حقیقت سلوک و مراحل آن
حقیقت سلوک و مراحل آن
0 Vote
105 View
چکیده
روش عرفان، شهودی و کشفی است و سلامت روش خود را که همان تصفیه روح و ریاضت نفس میباشد، متعهد است. صَمْت و کم گفتن و گزیدهگویی، جوع و گرسنگی معتدل و سودمند، سَهَر و بیداری و کمخوابی، خلوت، دوام ذکر خدا، از راههای ریاضت مشروع بهشمار میآیند. ریاضت باید روشمند و مستمر باشد تا سودمند و نافع باشد.
خدمت کردن به نفس، صیانت آن از لذتها و اندوختههای دنیایی و ریاضت آن به علوم و حِکَم و واداشتن آن به نهایت تلاش و کوشش در عبادات و طاعات است. البته ریاضت در هر شرایطی به ثمر نمینشیند و سودمند نمیافتد. ریاضتی سودمند و مؤثر واقع میشود که بر پایه بیداری و آگاهی استوار باشد. عرفای اسلام برای سیر و سلوک انسان، منازلی را قائل شدهاند که اصول و امّهات آنها ده منزل است و هر منزل و مقامی دارای ده باب است که در مجموع به صد باب بالغ میشوند.
واژگان کلیدی:تهذیب نفس، ریاضت، ریاضت عامه، ریاضت خاصه، ریاضت خاص الخاصه.
طرح مسئله
آدمی از دیرباز مشتاق بل محتاج سلوک معنوی بوده و همواره برای دستیابی به عالم معنا تکاپو و طی طریق کرده است. یکی از اساسیترین مباحث در طی طریق معنوی و سلوک عرفانی «اسفار اربعه» است. بررسی دیدگاه عارفان راستین در این زمینه اهمیت این مقوله را نشان میدهد.
این مقاله در پاسخ به چند مسئله نگارش یافته است: دانشمندان و عرفای شیعه چه تفسیری از این «اسفار» دارند، منازل سیر و سلوک نزد عرفا چیست؟ و برای آن چه مقاماتی قائل شدهاند و این مقامات چگونه زمینه سیر آدمی را در عالم معنا فراهم میسازد؟ شروط لازم سلوک چیست و در این زمینه جهاد نفس یا ریاضت چه نقش و جایگاهی دارد؟این نوشتار درصدد پاسخگویی به پرسشهای یاد شده است تا با توجه به آرا و اندیشههای بلند عرفانی بهویژه عرفان شیعی به تصویر درستی از سلوک معنوی انسان بپردازد.
دیدگاه عرفا در اسفار اربعه
در سلوک عرفانی چهار سِفر وجود دارد که به «اسفار اربعه» معروف است. به سخن دیگر، سَفَر سالکان به سوی حقتعالی دارای چهار مرتبه است که از آنها به «اسفار اربعه» تعبیر میشود. ازاینرو در «سلوک»، سخن از «سفر» است؛ اما سفر بر دو قسم است؛
۱٫ سفر صوری: که حرکت از موطن یا موقف است و روی آوردن به سوی مقصد با طی مراحل و قطع منازل. (بهرامی قصرچی، ۱۳۷۸: ۲۰۹؛ شیرازی، ۱۳۷۵: ۱ / ۱۳)
۲٫ سفر معنوی: که «توجه القلب الیالحق» است. (کاشانی، ۱۳۸۷: ۸۳)
اولی سفر فیزیکی است که تن از وطن یا از منزل به مقصد منتقل میشود، ولی دومی، سفر معنوی است. اینک دیدگاه چند تن از بزرگان اهل معرفت را در باره این چهار سِفر معنوی میآوریم.
