در عرصه سیاست نیز بود. هنوز جنازه رسول خدا به خاک سپرده نشده بود که جمعى از انصار و مهاجرین در سقیفه بنى‏ساعده جمع شده و بى‏در نظر داشت اصول اسلامى و با استناد به اصل جاهلى (قبیله محورى) (۱۲۲) فردى را به خلافت‏برداشته که از نظر شایستگى فرا دست همگان نبود و همین عمل قاعده‏اى را در میان اهل سنت پایه نهاد که به هر روى ابوبکر با کوشش بر حفظ ظواهر اسلامى و رعایت‏سیره رسول خدا خلافت کرد (۱۲۴) اما بر خلاف سنت و شیوه آن حضرت، پس از دو سال، عمر را به جانشینى خود برگزید. (۱۲۵) گذشته از آنچه در زمان ابوبکر رخ داد و ارزشهایى زیر پا نهاده شد و رسما حق خاندان رسول تصاحب گردید، این عمل ابوبکر در گزینش خلیفه بعدى، بدعتى در روش سیاست اسلامى پدید آورد که هرگز باز داشته نشد. جالب آن است که اهل سنت چنین حقى را براى پیامر (ص) قایل نبوده‏اند. (۱۲۶) عمر که برابر روش نامعمول بر سر کار آمد با خشمگینى، تندخویى و تعصبى که داشت (۱۲۷) به خلافت پرداخت. وى در روش سیاسى خود، با اتکا به خصلت‏هاى اخلاقى که دا شت، نظامى نزدیک به استبدادى را توجیهى دینى کرد و با راى خود به اداره مملکت پرداخت و پس از فتوحاتى که در دوره‏اش پدید آمد افرادى را نه چندان شایسته به امارت برگزید که در بدبینى بسیارى از مناطق مفتوحه نسبت‏به سیاست اسلامى تاثیرى به سزا داشت. روش عمر در تقسیم بیت‏المال، گذشته از پیامدهاى بسیارى که داشت، بار دیگر طبقه بندى خاصى را در جامعه ایجاد کرد که عملا برخى را از همکارى با نظام اسلامى باز مى‏داشت، هر چند او شاخص هایى را براى این تفاوت تعریف کرده بود اما براى فرد مسلمانى که از زمان پیامبر (ص) به تساوى و برابرى خوى کرده بود پذیرفتنى نبود. (۱۲۸) تبعیض‏هاى پیش آمده نه براى تازه مسلمانان غیر عرب مقبول بود و نه اشراف قریش را خوشنود مى‏ساخت‏به ویژه آن دسته از اشرافى که بر اساس ملاک‏هاى بیان شده، هیچ امتیاز نداشتند، آنان که تنها پس از فتح مکه و به اجبار، به جمع مسلمانان پیوسته بودند بى‏آنکه اسلام را در درون خویش راه داده باشند اینان در برنامه‏اى از پیش طراحى شده عمر را از پاى درآوردند (۱۲۹) اما او در بستر مرگ براى آینده جامعه اسلامى اندیشه‏اى کرد که به راستى هیچ توجیهى براى آن نمى‏توان ساخت. او شش تن را به عنوان اعضاى شورایى برگزید که مى‏بایست طى سناریویى، فردى را از میان خویش به خلافت‏بردارند. (۱۳۰) تمامى آنان از مهاجرین بودند و هرگز هیچ یک از آنان مدعى هم سطحى با یکدیگر به ویژه با امام على (ع) نبودند و عمر با این عمل هم گزینش اصلح را زیر سؤال برد و هم گزینش‏گرى مردم را خنثى کرد، دو ا صلى که در سیاست گرى اسلامى، بسیار اساسى بود. عثمان پس از عمر طى فرایندى بر سر کار آمد. وى که فردى ضعیف، سالخورده خویشاوند دوست و وابسته به خاندان اموى بود بر خلاف عهدى که با عبدالرحمن بن عوف بسته بود، (۱۳۱) بى توجه به سنت رسول و حتى دو خلیفه پیشین، دست‏به تغییراتى در ارکان نظام زده و شیوه‏اى را پیشه ساخت که جز ملک شخصى دانستن خلافت، هیچ توجیهى براى آن نمى‏توان یافت. خلیفه بى‏دغدغه اصلاح امور و هدایت مردم به زندگى تجملى و اشرافى روى آورد و با به کارگیرى و ارج‏گذارى به افرادى شت‏سیرت و بدکردار، (۱۳۲) آنچنان نابسامانى در جامعه ایجاد کرد که هرگونه رفتار غیر دینى و خشونت‏سیاسى توجیه‏پذیر بود. رفتارى که امیر خلیفه، معاویه در شام نسبت‏به صحابى بزرگ پیامبر (ص) ابوذر، که به اعتراض علیه او برخاسته بود، انجام داد نه تنها براى عثمان پذیرفتنى بود حتى در شدت عمل او نسبت‏به ابوذر اثر گذاشت. (۱۳۳) سیاست و حکومت‏با گذر زمان دستخوش آسیب‏هاى بسیارى شد و از جایگاه دینى خود خارج به بازیچه‏اى در دست‏خلیفه مبدل گردید به گونه‏اى که برخى از مسلمانان پس از طى مراحلى، بر خلیفه شوریده و او را از پاى درآوردند. پس از عثمان، اندک آگاهى که در مردم پیدا شد آنان را به سوى على (ع) کشاند و براى اولین بار پس از رسول خدا، به شکلى معقول به گزینش