صلح امام مجتبی علیه السلام انگيزه ها و پيامدها
صلح امام مجتبی علیه السلام انگيزه ها و پيامدها
0 Vote
94 View
تلاشهای پيش از صلح
1. تشكيل شورای براندازی از سوی معاويه
پس از شهادت اميرالمؤمنين عليه السلام، امام مجتبی عليه السلام سخنرانی پرشوری ايراد كرد. مردم در حالی كه میگريستند، به سخنانش گوش میدادند. پس از پايان سخنرانی امام، عبدالله بن عباس برخاست و گفت: «مردم! اين فرزند پيامبرتان و جانشين امامتان است. پس با او بيعت كنيد.»
سپس خود جلو آمد و دست امام را در دست فشرد.[1] مردم نيز به پيروی از او با امام هم پيمان شدند. آن روز، بيست و يكم ماه رمضان سال چهلم هجری بود.[2] معاويه از ماجرای بيعت آگاهی يافت، برای اينكه تلاشهايش در به دست گرفتن قدرت، هدر نرود، خيلی زود وارد عمل شد. از اين رو، مشاوران سياسی خود مانند عمروعاص و قيس بن اشعث را حاضر كرد تا برای سست كردن پايههای خلافت امام حسن عليه السلام تصميم بگيرند؛ خلافتی كه حتی يك هفته از روی كار آمدن آن نمیگذشت. آنها به اين نتيجه رسيدند كه اگر خلافت امام را از ميان نبرند، همواره در نگرانی و نااميدی خواهند بود.[3] معاويه همواره يك خط مشی سياسی را پی میگرفت. خط مشی سياسی معاويه هميشه پيرو اين سه اصل فريبكارانه بود: تطميع، تهديد، شكنجه.
او در راستای سياستهای فريبكارانه خود به تناسب از هر سه روش سود میجست. نخست فرد مقابل را با وعدههای توخالی و يا گاه واقعی به طمع وا میداشت. اگر نتيجه نمیداد، با استفاده از قدرت و نفوذش او را از عاقبت كارش میترسانيد و اگر باز هم نتيجهای نمیگرفت، با زور شكنجه او را از سر راه خود كنار میزد.
نكته مهم در اينجا اين است كه بيشتر كسانی كه دستخوش اين سياست بازی قرار میگرفتند، در همان مرحله اول فريفته معاويه میشدند. شايد به جرأت بتوان گفت كه او تمامی سياستهايش را با بهره گيری از همان روش اول به انجام رسانيد و بدون نياز به زور و شيوههای ديگر، سياستهای شيطانی اش را به كرسی مینشاند.
او برای پيش برد سياست تطميع خود، بايد فضايی مناسب دست و پا میكرد تا بتواند به راحتی مهرههای مورد نظر را خريداری كرده و به سوی خود بكشاند. او بايد امام را فردی ناكار آمد در خلافت، سست اراده و صلح جو يا رفاه طلب معرفی میكرد تا بتواند از آب گل آلود، ماهی بگيرد. از همين رو، هجوم تبليغاتی گستردهای را عليه ايشان آغاز كرد. او افرادی را نزد مردم عراق میفرستاد تا با اغتشاش و شايعه پراكني، افكار عمومی را مشوش ساخته و زمينههای آشوب را آماده سازند.
2. نامه نگاريهای دو جانبه
با دستگيری جاسوسان معاويه كه مأموريت شايعه پراكنی و آشوبگری در بافت عمومی جامعه اسلامی را داشتند، امام حسن عليه السلام برای معاويه نامهای فرستاد تا او را از شكست نقشههای پليدش آگاه سازد. امام نوشت:
«تو پنهانی افرادی را به كوفه و بصره فرستادی تا برای تو جاسوسی كنند. گويا خواستار جنگ هستي. ترديدی نيست كه جنگ واقع خواهد شد. پس منتظر جنگ باش كه اگر خدا بخواهد، درخواهد گرفت. به من خبر رسيده است كه تو از مرگ بزرگ مردی (علی عليه السلام) خشنود شده اي؛ در حالی كه هيچ عاقل و انديشمندی از آن خشنود نيست و...».
