روش شناسی برای پژوهش درباره رمان
روش شناسی برای پژوهش درباره رمان
0 Vote
102 View
پژوهش و تحقیق درباره رمان، به عنوان یک نوع ادبی، دشواریهای خاص خود را دارد و این به علت سرشت ویژه خود موضوع است. زیرا رمان تنها نوع ادبی همچنان در حال تغییر و تحول است و هنوز به رشد و تکامل نهایی خود نرسیده است. جبر و فشارهایی که آن را به عنوان یک نوع ادبی تعریف می کنند درست پیش چشم ما قرار دارند. تولد و تحول رمان به عنوان یک نوع اَدبی در پرتو دوره تاریخی در جریان رخ می دهد. اسکلت ژانری رمان هنوز سست است و نمی توان تمام احتمالات شکل پذیری آن را پیش بینی کرد. ما انواع ادبی دیگری را به عنوانِ نوع ادبی در وجه تکمیل شده خود می شناسیم؛ یعنی به عنوان شکلهای سابق الوجود و کم و بیش تثبیت شده که در آثار هنری جاری هستند. روند (مراحل) آغازین شکل گیری آنها دریافته ها و اطلاعاتِ مدارک تاریخی، وجود ندارد. ما حماسه را به عنوان یک نوع ادبی که تحول خود را تام و تمام کرده و منسوخ شده، تلقی می کنیم. چنین ملاحظات و قید و شرطهای مسلمی را در مورد دیگر انواع اصلی ادبی، حتی تراژدی نیزبه کار می بریم. حیات و زندگانی این انواع ادبی در طول تاریخ، به گونه ای که ما می شناسیم، تام و تمام شده و اسکلت سخت شده آنها دیگر قابلیت هیچ انعطافی را ندارد. هر یک از آنها قانون و آیین خاص خود را کامل کرده و در ادبیات به عنوان یک نیروی تاریخی منسوخ شده، عمل می کنند. تمام این انواع ادبی، با هر گونه ویژگی ای که برایشان تعیین شده، کهنه تر و قدیمی تر از زبانِ نوشتاری و کتابت هستند و برای زمان حاضر مشخصه ی شفاهی و شنیداری خود را حفظ کرده اند. در میان همه این انواع ادبی اصلی، فقط رمان در مقایسه با زبان نوشتاری و کتابت، بسیار جوان است؛ فقط رمان است که پذیرای اشکال جدید درک و فهم بی صدا (ساکت) یعنی خواندن است (خواندن در مقابل شنیدن شفاهی). اما اهمیت نقادی آن در این حقیقت است که رمان، همچون انواع ادبی دیگر، قانون و آیین خاصِ خویش ندارد؛ فقط نمونه هایی فردی از رمان به لحاظ تاریخی مقالند و نه قانون و آیین ژانری آنچنانی (مانند انواع ادبی دیگر). تحقیق و پژوهش بر روی انواع ادبی دیگر همانند تحقیق بر روی زبانهای مرده است. از سوی دیگر تحقیق درباره رمان، هم تراز، پژوهش بر روی زبانهایی است که نه تنها زنده، بلکه جوانند. این امر دشواری ذاتی فراوانی را در شکل گیری تئوری رمان، تبیین می کند. زیرا موضوع مورد بررسی، در کنه تئوری مزبور با موضوع دیگر انواع ادبی کاملاً متفاوت است. رمان در میان انواع ادبی دیگر، صرفا یک نوع ادبی نیست. در میان انواع ادبی دیگر که از مدتها پیش به نفطه تکامل خود رسیده و پاره ای از آنها مرده اند، رمان تنها نوع ادبی در حالِ تحول و نیز تنها نوع ادبی است که در زمینه تاریخی دنیای جدید، متولد شده و رشد کرده و بنابراین با این زمینه هم سنخ و مثل آن است، در جایی که دیگر انواع ادبی اصلی به صورت اشکال از قبل تثبیت شده و شکل گرفته و یک مرده ریگ وارد این زمینه تاریخی شده اند و فقط اکنون است که خود را برخی بهتر، برخی بدتر با وضعیت حیات جدید خویش وقف می دهند. (این تطبیق جدید انواع ادبی منسوخ به صورت رمانی که مخلوقِ تکه های جدا افتاده است. نمود پیدا می کند. رمان با انواع ادبی دیگر، جلو نمی رود و با آنها توافق ندارد و در ادبیات به نفوذ و رهبری خاص خود متکی است و در جایی که موفق می شود، دیگر انواع ادبی کهنه و قدیمی، رو به افول می روند. تعامل دو جانبه (متقابل) انواع ادبی در یک دوره ادبی یکپارچه منفرد، موضوعی حائز اهمیت و دارای منافع بسیار است. در زمینه های خاصی دوره کلاسیک یونان، دوره طلایی ادبیات رومی و دوره نئوکلاسیک همه انواع در ادبیات والا (یعنی ادبیات حاکم بر گروههای اجتماعی) به طور همگن یکدیگر