رمان در افق انتظار

نویسنده: سعید فتوحی نگاهی به رمان «وقت نیایش ماهی ها» مصطفی جمشیدی آینده روشن (۱۳۸۵) «وقت نیایش ماهی ها» رمانی است از «مصطفی جمشیدی». پیش از این رمان از جمشیدی آثار داستانی دیگری با عنوان های «باورم کن سلیمان»، «بازیافته های شهر دلتنگ»، «مرغ های دریایی این سوی آب ها می میرند»، «شنیدن آوازهای مغولی» و «سونات عدن» منتشر شده است. در معرفی نامه نویسنده آمده که در ادبیات داستانی سبک های نو را بر می گزیند، و «وقت نیایش ماهی ها» را با رویکردی متفاوت به حوزه مهدویت و بانگاه به علاقه ها و فعالیت های سینمایی اش نوشته است. راوی داستان داستان نویسی است که قرار است طرحی داستانی بنویسد برای یک فیلم، به سفارش آقای صافی ؛ «قرار است که کاری انجام بدهد که ضمن عبور از دنیای رئال بتواند آن حقیقت قدسی را در هستی پی جو باشد. حقیقتی که در مقوله انتظار آخرین بشر می گنجد». این جمله تقریباً جمله کلیدی رمان است که شاکله رمان «وقت نیایش ماهی ها» را به اشاره بیان می کند: عبور از دنیای رئال در جستجوی حقیقت انتظار. در جایی دیگر راوی هدف گیری اثرش را چنین توضیح می دهد: «من می خواهم همان طوری که توی کتاب آمده، آن رابا مسئله مهدویت و یک سوژه خاص گره بزنم.» (ص ۸۵). بر این مبنا ،داستانی در داستان آغاز می شود؛ داستانی شکل گیری یک داستان واقعی و عبور از آن به سمت فرا واقعیت که در میانه های کتاب به فیلم نامه و روایت فیلم پیوند می خورد وبا فضایی سینمایی پیش می رود. راوی با فاصله گذاری های پی در پی به مخاطب نشان می دهد که خشت به خشت قصه اش چگونه چیده می شود: «از شما خوانندگان عزیز عذر می خواهم که سلسله روایت من باید این طوری بشود که حالا خدمت برسم و خوب این هم از مقتضیات سبک من است... همه اینها تعمدی است. راستش ایجاد حماسه در مقابل حماسه بزرگ حضور و ظهور حضرت حجت(عج) کاری عبث است. همه چیز باید مثل نردبان شکسته ای خاشع و خاضع و کوتاه باشند و از این جهت این سبک از داستان نویسی می باید و حتماً و باز تأکید می شود لزوماً، متنافر باشد از هرگونه سبک و استیل دیگر نویسندگی.»(ص ۱۰۷) این سطرها و سطرهای توضیحی دیگر که در فواصل داستان می آید، علاوه بر آن که وظیفه تبیین سبک رمان حاضر را بر عهده دارند، سر فصل هایی هستند که نویسنده برای پدید آوردن «سبک داستان نویسی مهدوی» پیشنهاد می دهد که البته برای در گرفتن بحث های جدی در این مقوله دستمایه مناسبی تواند بود. و اما داستان؛ سال ۵۴ - کارگاهی در ده کیلومتری خنج از توابع خور. کارگران در اصل جاشوان بندرند، خسته از کار فصلی در دریای پر آشوب . چشم بادامی ها صاحب کارند. وانمود می کنند که در حالی پی ریزی کارخانه ای برای فرآوری سیمان سازه های دریایی اند. امّا وضع وحال نشان دهنده چیز دیگری است. مشکوک می زنند زردهای نجس خور عیاش. از معدن خاک های سفید رنگی را استخراج می کنند. دراین میان جاسم از شخصیت های اصلی داستان هرچه ابعاد ماجرا را بررسی می