خلیفه روى کردند. على (ع) با همه بى‏میلى که تابع انحراف جامعه اسلامى از مسیر ا صلى بود، (۱۳۴) پذیراى خلافت‏شد و بر آن شد تا راهى صحیح و اصولى پیش گیرد و کژیها را به راستى کشانده و سرنوشت مردم را به دست‏خودشان دهد. او، اصل هدایت، اصلاح، امر به معروف و نهى از منکر، عدالت گسترى و انسان سازى را که از شؤون امامت مسلمین بود، به کار بست تا شاید آب رفته را به جوى بازگرداند، اما آنان که کام خویش را با این شهدها تلخ مى‏یافتند با افروختن آتش فتنه به نقض عهد پرداخته، ستم پیشه کردند و از دیانت‏خارج شدند (ناکثین، قاسطین و مارقین) (۱۳۵) و در نهایت امام را با حیله‏گرى و ستم به شهادت رساندند و پس از آن حضرت امام حسن (ع) را نیز که نزدیک هشت ماه (۱۳۶) یا شش ماه (۱۳۷) خلافت کرده بود همان گونه از صحنه برکنار کردند، بدین گونه حقیقتى که مى‏رفت پس از سالها تجدید حیات کند، در پس پرده‏اى پنهان شد و صحنه سیاست عرصه قدرت نهایى و تاخت و تاز فرد و خاندانى شد که با دو خلیفه پیشین کینه‏اى دیرینه داشت. خلافت معاویه و سیاستى نوین معاویه پس از سالها امارت شام، به عنوان خلیفه به میدان آمد و از آن روز تحولى عظیم در سیاست پدیدار شد. بى‏تردید او فردى زیرک، تیز هوش و نیرنگ باز بود. (۱۳۸) او که بیش از بیست‏سال در مناطق شمالى عربستان، دمشق، به عنوان امیر تام‏الاختیار لحظه شمارى مى‏کرد تا روزى آنچه را که درزمان پیامبر (ص) از دست داده بودند به دست آورد، (۱۳۹) پس از رسیدن به آن از هیچ کوششى دریغ نکرد. و با جذب افرادى سیاست‏پیشه و زیرک از یک سوى به تحکیم قدرت خویش دست زد و از طرف دیگر صحنه سیاسى را از وجود مخالفین خود پاک سازى کرد و از سومین سوى حکومت را در خاندان خویش موروثى ساخت. مشخصه‏هاى سیاست معاویه در نگاهى کلى چنین است. الف. فریب و نیرنگ منابع تاریخ اسلام، معاویه را فردى زیرک معرفى مى‏کنند و گفته‏اند که وى یکى از چهار زیرک عرب (دهاه عرب) (۱۴۰) بود اما مطالعه در احوال او نشان مى‏دهد که او چنانکه امام على (ع) فرمود، (۱۴۱) در فریب‏کارى و نیرنگ‏بازى دستى بلند داشت. آنچه از نیرنگش در نبرد صفین مذکور است و حیله‏اى در انعقاد صلح با امام حسن (ع) به کار بست، (۱۴۲) موردى از موارد بسیار است. ب. اختناق و جهل گسترى آزادى انسانى، آگاهى‏یابى و حق دخالت در امور زندگى از اولیات زندگى آدمى در جامعه است. معاویه با سیاست انقباضى، مردم را در محدوده‏اى از اختیار قرار داد که چاره‏اى جز پذیرش آن نداشتند. جاسوسان بسیار، چاپلوسان و خبرچینان، هرگونه فضاى باز را مسدود ساخته و با گسترش تبلیغات مسموم (۱۴۳) امکان حقیقت‏یابى و آگاهى را از همگان گرفته بود. ج. استبداد و فشار معاویه با دو رویه خشم و محبت، به اعمال سیاست پرداخت; خشم نسبت‏به دشمنان و رقیبان و محبت نسبت‏به خویشان و در باریان و از این طریق امکان دخالت و اظهار نظر در امور سیاسى و اجتماعى را از هر دو گروه ربود. شدت خشونت وى را در برخورد با حجر بن عدى و یارانش مى‏توان یافت: «در سال ۵۳ معاویه حجربن عدى کندى را دست‏بسته کشت. زیاد او را با نه تن از یارانش از اهل کوفه و چهار تن غیر کوفى به سوى دمشق فرستاد. در برج عذرا مردى یک‏چشم از طرف معاویه آمد و به حجر گفت: اى سرور ضلال و منبع کفر و طغیان و دوست‏دار ابوتراب! امیرالمؤمنین به من فرمان داده است ترا با یارانت‏بکشم مگر آنکه از کفر خویش برگردید و رفیقتان را لعن کنید و از او بیزارى جوئید. نیمى‏پذیرفتند و نیمى دیگر کشته شدند.» (۱۴۴) و شدت محبتش نیز از بذل و بخششهاى بسیار دریافتنى است. د. انحصار حکومت: معاویه که با تلاش چندین ساله به خلافت دست‏یافته بود نمى‏خواست‏به راحتى آن را از خاندان خویش خارج سازد بدین منظور از سالها پیش، با رایزنى و هم اندیشه با اطرافیان و تطمیع آنان، (۱۴۵) زمینه ولایت عهدى یزید را که فردى عیاش، سگ‏باز و شرابخوار، بود مطرح کرد و در نهایت رسما به عنوان جانشین خود معرفى کرد. او هرگز دغدغه دین نداشت و جز به