۱٫ دیدگاه کمالالدین عبدالرزاق کاشانی
عارف مشهور ابوالغنائم کمالالدین عبدالرزاق کاشانی (م. ۷۳۶ ق) در تعریف سفر و تعداد اسفار مینویسد: سفر، توجه قلب به سوی حق است، و اسفار، چهار است: اول، سیر الیالله است از منازل نفس تا وصول به افق مبین، که نهایت مقام قلب و مبدأ تجلیات اسمائی است؛ دوم، سیر فیالله است بهواسطه اتصاف به صفات او و تحقق به اسمای او تا افق اعلی که نهایت مقام واحدیت است؛ سوم، ترقی به عین الجمع و مقام واحدیت است که مقام «قاب قوسین» است که دوگانگی و اثنیت از میان میرود و چون دوگانگی برطرف شد، دیگر مقام «أوْأَدنی» است و آن نهایت ولایت است؛ چهارم، عبارت است از سیر بالله عنالله (سیر با خدا از خدا) برای تکمیل (خلایق) و این، مقام بقای بعد از فنا و فرق بعدِ جمع است. (کاشانی، ۱۳۷۸: ۵۱)
بهنظر وی فرجام سفر اول، برطرف شدن حجابهای کثرت از چهره وحدت است و نهایت سفر دوم، برطرف شدن حجاب وحدت از چهره کثرت علمی باطنی است و پایان سفر سوم، از بین رفتن تقید به دو ضد؛ یعنی ظاهر و باطن ـ بهواسطه حصول در احدیت عین جمع ـ و آخر سفر چهارم، بازگشت از حق است به خلق ـ در مقام استقامت و پایداری. (همان، ۱۳۸۷: ۵۱، ۱۴۷، ۱۴۸، ۷۸ و ۷۹)
اما چگونه میتوان در طریق سلوک، گام نهاد و چه باید کرد؟ در پاسخ به این سؤال عبدالرزاق کاشانی ـ که خود مرد سلوک دیده و راه یافتهای است ـ میگوید: نخست هنگام عمل، «شعور» و آگاهی برای انسان آشکار میشود و از آن، «شوق» و«اراده» و سپس حرکت پدید میآید.
بنابراین، سالک باید نسبت به کمال وکاملی مطلق، که امکان دستیابی به آن وجود دارد، شعور و آگاهی یابد. این شعور یا با ایمانِ توأم با اطمینان قلبی حاصل میشود و یا با یقین برهانی. وقتی با یکی از این دو طریق، به اطمینان دست یافت، از باطن او شوق و رغبتی در چنگزدن و دستیافتن به عروهالوثقی ـ که همان اراده است ـ بهوجود میآید. سپس سر و درون او برای دستیابی به راحتی و انس، بهجانب جناب قدس؛ یعنی حضرت حق ـ جل و علا ـ به حرکت در میآید و در این هنگام باید در رفع موانع و تحصیل شرایط بکوشد و این، جز در پرتو «ریاضت»، تحقق نمیپذیرد.
۲٫ دیدگاه علامه سید حیدر آملی
علامه سید حیدر آملی (۷۸۲ ـ ۷۲۰ ق) عارف بلندآوازه شیعی نیز با اندک تفاوت و با تبیینی دیگر، از «اسفار اربعه» و مفهوم «سالک» و «سیر»، سخن میگوید. او نیز سالک را کسی میداند که به سوی خدای تعالی در حال سیر و حرکت است و در این حال، متوسط میان «مُرید» و «منتهی» است. وی نیز «سیر» را سه قسمت میداند: «لله»، «فیالله»، و «بالله».