کند، به جایی نمی رسد، جز چپاول مملکت به دست اجنبی ها. به سرش می زند و یک روز در معدن را مسدود می کند. دست گیرش می کنند و دیگر حکایت زندان جاسم است که مثل ترجیح بندی بارها تا پایان کتاب روایت می شود: «و حالا توی گوشم صدای غیژ کشیده شدن لاستیک های جیپ ژاندارم ها بر آسفالت گرم می آید و صدای خسته، تب زده و آهسته یک سرباز که یواش می گوید «سیر جانیم» فرسخ ها فرسخ دورتر از تو و آن معدن لعنتی . «چرا معدن را بستی نامراد!؟ مگر نجسی خوردن چهار تا مهندس را در بیلان تو می نوشتند مرد (بهتر است بگوییم نامرد!)ها؟ مربوطی؟» «به کی؟» «به خراب کارها؟» «چه خرابکاری؟» «خودت را به آن راه نزن! اگر سیمان ساخته بشود چه توفیری توی چهار زاردهشاهی تو دارد و یا ساخته نشود؟ وانگهی همه دیده بودند که سنگ را با چه زوری از آن تپه کشانده بودی شب قبل از واقعه و آورده بودی دم در معدن. ور دست هایت را لو اقلا لویده!». «ندارم، نداشتم...» (ص ۲۰) داستان هر چند در هوای شرجی بندر می گذرد، در لابه لای زندگی جاشوان فلک زده، از شکل گیری نسل سخن می گوید که در سال های نزدیک به انقلاب اسلامی، از جور و ستم حکومت پهلوی به ستوه آمده اند، نسلی که شاهد یغمای سرمایه های مملکت به دست خارجیان هستند وباورهای دینی و مذهبی با روح آنان سرشته شده و بر بستر چنین باوری جوانه های خیزشی عظیم و تاریخی در آنان می شکفد با عطر تکان دهنده انتظار. در فصل های درهم تنیده رمان، به تدریج شخصیت ها معرفی می شوند ؛ جاسم، زائر (پسر جاسم)، اسکندر (ژاندارم)، عبدالرحمان (نامه رسان)، آقای حقیقت (معلم)، آقای حسینی (واعظ)، کارگردان فیلم آقای رفیع «پاشایی» پولی (دختر دانشجوی چینی)، ناخدا یونس، آقای صافی و دیگران. پیدا است که نویسنده به شکلی نمادین به تیپ هایی از جامعه ایران در آستانه انقلاب نظر دارد ؛ به نسل جوان، به پدران رنج کشیده و شلاق خورده، به روحانیت و قشر تحصیل کرده که پس از انقلاب سرنوشت جامعه به آنان سپرده می شود. از زندگی و خصلت های شخصیت های داستان جز جاسم و زائر جزئیات چندانی داده نمی شود. هر از گاهی به داستان سرک می کشند و پیش از آن که مابه آنان نزدیک شویم و خیره به اوصاف شان بنگریم،محو می شوند.فراز و فرودی در زندگی داستانی ندارند، یکدست اند، گویی یک روح اند در چند بدن .و همه به طرز عجیبی که مقدمات و منطق آن در داستان بیان نمی شود، از انتظار امام زمان حرف می زنند، مهم ترین دل مشغولی آنان در همه رؤیاها و واقعیت هاشان. حتی دختر نو مسلمان شده چینی، حتی کارگردان فیلم و ناخدا یونس و عبدالرحمان نامه رسان، همه و همه. در جایی از داستان به این قضیه تصریح می شود: «همه منتظریم». (ص ۱۰۶) آقای حسینی واعظ ملموس ترین نما از حضور و ظهور را با زائر در میان می گذارد: «پسرم آن آشنای قدیمی است. روایت است که وقتی حضرت ظهور می کنند، اغلب مردم او را می شناسند. چون دور از ما نیست .