تکامل انسان، هدف بعثت انبیاء
تکامل انسان، هدف بعثت انبیاء
0 Vote
108 View
نویسنده: دکتر عبدالله نصرى یک سؤال اساسى در بحث از رسالت پیامبران، پرسش از هدف اصلىآنان است. آیا پیامبران براى آبادى دنیاى مردم آمدند یا سعادت اخروىایشان؟! در این گفتار ما به تجزیه و تحلیل شبهاتى مىپردازیم که از سوىمرحوم مهندس مهدى بازرگان و دکتر سروش در این باب مطرح شدهاست. مهندس بازرگان، در آخرین سالهاى حیات خود، مطرح کرد که هدفبعثت انبیاء، جز دعوت به خدا و آخرت نبوده است و پیامبران آمدند تا بشر را تنها با توحید و حیات اخروى آشنا سازند. پیامبران در فکر اداره جامعه بشرى نبودهاند، براى اصلاح بشر نیامدند و از فرامین آنها نباید انتظار اصلاح دنیا را داشت. پیامبران آمدند تا ما انسانها را از خود محورى نجات بخشیده و حیات جاوید را به اطلاع ما برسانند و این دو محور فکرى انبیاء، از جمله امورى است که بشر نمىتواند با عقل خویش بهدست آورد. اما امورى نظیر اصلاح جامعه که بشر، خود از عهده آن برمىآید، جزء تعالیم پیامبران نمىباشد. «شایسته خداى خالق و فرستادگان و پیامآوران او، حقا و منطقا مىبایست درهمین مقیاسها و اطلاعات و تعلیماتى باشد که دید و دانش انسانها ذاتا و فطرتا از درک آن عاجز و قاصر است و دنیاى حاضر با همه ابعاد و احوال آن، اجازه ورود و تشخیص آنها را به ما نمىدهد، والا گفتن و آموختن چیزهائى که بشرداراى امکان کافى یا استعداد لازم براى رسیدن و دریافت آن هست، چه تناسبو ضرورت مىتواند داشته باشد.» (۱) دکتر سروش نیز مى نویسد: «خداوند اولا و بالذات دین را براى کارهاى این جهانى و سامان دادن به معیشت درمانده ما در این جهان فرو نفرستاده است تعلیمات دینى علىالاصول براىحیات اخروى جهتگیرى شدهاند، یعنى براى تنظیم معیشت و سعادت اخروى هستند.» (۲) از نظر ایشان، دین از عهده اداره زندگى دنیوى مردم برنمىآید و اگر از دین، انتظارداشته باشیم که دنیاى ما را آباد سازد، دینى خواهد شد دنیوى. «دینى که در واقع، دنیا مطبوع و مخدوم او است و او خادم آن است.» (۳) براى بررسى و نقد دیدگاههاى فوق باید دو موضوع را مورد بررسى قرار داد. ۱ - آیا پیامبران براى دنیا آمدهاند یا آخرت؟ ۲ - آیا دین، توانایى اداره جامعه را دارد یا نه؟ در این گفتار به بررسى موضوع اول مىپردازیم و موضوع دوم را در مقالهاى جداگانهمورد بحث و بررسى قرار مىدهیم. براى پاسخگویى به سؤال اول، مىتوان نگاه درون دینى محض داشت و نیز، نگاهىکه مبانى آن، بیشتر برون دینى است. یعنى توجه به آیات قرآنى، عمدتا جنبه استشهادى دارد نه استدلالى. ابتدا هدف بعثت انبیاء را از این منظر مورد مطالعه قرار داده و سپس با مراجعه به وحى و متون دینى به موضوع خواهیم پرداخت. براى تبیین مسئله از منظر برون دینى باید به چند اصل توجه کرد: اصل اول - هدف دین، کمال انسان است. پیامبران آمدهاند تا انسانها را به کمال وجودىخود برسانند.این اصل، خود مبتنى بر مقدمات زیر است: الف: جهان آفرینش داراى هدف است و بیهوده خلق نشده است. موجودات براى نیل به مقصد خاصى در حرکتند و آفرینش آنها، از سر تدبیر و حکمتبوده است. «و ما خلقنا السماء و الارض و ما بینهما باطلا» «ما آسمان و زمین و آنچه را در آن دو است، بیهوده و باطل نیافریدیم». (ص ۲۷) « افحسبتم انما خلقناکم عبثا و انکم الینا لاترجعون» «آیا گمان کردهاید که شما را بیهوده آفریدهایم و شما به سوى ما بازگشت نمىکنید؟» (مؤمنون ۱۱۵) ب : هدف از آفرینش موجودات، میل به کمالات است. هر موجودى، خلق شده تا بهکمال وجودى خود برسد. موجودات جهان، در اثر برخودارى از یک نیروى درونى بهسوى مقصد خاصى درحرکتند. به بیان دیگر، اگر هر یک از موجودات در شرایط مشابه قرار گیرند و موانعى بر سر راه نباشد، مىتوانند قوهها و استعدادهاى وجودى خود را به فعلیت برسانند. به طور مثال، دانه گندم یا هسته میوهاى که در دل خاک نهفتهاند، مراحلىطى مىکنند تا به کمال خود که بوته گندم یا میوهاى مطلوب است، دستیابند. همچنین نطفهاى که در رحم مادر بسته مىشود از آغاز پیدایش، به سوى هدف غایىخود که نوزاد انسانى است، رهسپار است. موجودات با هدایت تکمیلى به سوى کمالنوعى خود در حرکت مىباشند و خداوند متعال که ربالعالمین استبه هر یک ازموجودات، جهاز وجودى لازم را داده و آنها را به سوى هدف نهایى خویش سوقمىدهد. «قال ربناالذى اعطى کل شىء خلقه ثم هدى» «گفت: پروردگار من کسى است که به هر موجودى، خلقت لازمهاش را داد وسپس هدایت کرد.» (طه ۵۰) ج : انسان به عنوان موجودى داراى اختیار، باید با اراده خود، مسیر کمال را طى کند.او در هر دو بعد مادى و معنوى، مىتواند کمال یابد و کمال وى، اختیارى است. «ولو شئنا لآتینا کل نفس هدیها» «اگر مىخواستیم به هر انسانى (از روى اجبار) هدایتش را مىدادیم.» (سجده۱۳) د : انسان به خاطر محدودیت و خطاى عقل، نمىتواند کمال نهایى خود و راه وروشهاى آن را دریابد. و اگر خداوند، آگاهى از هدف خلقت و راه نیل به کمال را دراختیار انسان نمىگذاشت، آفرینش لغو و بیهوده مىشد. خداوند، پیامبران را مبعوثنمود تا راه رشد و کمال را به انسانها نشان دهد. با این بیان مىتوان گفت که خداوندپیامبران را براى کمال انسان مبعوث کرده است. اصل دوم: کمال انسان، مربوط به روح وى است. انسان برخلاف سایر موجودات، همکمال جسمانى دارد و هم کمال روحانى. هدایت تکوینى، در کمال جسمانى انسان نقشاساسى دارد و انسان، در کمال روحانى خود، نیاز شدید به پیامبران دارد. اصل سوم: روح انسان، یک وجود متصل است که دو نشئه را پشتسر مىگذارد. یکىنشئه دنیوى است و دیگرى نشئه اخروى که مربوط به عالم برزخ و قیامت مىباشد. بهبیان دیگر، روح انسان از آغاز حیات دنیوى خود تا قیامت، مراحل و نشآتى را پشتسرمىگذارد. اصل چهارم: کمال روح، به معناى فعلیت استعدادها و قواى مثبت درونى است. انسان،داراى مجموعهاى از استعدادها و صفات و گرایشهاى بالقوهاى است که با فعلیت آنهامىتواند به کمال وجودى خود برسد. اصل پنجم: تکامل انسان، در ظرف جامعه میسر است. بسیارى از صفات انسانى درخلال زندگى اجتماعى فعلیت مىیابند. تکامل انسان، تنها فردى نیست. بلکه بعداجتماعى نیز دارد. برخى از مکاتب نظیر آیینهاى هندى و تصوف، فقط بر روى تکاملفردى انسان تاکید دارند و از ضرورت مسایل اجتماعى غافل ماندهاند. این مکاتب تصورکردهاند که بدون یک جامعه سالم، مىتوان انسانها را به رشد و کمال رساند. در یکجامعه ناسالم، فقط برخى