سیر«لله»، به خدا منتهی میشود و سیر «فیالله»، نهایت ندارد و سیر «بالله»، سیر در مقام تکمیل است؛ در حالتی که گوشش، چشمش، زبانش، دست و پایش «لله» و «بالله» است؛ بدین معنا که «عبد» در هیچ چیزی جز «بالله» تصرف نمیکند. هریک از اسفار چهارگانه اهل معرفت، همانطور که آغازی دارند، نهایتی نیز دارند. (آملی، ۱۳۶۷: ۱ / ۲۶۷ و ۲۶۸)
۳٫ دیدگاه ملاصدرا
صدرالدین محمد شیرازی (م. ۱۰۵۰ ق) که کتاب گرانسنگ فلسفی خود را بر طبق اسفار اربعه عارفان، بنیاد نهاده و آن را الحکمه المتعالیه فی الاسفار العقلیه الأربعه نامیده است، میگوید: بدان که سالکان از عرفا و اولیا را چهار سفر است: ۱٫ سفر از خلق به سوی حق؛ ۲٫ سفر به حق در حق؛ ۳٫ سفر از حق به سوی خلق با حق که در مقابل سفر اول است؛ ۴٫ سفر با حق در خلق که از جهتی مقابل سفر دوم است. (شیرازی، ۱۳۷۵: ۱ / ۱۳)
۴٫ دیدگاه عارف حکیم آقا محمدرضا قمشهای
استاد کمنظیر عرفان اسلامی، آقا محمدرضا قمشهای، معروف به حکیم صهبا رسالهای موجز در باب اسفار اربعه نگاشته و نکات تازهای را مطرح کرده است. وی نیز با تبیین و بسط بیشتر و با آوردن نکات نابتر، به ذکر اسفار چهارگانهای که سالکانِ کوی حق میپیمایند، به همان سبک و سیاق کاشانی و سید حیدر پرداخته، میگوید: سالک در سفر اول، از مقام نفس به مقام قلب ارتقا مییابد و از مقام قلب به مقام روح و از مقام روح به سوی مقصد اعلا و بهجت بزرگ گام برمیدارد که همان بهشتی است که برای «متقین» نزدیک آورده شده است: «وَأُزْلِفَتِ الْجَنَّهُ لِلْمُتَّقینَ»؛ (شعراء / ۹۰) یعنی آنان که از اَدناس و آلودگیهای مقام نفس رهیدهاند و رهتوشه تقوا برگرفتهاند و حجابهای ظلمانی را برچیدهاند و از انوار مقام قلب و مقام روح که حجب نوریهاند، گذر نمودهاند. (بنگرید به: بهرامی قصرچی، ۱۳۷۸: ۲۱۲ ـ ۲۰۹)
۵٫ دیدگاه امام خمینی(ره)
عارف واصل، حضرت امام خمینی(ره) معطوف به گفتار آقا محمدرضا قمشهای اظهارنظر کرده و نکاتی بر آن افزوده است. لذا گزارش کوتاهی از دیدگاه ایشان، سودمند است. بهنظر حضرت امام خمینی(ره)، سفر اول از اسفار اربعه، «من الخلق الی الحق» است و در این سفر حجابهایی که «جنبه یلی الخلقی» دارند، از پیش سالک برداشته میشوند و سالک، جمال حق را به ظهور فعلی آن، که در حقیقت ظهور ذات در مراتب اکوان است، رؤیت میکند و این، همان «جنبه یلی الحقّی» است. به سخن دیگر وجه حق در نزد او منکشف میشود. نهایت این سفر این است که تمام خلق را ظهور حق و آیات او میبیند. در این حال، سفر اول پایان میپذیرد و سفر دوم آغاز میشود.
سفر دوم از دیدگاه امام خمینی(ره) «سفر من الحقّ المقید الی الحق المطلق» است. در اینجا امام به جای تعبیر معروف «سفر من الحق الی الحق بالحق»، تعبیر دقیقتر و گویاتری به کار میبرد و پرتوی از روشنایی بر این سفر میتاباند و از این سفر، به عنوان سفر از «حقِّ مقیّد به حق مطلق» یاد میکند. آثار و برکاتی که بهنظر ایشان بر این سفر مترتب میشود، در خور توجه است. رهاورد این سفر برای سالک آن است که «هویات وجودی» در نزد او مضمحل و «تعیّنات خلقی» به کلی مستهلک میگردد و «قیامت کبرای او» با ظهور وحدت تامه برپا میشود و حق با مقام وحدانیت خود، برای او تجلی میکند.
در این هنگام، سالک اشیا را اصلاً نمیبیند و از ذات و صفات و افعال خود فانی میشود. امام(ره) به آسیبشناسی این دو سفر عرفانی میپردازد و آفات و آسیبهای تهدید کنندۀ سالک را در این دو سفر برمیشمارد. از جمله آفات اینکه اگر سالک در این دو سفر از «انانیّت» پالایش نشده باشد، شیطان او، یعنی نفس اماره او که در میان دو پهلوی او کمین کرده است، سر به ربوبیت برمیدارد و «شطح» از او صادر میشود.