در پايان دو بيت شعر بدين مضمون برای او نوشت:
«به كسی كه برخلاف همه فكر ميكند و ديگر انديش است، بگو مانند ديگران برای رفتن آماده باش كه رفتن تو نيز نزديك است.»[4]
معاويه نيز برای امام نامهای فرستاد و در آن انگيزههای جنگ طلبانه خود را بيشتر بروز داد. معاويه در اين نامه نوشت:
«خدای بيهمتا را میستايم كه دشمن شما و كشندگان خليفه عثمان است؛ همان پروردگاری كه با عنايت خويش، مردی از بندگان خود را برانگيخت تا علی بن ابيطالب را غافلگير كرده و بكشد و ياران او پراكنده گردند كه از طرف سركردگانشان نامه هايی به دستم رسيده است كه از من برای خود و قبيلهشان امان خواستهاند. به همين جهت، به محض دريافت نامه من، با لشكرت و هرچه برای جنگ با من آماده كردهای آماده جنگ باش....»[5]
او در اين نامه با چهرهای حق به جانب و مظلوم نما، در درجه اول امام را از قاتلان عثمان قلمداد میكند و در درجه دوم او را آغازگر جنگ و تجاوزگر معرفی میكند تا بتواند همه توطئههای خود را توجيه كند و آن را حركتی شايسته در مقابل جنگطلبی امام بشناساند.
ولی از آنجا كه امامان معصوم هرگز آغازگر جنگ نبودهاند، امام مجتبی عليه السلام نيز درصدد خيرخواهی بيشتر برآمده و برای جلوگيری از كشتار مسلمانان و اتمام حجت، نامهای به معاويه فرستاد و پس از ستايش الهي، نوشت:
«ای معاويه! به راستی جای شگفتی است كه تو به چنين كاری دست زدهای كه به هيچ گونه شايستگی آن را نداري؛ نه به فضيلتی در دين معروف هستی و نه در اسلام پيشينهای درخشان داري.
تو فرزند كسانی هستی كه در جنگ احزاب با رسول خدا صلی الله عليه وآله به دشمنی برخاستند. تو پسر پليدترين فرد قريش نسبت به پيامبر هستي. بدان كه خدا تو را نااميد خواهد كرد و به زودی به سويش باز میگردي. آنگاه خواهی دانست كه فرجام نيكوی آن سرا از آن كه خواهد بود. به خدا سوگند، به زودی با پروردگارت ديدار میكنی و به سزای كردار زشت خود دچار خواهی شد و خداوند هيچ گاه به بندگانش ستم نخواهد كرد. پس از در گذشت پدرم علی عليه السلام، مسلمانان امر خلافت را پس از او به من واگذار كردند و من از خدا میخواهم كه در اين دنيای زود گذر چيزی را كه سبب كاستی نعمتهای آخرتش گردد به ما ندهد و از آنچه بر ما عنايت كرده نكاهد.