از افراد مىتوانندبه کمال وجودى خود برسند نه اکثریتانسانها، در حالى که در یک جامعه سالم،زمینههاى رشد و کمال براى عموم انسانها فراهم مىشود. اصل ششم: جامعه سالم، جامعهاى نیست کهدر آن، فقط افراد سالم باشند. بلکه جامعهاى است که همه نهادهاى آن سالمباشد. اگر غایت جامعهاى، تحقق فلسفه خلقت نباشد; اگر ارزشهاى الهى بر همهاجزاء و نهادهاى جامعه حاکم نباشد; آنجامعه، دینى تلقى نخواهد شد. اگر قوانینموجود در جامعه، دینى نباشد; روابطاجتماعى مبتنى بر دین نباشد; سیاستداخلى و خارجى آن بر اساس مبانى دینىنباشد و ارزشهاى الهى در تار و پود جامعه،ریشه ندوانده باشد، آن جامعه، دینى تلقىنخواهد شد. با این بیان، سخن آقاى سروشنیز که جامعه دینى را "جامعه دینداران"تلقى مىکنند، به نقد کشیده مىشود. در یک جامعه طاغوتى نیز دیندارانمىتوانند حضور داشته باشند، اما چهره آنجامعه، دینى نخواهد بود. این همه اصولاجتماعى که در اسلام وجود دارد، از اصل"امر به معروف" گرفته تا "جهاد" و اجراى "حدود" و "حاکمیت صالحان بر جامعه" و ...نشانگر آن است که جامعهاى، دینى است که نهادهاى آن نیز دینى باشند. اصل هفتم: رابطه دنیا و آخرت، رابطه عمل و عکسالعمل است. حیات دنیوى، سازندهحیات اخروى است. انسان، در ظرف دنیا، حیات اخروى خود را مىسازد. حدیث«الدنیا مزرعه الآخره» اشاره به همین معنا دارد. نمىتوان بدون برخوردارى از یک زندگى متعالى در دنیا، حیات اخروى مثبت داشت. براى آنکه حیات اخروى، آباد باشد، باید حیات دنیوى را نیز آباد ساخت. اگر آبادانى حیات دنیا اهمیت نمىداشت، قرآن کریم نمىفرمود: «ولاتنس نصیبک منالدنیا» «بهرهات را از دنیا فراموش نکن.» (قصص ۷۷) اینکه تفکر دینى از سویى رهبانیت را، و از سوى دیگر، هوسبارگى و به فراموشىسپردن ارزشهاى الهى را نهى مىکند، به خاطر آن است که حیات دنیوى و حیاتاخروى، هر دو طیبه باشد. از آنجا که حیات اخروى، نتیجه حیات دنیوى است و انساندر دنیا به هر کمالى برسد، در آخرت، نتیجه آن را خواهد دید، مىتوان گفتبه یک معنا،حیات دنیوى، مهمتر از حیات اخروى است. اصل هشتم: از دیدگاه قرآن، حیات اخروى بر حیات دنیوى برترى دارد و در مقایسه باآن، زندگى دنیوى، ناچیز و بىمقدار به حساب آمده است. «و ما هذه الحیوه الدنیا الا لهو و لعب و ان الدار الآخره لهى الحیوان لو کانوا یعلمون» «این زندگانى دنیا جز بازیچه و سرگرمى چیزى نیست، در حالى که زندگانى آخرت جاویدان و همیشگى است، اگر آنها دریابند.» (عنکبوت ۶۴) «یا قوم انما هذهالحیوهالدنیا متاع و ان الآخره هى دارالقرار» «اى قوم زندگانى دنیا متاعى بیش نیست، ولى زندگانى آخرت منزلگاه ابدىاست.» (مؤمن ۳۹) در این قبیل آیات، حیات اخروى با حیات دنیوى مقایسه گشته و برتر دانسته شدهاست. این آیات به انسان گوشزد مىکند که مبادا زندگانى دنیوى را هدف اعلاى خودتلقى کند، چرا که اگر انسان زندگى دنیوى را آرمان خود بداند، هیچگاه حیات از محدودهاشباع خودخواهیها، خارج نخواهد شد. اما اگر زندگى اخروى را ایدهآل تلقى کند، دیگراسیر هوسهاى نفسانى نخواهد شد. حیات اخروى، باطن حیات دنیا و حیات حقیقى است، چرا که در آنجا آدمى باحقایق سر و کار دارد نه با امور اعتبارى. آن حیات، جاودانه است و در آن، اثرى از شر وفساد نیست. برترى حیات اخروى به خاطر ویژگیهاى آن است اما از برترى کیفى آن،نمىتوان به نفى حیات دنیوى رسید. نتیجهگیرى: با توجه به اصول هشتگانه فوق: اولا: پیامبران براى تکامل روح انسان آمدهاند، نه براى دنیا یا آخرت انسانها. ثانیا: دنیا و آخرت، ظروف تکامل روح انسان مىباشند. در دنیا انسانها به تکاملمىرسند و یا سقوط مىکنند و در آخرت نتایج تکامل یا سقوط خود را مشاهده مىکنند.پس دنیا ظرف تکامل و یا سقوط روح است و آخرت، ظرف برخوردارى از نتایج عملکردهاى دنیوى. ثالثا: حیات اخروى نتیجه حیات دنیوى است، لذا براى آمادهسازى آخرت انسانها باید دنیاى آنها را نیز بر اساس ارزشهاى الهى آباد ساخت. بحث درون دینى یا قرآنى: براى بحث پیرامون اهداف بعثت انبیاء و اینکه جهتگیرى آنها اخروى بوده استیادنیوى، اینک به برخى از آیاتى مىپردازیم که در آنها از اهداف رسالت انبیاء سخن بهمیان آمده است. ۱٫ دعوت به توحید: مهمترین هدف پیامبران، توحید بوده است. همه پیامبران مردم را دعوت به توحید ودورى از شرک مىکردند. «و لقد بعثنا فى کل امه رسولا ان اعبدوالله و اجتنبواالطاغوت» «ما در هر امتى پیامبرى را برانگیختیم تا مردم خدا را بپرستند و از طاغوت دورىجویند.» (نحل ۲۶) عمومیت دعوت انبیاء به توحید را مىتوان از خطاب به حضرت رسول(ص)دریافت. طبق این آیه همه انبیاى قبل از پیامبر اسلام نیز مردم را به سوى توحید و دورىاز شرک فرامىخواندند. «و ما ارسلنا من قبلک من رسول الا نوحى الیه انه لا اله الا انا فاعبدون» «ما پیش از تو هیچ پیامبرى را نفرستادیم، مگر اینکه به او وحى نمودیم که جزمن معبودى نیست و تنها مرا پرستش کنید.» (انبیاء ۲۵) نکته مهمى که از آیه ۲۶ سوره نحل به دست مىآید، این است که لازمه توحید، نفىطاغوتهاست. در کنار طاغوتها، توحید باقى نمىماند. جامعهاى که مىخواهد به سوى"توحیدى شدن" گام بردارد، باید همه طاغوتها را نفى کند. ۲٫ دعوت به معاد: دعوت به حیات اخروى نیز از اهداف مهم پیامبران بوده است. هدف پیامبران، اینبود که به مردم بفهمانند پس از این حیات دنیوى، حیات دیگرى وجود دارد که در آن بهتمام اعمال و رفتار انسانها رسیدگى مىشود و همه باید مراقب اعمال خود باشند تا درآن حیات، دچار عذاب و گرفتارى نشوند. در آیه زیر، از زبان نوح(ع) نقل مىکند که مردم را چگونه به سوى توحید و معاد فرامىخواند: «لقد ارسلنا نوحا الى قومه فقال یا قوم اعبدوالله ما لکم من اله غیره انى اخافعلیکم عذاب یوم عظیم.» «ما نوح را به سوى قومش فرستادیم، او گفت: اى قوم خدا را پرستش کنید که جزاو معبودى نیست. من از عذاب روز عظیم بر شما بیمناکم.» (اعراف ۵۹) موسى(ع) نیز قوم خود را به حیات اخروى فرا مىخواند. چنانکه در نخستین نزولوحى، مسئله معاد بر وى مطرح مىشود. «ان الساعه آتیه اکاد اخفیها لتجزى کل نفس بما تسعى» «حتما قیامت فرا خواهد رسید، ما آن را مخفى مىداریم تا هر فردى به پاداشاعمالش برساند.» در آیه، زیر طرح حیات اخروى به عنوان یکى از اهداف کلیه پیامبران آمده است، نهپیامبرى خاص. «یا معشر الجن و الانس الم یاتکم رسل منکم یقصون علیکم آیاتى و ینذرونکم لقآء یومکم» «اى گروه جن و انس، آیا براى (هدایت) شما از جنس خودتان پیامبرانى نیامدندتا آیات مرا بر شما بخوانند و شما را به دیدار این روز هشدار دهند؟» (انعام۱۳۰) ۳٫ تعلیم کتاب: دیگر از اهداف انبیاء، تعلیم بشریتبوده است. پیامبران مبعوث شدند تا به مردمعلم و آگاهى دهند و واقعیات مربوط به انسان و جهان را به آنان تعلیم دهند. «ربنا و ابعث فیهم رسولا منهم یتلوا علیهم آیاتک و یعلمهم الکتاب و الحکمه ویزکیهم.» «پروردگارا در میان آنها از جنس خودشان پیامبرى را برانگیز تا آیات تو را بر آنهابخواند و کتاب و حکمت را به آنها تعلیم دهد و آنها را تزکیه نماید.» (بقره ۱۲۹) ۴٫ تعلیم حکمت: همچنین یکى از اهداف بعثت انبیاء، تعلیم حکمتبشمار آمده است. «لقد منالله على المؤمنین اذ بعث فیهم رسولا من انفسهم یتلوا علیهم آیاته ویزکیهم و یعلمهمالکتاب و الحکمه» «خداوند بر مؤمنان منت گذارد. هنگامى که در میان آنها پیامبرى از جنس خودآنها برانگیخت تا آیاتش را بر آنها بخواند و آنها را تزکیه نماید و به آنها کتاب وحکمت را تعلیم دهد.» (آل عمران ۱۶۴) در باب حکمت، مفسران اقوال بسیارى نقل کردهاند که ما در کتاب «مبانى رسالتانبیاء در قرآن» به آنها اشاره کردهایم. به طور اجمال، حکمت، عبارت از مجموعهمعارفى است که موجب روشنبینى مىشود. اگر در علم، سخن از "دانستن" است، درحکمت، سخن از "یافتن" است. فراگیرى "حکمت"، موجب رشد و کمال مىشود وانسان برخوردار از آن، مىتواند حق و باطل را از یکدیگر تمیز دهد. حکمت، نورىاست که هدف را به انسان نشان مىدهد، در حالى که "علم"، فقط راه را نشان مىدهد.علم، ممکن است موجب کمال انسان نشود، اما حکمت، بىتردید موجب تعالى انسانمىشود. از همینجاست که قرآن برخوردارى از حکمت را موجب "خیرکثیر" تلقى کرد: «یؤتى الحکمه من یشاء و من یؤت الحکمه فقد اوتى خیرا کثیرا» (خداوند) حکمت را به هر که بخواهد مىدهد و به هر کس نیز حکمت دادهشود، خیر بسیار داده شده است.» (بقره ۲۶۹) اما هر فردى نمىتواند از حکمت، برخوردار شود. لازمه برخوردارى از حکمت،رها کردن هوا و هوس است. چنانکه على(علیهالسلام) مىفرماید: «حرام على کل عقل مغلول بالشهوه ان ینتفع بالحکمه» «بر عقلى که گرفتار هوا و هوس استحرام است که از حکمتسودى ببرد.» ۵٫ دعوت به تزکیه و تقوا: دیگر از اهداف انبیاء، تزکیه و تقوا بوده است. پیامبران، مردم را به رهاساختنپلیدیهاى نفسانى، فرامىخواندند، چرا که تا انسانها از درون، ساخته نشوند و قلب آنها ازخودخواهیها آزاد نشود، نمىتوانند به کمال برسند. در آیات بسیارى از زبان پیامبرانى چون نوح، هود، صالح، لوط، شعیب، الیاس وعیسى (علیهم السلام) نقل شده که مردم را به تزکیه و تقوا فرامىخواندند. «اذ قال لهم اخوهم نوح الا تتقون» «هنگامى که برادرشان نوح به آنها گفت: آیا تقوا پیشه نمىکنید؟» (شعرا ۱۰۶) «اذ قال لهم اخوهم هود الا تتقون» «هنگامى که برادرشان هود به آنها گفت: آیا تقوا پیشه نمىکنید؟» (شعرا ۱۲۴) «اذ قال لهم اخوهم لوط الا تتقون» «هنگامى که برادرشان لوط به آنها گفت: آیا تقوا نمىورزید؟» (شعرا ۱۶۰) ۶٫ آزادسازى انسانها از غل و زنجیرها: یکى دیگر از اهداف انبیاء، آزادسازى انسانها از غل و زنجیرها است. پیامبران با همهارزشهاى دروغینى که بر جوامع انسانى حاکم بود، مبارزه کردند. انبیاء آمدند تا تکالیفغیرمنطقى و بیهودهاى را که جوامع مختلف به آنها پایبند بودند، نابود سازند. «... و یضع عنهم اصرهم و الا غلال التى کانت علیهم» «و بارهاى سنگین و غل و زنجیرهایى (که بر گردنشان بود) از (دوش آنها)برمىدارد.» (اعراف ۱۵۷) انبیاء با دو گونه غل و زنجیر روبرو بودند. یکى درونى و دیگرى غل و زنجیرهاىبیرونى. زنجیرهاى درونى، عبارت است از هوا و هوسها و تمایلات سرکش و منفىانسانها که بزرگترین سد راه تکامل آنها به شمار مىرود. زنجیرهاى برونى نیز عبارتاست از ارزشها و قوانین ضدالهى حاکم بر جوامع گوناگون نظیر خرافات، آداب و رسومبیهوده و قوانین غلط. ۷٫ اجراء عدالت اجتماعى: یکى دیگر از اهداف پیامبران، برپایى عدل و داد بوده است. پیامبران، ماموریتداشتند تا با مفاسد اجتماعى مبارزه کرده، عدل و قسط را در جامعه حاکم نمایند. «لقد ارسلنا رسلنا بالبینات و انزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقومالناس بالقسط» «ما رسولان خود را با معجزاتى آشکار فرستادیم و بر آنها کتاب و میزان را نازلکردیم تا مردم براى برپایى عدالت قیام کنند.» (حدید ۲۵) مبارزه با مفاسد اجتماعى و اصلاح جامعه، از اهداف مهم انبیاء بوده است. پیامبراننیامده بودند تا مردم را فقط به سوى توحید و معاد فراخوانند و با کتاب و حکمت آشناسازند و درس تزکیه و تقوا بدهند، چرا که در یک جامعه فاسد، دعوت مردم به توحید ومعاد و تزکیه و تقوا، چندان کارساز نیست. تا در جامعهاى، اصلاحات صورتنگیرد و عدالت تحقق نپذیرد، عموم مردمتوحیدى نخواهند شد. چگونه مىتوان در جامعه آکنده از مفاسد فردى و اجتماعى،مردم را تزکیه داد؟ از همین جاست که شعیب(ع) هدف از بعثتخود را اصلاح جامعهمىداند. «ان ارید الا الاصلاح ما استطعت» «من جز اصلاح تا آنجا که توانایى دارم چیزى نمىخواهم.» (هود ۸۸) موسى(ع) نیز همراه با برادرش هارون(ع) در مسیر اصلاح افراد گام برمىداشت. «و قال موسى لاخیه هارون اخلفنى فى قومى و اصلح و لاتتبع سبیلالمفسدین» «موسى به برادرش هارون گفت: جانشین من در میان قومم باش و (آنها را)اصلاح کن و از راه مفسدان پیروى مکن.» (اعراف ۱۴۲) هر یک از پیامبران با مهمترین مفاسد جامعه خود به مبارزه برمىخاستند. به طورمثال در زمان صالح(ع) چون اسراف و تبذیر رواج بسیار داشت، وى با این مفاسد بهمبارزه برخاست. او نه تنها خود، به مبارزه با مسرفان مىپرداخت، بلکه افراد جامعه رانیز بر آن مىداشت تا مبارزه کنند. «و لاتطیعوا امر المسرفین الذین یفسدون فىالارض و لایصلحون» «از مسرفان اطاعت نکنید، آنهایى که در زمین فساد مىکنند و اصلاحنمىنمایند.» (شعرا ۲ - ۱۵۱) در زمان لوط نیز که مفاسد جنسى نظیر همجنسبازى رواج بسیار داشت و مهمترینمشکل جامعه، بود، پیامبر با این نوع انحراف جنسى مبارزه مىکرد. «اتاتون الذکران منالعالمین و تذرون ما خلق لکم ربکم من ازواجکم بل انتم قومعادون.» «آیا در میان مردم جهان سراغ مردها مىروید و همسرانى را که خدا براى شماآفریده رها مىکنید؟ شما قوم تجاوزگرى هستید.» (شعراء ۶ - ۱۶۵) شعیب(ع) نیز با مفاسد اجتماعى که بر جامعه آن دوران، حاکم بود، مبارزه مىکرد،کم فروشى و استثمار اقتصادى، از مفاسد رایج عصر شعیب بود. «اوفوا الکیل و لاتکونوا من المخسرین و زنوا بالقسطاس المستقیم و لاتبخسوا الناس اشیآءهم و لاتعثوا فى الارض مفسدین» «حق پیمانه را ادا کنید. (کمفروشى نکنید) و به مردم خسارت وارد نسازید. باترازوى صحیح وزن کنید و حق مردم را ضایع نکنید و در زمین فساد ننمایید.»(شعراء ۳ - ۱۸۱) آیات فوق، نشانگر آن است که پیامبران براى برپایى قسط و عدل با همه انحرافاتجامعه خود، مبارزه کردند. آنها تلاش مىکردند تا همه مفاسد اجتماعى را از میان ببرندنه آنکه فقط به یک نوع از مفاسد اجتماعى توجه داشته باشند. قرآن مصادیق بسیارى ازحیات اجتماعى پیامبران نقل مىکند تا نشان دهد که انبیاء، نابودى کلیه مفاسد اجتماعىرا نشانه گرفته بودند. کمال انسان، هدف نهایى انبیاء: براساس آیات فوق، هفت هدف براى پیامبران ذکر گردید. آنچه در اینجا مورد بحثقرار مىگیرد، این است که آیا پیامبران، داراى چند هدف بودهاند یا آنکه یک هدف آنان،اساسى و سایر اهداف، تبعى بودهاند؟! به بیان دیگر آیا آن اهداف، از یکدیگر جدا بوده و رابطه عرضى با یکدیگر داشتهاندیا در ارتباط با یکدیگر بوده و رابطه طولى داشتهاند. چند فرض را مىتوان تصور کرد: ۱٫ پیامبران، اهداف گوناگون داشتهاند و هر هدفى، ناظر به بعدى خاص بوده است.برخى موجب سعادت دنیوى انسانها و برخى موجب سعادت اخروى آنها بوده است. ۲٫ پیامبران تنها یک هدف داشتهاند و آن عدالت اجتماعى بوده است. آنهامىخواستند تا جامعهاى عادلانه تشکیل دهند و براى تحقق عدالت در جامعه نیز ناگزیر بودهاند تا مردم را به توحید و تقوا و حکمت فراخوانند. به بیان دیگر، پیامبران تنها براىآبادساختن حیات دنیوى انسانها آمدهاند و اگر از آخرت نیز سخن به میان آوردند، بهخاطر بهبود حیات دنیوى انسانها بوده است، چرا که اگر انسانها به خدا و معاد، ایمانداشته باشند و علم و حکمت پیشه کنند، زندگى سعادتمندانه در دنیا خواهند داشت. ۳٫ هدف حقیقى، همان توحید و کمال انسان است. شناختخدا و قرب به حضرتحق، هدف نهایى همه پیامبران بوده است. طبق این نظریه، سایر اهداف در حکم مقدمهبراى این ذىالمقدمه بودهاند. پیامبران از این جهت، عدالت اجتماعى را مطرح کردند تازمینههاى رشد و کمال انسانها فراهم آید. در میان سه نظریه فوق، نظریه اخیر صحیح است، زیرا هدف از خلقت انسانها،عبودیت است و پیامبران آمده بودند تا مردم را به هدف نهایى خلقتشان برسانند. «و ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون» «جن و انس را نیافریدم، مگر اینکه مرا عبادت کنند.» (ذاریات ۵۶) پیامبران از این جهت مردم را به پرستش خدا و قرب به او دعوت مىکردند تا آنها رابه سوى هدف آفرینش، رهسپار سازند. آنان آمدند تا انسانها را با هدف نهایى حیات، آشنا سازند و با ایجاد زمینههاىمناسب اجتماعى - که با عدالت اجتماعى تحقق پذیر است - و ارائه برنامههاى تکاملى کهبر مبناى کتاب و حکمت است، بشریت را به غایت و هدفشان برسانند. خلاصه آنکههدف خلقت، چیزى جز عبودیت و کمال انسان نیست، پس هدف انبیاء نیز عبودیت وکمال انسان بوده است. اگر پیامبران، فقط به توحید فرامىخواندند، در امر توحیدى سازى مردم، مفید واقعنمىشدند، چرا که اندیشههاى توحیدى در سرزمینى رشد مىکند که در آن عدل، وقسط حکمفرما باشد، نه ظلم و جور. به همین علت است که وقتى شعیب(ع)، مردم را به سوى توحید فرامىخواند، بهدنبال آن، از مفاسد اجتماعى زمان خود یاد مىکند و با آن مفاسد، با کمفروشى ونپرداختن حقوق مردم، به مبارزه برخاست. «و الى مدین اخاهم شعیبا قال یا قوم اعبدوا الله ما لکم من اله غیره و لاتنقصواالمکیال و المیزان انى اریکم بخیر و انى اخاف علیکم عذاب یوم محیط» «به سوى مدین برادرشان شعیب (را فرستادیم) که گفت: اى قوم خدا را پرستشکنید که براى شما معبودى جز او نیست و پیمانه و وزن را کم نکنید. من خیرخواه شما هستم و از عذاب روز فراگیر بر شما مىترسم.» (هود ۸۴) "نقد" نظر مهندس بازرگان: مرحوم بازرگان، هدف رسالت پیامبران را در دو چیز خلاصه کرده است: ۱٫ انقلاب عظیم و فراگیر علیه خود محورى انسانها براى سوق دادن آنها به سوىآفریدگار جهانها. ۲٫ اعلام دنیاى آینده جاودان بىنهایتبزرگتر از دنیاى فعلى (۴) از میان این دو هدف نیز، هدف نهایى را ایشان، نیل به حیات اخروى دانسته است.یعنى انقلاب عظیم پیامبران براى نابودى خود محوریها نیز در جهتبرخوردارى ازحیات اخروى ایدهآل بوده است. ایشان به مسئله عدالت اجتماعى و اصلاح مفاسد اجتماعى که اینهمه قرآن کریم برروى آن تاکید دارد، توجه نکرده و " اصلاح جامعه" را دور از شان خدا و پیامبران دانستهاست: «ابلاغ پیامها و انجام کارهاى اصلاحى و تکمیل دنیا در سطح مردم، دور از شانخداى انسان و جهان است و تنزل دادن مقام پیامبران به حدود مارکسها،پاستورها و گاندىها یا جمشید و بزرگمهر و همورابى.» (۵) مگر بناست هر کس که کار اصلاحى مىکند، مارکس و پاستور و گاندى تلقى شود؟اینگونه نیست که اصلاحات اجتماعى ضرورت دارد; خواه آن را پیامبران انجام دهند یامارکس و پاستور و گاندى! بعلاوه چه کسى ادعا کرده است که اصلاحات پیامبران در حد اصلاحات متفکران بشرى بوده است تا در مقام مقایسه، آنان را در حد مصلحان بشرى تنزل دهیم؟ پیامبران،اهداف و وظایف گوناگونى داشتهاند که مهمترین آنها تکامل روح انسانهاست که همانعبودیت تلقى مىشود و سایر هدفها مقدمهاى براى این ذىالمقدمه مىباشند. اگر گفته مىشود که هدف نهایى آنها عبودیت است، به این معنا نیست که اصلاحاتاجتماعى و تحقق عدالت نادیده گرفته شود، چرا که تا در جامعه، عدالت تحقق پیدا نکندزمینههاى رشد و کمال انسانها فراهم نخواهد شد. آقاى مهندس بازرگان، فقط به اصلاحات شخصى توجه کرده است. یعنى مردم بایدخودشان اخلاق و رفتارشان را اصلاح کنند. از این روى، آیه ۲۵ سوره حدید را این گونهتفسیر مىکنند: «معنى و منظور آیه، آن طور که بعضىها تصور و تبلیغ کردهاند این نیست که مردم ودیگران را براى مبارزه با ظلم، استبداد و استکبار، یا بسط عدالت و دیانت در دنیا بسیجنمایند، بلکه خود مردم در اخلاق و رفتارشان عامل به عدالت و قسط باشند.» (۶) ایشان تصور کرده که بدون اصلاح جامعه یعنى اصلاح نهادها و ساختارهاى آن،مىتوان عدالت را تحقق بخشید. درست است که اصلاح رفتارها و اخلاقیات مردم وتوجه آنها به آخرت از اهمیتبسزایى برخوردار است، اما بدون اصلاحات اساسى اجتماعى و صرفا با پند و اندرز، نمىتوان رفتارهاى شخصى مردم را اصلاح نمود. آیا درجامعهاى که فقر، تبعیض، ظلم و دهها فساد دیگر وجود دارد مىتوان دیانت را در میانآنها رواج داد؟ اگر جواب مثبت است، چرا پیامبران با مفاسد اجتماعى مبارزهمىکردند.؟ بدون اصلاحات اجتماعى و صرفا با اصلاح تک تک افراد، نمىتوان عدالتاجتماعى را در جوامع بشرى حاکم ساخت. نگرانى عمده آقاى مهندس بازرگان از تشکیل حکومت دینى است. بنظر ایشان،نباید بر اساس ارزشهاى دینى، تشکیل حکومت داد. از این رو اصرار مىورزد کهپیامبران به دنبال تشکیل حکومت نبودهاند و اگر هم پیامبرانى حکومت تشکیل دادهاند استثنا بوده است: «به قرآن نگاه مىکنیم، مىبینیم احراز حکومتبا سلطنت از طرف حضرت خاتم الانبیاء و بعضى از پیامبران یهود، عمومیتبه همه پیامبران نداشته و باتوجه به تعداد کثیر انبیاى غیرحاکم، یک امر استثنایى محسوب مىشود واصولا نبوت و حکومت دو امر یا دو شغل کاملا مجزا و متفاوت، با دو منشاء یادو مبناى مختلف غیرقابل تلفیق در یکدیگر بوده و در آن مراجعه و مصالحه ومشورت با مردم را شدیدا منع و بلکه ملامت مىنماید.» (۷) ما مىپرسیم پیامبرانى که تشکیل حکومت دادهاند، چرا چنین کردهاند؟! باید نتیجهگرفت که حکومت دینى، ضرورت داشته است اگر تشکیل حکومت، امرى غیردینى بودچرا آن پیامبران بر مردم حکومت کردهاند؟ همان تعداد محدود و استثنایى، عمل لغوانجام دادهاند؟ یا آنکه شرایط اجتماعى مانع مىشده تا سایر انبیاء، تشکیل حکومتدهند، نه آنکه برخى از پیامبران، به ضرورت آن اعتقاد داشتهاند و بقیه، آن را لغودانستهاند!! ایشان "نبوت" و "حکومت" را دو امر و دو شغل کاملا مجزا و متفاوت مىخواند. اینرا کسى انکار نکرده است. یعنى کسى ادعا نکرده که نبوت و حکومت، یک منصبهستند اما ایشان، نتیجه غلطى گرفته و تصور کرده که این دو، غیرقابل جمع نیز هستند.براى این نتیجهگیرى خود، هیچ دلیلى نیاورده است و از این که «پیامبر شدن» پیامبر، ازجانب مردم و با راى و مشورت آنها تحقق نمىپذیرد ولى تشکیل حکومتبه راى ومشورت مردم مربوط است، نتیجه گرفته است که نبوت با حکومت، قابل جمع نیست.اگر این دو واقعا قابل جمع نیستند، چرا در برخى از پیامبران جمع شدهاند؟ آیا تحققحتى یک مورد، نشان امکان آن نیست؟ اگر قرآن کریم، نبوت و حکومت را در برخى پیامبران جمع کرده، به معناى آن استکه یکى از منصبهاى پیامبران، حکومتبوده است نه آنکه حکومت، عین نبوت است. حکومت پیامبران از دیدگاه قرآن: از آیات قرآنى چنین برمىآید که برخى از انبیاء تشکیل حکومت دادهاند و براىبرخى دیگر شرایط تشکیل حکومت مهیا نبوده است نه آنکه نسبتبه ضرورت آنبىاعتنا باشند. سلیمان(ع) از جمله پیامبرانى است که تشکیل حکومت مىدهد. مبارزه سلیمان بابلقیس موجب مىشود تا وى از حکومتخلع شود و تسلیم سلیمان شود. طبق آیه زیر،وقتى سلیمان، ملکه سبا را به حضور مىطلبد و او از آمدن به نزد سلیمان خود دارىمىورزد و به جاى آن هدیهاى براى سلیمان مىفرستد، سلیمان (ع) به نماینده بلقیسمىگوید: «اتمدونن بمال فما آتانىالله خیرا مما آتاکم بل انتم بهدیتکم تفرحون ارجع الیهمفلناتینهم بجنود لاقبللهم بها و لنخرجنهم منها اذله و هم صاغرون» «آیا شما مرا به مال مدد مىرسانید؟ آنچه را که خدا به من داده از آنچه به شماداده بهتر است. شما هستید که به هدیه خودتان خوشحال هستید. به سوى آنانبازگردید. ما با سپاهى به سوى آنها مىآییم که در مقابل آن نمىتوانند مبارزهکنند و آنها را با ذلت و خوارى از (کشورشان) خارج مىسازیم.» (نمل ۷ - ۲۶) آیه فوق صریحا خاطر نشان مىسازد که پیامبرى مانند سلیمان، وقتى شرایط را براىتشکیل حکومت مناسب مىبیند براى تحقق آن، با قدرت تمام اقدام مىکند. یوسف(ع) نیز از جمله پیامبرانى است که در پست وزارت دارایى توانسته بود منصبى از مناصب حکومتى را برعهده بگیرد. «قال اجعلنى على خزائنالارض» «گفت مرا وزیر دارایى خویش بگردان.» (یوسف ۵۵) داوود(ع) نیز از جمله پیامبرانى بوده است که خداوند به او ملک و حکومتى عظیمداده بود. «و شددنا ملکه و آتیناه الحکمه و فصلالخطاب» «و حکومت او را استحکام بخشیدیم و به او حکومت و داورى عادلانه رابخشیدیم.» (ص ۲۰) به حکومتبرخى از انبیاء نیز در آیه زیر اشاره شده است: «ام یحسدون الناس على ما آتاهمالله من فضله فقد آتینا آل ابراهیم الکتاب والحکمه و آتیناهم ملکا عظیما» «آیا مردم نسبتبه آنچه که خداوند از روى فضلش به آنها بخشیده استحسرتمىورزند؟ ما به آلابراهیم کتاب و حکمت و حکومت عظیمى دادیم.»(نساء ۵۴) در مورد اینکه چه تعداد پیامبران تشکیل حکومت داده بودند، به تحقیق نمىتوانسخن گفت، اما از برخى آیات قرآنى مىتوان این نکته را به دست آورد که ایشان درصدد تشکیل حکومتبودهاند، هر چند به خاطر عدم شرایط مناسب، توفیق این کار راپیدا نکردهاند. دسته اول: همچون آیه ۲۵ سوره حدید، که هدف بعثت پیامبران را عدالت اجتماعىمىداند. شکى نیست که بدون تشکیل حکومت، نمىتوان عدالت را در جامعه محققساخت. دسته دوم: همچون آیه ۳۶ سوره نحل، که هدف بعثت پیامبران را دعوت به توحید ودورى از طاغوتها مىداند. بدون شک، با تشکیل حکومت است که مىتوان همه طاغوتهارا در جامعه نابود ساخت و توحید را در همه ابعادش و در حیات فردى و اجتماعىانسانها حاکم نمود. دسته سوم: آیاتى است که به پیامبران دستور مىدهد تا با قوت و قدرت در جهتتحقق اهداف خود گام بردارد. «خذوا ما آتیناکم بقوه» «آنچه را که شما دادیم به قوت بگیرید.» (بقره ۳۶) «یا یحیى خذ الکتاب بقوه «اى یحیى این کتاب را به قوت بگیر.» (مریم ۱۲) دلیل چهارم: وجود احکام اجتماعى در آیین انبیاست. احکامى چون امر به معروف ونهى از منکر (به معناى وسیع آن)، جهاد، قضاء و ... که بدون تشکیل حکومت، قابل اجرانیستند. بنابراین، از وجود یک سلسله احکام و تکالیف اجتماعى، به دلالت التزامىمىتوان پىبرد که انبیاء در صدد تشکیل حکومتبودهاند و باید مىبودهاند که البتهبعضى موفق شدهاند و برخى، به علتشرایط و زمینههاى نامساعد، توفیق پیدانکردهاند. با این بیان دیگر نمىتوان سخنان زیر را از مهندس بازرگان پذیرفت: «آنچه در هیچ یک از سر فصل یا سر سورهها و جاهاى دیگر دیده نمىشود، ایناست که گفته شده باشد، آن را فرستادیم تا به شما درس حکومت و اقتصاد ومدیریتیا اصلاح امور زندگى دنیا و اجتماع را بدهد. ولى به طور کلى گفته شدهاست که شما در روابط فیمابین، عدالت و اتفاق و خدمت و اصلاح را پیشه کنیدو تا عمل صالح انجام ندهید ایمان به خدا شما را راهى بهشت نخواهد