از نظر ایشان، «شطحیات» یعنی سخنانی از قبیل: «انا الحق»، «سبحانی ما اعظم شأنی» و «لیس فی جُبّتی سوی الله» بر زبان آوردن، بیانگر نقص سالک و سلوک و بقای «انّیّت» و «انانیت» در اوست. ازاینرو اهل سلوک معتقدند سالک باید «معلمی» داشته باشد تا او را به طریق سلوک، راهنمایی و ارشاد کند، اما این «معلّم» باید به کیفیت آن، عارف و آگاه باشد و از راه ریاضتهای شرعی، منحرف نشده باشد؛ زیرا «طرق سلوک باطنی» به عدد نفوس خلایق و نامحدود است.
از سخنان حضرت امام و دیگر مشایخ عرفان برمیآید که هر سالکی توان ادامه راه و پیمودن دو سفر بَعدی را ندارد. سالکی میتواند سفر سوم را آغاز کند و پای در سفر پردشوار سوم بگذارد که مشمول عنایت الهی قرار گرفته باشد. برخی از این عنایت، به «عنایت ازلی» تعبیر کردهاند؛ ولی امام خمینی(ره) از آن به «عنایت الهی» تعبیر میکند. (جندی، ۱۳۶۲: ۱۵۱)
اگر عنایت الهی شامل سالک شود، خداوند او را به خود بازمیگرداند و سالک سفر سوم را آغاز میکند. مراد امام(ره) این است که سالک از «مقام فنا» به «مقام بقا» و از «مقام محو» به «مقام صحو» باز میگردد و سیر و سلوک را ادامه میدهد. سفر سوم از نظر ایشان «سفر من الحق الی الخلق الحقی بالحق» است. وصف خلق، به «حقی» در کلام دیگران نیست و مختص امام خمینی است. در این سفر، سالک از «حضرت احدیت جمعی» به «حضرت اعیان ثابته» سفر میکند و در این هنگام حقایق اشیا و کمالات آنها و کیفیت حرکت تدریجی آنها تا مقام اول و وصول به وطن اصلی، برایش منکشف میشود.
سپس سلوک در سفر چهارم را آغاز میکند. سفر چهارم از دیدگاه امام خمینی(ره) «سفر از حضرت اعیان ثابته به سوی خلق، یعنی اعیان خارجیه، بالحق، یعنی با وجود حقانی» است. در این حال، سالک جمال حق را در همه هستی، شهود میکند و به مقامات آنها در «نشئۀ علمیه» آگاه و عارف میگردد و به طریقه سلوک آنها به سوی «حضرت اعیان» و ما فوق آن و کیفیت وصول آنها به موطن اصلی، علم و آگاهی پیدا میکند و از خدای متعال و صفات و اسمای او و معارف حقه، به قدر استعداد مستعدان خبر میدهد و آگاه میسازد.
منازل سیر و سلوک
عرفای اسلام برای سیر و سلوک انسان، منازلی قائل شدهاند که اصول و امهات آنها ده منزل است و از بدایات آغاز و به نهایات ختم میشود. میان بدایات و نهایات، هشت منزل متوسط قرار دارد. هر منزل و مقامی دارای ده باب است که در مجموع به صد باب میرسد. هر بابی از این ابواب سه درجه دارد، درجه عامه و مبتدی، درجه سالک و متوسط و درجه محقق و منتها.
هر مقامی، اصلی بشمار میآید که دارای فروع و درجاتی است. هریک از مقامات صدگانه به ده قسم تقسیم میشوند. سیر انسان به سوی حق، از طریق باطن صورت میپذیرد؛ هرچند که از ظاهر مدد میگیرد و میان ظاهر و باطن، ترابط و تعامل برقرار است. شرح این منازل و مقامات ـ بدانگونه که در کتب معروف عرفانی آمده است ـ در این مختصر نمیگنجد و فایدهای جز در حوزه نظر ندارد. ازاینرو چگونگی شکلگیری سیر و سلوک و برخی از منازل و مراحل آن با تکیه بر رساله لب اللباب ـ که عصاره درسهای اخلاقی ـ عرفانی علامه طباطبایی است و شاگرد خوشذوق او زنده یاد علامه حسینی تهرانی آن را گردآوری و تدوین نموده است ـ تقدیم میگردد.