همین دور و برماست. آن وقت آدم ها می گویند اِه، این را ما می شناختیم، سالها با ما بود...» (ص ۳۸) در این میان تنها شخصیتی که از این پرداخت یک دست مستثنا می شود، اسکندر ژاندارم بی رحمی است که با همه قلدری ها و رذالت هایش در اعماق روح خرده تردیدی دارد و نحوه رویارویی اش بازندانی تحول شخصیتی اش را در سال های پس از انقلاب باور پذیرمی کند: «جاسم: «خدا رو پس قبول داری؟» اسکندر: «حکم حکم حکومته. خراب کاری کرده ای حالا باید تقاص پس بدهی نمی شه؟ سربه سر خارجی ها گذوشتی ،ها؟» (ص ۸۶) از نقاط جالب، تداخل شخصیت های دو داستان ودرهم تنیدن آن هاست، آقای صافی سفارش دهنده طرح و آقای راوی به اندرونه این داستان سرک می کشند ،از لابه لای فاصله گذاری ها .مثل پرانتزی که میان داستان باز شود و چند صفحه ادامه یابد. زندگی است دیگر، همه راویان خود قصه می شوند، ناگزیرند. راستی نام عجیبی دارد آقای صافی! آیا این نام ناظر به صافی بودن و فیلتر بودن اوست به عنوان سفارش دهنده کار یا ناظر به صفا و زلالی، یا چیزی میانه این دو؟ آقای صافی درابتدای داستان سفارش دهنده و صاحب کار است، در اواسط کار به یکی از شخصیت های داستان بدل می شود و در رفت و برگشت میان نقش ها ازهر دو فرا می رود و به جامه تئوریسین ومتفکر و فیلسوف انتظار در می آید و گاهی فراتر از این همه در روند هنری تولید و آفرینش داستان دخالت می کند، مثل بسیاری ازمدیران فرهنگی در دوایر رسمی که غالباً فاقد تخصص کافی و وافی در امر فرهنگ و هنرند اما با تهور و جسارتی مثال زدنی وظیفه سیاستگذاری فرهنگی را بر عهده می گیرند و پس از چندی و اندی، با کنار نهادن همه تواضع ها و خفض جناح های اولیه، دل به دریا می زنند و در همه مبادی نظری و مراحل عملی در روند آفرینش فرهنگی و هنری به ضرسِ قاطع حکم صادر می کنند. هر هنرمندی حتی متعهدترین هنرمند برای ابراز خلاقیت و رسیدن به تولید درخشان نیاز به زمینه وبستری رها دارد، اما در مواجهه با چنین شرایطی ناگزیر است که یا از خلاقیت دست بردارد یا از تولید چشم بپوشد. در این رمان نویسنده مواجهه خود با رهنمودهای آقای صافی را این گونه باز می نماید: «خوانندگان عزیز! در این فصل به این ها می پردازم و امکان دارد به لحاظ اشکال شماره یک آقای صافی و برای ایجاد نوعی هم آهنگی حتی گریزی هم به شیوه روایتی که اشاره شد، بزنم، چون ناچارم!» (ص ۶۹) حضور آقای صافی در رمان غالبا با افاضات مشبعی همراه است که گاهی به درازه گویی می کشد و به یک سخنرانی خشک در فلسفه و ماهیت انتظار تبدیل می شود و با کاستن از التذاذ مخاطب از سیر حوادث شور و حال نثر را نیز می گیرد: «تو از نزدیک تحولات این سال ها را با چشم خودت دیده ای، انقلاب، جنگ، ترور، انتخابات و سایر چیزها را. خیلی تئوری ها برای دارو درمان این دردها نوشته شد ؛بعضی هایش مسخره بودند، بعضی هایش هم نه... به نظرم هیچ راه حلی بدون طلب کردن فرج حضرت و برقراری خواسته ها و نیاز او قابل پذیرش نیست. در روایتی خواندم..