کرد.» (۸) آقاى مهندس بازرگان، رسالت پیامبران را در حد نصیحت و اندرز دهى خلاصهکردهاند. ایشان پیامبران را عدهاى نظریهپرداز اجتماعى تصور کرده که معتقد بودهاند اگرمردم، عدالت و انفاق و خدمت و اصلاح را پیشه کنند، راهى بهشتخواهند شد. البتهاکثر نظریهپردازان اجتماعى نیز نمىگویند در هر نوع جامعهاى و با هر نوع ساختارحکومتى مىتوان انسانها را رهسپار بهشتساخت. نظریه آقاى بازرگان صرفنظر از مسائل اعتقادى و درون دینى، از نظر علوم اجتماعىنیز باطل است. البته ایشان گاه دچار تناقض مىشود و علىرغم ادعاهاى فوق، مىپذیردکه «جامعه دینى»، جهت پدیدآمدن «انسان دینى» ضرورت دارد. چنان که مىگوید: «ضرورت یا لااقل تاثیر مثبت محیط توحیدى مساعد براى نشو و نماى افرادآزاده مستقل و مؤمنان با کرامت مورد قبول است. همچنین ایجاد «جامعه دینى»جهت پدیدآمدن «انسانى دینى». (۹) ولى ایشان انتظار دارد که چنین جامعهاى بدون تشکیل حکومت، تحقق پذیرد!!چنانکه به دنبال عبارات فوق مىگویند: «ولى آیا تامین چنین محیط و جامعههایى باید حتما از طریق تصرف قدرت وبه هر قیمت از طرف مؤمنان صورت گیرد و به دست متولیان دینى باشد.» اگر بپذیریم که براى تشکیل جامعه دینى، حکومت دینى ضرورت دارد و لازمهحکومت نیز قدرت است، (البته قدرت مشروع)، دیگر چه جاى نگرانى است؟ چهکسى گفته است که تشکیل حکومتباید از جانب مؤمنان به هر قیمتى صورت گیرد؟مگر مشروعیت و عدالت از شرایط و لوازم حکومت دینى نمىباشند؟ وى مىنویسد: «عدم توسل رسولان خدا به قدرت با مقدم داشتن تشکیل جامعه ایمانى برتعلیم و تربیت افراد ایمانى را مشاهده مىکنیم.» طبق آیات گذشته دیدیم که هم آیات قرآنى به پیامبران، دستور توسل به قدرت، براىنیل به اهداف خود را مىدهد و هم پیامبرانى نظیر سلیمان با توسل به قدرت موفق بهتشکیل حکومتشدند. ایشان براى عدم پذیرش ضرورت حکومت، دستبه توجیهاتعجیبى زدهاند. از جمله براى آنکه کسى از وجود احکام اجتماعى اسلام نظیر جهاد،ضرورت حکومت را استنباط نکند، مىگویند: «ولى مىدانیم که آیات جهاد و قتال صرفا براى دفاع و استقرار امنیت و آزادىاست، نه براى تهاجم و تصرف قدرت». اما براستى آیا بدون تشکیل حکومت، مىتوان به دفاع از یک جامعه پرداخت؟ آیابدون تشکیل حکومت مىتوان منیتیک کشور را برقرار ساخت؟ آیا جهاد و قتالهمواره براى تهاجم و تصرف قدرت استیا عموما براى دفاع است؟ آیا اساسا هر گونهتصرف قدرتى، باطل و نامشروع است؟ آیا پیامبران از جانب خداوند و به اذن او، بهتهاجم و تصرف مراکز قدرت نامشروع (جهاد ابتدایى) نمىپرداختند؟ با مطالعه مطالب فوق درمىیابیم که آقاى بازرگان سه مسئله زیر را با یکدیگر خلطکرده است: ۱٫ ضرورت تشکیل حکومت دینى ۲٫ چه کسى باید حکومت کند؟ ۳٫ چگونه باید حکومت کرد؟ ایشان در ابتدا، ضرورت تشکیل حکومت دینى را زیر سوال مىبرند و سرانجاممىپذیرند که اشکالى ندارد یک حکومت دینى، از همه جهت و تمام و کمال، به دستمؤمنان مخلص ناب تشکیل شود. ایشان در مورد اینکه چه کسى بایدحکومت کند، حکومت متولیان دین رانفى مىکنند و حکومت مؤمنان مخلصناب را مىپذیرند. گویى متولیان دین،نمىتوانند از مؤمنان مخلص ناب باشند!و سرانجام، مشکل ایشان در موردچگونه حکومت کردن و قلمرو ومحدوده حکومت است. و اینکه وظیفهحکومت، جلوگیرى از تجاوز بیگانگانبه کشور و یا جلوگیرى از تجاوز مردم بهیکدیگر است و در مورد رابطه انسان باخود و خدا، نباید دخالتى داشته باشد. نقد سخنان دکتر سروش: آقاى سروش نیز گفته است کهپیامبران براى آخرت آمدهاند نه دنیا. واگر بگوییم انبیاء براى دنیاى مردمآمدهاند، دین را ایدئولوژیک کردهایم.مراد از ایدئولوژیک شدن دین، ایناست که از آن «مجموعهاى از جهانبینى، مقولات ارزشى، اصول و قواعد عملى و امثالها» رابخواهیم. (۱۰) ایشان از یک طرف، ایدئولوژى را یک «مرامنامه دنیایى» مىداند که موجب مىشودتا انسانها به سلاح عقیدتى مسلح شوند و موضعشان در جهان نسبتبه هستى و مکاتبفکرى دیگر معین شود. و از طرف دیگر قبول مىکند که انسانها بدون برخوردارى ازایدئولوژى نمىتوانند زندگى کنند. «چه ما به عنوان افراد مؤمن و متدین و چه اقوامى که پیرو طریقت دینى نیستندو اصولا به هیچ مذهبى اعتقاد ندارند، همه براى زندگى در دنیا به یک رشتهقواعد و آداب و اصول و افکار و ارزشها و جهانبینى حاجت داریم. هیچ قومىبر مبناى هیچ زندگى نمىکند، یعنى هر روز صبح تجدید مطلع نمىکند وارزشهاى تازه و جهانبینى تازهاى در میان نمىآورد. آدمیان (خواه در بدوىتریناقوام، خواه پیشرفتهترین و متمدنترینشان) به واسطه یک رشته ارزشهاىمشترک، قواعد مشترک و جهانبینى مشترک به دور هم جمع مىشوند و این،شرط آدمى وار زیستن است.» (۱۱) و در نفى "ضرورت حکومت"، همچنین مىنویسند: «ولى در کنار هیچ یک از آن آیات اشاره و دستورى نمىبینیم که مثلا به موسىگفته شده باشد برو در برابر فرعون مصر، دولت مقتدرى از بنىاسرائیل و ازملتهاى رقیب تشکیل بده، یا وقتى پیش فرعون رسیدى با اژدها و ید بیضایت اورا از تختبه زیر انداخته و سرجایش بنشان و دهان کسى را که ادعاى «اناربکمالاعلى» کرده است، خرد کن.» (۱۲) ایشان، تصور کرده که پیامبران مىبایستبا معجزات خود مبارزه کنند. حال آنکهمعجزاتى نظیر اژدها شدن عصا و ید بیضا، فقط براى ایمان آوردن همه مردم بوده است،نه صرفا فرعون و اطرافیان وى. هر پیامبرى نیز در آغاز کار خویش وارد مبارزه مستقیم باجباران نمىشد، چرا که در ابتداى رسالت، نه حجت را بر مردم تمام کرده بود و نه یارانىداشت که به همراهى آنها براى مبارزه قیام کند. آیاآقاىسروش، درگیریهایى را که پس ازاتمام حجت، میان موسى (ع) و یارانش با فرعون و فرعونیان روى داده، فراموشکردهاند؟ آیا اگر پیامبران فقط به عنوان معلمان اخلاق در جامعه خود عمل مىکردند،یعنى فقط پند و اندرز مىدادند و کارى به حاکمان ظالم نداشتند، درگیر مصیبتها وبلاهاى گوناگون مىشدند؟ تا چه رسد که برخى از آنها نیز به شهادت برسند؟ «کلما جاءهم رسول بما لاتهوى انفسهم فریقا کذبوا و فریقا یقتلون»«هر گاه که رسولى مىآمد ولى (فرامین او) مطابق با هوا و هوسهاى آنها نبود،گروهى آنها را تکذیب مىکردند و گروهى از آنها را مىکشتند.» (مائده ۷۰) از اینها گذشته، اگر «جامعه دینى» جهت پدید آمدن «انسان دینى» ضرورت دارد آیا باوجود ضرر فرعونها و قیصرها، مىتوان جامعهاى را دینى ساخت؟ آیا راهى جز مبارزه باجباران و اشراف و مترفین و حتى عالمان فاسد که - انبیاء همواره با آنها مبارزه مىکردند -وجود دارد؟ سرانجام آقاى بازرگان، حرفهاى خود را اینچنین جمعبندى مىکنند: «تمام حرف ما این است که اگر به فرض، یک حکومت دینى از همه جهت تمامو کمال به دست مؤمنان مخلص ناب تشکیل شد، آنچه نباید این حکومت ودولت دستبه آن بزند و دخالتى بنماید، دین و ایمان و اخلاق مردم است. ولتیعنى قدرت و زور، قدرت و زور در برابر تجاوز و بیگانگان به کشور وملتیا تجاوز مردم به یکدیگر که یک امر ضرورى است، اما در برابر عقیده وعشق و عبادت و رابطه انسان با خدا با خود و خدا یعنى آزادى و تقرب، بسیاربیجا و نقض غرض است.» (۱۳) و اما آقاى سروش که رسالت و هدف انبیاء را تنها دعوت به سعادت عالم آخرتمىشمارد، در مورد رابطه دنیا و آخرت، چهارفرض را مطرح مىکند: فرض اول: بگوییم دین، نه براى حل مسایل دنیوى آمده است و نه حل مسایلاخروى. فرض دوم: بگوییم دین، فقط براى حل مسائل دنیوى آمده است. فرض سوم: بگوییم دین، فقط براى آخرت آمده است، یعنى پیامبران فقط سعادتاخروى انسانها را هدفگیرى کردهاند. فرض چهارم: این است که هدف دین را، تامین سعادت دنیا و آخرت انسانها بدانیم. فرض اول و دوم را ایشان به حق، نفى مىکنند و از میان فرضهاى دیگر، فرض سوم رامىپذیرند. اما ما معتقدیم که فرض چهارم صحیح است. یعنى پیامبران براى تامینسعادت دنیوى و اخروى انسانها آمدهاند، نه صرفا سعادت اخروى. ایشان فرض سوم را از این جهت مىپذیرد که اگر بگوییم دین براى آخرت است،دیگر دین «ایدئولوژیک» نخواهد شد. یعنى هرگز از دین انتظار نخواهیم داشت که درمورد مسایل مربوط به «عالم سیاست، حکومت، قدرت، اقتصاد، فرهنگ و امثالاینها» (۱۴) موضعگیرى کند. در واقع آقاى سروش از این جهت این فرض را مىپذیرد که براساس آن «دین درسیاست و حکومت و قدرت و فرهنگ» هیچ گونه دخالتى ندارد. تمام تلاش ایشان این است که از دخالت دین در امور اجتماعى جلوگیرى به عملآورده و تدبیر امور جامعه را به عقل و اندیشه بشرى بسپارند. در نقد این سخنان به چند نکته باید توجه کرد: ۱٫ اگر بپذیریم که انسان به جهانبینى، ایدئولوژى و ارزشها نیاز دارد و در ایدئولوژىموضع انسان در جهان نسبتبه هستى، جوامع دیگر و مکاتب فکرى دیگر معینمىشود، حتما پیامبران مىبایستبه این امور توجه مىکردند، چرا که انسان از این امورلازمه و یا زمینه ساز کمال انسان هستند. در بحثهاى گذشته گفتیم که از جمله اهداف انبیاء تعلیم کتاب و حکمتبوده است.پیامبران با تعلیم کتاب و حکمتبه ارائه جهانبینى و ارزشها مىپرداختند. پیامبران علاوهبر آنکه از مبداء و معاد سخن مىگفتند، از ارتباطهاى چهارگانه زیر نیز سخن به میانمىآورند: الف. رابطه انسان با خودج. رابطه انسان با جهان ب. رابطه انسان با خداد. رابطه انسان با دیگران عجیباست کهایشانمىپذیرندکهبشر جهانبینىوایدئولوژىخود را خودرو بهدستآورده، (۱۵) اما نمىپذیرند که پیامبران، اصول ایدئولوژىوارزشها را به بشر ارائهدهند: «اما این اصول مشترک به تدریج و در طول تاریخ در میان آدمیان مىرویند.یعنى مردم در سر کلاس درس و بحث، جهانبینى و ایدئولوژى و ارزشها واصول و عقایدشان را نمىآموزند، این امور خودرو هستند، البته امور خودرویىکه بسیار بسیار مهم، مؤثر و اجتنابناپذیرند.» (۱۶) ۲٫ اگر انسان به ایدئولوژى نیاز دارد و دین نباید به انسان ایدئولوژى دهد، یعنىموضع او را نسبتبه هستى و مکاتب فکرى دیگر تعیین کند، پس چه کسى باید آن راتعیین کند؟ یا باید طبق نظر آقاى سروش بگوییم که این امور به صورت خودرو، در طولتاریخ به دست مىآیند و یا باید بپذیریم که بشر در هر مقطع تاریخى خود به تاسیس آنهااقدام نماید. در هر دو صورت، ملاک درستى و حقانیت آنها چیست؟ ۳٫ در جایى که در متون دینى، مسائلى مطرح شده که طبق تعریف ایشان باید آنها رااصول ایدئولوژى به شمار آوریم، چه باید بکنیم؟ آیا باید آنها را کنار نهاد و دل به جریانتاریخ سپرد و به دستاوردهاى تاریخى اعتنا کرد، یا به وحى، دل بسپاریم و از آن راه وروشهاى آدم وار زیستن را فراگیریم؟ ۴٫ فقط در این صورت، ایدئولوژى شدن دین، غلط است که ما چیزهایى را که درزمینه اصول مربوط به ایدئولوژى از قبیل رابطه ما با جهان، دیگران و ... در خود دیننیست، بر آن تحمیل کنیم. و شکى نیست که در این صورت دین را تحریف کردهایم نهایدئولوژیک. به گمان ایشان اگر معتقد شویم که دین براى تامین سعادت دو عالم آمده است اینتصور پیش خواهد آمد که: «آدمىدر آخرت سعادتمندانهاست که در این دنیا موفقباشد. در اینفرض توفیقدنیوى، علامتسعادت اخروى است. اگر دنیاى من آباد بود، معلوم مىشود کهخدا مرا دوست دارد و لذا به تبع، دنیاى دیگرم هم آباد خواهد بود.» (۱۷) به عبارت دیگر «سعادت و شقاوت اخروى، در گرو سعادت و شقاوت دنیوىخواهد بود.» از اینها گذشته «عمل خوب» با «توفیق دنیوى» تعریف خواهد شد. یعنى«عملى خوب است که دنیاى ما را آباد و مرفه کند و به ما عزت ببخشد.» در نقد سخنان آقاى سروش باید گفت که در این فرض، مىتوان آخرتى را جستجوکرد که تابع سعادت دنیوى نباشد. به بیان دیگر ملاک و معیار سعادت اخروى را توفیقدنیوى ندانیم. کسانى که مىگویند دین براى دنیا و آخرت آمده، هرگز نمىگویند ملاکتوفیق در آخرت، توفیق در دنیاست، بلکه معتقدند که دین مىتواند سعادت هر دو دنیا راتامین کند. اساسا اگر عملى براى رضاى الهى باشد، عمل اخروى تلقى خواهد شد، خواه توفیقدنیوى را همراه داشته باشد یا نداشته باشد. از اینها گذشته چه اشکالى دارد که انسان باوجود توفیق در دنیا از حیات اخروى سعادتمندانه نیز برخوردار باشد. مىدانیم که فعلاخلاقى باید از دو حسن برخوردار باشد، یکى "حسن فعلى" و دیگرى "حسن فاعلى".