انسان در دریای زندگی، هر آن، با موجی از شهوتها وکثرتها و علایق و وابستگیهای مادی دست و پنجه نرم میکند. در این میان هر از گاه نسیمی جانبخش و روحافزا به نام «جذبه» او را به ساحل نجات سوق میدهد؛ چنانکه از پیامبر روایت است که فرمود: إِنَّ لِرَ بِّکمْ فِی أَیَّام ِ دَهْرِکمْ نَفَحَاتٍ أَلَا فَتَعَرَّضُوا لَهَا. (مجلسی، ۱۴۰۳: ۶۸ / ۲۲۱ / باب ۶۶)
در این هنگام سالک، در پرتو «جذبه الهی» جان میگیرد و عزم، جزم میکند که بار سفر بربندد و به سوی خدای تعالی سفر کند و به اصطلاح عرفا، سیر و سلوک نماید، یعنی راه حق را بپیماید (= سلوک) و به تماشای آثار و خصوصیات منازل و مراحل بین راه بپردازد (سیر). زاد و توشه این سفر روحانی، مجاهده با نفس و ریاضت نفسانی است.
سالک پس از عبور از دریای مواج ماده، به عالم برزخ که کثرت انفسیه است وارد میشود. در این عالم، مشاهده میکند که ماده و کثرتهای خارجی در خانه طبع او موجوداتی خیالی نفسانی به ودیعت نهادهاند. این خیالات، مانع از سفر او میشوند و آرامش او را سلب میکنند و چون سالک، بخواهد در پرتو ذکر خدا بیارامد، ناگهان چون سیل خروشان بر او هجوم میآورند تا راه سفر به سوی آسمان را بر او ببندند.
جان همه روز از لگدکوب خیال وز زیان و سود و از بیم زوال
نی صفا میماندش نی لطف و فرّ نی به سوی آسمان راه سفر (مولوی، ۱۳۶۳: دفتر اول ۴۱۴ و ۴۱۵)
اما سالک کوی دوست، از این دشمنان نمیهراسد و دامن همت بر میان میبندد و به یاری حق، از وادی خیالات که آن را «برزخ» مینامند، خارج میگردد. ولی سالک باید بسیار هوشیار باشد که در زوایای خانه دل، چیزی از آن خیالات باقی نماند. مَثَل این سالک مَثَل کسی است که در حوض خانه خود آبی وارد ساخته و مدتی به آن دست نزده تا تمام آلودگیها و کثافات آن تهنشین شود و آب زلال در حوض نمودار گردد، ولی به محض آنکه بخواهد در حوض فرو رود یا چیزی را در حوض بشوید، ناگهان تمام لجنها و کثافات که تهنشین شده بود، نمودار میگردد و آب را تیره میسازد و لکههای سیاه بر روی آب پدید میآید. هنگامیکه سالک از عالم طبع و برزخ عبور کند، به «عالم روح» وارد میشود و سپس مراحلی را طی میکند تا آنکه به حیات ابدی دست مییابد.
هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق ثبت است در جریده عالم دوام ما (حافظ، ۱۳۷۵)
این حقیقت با تأمل و تدبر در آیات قرآن کریم، چونان اصلی مسلم نمودار میگردد؛ زیرا میفرماید:وَلَا تَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلَهًا آخَرَ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ کُلُّ شَیءٍ هَالِکٌ إِلَّا وَجْهَهُ لَهُ الْحُکْمُ وَإِلَیهِ تُرْجَعُونَ. (قصص / ۸۸) و با خدا معبودی دیگر مخوان. خدایی جز او نیست. جز ذات او همه چیز نابودشونده است. فرمان از آنِ اوست. و به سوی او بازگردانده میشوید.