اينكه من به تو نامه نگاشته ام، تنها به سبب اين بود كه ميان خود و خدايم عذری داشته باشم. اين را بدان كه اگر از مخالفت با من دست برداري، بهره معنوی بزرگی خواهی برد و مصلحت مسلمانان رعايت خواهد شد. از اين رو، به تو پيشنهاد میكنم كه بيش از اين بر باطل پا فشاری نكن و از آن دست بردار و مانند ديگر مردم كه با من بيعت كردهاند، تو نيز بيعت كن؛ زيرا تو خود میدانی كه من به امر خلافت شايستهتر از تو هستم. از خدا بترس و ستم كاری را رها كن و خون مسلمانان را بدين وسيله پاس بدار. راه مسالمتآميز پيش گير و سر تسليم فرود آر و درباره خلافت با كسی كه شايسته آن و از تو سزاوارتر است، ستيزه مجوی تا خدا آتش جنگ و اختلاف را فرو نشاند. اگر هم در خودسری و جنگطلبی خود سرسازش نداري، ناچار با مسلمانان و لشكر انبوه به سوی تو خواهم آمد و با تو پيكار خواهم كرد تا خداوند ميان ما حكم كند كه او بهترين داوران است.»[6]
در نامه امام حسن عليه السلام انگيزهای جز خيرخواهی و اتمام حجت به چشم نميخورد. برای اينكه معاويه رويه خود را تغيير دهد و راه درست در پيش گيرد، لازم بود تا امام همه مطالب را به روشنی بيان میداشت. معاويه با بيشرمي، پاسخ نامه امام را اين گونه داد:
«سياستمداری و تجربه من در خلافت بيشتر است. اين تويی كه بايد از من پيروی كني. پس به فرمان من درای تا من هم خلافت را پس از خود به تو واگذار كنم. از اين گذشته، هر چه در خزانه عراق يافت میشود را به تو میدهم. آنها را بردار و به هر جا كه میخواهی برو. اجازه نخواهم داد كه كسی بر تو حكومت كند و كارها نيز بدون دستور تو اجرا نخواهد شد. البته كارهايی كه منظور در آن، اطاعت خداباشد، برابر خواست شما انجام میگيرد.»[7]
روشن است كه معاويه با بیشرمی تمام، خود را بالاتر از فرزند رسولخدا صلی الله عليه وآله میدانست كه فريبكاری را مايه برتری خود بر امام میپنداشت. از اينرو، دوباره همان سياستهای كهنه اش را كه پيشتر در جريانهای مختلف مانند جنگ صفين در مورد امام علی و يارانش آزموده بود، به كار گرفت و به امام حسن نيز وعده ولی عهدی خود را داد و بهای كنارهگيری امام از خلافت را نيز از خزانه بيت المال عراق و از جيره مسلمانان پرداخت. با همه اين بيشرميهای معاويه، امام حسن بار ديگر فروتنی كرد و پاسخ او را برخلاف ميل خود و تنها برای اتمام حجتی ديگر، چنين نگاشت:
«چون ستمكاری و زورگويی تو را ديدم، آن را لايق پاسخ ندانستم و به خدا پناه ميبرم. بيا و از راستی و درستی پيروی كن كه من اهل آنم.»[8]
اين آخرين نامه امام به معاويه پيش از لشكركشی بود.
3. آماده سازی سپاه برای جنگ با معاويه
پس از نامهنگاريهای امام و معاويه، هر دو طرف تصميم به رويارويی نظامی با يكديگر گرفتند. امام برای تقويت روحيه نظامی سپاهش، برای آنان سخنرانی كرد؛ در حالی كه نبود روحيه پيكارگری و دفاع از حق را در چشمان آنان میديد. سپاه امام در ميدان نُخَيلة گرد هم آمد و تا دير عبدالرحمن پيشروی كرد. لشكری انبوه با ساز و برگ كامل گردهم آمده بود. امام به عبيدالله بن عباس فرمود:
«ای پسر عمو! من دوازده هزار نفر از جنگجويان و قاريان شهر را با تو همراه ميسازم؛ مردانی كه هر كدام با گروهی از دشمن برابری ميكنند. با آنان همراه شو و نسبت به آنها نرمش نشان ده و فروتنی كن و آنان را به خود نزديك گردان؛ زيرا آنها باقی مانده افراد مورد اطمينان اميرالمؤمنين عليه السلام هستند. همچنان از كرانه رود فرات حركت كنيد تا به سپاه معاويه برسي. هر جا به او برخوردي، جلوی او را بگير تا من به شما برسم. اگر با آنها برخورد كردی تو شروع به جنگ مكن، ولی اگر او جنگ را آغازيد، با او بجنگ. اگر برايت اتفاقی افتاد، قيس بن سعد را جانشين خود كن و پس از او نيز سعيد بن قيس جانشينی را بر عهده گيرد.»[9]
عبيدالله بن عباس به همراه لشكر خود حركت كرد و با معاويه روبهرو شد و ميانشان درگيری رخ داد و او توانست نيروهای معاويه را به عقب نشينی وادار كند.