الخ»(ص ۴۲) روایت داستان با تداخل مقاطع زمان پیش می رود. زمان خطی درهم می شکند و گذشته و حال و آینده دائماً با هم جا به جا می شوند، آغاز و میانه و پایان، نویسنده این تداخل ها و جا به جاها را گونه ای هماهنگی میان فرم و محتوای داستان میداند: «چه باکه! هر طور که تصور شود... نداشتن آغاز، میانه و پایان یا حداقل یکی دو تا از اینها می تواند توجیه داشته باشد. پایان ندارد چون عشق پایان ندارد وبر جستگی ندارد، چون به قامت رعنای قیام مهدی (عج) خشوع دارد و انکسار حاکم اصلی آن است.» (ص ۱۱۴) از دیگر سو، فرا واقعیت ها از ابتدای داستان با واقعیت ها در دادوستدند، می روند و می آیند، مکاشفه ها، خواب ها،معجزه ها واتفاق های شگفت، روایت بخش ها و فصل های مهمی از رمان را بر عهده دارند و با آفریدن فضاهایی ماورایی بر محمل زبانی شاعرانه از زیبایی ها «وقت نیایش ماهی ها» به حساب می آیند. رمان در میانه راه با فیلم نامه پیوند می خورد، ابتدا چند سکانس از یک فیلم نامه می آید و سپس از چشم راوی فیلمی رابا دور تند می بینیم ؛ فیلمی که نویسنده آن زائر است و بازیگران آن جاسم پدرش واسکندر ژاندارم. راوی فیلم را برای مخاطب تعریف می کند و در ادامه، آدم های پشت صحنه فیلم در ساختار مستند گونه پایانی به درون فیلم می آیند، فیلم در داستان و فیلم در فیلم. و اما چند نکته، می شد در فرآیند شکل گیری اندیشه انتظار در آدم های داستان به طرح روندی رسید که ماجرا برای مخاطب باور پذیرتر شوند، به خصوص باشخصیت هایی متنوع تر و چند بعدی، با افکار متنوع تر و رفتارهای داستانی متنوع تر. می شد از سیطره یکدستی نثر شاعرانه داستان کاست، به گونه ای که با عنایت به ویژگی های شخصیتی تفاوت لحن آدم ها محسوس باشد. می شد از طولانی شدن بعضی از تکه ها مثل خواب ها جلوگیری کرد تا علیرغم شاعرانگی و فضای رئالیسم جادویی شان اطناب را بر سیر داستان تحمیل نکند. و می شد که از فرو غلتیدن داستان به ورطه روزمرگی های سیاسی (در حکایت به وزارت رسیدن آقای حقیقت) پرهیز کرد و مقوله متعالی و با شکوه انتظار و مهدویت را خرج آدم های سیاسی روز نکرد، آدم هایی که به قول نویسنده یک ذره اند از اقیانوس آدم هایی که در سراسر عصر غیبت آمده اند و رفته اندو می آیند و می روند. درنگ ها و تمهیداتی از این سنخ ،موجب آن می شد که عنصر نوآوری در خدمت جذابیت داستان قرار گیرد. و با طیف وسیعی از مخاطبان در رمانی که به محتوا و درونمایه تعهدی خاص دارد ارتباط برقرار کند. با این همه، نفس آزمودن فضاهای نوین داستانی با مضامین ناب دینی و مذهبی نشان از جسارت نویسنده ای است که سرمایه سال ها تجربه و توان هنری اش را به میدان آورده تا سند عشق ورزی اش به منجی واپسین را مکتوب کند. ره گشایی چنین تجربه هایی و بازخوانی ونقد دستاوردهای آن برای گشودن چشم اندازهای تازه به جهان پر رمز و راز بن مایه های دینی و آیینی غیر قابل انکار است. کلید واژگان (برچسب ها): انتظارداستانداستان نویسیرمان منبع: پگاه حوزه > 24 مرداد ۱۳۸۸ - شماره ۲۶۰ ، صفحه ۳۸