مراد از حسن فعلى، این است که ظاهر عمل خوب باشد و حسن فاعلى نیز به اینمعناست که انگیزه فاعل الهى باشد. یعنى عملى را که فرد انجام مىدهد براى رضاىخدا باشد. با این بیان، ملاک عمل خوب توفیق دنیوى نیست. بلکه عملى خوب است کهاز حسن فعلى و حسن فاعلى برخوردار باشد. و اگر عملى هم از حسن فاعلى برخوردارباشد و هم توفیق دنیوى را به همراه داشته باشد، اثر اخروى مناسب خواهد داشت. اگرگفته مىشود که سعادت و شقاوت اخروى، در گرو سعادت و شقاوت دنیوى است، مراداین است که اگر انسانى در دنیا عمل خوبى انجام دهد، یعنى عمل وى براساس حسنفعلى و فاعلى باشد داراى سعادت اخروى خواهد بود و اگر عملى از قبح فعلى و فاعلىبرخوردار باشد شقاوت اخروى در پى خواهد داشت. انسان مىتواند در دنیا اعمال نیک انجام دهد. یعنى نمازبگذارد، روزه بگیرد، حجبرود، از فقرا و مستمندان دستگیرى کند و حسن خلق داشته باشد و در عین حال در دنیاموفق و مرفه و عزیز و مقتدر باشد و در عین حال با حاصل شدن همه توفیقات، از توفیقآخرتى و سعادت آن جهانى نیز برخوردار باشد. متاسفانه آقاى سروش تصور کردهاند کهانسان یا باید نماز بخواند و روزه بگیرد و حجبرود و از مستمندان دستگیرى کند و یا دردنیا موفق و مرفه و عزیز و مقتدر باشد. و این دو هیچگاه با هم قابل جمع نیستند. بهعبارات زیر توجه فرمایید: «باز هم تاکید مىکنم که آخرت به دو معنا در گرو دنیاست. یک معناى متداول آناین است که اگر کسى در دنیا کار نیک انجام دهد، یعنى حجبرود، نماز بخواند،روزه بگیرد، از فقرا دستگیرى کند، حسن خلق داشته باشد و غیره، به او مثوبتاخروى مىدهند و به بهشت وارد مىشود. مطابق این معنا، ما در اینجا مشغولبه اعمال اخروى هستیم و در آنجا هم صواب اخروى مىبریم.» مراد ایشان از شناسایى رسالت عقل و دین، این است که دین فقط به مسایل اخروىانسان بپردازد و هیچگونه دخالتى در امور اجتماعى نکند و مسایل مربوط به «سیاست وحکومت و قدرت و اقتصاد و فرهنگ» را در قلمرو رسالت عقل قرار دهد. پیامبران نیزوظیفه داشتند تا از حیات اخروى انسانها سخن بگویند و حل مسایل اجتماعى را برعهدهعقل بشرى بگذارند. ایشان وحى را ناتوان از آن مىبیند که براى سعادت دنیوى وسعادت اخروى بشر برنامه ارائه دهد. همچنانکه نمىپذیرند که عقل بتواند براى هر دوعالم، برنامه ارائه دهد. وحى و عقل، هر یک عهدهدار وظیفه خاصى است. وحى، عهدهدار ارائه برنامه براى حیات اخروى انسانهاست و کارى به سعادت دنیوى انسانهاندارد و عقل نیز، توان ارائه برنامه جهتحیات اخروى را ندارد و فقط توانایى جهتتامین سعادت دنیوى را دارد. اگر مىپذیریم که نه تنها عوامل فردى، که یک سلسله عوامل اجتماعى نیز در تکاملو یا سقوط روح انسان دخالت دارند. پس پیامبران که براى تکامل انسانها آمدهاندنمىتوانند نسبتبه این امور بىاعتنا باشند. اگر بناست که بشر با عقل خود بتواند همه مسایل دنیوى را حل کند، چرا نتواند ازعهده حل مسائل اخروى برآید؟ اگر معتقدیم که عقل بشر در شناسایى آخرت و ارائهبرنامه براى حیات اخروى ناتوان است، قطعا در ارائه برنامه براى حیات دنیوى بهگونهاىکه آن برنامهها، نتایج اخروى مناسب هم داشته باشند، ناتوان خواهد بود. عقل بشرىچگونه مىتواند دریابد که هر عملى چه اثر اخروى در پى خواهد داشت تا به آن عملاقدام کند و یا خوددارى ورزد؟! مىدانیم که از دیدگاه قرآن، هر عملى داراى یک بعدظاهرى و ملکى است و یک بعد باطنى و ملکوتى. و حیات اخروى انسان نیز بر اساسبعد باطنى وى شکل مىگیرد به طور مثال بعد باطنى عملى مانند کنز طلا و نقره، آتشاست؟ آیا عقل بشرى مىتواند بعد باطنى اعمال انسان را درک کند تا برنامههایىمتناسب با عالم آخرت ارائه دهند. از اینها گذشته اگر بپذیریم که پیامبران فقط براى حیات اخروى آمدهاند و هیچ برنامهاى جهت تامین سعادت دنیوى انسانها ندارند چگونه باید به تفسیر مجموعه،احکام و دستورات فردى و اجتماعى بپردازیم که دین براى بهبود حیات دنیوى انسانها ارائه داده است؟ البته آقاى سروش معتقدند که دین در جهتسعادت دنیوى بشر برنامهریزى نکرده است که در مقالهاى دیگر به عنوان «دین و تدبیر دنیا» به آن خواهیم پرداخت. آقاى سروش براى آنکه نشان دهند دین، گوشهچشمى به دنیا مىاندازد و مىگویند که دین باید مزاحمتهاى دنیا را رفع کند و یا در آنجا که دنیا ما را در هتحیات اخروى مدد مىرساند از آن استفاده نماید. متاسفانه ایشان دقیقا مشخص نمىکند که چه چیزهایى در دنیا براى آخرت ما مزاحم هستند و یا چه چیزهایى در دنیا ممد حیات اخروى ما هستند که دین باید عهدهدار آنها باشد. آیا امورى که در دنیا مزاحم و یا ممد حیات اخروى انسانها هستند فقط امور فردىهستند یا شامل امور اجتماعى مربوط به «سیاست و حکومت و قدرت و اقتصاد وفرهنگ» نیز مىشوند؟ آیا مشکلات اجتماعى نظیر فقر، فحشا، تبعیضات نژادى و اقتصادى، ظلم و ستم،استضعاف فکرى و فرهنگى، سد راه سعادت اخروى انسانها به شمار نمىروند؟ آیا افراد جامعهاى که دچار انواع بىعدالتیهاى اجتماعى هستند و در فقر و فساد غوطهورند از حیات ابدى سعادتمندانه برخوردارند؟ اگر مىپذیریم که این عوامل نه تنهاسعادت دنیوى که سعادت اخروى انسانها را به خطر مىاندازد، پس چگونه ممکن استکه پیامبران براى جلوگیرى از این امور، هیچ نوع «برنامه دنیوى» را ارائه ندهند و فقطبراى حیات اخروى انسانها ارائه طریق کنند؟ با توجه به اشکالات فوق که بر فرض سوم وارد است، ما فرض چهارم را انتخابمىکنیم. یعنى معتقدیم که دین هم براى دنیاست و هم براى آخرت. حال ببینیم که آقاىسروش چرا این فرض را نمىپذیرند. اما معناى دوم «تابع بودن آخرت نسبتبه دنیا» این است که باید در دنیا مرفه و موفقو عزیز و مقتدر بود. و وقتى این توفیق حاصل شد، توفیق آخرتى و سعادت آن جهانى ماهم خود به خود و به تبع تامین خواهد شد و دینى که در پى اقتدار و عزت و رفاه وسرفرازى پیروانش نباشد، دین نیست، ایدئولوژیک کردن دین دقیقا به این معناست.» اگر عبارت فوق را تحلیل کنیم با نتایج زیر روبرو خواهیم شد: ۱٫ فقط کسانى به بهشت مىروند که نماز بخوانند، روزه بگیرند، حجبروند و ... و اگراینافراد از اقتدار و عزتو رفاهوسرفرازى برخوردارباشند دیگر بهبهشتنخواهندرفت. ۲٫ معتقدین نباید در پى اقتدار و عزت و رفاه و سرافرازى باشند، بلکه باید یک مشتافراد خوار و ذلیل و فقیر ... باشند. ۳٫ نماز و روزه و حجبا رفاه و سرفرازى و عزت قابل جمع نمىباشند. تابع بودن آخرت نسبتبه دنیا فقط در یک صورت، قابل نفى است که موفقیت انسانو مرفه و عزیز و مقتدر بودن او بىتوجه به ارزشهاى دینى و عارى از انگیزه الهى باشد.در حالى که گفتیم مىتوان این دو را با هم جمع کرد و لزومى ندارد که به قضیه مفصله،قایل باشیم و بگوییم دو معناى فوق در مورد رابطه آخرت با دنیا جمعپذیر نمىباشند. پی نوشت : ۱) مجله کیانشماره ۲۸ ص ۴۸ ۲) همان ۳) همان ۴) کیان شماره ۲۸ ص ۴۸٫ ۵) همان، ص ۹ - ۴۸٫ ۶) کیان شماره ۲۸ ص ۵۴٫ ۷) کیان شماره ۲۸ ص ۶٫ ۸) کیان شماره ۲۸ ص ۵۲٫ ۹) کیانشماره ۲۸ ص ۵۷٫ ۱۰) مجله کیان شماره ۳۱ ص ۵٫ ۱۱) همان ص ۴٫ ۱۲) همان ۱۳) مجله کیان شماره ۲۸ ص ۵۷٫ ۱۴) مجله کیان شماره ۳۱ ص ۵٫ ۱۵) در مقالهاى دیگر از «نسبت دین با ایدئولوژى» سخن خواهیم گفت. ۱۶) همان ۱۷) مجله کیان شماره ۳۱ ص ۸٫ منبع: پایگاه بلاغ