4. بستر سازی صلح از سوی معاويه
معاويه با ارزيابی توان بالای نظامی امام و ناتوانی خود، به نيرنگی كثيف دست زد و پيروزی خود را در صلح انگاشت، ولی جنگ شروع شده بود و او بايد میكوشيد تا زمينه را برای صلح فراهم سازد. او بايد صلح را به امام تحميل میكرد؛ زيرا ميدانست امام از انگيزههای شيطانی اش باخبر است. از سوی ديگر، معاويه به خوبی از تزلزل روحيه لشكر امام و انگيزههای دنيايی برخی از آنان برای شركت در جنگ آگاهی داشت. بنابراين، از اين سستی و ناتوانی ياران امام سود جست و تحريك و فريب آنان را راهكار اصلی شكست دادن سپاه امام دانست.
از اين رو، به فرماندهان سپاه امام نامه نوشت و سياستهای شيطانياش را درباره آنان به كار گرفت. البته بعضی نپذيرفتند، ولی عبيدالله بن عباس لغزش نشان داد و فريب خورد. معاويه به او نوشته بود كه امام صلح كرده است و بهتر است او نيز دست از جنگ بكشد و فرمانبردار باشد. همچنين به او هزار هزار درهم (يك ميليون درهم) پيشنهاد داده و نيمی از آن را نيز پيشاپيش به او پرداخت كرده بود. او نيز نيمه شب خيمهگاه خود را ترك كرد و به سوی اردوی معاويه گريخت.[10] هنگامی كه خبر پناهنده شدن عبيدالله بن عباس پيچيد، در لشكر آشفتگی پديد آمد؛ اين در حالی بود كه امام هنوز به اردوگاه خود نرسيده بود.
معاويه نيز از فرصت استفاده كرد و بر اين آشفتگی بيشتر دامن زد تا پيش از رسيدن امام كار را يكسره كند. او افرادی را به لشكرگاه امام فرستاد كه میگفتند:ای مردم اين عبيدالله بن عباس امير شماست كه به معاويه پيوسته و پناهنده شده است و اين هم حسن بن علی است كه صلح كرده است. پس خود را به كشتن ندهيد[11] .
بدين ترتيب، با شايعه پراكنی در نبود امام، زمينه را برای صلح آماده ساختند. از سوی ديگر، معاويه گروهی را برای مذاكره با امام به مدائن فرستاد تا درباره پارهای از موضوعات بهجز صلح با امام گفتگو و تبادل نظر كنند، ولی وقتی كه از خيمه امام بيرون آمدند و به سوی قرارگاه خويش به راه افتادند، بلند بلند ـ به گونهای كه مردم میشنيدند ـ به همديگر میگفتند:
«خدا را شكر كه امام صلح را پذيرفت و خدا به وسيله فرزند رسولش، خون بیگناهان را حفظ كرد.»[12]
اين دروغپردازيها و شايعه پراكنيها، هم لشكر امام را از هم گسيخت و هم خشم اطرافيان امام را برانگيخت. آنان با شمشيرهای برهنه به خيمه امام ريختند. سجاده نماز را از زير پای حضرت كشيدند و وسايل امام را غارت كردند. شماری از ياران راستين امام به دفاع برخاستند و امام را بر اسب خود سوار كردند و از معركه دور نمودند.[13] اوضاع و شرايط چنان مبهم و آشفته بود كه امام ترجيح داد در فرصتی مناسبتر به روشن كردن موضع خود بپردازد.
بررسی عوامل صلح
عوامل زيادی در صلح امام حسن عليه السلام با معاويه نقش داشت كه برخی از آن شفاف و بعضی ديگر پيچيده بود. در اينجا به بررسی برخی عوامل میپردازيم:
1. فريبكاری معاويه
چنانچه ديديم معاويه در دوران زمامداری اش پيوسته میكوشيد با سياستهای عوام فريبانه، واقعيتها را ديگر گونه جلوه دهد و از ابزارهای پيچيدهای بهره برد. او با شايعه پراكني، دروغپردازي، تطميع فرماندهان نظامی و سياسي، معرفی چهرهای مذهبی و شريعت دوست از خود، و دهها راهكار ديگر فضا را كاملا مبهم و تيره كرد.
در جريان صلح، او نه تنها به خريدن عبيدالله بن عباس بسنده نكرد، بلكه از خود او برای جلب ديگر افراد بهره گرفت و گروه زيادی از سپاهيان امام را توسط او از لشكر جدا كرد.
گفتنی است فريبكاری دشمن را نمیتوان عامل مستقل در شكست يك لشكر دانست؛ اگر در سپاهي، عناصر ساده لوح، دنيا دوست و سست عقيده باشند، فريب كاری دشمن میتواند كار آمد گردد و زمينههای شكست را فراهم آورد. وقتی امام حسن عليه السلام مجبور به صلح شد با بينشی ژرف و عملكردی روشنبينانه، صلح را پذيرفت تا توطئه دشمن را خنثی سازد و اندك مسلمانان واقعی را كه در كنار او مانده بودند، در امان بدارد.
2. بیوفايی و دنيازدگی سپاهيان امام حسن عليه السلام
درگيريها و جنگهای طولانیای كه در زمان علی عليه السلام با گروههای مختلف در گرفته بود، نوعی خستگی از جنگ و بيعلاقگی به دفاع از حق و حقيقت در ميان سپاهيان امام بر جای گذاشته بود. همچنانكه علی عليه السلام در دوران خلافت خود نيز با اين مشكل روبهرو بود و به سختی مردم را به دفاع از حق و ايستادگی در برابر مهاجمان ترغيب میكرد. به گونهای كه میفرمود:
«ملّتها صلح میكنند در حالی كه از ستم زمامدارانشان در وحشتاند، ولی من صلح میكنم در حالی كه از ستم ياران خودم در وحشتم. شما را برای جهاد با دشمن برانگيختم، به پای برنخاستيد. حقيقت را به گوش شما خواندم، ولی نشنيديد. شما را به مبارزه با سركشان ترغيب كردم، هنوز سخنانم پايان نيافته، مانند قوم «سبأ»، پراكنده شديد و در لباس اندرز و پند، همديگر را فريب داديد تا مبادا سخنانم در شما اثر كند... رهبرتان از خدا اطاعت میكند، شما با او مخالفت میكنيد، ولی رهبر شاميان معاويه از خدا نافرمانی میكند و از او فرمانبرداريد. به خدا سوگند، دوست دارم معاويه شما را با افراد خودش مبادله كند و مثل مبادله دينار با درهم، ده نفر از شما را برابر يكی از افراد خودش به من بدهد.»[14]
اين خط رفاهطلبی و آسايش پرستي، در زمان خلافت علی عليه السلام نيز بود و اكنون امام مجتبی عليه السلام با افرادی به جنگ معاويه رفته بود كه سرزنشهای علی عليه السلام به راهشان نياورده بود. براين اساس، همين روحيه ذلتپذيري، امام را با بحران پذيرش صلح روبهرو ساخت. امام با شناختی كه از اطرافيان و روحيه آنان داشت، كوشيد تا باز هم با نصيحت آنان را به مبارزه تشويق كند. بر اين اساس، اين گونه با آنان سخن گفت:
«هيچ چيز نمیتواند ما را از رويارويی با سپاه شام باز دارد. ما در گذشته، با تكيه بر پشتوانه استقامت شما با شاميان وارد جنگ شديم، ولی امروز شايعه پراكنيهای بيهوده و كينه توزيها، استقامت شما را از ميان برده و لب به شكوه گشوده ايد. وقتی به جنگ صفين میرفتيم، دين را بر دنيا برگزيده بوديد، ولی امروز منافع خود را لحاظ میكنيد. ما همانيم كه در گذشته بوديم، ولی شما مانند گذشته وفادار نيستيد.