عیش و نوش نمى‏اندیشید. یعقوبى و دیگران از مورخین نوشته‏اند در سالى‏که معاویه یزید را با لشکرى براى فتح بلاد روم فرستاده بود در غذقذونه که در آنجا دیرى بود به نام دیر مران اتراق کردند و یزید در آن دیر با ام کلثوم نامى مشغول عیاشى و لذت برى شد و در اثر بدى هوا لشکر مبتلا به تب و آبله شدند و مرض به قسمى در اردوى مسلمین افتاد که مثل برگ خزان روى زمین مى‏ریختند و مى‏مردند; هر چه به یزید اصرار کردند زودتر از این جا کوچ کنیم اعتناء نکرد و این اشعار را سرود: ما ان ابالى بمالاقت جموعهم بالغذقذونه من حمى و من موم اذا اتکات على الانماط فى غرف بدیر مران عندى ام‏کلثوم (۱۴۶) امام حسین نیز در خطاب به ولیدبن عتبه، استاندار مدینه، که از او خواسته بود تا با یزید بیعت کند فرمود: «و یزید شارب الخمر و قاتل النفس المحترمه، معلن بالفسق و مثلى لا یبایع مثله.» (۱۴۷) اما خلافت‏به یزید رسید و باب جدیدى در حیات سیاسى اسلام گشوده شد. بنابراین تمامى آنچه به عنوان سیاست اسلامى در دوران پیامبر (ص) شکل گرفته بود و به صورت کم‏رنگ در زمان خلفا نگه داشته شد در زمان معاویه فرو ریخت، جامعه زمان معاویه و سپس فرزندش یزید، با سیاستى مزورانه، مستبدانه و غیر اسلامى اداره مى‏شد و روشن است که در چنین فضایى هیچ ا صلى انسانى بر قاعده نمى‏ماند و هر کارى به آسانى توجیه‏پذیر خواهد بود، تحولات سیاسى پیش آمده در این دوره، زندگى را بى‏پایه و انسانها را بى‏هویت‏ساخته بود و ارزشها جاى خود را به زشتیها و ضد ارزشها داده و آدمیان بدان خوى کرده بودند. بى‏تفاوتى حاصل از این دگرگونى عنان حاکم را رها ساخته بود تا هر گونه که بخواهد پیش تازد. (۱۴۸) ۳٫ از نظر اقتصادى - سوداگرانه تحول اقتصادى و معیشتى، عظیم‏ترین دگرگونى بود که در زندگى عربان مسلمان رخ داد. عربها که پیش از اسلام در زمین سخت و سنگ‏ها مى‏زیستند و بدترین غذاها مى‏خوردند (۱۴۹) و خشونت طبیعت آنان به زندگى خشن خوى داده بود، پس از اسلام به ویژه پس از هجرت به مدینه و غنایمى که در نبردها به دست آوردند، وضع معیشتى مناسبى یافتند. (۱۵۰) اوضاع مسلمانان در زمان پیامبر (ص) به سامان شد اما توصیه‏هاى فراوان پیامبر (ص) از یک سو و زندگى ساده و به‏دور از تجمل آن حضرت، از دیگر سو و سادگى زندگى اصحاب نزدیک به پیامبر چون على (ع) و عمار و ابوذر و دیگران از سومین سو مسلمانان را در اعتدال معیشتى نگه داشته بود و به مال و منال دنیا به عنوان وسیله‏اى براى زیستن انسانى خویش مى‏نگریستند و هرگز در کسب آن خود را به سختى نمى‏افکندند. مسلمانان هر چه بیشتر به دست مى‏آوردند آن را بین هم نوعان نیازمند خویش تقسیم مى‏کردند. در چنین حالى روشن است که انسانها سبک‏بال و بدون تعلقات، زندگى مى‏کنند و هم‏چون مسافرى همیشه آماده به سر مى‏برند. در اواخر حیات پیامبر (ص) با فتح مکه عناصر جدیدى واردجامعه اسلامى شدند و در اندک زمانى پس از آن از غنایم بسیار حنین به عنوان «مولفه قلوبهم‏» بهره بردند. (۱۵۱) اینان که از روحیه اشرافى‏گرى جاهلى برخوردار بودند در زمانى کوتاه در میان مسلمانان در آمده و به زندگى خود ادامه دادند. شاید این طیف اولین کسانى بودند که در تاریخ اسلام زندگى تجمل را آزموده و ترویج دادند. پس از پیامبر (ص) به ویژه در عصر فتوحات، هم غنایم بسیارى عاید مسلمانان شد و هم در پى گسترش سرزمینهاى اسلامى، مسلمانان با دیگر فرهنگ‏ها آشنا شدند. عربان مسلمان بیش از همه تحت تاثیر نوع زندگى و معیشت‏بیگانگان به ویژه ایرانیان قرار گرفتند. «استیلا، بر بزرگترین شهر این ناحیه آسیا، مردم عربستان خشک را با رفاه زندگانى جدید و نعیم آن روزگار آشنا کرد. ایران کسرى با کاخ شاهنشهى با سالن پذیرایى وسیع و طاق نماهاى زیبا و فرشهاى گرانبها و آن‏همه آرایش و شکوه، در اختیار سعد قرار گرفت. » (۱۵۲) دست‏یابى به چنین غنایم براى عربهاى مسلمان که پیش از این هرگز به مانند آن برنخورده بودند زندگى‏شان را عوض کرد. ابن‏طقطقى در باره اینان مى‏نویسد: «عربى در میان ذخایر به کیسه‏اى پر از کافور دست‏یافت، گمان برد که نمک است و چون طعام پختند طعمى در آن نیافتند و ندانستند آن چیست تا آنکه مردى پى برده و کافور را از ایشان خریدارى کرد و در عوض پیراهنى که دو درهم ارزش داشت‏به ایشان داد. دیگر آنکه عربى بدوى از میان ذخایر به یاقوتى دست‏یافت که بسیار گرانبها بود ولى بدوى قیمت آن را نمى‏دانست. در این هنگام شخصى آن را به هزار درهم خریدارى کرد.