و در جای دیگر میفرماید: مَا عِنْدَکُمْ ینْفَدُ وَمَا عِنْدَ اللَّهِ بَاقٍ وَلَنَجْزِینَّ الَّذِینَ صَبَرُوا أَجْرَهُمْ بأَحْسَنِ مَا کَانُوا یعْمَلُونَ. (نحل / ۹۶) آنچه پیش شماست تمام میشود و آنچه پیش خداست پایدار است، و قطعاً کسانی را که شکیبایی کردند به بهتر از آنچه عمل میکردند، پاداش خواهیم داد.
هرچه نزد پروردگار است بقا و ثبات دارد. در وجهالله نابودی و زوال راه ندارد. مراد از وجهالله تعالی که زوالپذیر نیست، همانا اسمای الهی است. و وجه هر شیء همان چیزی است که مواجهه بدان حاصل میشود، بنابراین وجه هر چیز مظهر آن چیز است و مظاهر، همان اسمای الهی هستند که مواجهه خدا با تمام مخلوقات وسیله آنها انجام میگیرد.
سلوک و نسبت آن با مراقبه
از مهمترین اموری که در سیر و سلوک، ضرورت دارد، «مراقبه» است. سالک باید از اولین قدم که در راه میگذارد تا آخرین قدم، از «مُراقبه» غفلت نکند. البته مراقبه درجات و مراتبی دارد؛ سالک در مراحل نخست یک نوع مراقبه باید داشته باشد و در مراحل دیگر، انواع دیگری. هرچه رو به کمال میرود و طی منازل و مراحل میکند، مراقبه او باید دقیقتر باشد.
ارمغان مراقبۀ شدید، حب و عشق به جمال و کمال علیالاطلاق است، که گرچه فطری بشر و در ذات او به ودیعت گذارده شده است، علاقه به مادیات، حجاب آن میشود و نمیگذارد این پرتو ازلی ظاهر شود. بهواسطه مراقبه کمکم حجابها ضعیف شده تا سرانجام از میان میرود و آن عشق و حب فطری ظهور مینماید.
ارمغان دیگر مراقبه، انواری است از سوی حقتعالی که طلیعه تقرب است و در آغاز چون برق خاطف، ظاهر گشته و ناگهان پنهان میشود و کمکم مانند ستاره ریز درخشان، و سپس به صورت ماه و بعد به صورت خورشید، و گاه مانند چراغی بر افروخته یا قندیلی آویخته نمودار میگردد و چون مراقبه نیرومند گردد، سالک تمام آسمان و زمین و شرق و غرب را یکپارچه روشن میبیند. سالک سعادتمند، در اثر اهتمام در امر مراقبه، در مییابد که غیر از یک قدرت واحد، قدرتی نیست و در تمام جهانها، عالِم و قادر و حی یکی است. این شهود در حال تلاوت قرآن نیز پیدا میشود و تلاوت قرآن را در حصول این امر تأثیر فراوانی است.
و چون سالک به توفیق الهی این مراحل را طی نمود، جذبات الهی او را احاطه نموده، متوجه جمال و کمال علیالاطلاق گشته و در دریای بیمنتهای مشاهده ذات ربوبی مستغرق خواهد گردید. البته سیر و سلوک عرفانی منافاتی با حضور در عالم ماده ندارد و بساط کثرت خارجی به حال خود باقی خواهد بود. بعضی از عارفان گفتهاند: مدت سی سال در میان مردم بودم و اینان گمان میکردند که من با ایشان مراوده دارم و با ایشان معاشرم و حال آنکه در این مدت به جز خدا کسی را ندیده و نشناختهام.
از شهود در ابتدا تعبیر به حال میکنند، ولی سالک در اثر شدت مراقبت با توفیقات الهی از حال به مقام میرسد. این نکته نیز گفتنی است که منصب نبوت و امامت امری، اختصاصی است، ولی وصول به مقام توحید مطلق و فنای در ذات احدیت، اختصاصی نیست و دعوت انبیا و ائمه(ع)، بدین مرحله از کمال است. البته وصول بدین مقامات و درجات بدون اخلاص در راه حق صورت نمیگیرد و تا سالک به منزل مخلَصین نرسد حقیقت چنانکه باید برای او کشف نخواهد شد.