شماری از شما بستگان خود را در جنگ صفين و برخی ديگر نيز در نهروان از دست دادند. گروهی بر آنها اشك میريزيد. عدهای هم خونبهای آنها را میخواهيد. ديگران هم از دستورهای من سرپيچی ميكنند. معاويه به ما پيشنهادی دور از انصاف داده است كه با هدف ما و عزت اسلامی ما منافات دارد. حال اگر برای كشته شدن در راه خدا آمادهايد برخيزيد و با شمشير پاسخ او را بدهيد، ولی اگر خواستار آسايش و رفاه هستيد بگوييد تا صلح را بپذيرم.»
سخن امام پايان نيافته بود كه همه سپاهيان فرياد زدند: «زندگي! زندگي!»[15]
امام با ديدن سستی سپاهش، به ناچار صلح را پذيرفت. گذشته از اينكه شماری از آنان نيز پيشتر با نامهنگاريهايشان با معاويه به استقبال صلح رفته بودند. حتی برخی نيز آمادگی خود را برای تسليم امام به معاويه و يا ترور او اعلام كرده بودند. از اين رو، وقتی از امام علّت صلح را میپرسيدند، پاسخ داد:
«به خدا اگر با معاويه میجنگيدم، مرا دست بسته به او تحويل میدادند.»[16]
3. انگيزههای مختلف در سپاهيان امام حسن عليه السلام
چنانچه در سخنرانی امام نيز به چشم میخورد، افرادی با انگيزههای مختلف در سپاه ايشان گرد آمده بودند و سپاه امام در هدف خود يكپارچه نبود. دستهای از آنان در اثر انديشههای انحرافی خوارج برای دستيابی به معاويه و قتل او صف آراسته بودند؛ زيرا پس از قتل علی عليه السلام هدف بعديشان معاويه بود. همچنانكه ابن ملجم نيز بر آن اعتراف كرده است.[17] گروهی در راستای تعصبات قبيلهای و برخی ديگر نيز به طمع غنيمتهای جنگی آمده بودند. اين گوناگونی و اختلاف انگيزه ها، سبب شده بود كه فرمانبرداری لازم را از امام به عمل نياورند.
اهداف و انگيزههای امام حسن عليه السلام از پذيرش صلح
افزون بر عواملی كه سبب تحميل صلح به امام بر شمرده شد، ميتوان به اين جريان از نگاه امام مجتبی عليه السلام نيز نگريست. امام حسن عليه السلام با در نظر گرفتن موارد زير دست به صلح زدند:
1. خطر تهاجم خارجي
حمله روميان خطر جدی و بزرگی بود كه همواره سرزمين مسلمانان را تهديد میكرد. آنها از آغاز ظهور اسلام ضربههای مهلكی از مسلمانان خورده بودند و همواره در پی فرصتی مناسب میگشتند تا تهاجمی تلافی جويانه را آغاز كنند. با انتشار خبر بروز فتنههای داخلی در كشور اسلامي، آنها به سرعت واكنش نشان دادند و برای عملی كردن آرمان سلطه گرانه خود لشكركشی كردند؛ ولی صلح امام سبب دفع اين خطر بزرگ گرديد.[18] زيرا هدف اصلی امام حفظ نظام اسلامی در سطح كلان بود؛ نه استحكام خلافت خود.
2. رعايت مصلحت عمومي
سيره پيامبر اكرم صلی الله عليه وآله و پيشوايان دين اين بود كه هيچ گاه آغازگر جنگ نبودند و تا حملهای صورت نمیگرفت، دست به شمشير نمیبردند. بر اين اساس، همواره حجت را تمام میكردند و تا جايی كه امكان داشت میكوشيدند كه با نصيحت و خيرخواهی از خونريزی جلوگيری كنند و در صورت نااميدی از حق گرايی دشمن، به جنگ دست میزدند.