پس از چندى بدوى به قیمت واقعى آن پى برد و گفت، نمى‏دانستم عددى بالاتر از هزار هست. دیگر آنکه عربى طلاى سرخ در دست گرفته فریاد مى‏زد که کیست آن را با نقره عوض کند.» (۱۵۳) همه این داستانها در زمان فتح ایران رخ داد و تا این زمان هنوز مسلمانان ارزش واقعى طلا، یاقوت و نقره را نمى‏دانستند و نحوه استفاده از آن را بلد نبودند. پس از این وضع مسلمانان عوض شد و مهمتر از آن در نگرش آنان به زندگى تحولى آشکار رخ داد. آنان که تا این زمان براى دین خدا و گسترش اسلام و رهانیدن دیگران از بند جهل و بى‏دینى جهاد مى‏کردند، دگرگون شده و براى دست‏یابى به غنیمت، نعمت و زن و زندگى پیش رفتند. روش تقسیم بیت‏المال عمر، خود زمینه ساز چنین تحولى شد. رقابت‏بر سر دست‏یافتن به ثروت پدید آمد هر چند سخت‏گیرى و خشونت عمر مانع بروز آن بود اما آتش زیر خاکسترى بود که به زودى بروز یافت و تمامى جامعه را فرا گرفت. روى کار آمدن عثمان با روحیه اشرافى‏گرى و تجمل‏طلبى، به این دگردیسى سرعت داد. او خود بیش از دیگران و بر خلاف دو خلیفه پیشین به زندگى رفاهى روى کرد (۱۵۴) و به دنبال او بسیارى از صحابه نیز به آن روى آوردند. مسعودى مختصرى از معیشت عثمان و صحابه را چنین آورده است: «عثمان در مدینه خانه‏اى ساخت و آن را با سنگ و آهک برآورد و درهاى خانه را از چوب ساج و عرعر ساخت و همو در مدینه اموال و باغها و چشمه‏هاى بسیار داشت. در ایام عثمان بسیارى از صحابه ملکها و خانه‏ها فراهم کردند از جمله زبیر، خانه‏اى در بصره ساخت که تاکنون یعنى سال ۳۳۲ معروف است و تجار و مال داران و کشتیبانان بحرین و دیگران آنجا فرود مى‏آیند. در مصر وکوفه و اسکندریه نیز خانه‏هایى ساخت. آنچه در باره خانه‏ها و املاک او گفتیم هنوز هم معروف است و پوشیده نیست. موجودى زبیر پس از مرگ پنجاه هزار دینار بود و هزار اسب و هزار غلام و کنیز داشت و در ولایاتى که گفتیم املاکى به جا گذاشت. طلحه در کوفه خانه‏اى ساخت که هم اکنون در محله کناسه به نام دارالطلحیین معروف است. از املاک عراق روزانه هزار دینار درآمد داشت. در ناحیه سراه بیش از این درآمد داشت. در مدینه نیز خانه‏اى ساخت و آجر و گچ و ساج در آن به کار برد. عبدالرحمن بن عوف نیز خانه‏هاى وسیعى ساخت. در طویله او یک صد اسب بود و هزار شتر و ده هزار گوسفند. پس از وفاتش یک چهارم مالش هشتاد هزار دینار بود. سعدبن ابى‏وقاص نیز در عقیق خانه‏اى مرتفع و وسیع بنا کرد و بالاى آن بالکن ساخت. سعید بن مسیب مى‏گوید، وقتى زید بن ثابت‏بمرد چندان طلا و نقره به جا گذاشته بود که آن را با تبر مى‏شکستند; به جز اموال و املاک دیگر که قیمت آن یک صدهزار دینار بود. مقداد در محل معروف به جرف در چند میلى مدینه خانه‏اى بنا کرد و بالاى آن بالکنهایى ساخت و از درون و برون گچ کشید. یعلى بن‏منبه وقتى بمرد پانصد هزار دینار نقد به جاگذاشت، مبالغى هم از مردم بستانکار بود و اموال و ترکه دیگر او سیصدهزار دینار قیمت داشت.» (۱۵۵) ابن خلدون پیش از آنکه تحول زمان عثمان را نشان دهد، اوضاع عرب را در پیش بیان مى‏کند که چگونه در سختى و مشقت مى‏زیستند و به خوردن غذاهاى بد شکم خود را سیر مى‏کردند اما پس از دست‏یابى به غنیمت و ثروت دگرگون‏شدند. (۱۵۶) هر چند وى مى‏کوشد تا این تحول را از آن رو که از مال حلال است توجیه کند. به هر روى گرایش صحابه و دیگر مسلمانان به زندگى رفاهى و کوشش براى تامین زندگى برتر با طبع آسوده خواه انسانى سازگارتر افتاد و مسلمانان روز به روز در آن