در ابتدای سلوک باید سالک إلی الله با اختیار مقام زهد و تأمل و دقت و تفکر در بیاعتباری دنیا و عدم بیفایده بودن دلبستگی به آن، رشته علقه به عالم کثرات را قطع کند. پس از طی این مرحله، تازه متوجه خواهد شد که علاقهای مفرط به ذات خود داشته و نفس خود را تا سر حد عشق دوست دارد، هرچه به جا میآورد و هر مجاهده که میکند، همه ناشی از فرط حب به ذات خود است.
سالک باید با استمداد از الطاف الهی و امدادهای پیاپی رحمانی، رشته محبت به ذات خود را پاره کند، تا تمام کارهای او برای ذات اقدس خدا باشد و حب به ذات او به حب به خدای تعالی تبدیل شود و این با مجاهده انجام میگیرد. پس از طی این مرحله، سالک، هر کاری که میکند، برای خداست. وقتی سالک بدین مرحله رسید، کمکم خود را نیز فراموش میکند و دیگر خودی نمیبیند و رفتهرفته در دریای بیکران الهی غرق میشود. طی این مرحله بدون توفیق و دستگیری خاص حضرت حق، انجام نمیپذیرد.
عوالم مقدم بر عالم خلوص
پوشیده نماند که از ابتدای سیر و سلوک تا آخرین مرحله از آن، سالک باید در تمام امور ملازم شرع انور باشد و به قدر سر سوزنی از ظاهر شریعت تجاوز ننماید. بنابراین باید کاملاً عوالم مقدم بر عالم خلوص را طی کند. عوالم مقدم بر عالم خلوص چهار عالم است: اول، اسلام؛ دوم، ایمان؛ سوم، هجرت و چهارم، جهاد فیسبیلالله. و چون جهاد این مسافر، جهاد اکبر است، پس شرط در این سفر آن است که اسلام و ایمان مجاهد، اسلام و ایمان اکبر باشد. قبل از عالم خلوص باید مسافر الی الله تعالی دوازده عالم را طی کند، اسلام اصغر و اکبر و اعظم، و ایمان اصغر و اکبر و اعظم، و هجرت صغرا و کبرا و عظمی، و جهاد اصغر و اکبر و اعظم.
اسلام اکبر
اسلام اکبر عبارت است از تسلیم و انقیاد محض، یعنی ترک اعتراض من جمیعالوجوه بر خداوند عزوجل، و اعتراف و اذعان بر اینکه آنچه هست و تحقق یافته صلاح بوده و آنچه واقع نشده صلاح نبوده است
ایمان اکبر
وقتی دل سالک به نور اسلام اکبر منور شد، خدای را در همه احوال حاضر و ناظر مییابد، و این همان مرحله شهود و اسلام اکبر است. تا هنگامی که اسلام اکبر سالک به ایمان اکبر نرسیده، فقط گاه و بیگاه بر او حال احسان دست داده و عبادات را با شوق و رغبت و میلی وافر انجام میدهد؛ اما وقتی که به ایمان اکبر رسید از حال احسان، به ملکه محسنین میرسد.
در این موقع جزئیات و کلیات افعال سالک از سرچشمه شوق و میل و رغبت نشئت گرفته، همه را به طیب خاطر اتیان میکند؛ زیرا در این موقع ایمان به روح سرایت کرده و چون روح سلطان و فرمانروای جمیع اعضا و جوارح است، همه را به کار خود وا میدارد.
هجرت کبرا
چون سالک به مرتبه ایمان اکبر رسید، باید مهیای هجرت کبرا شود، و آن هجرت به تن است از آمیزش اهل عصیان، و هجرت به دل است از مودت و میل به ایشان، و هجرت به تن و دل است از عادات و رسوم متعارف و اعتباریات و مقرراتی که سالک را از راه خدا باز میدارد.
جهاد اکبر
چون سالک به توفیق حضرت ربانی موفق به هجرت گردید و از عادات و رسوم پای درکشید، قدم در میدان جهاد اکبر مینهد و آن محاربه با جنود شیطان است.