امام مجتبی عليه السلام از جنگ و پيكار و بذل جان خويش در راه خدا دريغ نمیورزيد. او كانون شجاعت و ستم ستيزی بود، ولی افكار عمومی جامعه، پذيرای روحيه بلند او نبود. او از حق خود گذشت تا مبادا در آن دوره حساس زماني، گزندی به اسلام و جامعه مسلمانان وارد شود. وی با در نظر گرفتن مصالح جامعه اسلامي، و برای جلوگيری از چند دستگی و حفظ اركان نظام اسلامي، خود را كنار كشيد و صلح كرد. زيرا او دشمن خود را به خوبی میشناخت و ميدانست كه جنگ با او نيز سبب جلوگيری از سرپيچی او نخواهد شد. جنگ تنها عرصه را بر امام تنگ میكرد. امام به خوبی میدانست كه با ادامه دادن جنگ نابرابر، اسلام دوام چندانی نخواهد آورد. امام دوران خلافت پدرش را به خوبی در نظر داشت و دشمن حيلهگر را كاملا میشناخت كه چگونه برای رسيدن به قدرت، به هر جنايتی دست میزند و چون روزبهروز از شمار مسلمانان راستين كاسته میشد، خطری سختتر از دوران خلافت علی عليه السلام اسلام را تهديد میكرد؛ زيرا برای مثال، عبيدالله بن عباس در زمان اميرالمؤمنين چهره درخشانی از خود نشان داده بود. او از فرمانداران علی عليه السلام و افراد مطمئن آن زمان به شمار میرفت و علی عليه السلام او را به فرمانداری يمن گمارده بود، ولی يك شب بيشتر در اردوگاه امام حسن عليه السلام دوام نياورد.
امام برای خنثی كردن توطئههای معاويه كه هر روز خطرناكتر میشد، كنار رفت. خون مسلمانان بيگناه برای او بيشتر از خلافت بر آنها ارزش داشت. از اين رو، به صلح تن در داد. خود بارها میفرمود:
«من جنگ را تنها به خاطر رضايت خدا و حفظ خون مسلمانان رها كردم.»[19]
3. حفظ جايگاه امامت
معاويه به تلاش گستردهای برای تخريب چهره امامان معصوم دست يازيده بود. او تمام توان خود را برای شوراندن مردم و تشويش فضای سياسی عليه امام به كار میگرفت. او میخواست داغ ننگی را كه سالهای سال بر پيشانی خاندان اميه خورده بود، پاك كند و شكل زيبندهای به حكومت خود دهد و تمام آن خفتها و خواريها را متوجه امام مجتبی عليه السلام گرداند و خود را برای مردم، محبوبتر جلوه دهد. زمينههای چنين فتنهای را نيز پيشتر در ميان سپاه امام آماده كرده بود. امام فتنه انگيزيهای او را به چشم میديد، ولی مردم درك نمیكردند كه معاويه چگونه شخصيت امام را زير سؤال میبرد. او هنگامی كه به دست افراد سپاهش زخم خورد، در اين باره فرمود:
«به خدا من معاويه را به اين مردم ترجيح ميدهم؛ زيرا خيال كردهاند كه شيعه و پيرو من هستند، ولی نقشه قتل مرا میكشند. اثاثيه مرا به غارت میبرند و مالم را میدزدند. به خدا اگر من از معاويه پيمانی برای حفظ جانم بگيرم، بسيار بهتر است كه در ميان ياران خودم در امان نباشم. بسيار بهتر از اين است كه اينان كه خود را پيرو من میپندارند مرا بكشند و خانوادهام را به اسيری برند. به خدا اگر با معاويه میجنگيدم، همينان دست و گردنم را بسته و به معاويه تسليم میكردند. به خدا اگر من با او صلح كنم، جايگاهم محترم شمرده شده و عزيز میمانم؛ ولی اگر بجنگم يا مرا به خواری اسير میكند و يا با منت گذاردن آزاد میكند كه تا قيامت اين داغ ننگ از پيشانی بنی هاشم پاك نخواهد شد؛ خوار میگرديم و معاويه و دودمانش تا ابد بر زنده و مرده ما منت خواهند گذاشت.»[20]
پس بايد دانست كه امام افقی را ميديد كه هيچ يك از يارانش آن را نمیديدند. آنان نگرشی سطحی به جريان داشتند.