فرو رفتند. آمدن امام على (ع) و مبارزه پیگیر آن حضرت براى ایجاد اعتدال در جامعه اسلامى و توجه دادن شهروندان به حقیقت زندگى کا رگر نیفتاد. امام که مى‏دانست هیچ کاخى بر نمى‏آید جز اینکه کوخى پایمال گردد و ثروتمندى عده‏اى به فقر عده‏اى دیگر گره خورده است‏بر آن بود تا هم‏چون زمان رسول خدا (ص) مسلمانان را به سوى ارزشها بکشاند (۱۵۷) اما هر چه آن حضرت بیشتر مى‏کوشید بر شمار دشمنانش افزوده مى‏شد چون آنان که ثروت و مکنتى یافته بودند به هیچ طریقى حاضر به بازگشت‏به گذشته نبودند. براى آنان این گونه زیستن بدون دغدغه و تعهد گواراتر از آن چیزى بود که على (ع) بدان دعوت مى‏کرد. آنان سختیهاى زندگى مسلمانى را در زمان پیامبر (ص) چشیده بودند و آزموده را تجربه کردن خطا بود و امام بى‏آنکه توفیقى آشکار یابد به شهادت رسید. زندگى تجملى که تابع درآمدهاى گوناگون به ویژه غنیمت، جزیه و زکات بود روز به روز رنگ و لعاب دیگرى مى‏یافت. این شیوه در شام که از همان ابتدا با زندگى معاویه، زاده خاندان اشرافى مکه، آشنا شده بودند و روش معیشتى اسلامى را در او جستجو مى‏کردند، چندان غریب نمى‏نمود. درآمدهاى گزاف حاصله از فتوحات، براى معاویه و اطرافیانش ناز و نعمت غیر قابل تصور آورده بود تنها در باره خوراک معاویه آورده‏اند: «وى در هر روز پنج نوبت غذا مى‏خورد و غذاى آخرش از همه سنگین‏تر بود، سپس مى‏گفت: اى غلام سفره را برگیر که خسته شدم و سیر نگشتم. نیز نقل کرده‏اند که زمانى گوساله‏اى را براى وى بریان کرده آوردند. معاویه آن را با یک دست نان سفید و چهار گرده ستبر و یک بزغاله گرم و یک بزغاله سرد غیر از غذاهاى رنگارنگ دیگر صرف کرد. هم چنین زمانى صد رطل باقلى‏تر نزد وى نهادند و او همه آن را خورد. (۱۵۸) » هر چند نویسنده در مقام بیان پرخورى اوست اما به راحتى مى‏توان دریافت که چنین فردى در چه فضا و امکاناتى است که چنین مى‏خورد! انسانهایى که در این دوره زندگى مى‏کنند از نظر معیشتى ویژگیهایى دارند. الف. رقابت در دست‏یافتن ثروت بى تردید آدمیان در هر عرصه‏اى که وارد شوند سیرى ناپذیرند، این ویژگى در عرصه‏هاى مثبت، ارزش، ولى در مقوله‏هاى منفى، ضد ارزش به شمار مى‏آید. هیچ انسانى از داشتن و ثروتمندى سیر نمى‏گردد و براى اینکه بتواند بیشتر داشته باشد به رقابت‏با حریفان بر مى‏خیزد تا از آنان پیشتر رود. چنین انسانى هرگز درد جامعه را نخواهد یافت و دغدغه دینى و انسانى نخواهد داشت. ب. زیر دست پرورى ثروتمندى و دارایى روان‏شناسى مخصوص به خود دارد. آنان که به ثروت و سرمایه دست‏یافتند به اشرافى‏گرى و کبر روى مى‏کنند و خود برتربینى و ندیدن دیگران مشخصه ا صلى اینان است و براى اینکه هر چه بیشتر برترى خود را به نمایش گذارند افرادى را به عنوان نوچه و زیر دست در اطراف خود جمع مى‏کنند و بدین گونه بردگانى در جامعه انسانى پدید مى‏آیند و بردگى، خود فرهنگى مى‏آفریند که چون موریانه نظام انسانى را از میان تهى مى‏سازد. ج. خدا ناباورى خداوند در قرآن مى‏فرماید: «ان الانسان لیطغى ان راه استغنى.» (۱۵۹) بى نیازى و ثروتمندى با خدا باورى و ایمان چندان سازگار نیست. دارایان دین و خدا را تا آنجا مى‏خواهند که به ثروت و دارایى‏شان لطمعه‏اى وارد نسازد و دینى را مى‏پسندند که به روش زندگى آنان مهر تایید نهد. هرگاه دین با دارایى آنان در تعارض افتد، این دین است که به کنارى نهاده مى‏شود و همیشه دین حقیقى با ثروتمندى افراطى ناسازگار است. بنابراین ثروت‏هاى پیدا شده در عصر امام حسین (ع) و سرمایه‏دارى مردم، میانه آنان را با دیانت و ارزشها به هم زد و حتى آن گاه که امام براى ایفاى نقش انسانى و دینى بر مى‏خیزد برخى از ترس آنکه دامن گیرشان شود او را از چنین حرکتى باز مى‏دارند و توصیه به سکوت مى‏کنند. د. قشرى‏گرى سرمایه دارانى که در آمد خویش را از کانال دین به دست آوردند و در جامعه دینى نیز زندگى مى‏کنند براى توجیه رفتار خویش به تبلیغ و ترویج ظواهر و پوسته دین