اسلام اعظم
در این حال، سالک از عالم طبیعت مُرده و حیات تازهای یافته است و با اینکه به ظاهر در عالم ملک و ناسوت است، ولی موجودات ناسوتی را با صورتهای ملکوتی خواهد دید و هر چه از ماده بر او رو نماید، او را بهصورت ملکوتی مشاهده میکند. سالک باید به یاری و مدد الهی به نیستی خود تصدیق و به عجز و ذلت و عبودیت و مملوکیت خود اذعان نماید و انانیت را بدرود کند تا کفر اعظم دامن او را نگیرد و به اسلام اعظم موفق آید.
ایمان اعظم
مرحله عالیتر از اسلام اعظم، مرحله ایمان اعظم است و آن شدت ظهور و وضوح اسلام اعظم است بهطوریکه به مرتبه مشاهده و عیان برسد.
هجرت عظمی
و بعد از این باید سالک از وجود خود مهاجرت نموده و آن را به یکباره ترک کند و آن مسافرت به عالم وجود مطلق است.
منابع و مآخذ:
۱٫ نهجالبلاغه.
۲٫ آمدی، عبدالواحد، ۱۳۷۱، غررالحکم ودررالکلم، تهران، امیرکبیر.
۳٫ آملی، سید حیدر، ۱۳۶۷، المقدمات من کتاب نص النصوص، تهران، طوس.
۴٫ بهرامی قصرچی، خلیل، ۱۳۷۸، زندگینامه عارف الهی آقا محمدرضا قمشهای (حکیم صهبا)، اصفهان، کانون پژوهش: انجمن آثار و مفاخر فرهنگی اصفهان.
۵٫ جامی، عبدالرحمن، ۱۳۷۰، نقد النصوص، تهران، مؤسسه مطالعات فرهنگی.
۶٫ جندی، مؤیدالدین، ۱۳۶۲، شرح فصوص الحکم، تهران، مولی.
۷٫ حافظ، شمسالدین محمد، ۱۳۷۵، دیوان شعر، تهران، قطره.
۸٫ راغب اصفهانی، حسین بن محمد، ۱۴۱۶ ق، المفردات فی غریب القرآن، بیروت، الدار الشامیه.
۹٫ سجادی، سید جعفر، ۱۳۷۸، فرهنگ اصطلاحات عرفانی، تهران، طهوری.
۱۰٫ سعید فرغانی، سعیدالدین، ۱۳۷۹، مشارق الدراری (شرح تائیه ابنفارض)، قم، بوستان کتاب.
۱۱٫ شیرازی، صدرالمتألهین، ۱۳۷۵، الحکمه المتعالیه فی اسفار الاربعه، تهران، بنیادحکمت صدرا.
۱۲٫ طوسی، خواجه نصیرالدین، ۱۳۶۲، شرح الاشارات، تهران، الزهرا.
۱۳٫ طوسی، خواجه نصیرالدین، ۱۳۸۲، اوصاف الأشراف، قم، بضعه المختار.
۱۴٫ قیصری، داوود بن محمد، ۱۳۸۷، رسائل قیصری، تهران، مولی.
۱۵٫ کاشانی، عبدالرزاق، ۱۳۷۲، شرح منازل السائرین، قم، بیدار.
۱۶٫ کاشانی، عبدالرزاق، ۱۳۷۹، لطائف الإعلام فی اشارات اهل الالهام، تهران، میراث مکتوب.
۱۷٫ کاشانی، عبدالرزاق، ۱۳۸۷، اصطلاحات الصوفیه، تهران، مولی.
۱۸٫ مجلسی، محمد باقر، ۱۴۰۳، بحارالأنوار، بیروت، دار احیاء التراث العربی.
۱۹٫ محمدی ریشهری، محمد، ۱۳۷۵، میزان الحکمه، قم، دارالحدیث.
۲۰٫ مطهری، مرتضی، ۱۳۷۵، مجموعه آثار، ج هفتم، تهران، صدرا.
۲۱٫ مولوی، جلالالدین، ۱۳۶۳، مثنوی معنوی، تهران، مولی.
حسین روحانینژاد/ عضو هیئت علمی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی.
منبع: فصلنامه پژوهشی در اخلاق شماره۶
http://akhlagh.porsemani.ir/