4. سكوت تا بلوغ سياسي
گاه گذشت زمان آموزگار خوبی برای وجدانهای خواب آلوده است كه با عافيتطلبی روزگار میگذرانند و تازيانه بیوفايی را نچشيدهاند و همواره گردش روزگار را بركام مراد میانگارند؛ به سان كودكی لجوج كه از سختی آموزش میگريزد و لذت بازی را برمی گزيند و تنها آن روز میفهمد كه ديگر پشيمانی سودی نمیبخشد.
اندرزهای امام نه در معاويه اثر میكرد و نه در دل مردم، تا از او پيروی كنند. امام وقتی افكار عمومی را برای پذيرش جنگ آماده نمیبيند و اسلام عزيز را در معرض آسيبهای گوناگون میيابد، صلح میكند و مبارزه را به گونهای ديگر آغاز میكند. او میخواست با كمك مسلمانان، اسلام را از خطر نجات دهد، ولی با پشت كردن آنان و شانه خالی كردن از زير بار جنگ، به ناچار خود به تنهايی بار تمام مسئوليتها را بر دوش گرفت و به آنان فرصت داد تا فردا به چشم خويش عاقبت غفلت امروزشان را ببينند تا در آينده با عزمی راسختر و ارادهای جدیتر برای حق از دست رفته بپاخيزند.
آنچه بر امام در آن مقطع حساس زمانی تكليف بود، ياد آوری فردايی سخت برای جامعه نافرمان بود كه عافيت میطلبيدند. تمامی اين لجاجتها در جهتی سامان میگرفت كه امامِ بر حق مردم در خانه تنها بماند و درندهای سيريناپذير بر آنان حكومت كند. هم چنانكه اعمال فشار، تهديد و شكنجه از همان روزهای آغازين حكومت معاويه بر مردم كوفه و بصره كه عليه او قد علم كرده بودند آغاز شد. نامشان از دفتر بيت المال حذف گرديد. شهادت دادنشان پذيرفته نشد، داراييشان به تاراج رفت و خانه هايشان ويران شد.[21] همه اينها كفاره لحظهای غفلت و آسايش خواهی بود.
امام هيچ سياستی را در آن شرايط آشفته برتر از صلح نمیيافت. تنها به آنان فرصت داد تا نتيجه نادانی و رفاهطلبيشان را ببينند. امام تنها دراينباره به شيعيانش فرمود:
«شما شيعيان من هستيد. اگر من در پی رياست و دنيا پرستی بودم، معاويه هرگز اينگونه بر من پيشی نمیگرفت، ولی من چيزی را ميبينم كه شما نميبينيد. آنچه روا داشتم، تنها برای جلوگيری از خونريزی و حفظ جان شما بود. پس حال كه اين گونه شد، به امر خدای خود راضی و در برابر دستور او تسليم باشيد. حال به خانه هايتان برويد و آسايش يابيد.»[22]
پی نوشــــــــــــــــت:
[1] . كشف الغمة فی معرفة الائمة، علی بن عيسی الاربلي، ج 2، ص 156.
[2] . ابن ابی الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 30.
[3] . همان، ص 32.
[4] . مقاتل الطالبيين، ابوالفرج الإصبهاني، ص 44.
[5] . همان، ص 59.
[6] . همان، ص 67.
[7] . همان، ص 69.
[8] . همان، ص 70.
[9] . تاريخ اليعقوبي، احمد بن ابی يعقوب، ج 2، ص 190.
[10] . همان، ج 2، ص 191؛ مقاتل الطالبيين، ص 59.
[11] . مقاتل الطالبيين، ص 58.
[12] . تاريخ اليعقوبي، ج 2، ص 191.
[13] . همان، ص 192.
[14] . نهج البلاغه، خطبه 97.
[15] . بحار الانوار، محمد باقر المجلسي، ج 44، ص 21.
[16] . همان.
[17] . همان، ج 43، ص 302.
[18] . تاريخ اليعقوبي، ج 2، ص 208.
[19] . بحار الانوار، ج 44، ص 25.
[20] . الاحتجاج، احمد بن علی بن ابی طالب الطبرسي، ص 148.
[21] . شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 43.
[22] . بحار الانوار، ج 44، ص 28. http://www.yasinmedia.com