مى‏پردازند، برخى از شعائر دینى را به پا مى‏دارند اما از درون دین را تهى ساخته و بر مردم خویش توجیه مى‏کنند. (۱۶۰) جامعه عصر امام حسین (ع) از چنین ویژگیهایى برخوردار بود و به تبع آنچه که بیان شد اخلاق و فرهنگ و ارزشها دگرگونى یافته و جاى خود را به ضد آنها مى‏دهد. در چنین جامعه‏اى حق پایمال مى‏شود و ظالم جان مى‏گیرد، خونها ریخته مى‏شود و خاندان عترت و طهارت به اسارت برده مى‏شود، احکام الهى زیر پا نهاده شده و فساد رواج مى‏یابد ولى کسى فریاد نمى‏زند یا از آن رو که نمى‏داند چه مى‏گذرد و یا مى‏داند و نمى‏تواند و یا مى‏داند و مى‏تواند ولى مى‏ترسد. اما هیچ‏یک توجیه کننده کوتاهى آنان که در این جامعه زندگى مى‏کنند نیست. چکیده و نتیجه خلاصه آنچه بیان داشتیم در چند نکته چنین است: ۱٫ تحولات پیش آمده پس از رحلت رسول اکرم (ص) به ویژه درعصر فتوحات، زندگى کردن بى‏دغدغه و همراه با آسایش و آرامش را براى عربان مسلمان به ارمغان آورد و تن‏پرورى حاصل از این وضع مجال هرگونه قیام و اعتراض را از آنان گرفته بود. ۲٫ تفسیرهاى ناصواب وغیر صحیح از دین و سنت، از آغازین روزهاى رحلت رسول خدا (ص) فهم درست دین را براى پسینیان مشکل ساخت، از این رو هر نوع رفتار و قانونى در جامعه گاه در نظرشان دینى و ارزشى جلوه مى‏کرد. ۳٫ فضاى مسموم و تبلیغاتى پیش آمده در جامعه اسلامى به ویژه پس از قتل عثمان و تقابل مسلمانان با یکدیگر، بسیارى را به کنج‏خلوت و عبادت کشانده و از صحنه‏هاى سیاسى بیرون برده بود. ۴٫ فشار و اختناق سیاسى که به ویژه در دوران خلافت معاویه پدیدار گشت، ترس و دلهره عجیبى در توده مردم ایجاد کرد که حتى براى گرفتن حق خویش جراتى نداشتند. ۵٫ جهل و ناآگاهى سیاسى و اجتماعى، مسلمانان را از تشخیص مصادیق حق و باطل دچار اشتباه و خطا کرده بود و نمى‏دانستند به کدام یک از دو سوى جبهه روى کنند. ۶٫ جعل حدیث و اشاعه اخبار دروغین، گاه افراد را نسبت‏به ارزشهاى حقیقى دین دچار تردید مى‏ساخت و آنان را بیش از پیش دچار سرگردانى عقیدتى و تحیر مى‏کرد. ۷٫ دنیا زدگى اصحاب رسول خدا (ص) به عنوان الگوهاى دینى و همراهى آنان با حکومت گران ناشایست‏برخى را از شناخت راه صحیح باز مى‏داشت. ۸٫ بدنمایى وغیر واقعى عرضه کردن حرکت و خواست امام حسین (ع)، عده‏اى را در تصمیم گیرى با مشکل مواجه ساخته بود. ۹٫ در نهایت غافلگیر شدن عده‏اى، آنان را از یارى به موقع بازداشته و نتوانستند در این جهت گام بردارند. همه آنچه بیان شد تنها تحلیل واقعیات حاکم بر جامعه اسلامى آن روز بود که زمینه ساز کشتار بى‏سابقه در تاریخ اسلام گردید و اهل حرم رسول خدا (ص) قتل عام شدند و شمارى دیگر به اسارت رفتند اما آیا آنچه واقعى بود ارزشى نیز بود؟ قطعا چنین نبود و آنان که به آگاهى از زمانه و تحت تاثیر فضاى ایجاد شده از مسئولیت انسانى خویش کناره گرفتند بى تردید بایستى پاسخگوى ایمان خود باشند چنانکه تاریخ براى همیشه آنان را نکوهیده است. پى‏ نوشت‏ها: ۱) سوره کهف، آیه‏۱۰۳ و ۱۰۴٫ ۲) تاریخ فخرى، ص‏۱۵۵٫ ۳) انساب الاشراف، ج‏۳، ص‏۱۸۸٫ ۴) لهوف، ص‏۲۰، مقتل خوارزمى، ج‏۱، ص‏۱۸۵٫ ۵) رک، امامت و رهبرى، مطهرى، ص‏۳۲ به بعد. ۶) شرح الاخبار۳/۱۱۲، مثیرالاحزان، ص‏۱۲٫ ۷) مروج الذهب، ج‏۲، ص‏۶۶٫ ۸) المعجم الکبیر، ج‏۳، ص‏۳۸، بحارالانوار، ۴۵/۶٫ ۹) پیامبر (ص)، در سال یازدهم هجرى در گذشت و واقعه عاشورا در سال شصت هجرى رخ داد. ۱۰) تاریخ الخلفاء، ص‏۲۱۳٫ ۱۱) رک، تشیع در مسیر تاریخ، ص‏۱۶۹ به بعد. ۱۲) الفتوح، ابن اعثم، ح‏۴، ص‏۴۹، الاغانى، ج‏۱۵، ص‏۲۳۲٫ ۱۳) طبقات الکبرى، ج‏۲، ص‏۱۲۸ و ۱۶۵ الانساب، ج‏۱، ص‏۴۹۶٫ ۱۴) مروج الذهب ج‏۱، ص‏۶۶۳ به بعد، تاریخ سیاسى اسلام، ص‏۲۴۲ به بعد. ۱۵) خطبه‏هاى امام على (ع) آکنده از توصیه‏هاى اخلاقى و توجه دادن آدمیان به خویشتن است. رک تاریخ الیعقوبى ج‏۲، ص‏۱۲۰ به بعد. ۱۶) الیعقوبى ج‏۲/۲۸۵، فتوح البلدان بلاذرى، ص‏۴۱۰، طبرى، ج‏۲، ص‏۱۶۶٫ ۱۷) تاریخ عرب و اسلام، امیرعلى، ص‏۸۵٫ ۱۸) تاریخ الخلفاء سیوطى، ص‏۱۹۴٫ ۱۹) تاریخ الیعقوبى، ج‏۲، ص‏۱۴۳ و ۱۴۴٫ ۲۰) تاریخ سیاسى اسلام، ص‏۳۳۴، نقش عایشه در تاریخ اسلام، علامه عسکرى، ج‏۳، ص‏۵٫ ۲۱) مدنیت و پیشرفت در این جا به معناى پیشرفت ظاهرى و دست‏یافتن به رفاه مادى نیست‏بلکه در مفهوم جامع آن است که اخلاق متعالى و فرهنگ انسانى را نیز در بر مى‏گیرد. ۲۲) شاید بتوان از آیه ۱۱ سوره رعد، که دگرگونى جامعه را به دگرگونى درونى انسانها دانسته، بر این مطلب گواه گرفت. ۲۳) تاریخ طبرى، ج‏۱، ص‏۸۲ و ۹۳٫ ۲۴) فضائل مکه و السکن فیها، حسن بصرى، ص‏۱۴; البدایه و النهایه، ابن کثیر۶، ص‏۷۹٫ ۲۵) رک، اخبار مکه ازرقى. ۲۶) سیره رسول الله، ج‏۱، ص‏۲۸۳ - ۲۸۵; اعلام الورى طبرسى، ص‏۶۰٫ ۲۷) فتوح البلدان، بلاذرى، ۱/۴۶٫ ۲۸) رابطه عبد و مولى که در پیش وجود داشت‏به رابطه برابرى انسانها در پیشگاه خداوند، تعریف شد. ۲۹) تاریخ الیعقوبى ج‏۱، ص‏۲۵۴٫ ۳۰) تاریخ تمدن اسلام، ج‏۱، ص‏۲۰ - ۲۲٫ ۳۱) تاریخ الیعقوبى، ج‏۲، ص‏۲۴، تاریخ الطبرى، ج‏۵، ص‏۴۱۳، البدایه و النهایه، ج‏۳، ص‏۵۴٫ ۳۲) مجمع الزوائد، هیثمى، ج‏۸، ص‏۴۵٫ ۳۳) المحبر، محمد بن حبیب بغدادى، ص‏۱۶۴٫ ۳۴) مقدمه ابن خلدون، ج‏۱، ص‏۲۸۶٫ ۳۵) تاریخ طبرى، ج‏۲، ص‏۱۳٫ ۳۶) تاریخ تمدن اسلام، ج‏۱، ص‏۱۶٫ ۳۷) رک، تشیع در مسیر تاریخ، ص‏۲۳ و ۲۴٫ ۳۸) تاریخ تمدن اسلام، ج‏۱، ص‏۱۷٫ ۳۹) السیر و المغازى، ص‏۲۱۰٫ ۴۰) همان، ص‏۱۴۴، الاستیعاب، ج‏۲، ص‏۲۷۱٫ ۴۱) طبقات، ج‏۱، ص‏۲۰۹٫ ۴۲) سیره النبى، ج‏۲، ص‏۲۷۲، نقش عایشه در تاریخ اسلام، ج‏۳، ص‏۱۶ به بعد. ۴۳) الاغانى، ج‏۶، ص‏۳۵۵، تهذیب ابن عساکر، ج‏۶، ص‏۴۰۷٫ ۴۴) معجم البلدان، یاقوت حموى، ج‏۵، ص‏۴۳۰٫ ۴۵) تشیع در مسیر تاریخ، ص‏۲۶٫ ۴۶) انساب الاشراف، ج‏۱، ص‏۵۸۲، تاریخ الیعقوبى، ج‏۲، ص‏۱۲۳٫ ۴۷) طبقات الکبرى، ۲، ص‏۲۶۹ و ج‏۳، ص‏۱۸۲٫ ۴۸) تلاش‏هایى که براى خانه نشینى امام على (ع) و برکنارى امام حسن (ع) و در نهایت‏شهادت‏امام حسین (ع) شد مصداق روشن این سخن است. ۴۹) اختیار معرفه الرجال، ج‏۱، ص‏۲۷٫ ۵۰) مروج الذهب، ج‏۲، ص‏۶۰٫ ۵۱) تاریخ عرب، حتى، ص‏۳۰۴٫ ۵۲) سرزمینهاى خلافت‏شرقى، ص‏۸۱٫ ۵۳) فتوح البلدان، ص‏۳۹۲ و ۳۹۳، البلدان، ص‏۸۹٫ ۵۴) تاریخ عرب، ص‏۲۰۳٫ ۵۵) تشیع در مسیر تاریخ، ص‏۱۲۸ به بعد. ۵۶) همان، ص‏۱۳۷ به نقل از طبرى، ج‏۱، ص‏۲۴۱۸ به بعد. ۵۷) همان، ص‏۱۳۵ به نقل از طبرى، ج‏۱، ص‏۲۴۱۴٫ ۵۸) همان، ص‏۱۳۵٫ ۵۹) انساب الاشراف بلاذرى، ج‏۵، ص‏۴۶٫ ۶۰) بحارالانوار، ج‏۲۵، ص‏۲۸۵٫ ۶۱) تشیع در مسیر تاریخ، ص‏۱۴۶ به بعد. ۶۲) تاریخ المدینه المنوره، ابن شبه، ج‏۴، ص‏۱۲۶۲، نقش عایشه در تاریخ اسلام، ج‏۳، ص‏۹۶ به بعد. ۶۳) تشیع در مسیر تاریخ، ص‏۱۵۰ به بعد. ۶۴) امام درنهج البلاغه، به فراوانى به نکوهش کوفیان پرداخته است. رک. خطبه‏هاى ۲۵، ۲۷، ۲۹، ۳۴، ۳۹٫ ۶۵) رک، صلح امام حسن (ع) آل یاسین، ص‏۴۰۵ به بعد. ۶۶) مروج الذهب، ج‏۲، ص‏۸، شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ۳/۱۵٫ ۶۷) نامه‏نگارى‏هاى بسیار به امام حسین (ع) و پاى بند نبودن به آنها، استقبال از مسلم و عدم حمایت از او و....از این قبیل است. ۶۸) قیام حسین (ع)، شهیدى، ص‏۹۹٫ ۶۹) البلدان، ص‏۱۰۱ و ۱۰۲٫ ۷۰) فتوح البلدان، ص‏۴۸۵٫ ۷۱) همان، ص‏۴۸۴٫ ۷۲) سرزمینهاى خلافت‏شرقى، ص‏۴۸٫ ۷۳) نهج البلاغه، خطبه ۱۳٫ ۷۴) مروج الذهب، ۲، ص‏۳۶۰٫ ۷۵) نقش عایشه درتاریخ اسلام، ج‏۳، ص‏۱۰۵ به بعد. ۷۶) تاریخ فخرى، ص‏۱۰۳٫ ۷۷) فتوح البلدان، ج‏۱، ص‏۱۶۷ و ۱۶۹٫ ۷۸) سیر اعلام النبلاء، ذهبى، ج‏۳، ص‏۱۳۰٫ ۷۹) مقدمه ابن خلدون، ج‏۱، ص‏۳۸۷٫ ۸۰) مقدمه ابن خلدون، ج‏۱، ص‏۳۸۹٫ ۸۱) تاریخ الخلفاء، ص‏۱۶۵٫ ۸۲) طبرى، ج‏۶، ص‏۱۰۸، کامل ابن اثیر، ج‏۳/۲۰۲٫ ۸۳) مروج الذهب، ترجمه، ج‏۲، ص‏۳۶٫ ۸۴) همان. ۸۵) البدایه و النهایه، ح‏۷، ص‏۲۵۵ و ۲۵۶٫ ۸۶) رک، همان، ج‏۷، ص‏۱۰۸ به بعد. ۸۷) تاریخ مدینه دمشق، این عساکر، ج‏۴۳، ص‏۴۱۳ و ۴۱۴٫ ۸۸) تاریخ عرب، ص‏۲۵۵٫ ۸۹) همان، ص‏۲۵۲٫ ۹۰) مروج الذهب، ۲/۷۱ و ۷۲، بررسى تاریخ عاشورا، آیتى، ص‏۱۵ و ۱۶٫ ۹۱) مصداق روشن آن جریان سقیفه بنى‏ساعده بود که هر یک از مهاجرین و انصار، بى‏توجه به دستورات نبى اکرم (ص)، اما با تمسک به برخى عناصر دینى، در پى کسب قدرت بر آمدند. رک: تشیع در مسیر تاریخ، فصل دوم، ص‏۴۱ به بعد. ۹۲) تحف العقول ۱۷۴، طبرى ۷/۳۰۰٫ ۹۳) رک. نقش عایشه در تاریخ، ج‏۳، ص‏۲۵۱ به بعد. ۹۴) بحارالانوار، ج‏۲۹، ص‏۶۳۲، مناقب خوارزمى، ص‏۲۵۳٫ ۹۵) خلاصه الایجاز، شیخ مفید، ص‏۲۲، الانتصار سیدمرتضى، ص‏۲۷۱، تاریخ مدینه دمشق ۶۴، ص‏۷۱٫ ۹۶) تاریخ عرب، حتى، ص‏۲۲۷، تاریخ الیعقوبى، ج‏۲، ص‏۱۶۴٫ ۹۷) سیر اعلام النبلاء، ج‏۲، ص‏۵۰٫ ۹۸) مقاتل الطالبیین، ص‏۷۰، شرح ابن ابى الحدید، ج‏۴، ص‏۱۶٫ ۹۹) طبقات الکبرى، ج‏۴، ص‏۱۷۳٫ ۱۰۰) تاریخ الیعقوبى، ج‏۲، ص‏۲۳۰، تاریخ طبرى، ج‏۴، ص‏۱۸۸٫ ۱۰۱) البدایه و النهایه ج‏۷، ص‏۳۶۱٫ ۱۰۲) همان، ج‏۸، ص‏۴۷، اعلام الورى با علام الهدى، طبرسى، ص‏۴۰۳٫ ۱۰۳) بحارالانوار، ج‏۳۳، ص‏۱۷۰، الغدیر، ج‏۱۰، ص‏۲۸۴٫ ۱۰۴) مقتل خوارزمى، ۲ و ۵٫ لهوف/۶۹٫ ۱۰۵) مقتل خوارزمى، ۱/۱۸۸، مقتل عوالم/۵۴٫ ۱۰۶) الخرائج، ص‏۲۶ و مدینه المعاجز، ص‏۲۴۴٫ ۱۰۷) طبرى، ج‏۷، ص‏۲۴۰٫ ۱۰۸) جامع الصغیر سیوطى، ج‏۱، ص‏۳۱٫ ۱۰۹) مروج الذهب، ج‏۲، ص‏۱۱ و ۱۲٫ ۱۱۰) لهوف، ص‏۲۰، مقتل خوارزمى‏۱/۱۸۵٫ ۱۱۱) مقدمه ابن خلدون، ج‏۱، ص‏۲۶۴ - ۲۶۶٫ ۱۱۲) تاریخ عرب، فیلیپ حتى، ص‏۳۷٫ ۱۱۳) معجم البلدان، ۲/۶۶٫ ۱۱۴) تاریخ عرب، فیلیپ، حتى، ص‏۳۷٫ ۱۱۵) تاریخ تحلیلى اسلام، سید جعفر شهیدى، ص‏۲۸٫ ۱۱۶) یعنى تنها به قبیله نظر دارد. جنگ‏هاى به‏وجود آمده در روزگار جاهلیت - ایام العرب - مصداق روشنى براى این سخن است. ر.ک: الانمانى، ج‏۹، ص‏۱۵۰ و ج‏۴، ص‏۱۴۰ - ۱۵۲ و العقد الفرید، ج‏۳، ص‏۹۵٫ ۱۱۷) سوره انعام، آیه‏۱۶۴٫ ۱۱۸) تاریخ المدینه المنوره، ۲/۴۱۹، تاریخ الیعقوبى، ج‏۲، ص‏۱۱۰٫ ۱۱۹) النزاع و التخاصم، مقریزى، ص‏۴۴ و الاحتجاج، ج‏۱، ص‏۱۱۳ - ۱۲۹٫ ۱۲۰) نهج‏البلاغه، خطبه ۱۷۳٫ ۱۲۱) تفسیر المیزان، ج‏۴، ص‏۵۶٫ ۱۲۲) شرح ابن ابى الحدید، ج‏۶، ص‏۳۸، تاریخ مدینه دمشقى، ج‏۳۰، ص‏۲۸۶٫ ۱۲۳) نیل الاوطار شوکانى، ج‏۳، ص‏۱۸۳٫ ۱۲۴) مروج الذهب، ج‏۲، ص‏۳۲۶٫ ۱۲۵) تاریخ المدینه، ج‏۲، ص‏۶۶۷٫ ۱۲۶) رک، مقدمه ابن خلدون، ج‏۱، ص‏۳۷۶ به بعد (فصل بیست و هفتم) . ۱۲۷) الجمل، ص‏۱۲۰٫ ۱۲۸) رک، على ابرمرد تاریخ، پاینده، ص‏۵۷ به بعد. ۱۲۹) تشیع در مسیر تاریخ، ص‏۸۷ - ۹۴٫ ۱۳۰) تاریخ الیعقوبى، ج‏۲، ص‏۱۶۴٫ ۱۳۱) تاریخ طبرى، ج‏۴، ص‏۴۳۸٫ ۱۳۲) تاریخ عرب و اسلام، ص‏۵۲٫ ۱۳۳) مروج الذهب، ج‏۲، ص‏۳۷۵ - ۳۷۷٫ ۱۳۴) نهج البلاغه، خطبه ۲۲۹٫ ۱۳۵) مناقب آل ابى‏طالب ۲/۱۰٫ ۱۳۶) برخى کناره‏گیرى امام حسن (ع) را در ماه جمادى الاولى مى‏دانند که دراین صورت مدت خلافت آن حضرت نزدیک به هشت ماه خواهد بود. رک: صلح‏امام حسن (ع)، ص‏۴۵٫ ۱۳۷) تاریخ الخلفاء ص‏۲۱۳٫ ۱۳۸) نقش عایشه در تاریخ اسلام، ج‏۳، ص‏۱۲۵ به بعد. ۱۳۹) همان، ج‏۳، ص‏۲۸۶ به بعد. ۱۴۰) المحبر، محمد بن حبیب، ص‏۱۸۴٫ ۱۴۱) الاحتجاج ۱/۴۱۳، فرهنگ آفتاب، ح‏۹، ص‏۴۶۷۱٫ ۱۴۲) تشیع در مسیر تاریخ، ص‏۱۵۷ به بعد. ۱۴۳) نقش عایشه در تاریخ اسلام، ج‏۳، ص‏۲۶۵ به بعد. ۱۴۴) مروج الذهب، ج‏۲، ص‏۸٫ ۱۴۵) العقدالفرید، ج‏۳، ص‏۱۲۹٫ ۱۴۶) بررسى تاریخ عاشورا، ص‏۱۵٫ ۱۴۷) تاریخ طبرى، ج‏۱۶، ص‏۲۱۸، ارشاد مفید/۲۰۰، کامل ابن اثیر ۳/۲۶۴٫ ۱۴۸) شرح نهج البلاغه، ج‏۲، ص‏۱۴٫ ۱۴۹) نهج البلاغه، خطبه ۲۶٫ ۱۵۰) غنائمى که در نبرد با یهودیان به ویژه عاید مسلمانان شده بود در دگرگونى اوضاع معیشتى نقش آفرین بود. ۱۵۱) المحبر، محمد بن حبیب، ص‏۴۷۳٫ ۱۵۲) تاریخ عرب، فیلیپ حتى، ص‏۲۰۱٫ ۱۵۳) تاریخ فخرى، ابن طقطقى، ص‏۱۱۲٫ ۱۵۴) تاریخ تمدن اسلام، ج‏۱، ص‏۸۱٫ ۱۵۵) مروج الذهب، ۱/۶۸۹، ۶۹۰٫ ۱۵۶) مقدمه ابن خلدون، ج‏۱، ص‏۳۹۰ و ۳۹۲٫ ۱۵۷) بسیارى از خطبه‏هاى اخلاقى نهج‏البلاغه در این راستاست. ۱۵۸) تاریخ فخرى، ص‏۱۴۸٫ ۱۵۹) سوره علق آیه ۷٫ ۱۶۰) الجامع الصحیح، بخارى، ج‏۲، ص‏۱۱۱، سنن بیهقى ۲/۴۴۶٫ منبع: حکومت اسلامی ۱۳۸۱ شماره ۲۵