را به سوی گستره معنی داری می راندند. کل ادبیات به عنوان کلیت (تمامیت) انواع ادبی، تلقی می شد و یک سازه واحد و یکپارچه از نظمی برترین بود. اما این مختصه رُمان است که هرگز در این تمامیت داخل نشد و در هیچ همسازی و هم خوانی با انواع ادبی دیگر، دخیل نشد. در این زمینه ها، رمان، حیاتی غیرعرفی و غیررسمی، خارج از ادبیاتِ والا دارد. فقط انواع ادبی کامل شده با شکل بندی کامل و منحنیهای ژانری دقیقا مشخص شده، می توانند دقیقا وارد (حیطه) چنین ادبیاتی شوند، ادبیاتی که به مثابه یک کلیت سازمند است که به لحاظ مراتب و مدارج شکل گرفته. هر یک از انواع ادبی (در این کلیّت) می توانند به طور متقابل حدود دیگری را مشخص کرده و یکدیگر را تکمیل نمایند و در همام حال، سرشت زائری خود را حفظ کنند. هر یک «یک واحد» است و همه واحدها به سبب ویژگیهای خاص زیرساختی که همه مشترکا دارند به هم پیوسته اند. در سازه بزرگ بوطیقای گذشته آنچه مربوط به ارسطو، هوراس، بویلیو است حس عمیقی از تمامیت (کلیت) ادبیات و تعامل هماهنگ همه انواع ادبی گنجانده در این تمامیت، رخنه کرده است، چنان که گویی آنها (ارسطو ...) جز به جز به معنای واقعی کلمه، این هماهنگیِ انواع ادبی را می شنوند، و استحکام و نقطه قوت چنین بوطیقاتی، تمامیت و جامعیت غیر قابل تقلیدی است که متضمن همه چیز است. و در نتیجه، همه آنها، رمان را نادیده گرفتند. به لحاظ علمی، بوطیقای قرن نوزده فاقد این انسجام است. آنها التقاطی و توصیفی هستند و هدفشان یک جامعیت سازنده و زنده نیست بلکه یک شمول دایرة المعارف گونه انتزاعی است. آنها به امکان واقعی انواع ادبی خاص در کلیّت زنده ادبیات مورد نظر که با هم، همزیستی داشتند نمی پرداختند (نپرداخته اند)، بلکه به همزیستی انواع ادبی در یک جُنگ (گلچین) خود را مشغول کردند. البته این بوطیقا(مانند بوطیقای قدیمی)، دیگر نمی توانست رمان را نادیده بگیرد، آنها براحتی آن را به انواع ادبی از قبل موجود افزودند (گرم در حدّ احترام). و اینچنین رمان صرفا به عنوان یک نوع ادبی در میان انواع ادبی دیگر، در ادبیاتی که به عنوان یک تمامیّت زنده تلقی می شد، وارد فهرست گردید. (از سوی دیگر به روش کاملاً متفاوت دیگری نیز می بایستی به حساب آورده شود.) پیش از این گفتیم که رمان با انواع دیگر ادبی، توافق ندارد. (در مورد رمان) نمی توان از هماهنگی ایجاد شده از حدود دو جانبه و تکمیل کنندگی سخن به میان آورد. رمان انواع ادبی دیگر را دست انداخته است (دقیقا نقش آنها را به عنوان انواع ادبی) و شکل و زبانِ قراردادی آنها را برملا و آشکار می کند. تعدادی از انواع ادبی را حذف و تعدادی دیگر را در ساختار ویژه خود داخل می کند، آنها را دوباره شکل می دهد و نمایان تر می سازد. مورخان ادبی گاه در این باب صرفا تمایل دارند جدالِ گرایشات ادبی و مکتبی را در نظر بگیرند. البته چنین جدالهایی وجود دارند اما آنها پدیده هایی حاشیه ای به لحاظ تاریخی کم اهمیت هستند. در پس آنها می باید نسبت به جدال تاریخی بسیار حقیقی تر و عمیق تر انواع ادبی و بنیاد نهادن و رشد اسکلت ژانری ادبیات، توجه و حساسیت نشان داد. یکی از دوره های دارای اهمیت خاص، وقتی است که رمان، نوع ادبی غالب گردد. آنگاه کل ادبیات درگیر روندِ (فرا شد) «گردیدن» و «شدن» و نوع خاصی از نقادی ژانری می شود. این امر چندین بار در دوره هلنی، دوباره، در اواخر قرون وسطی و رسانس رخ داده، اما با قوت خاص و به وضوح، در نیمه دوم قرن هجدهم آغاز گردید. در دوره ای که رمان مقدم بر هر چیز است، تقریبا بقیة السیف تمام انواع ادبی، به میزان بیشتر یا کمتر، بدیع و نو می شوند. درام (به عنوان مثال ایبسن، هوپتمان، کل درام ناتورالیستی)، شعر حماسی (مثلاً شعر هارولد کودک، و مخصوصا در «دون ژوان» اثر بایرون) حتی شعر(نمونه برجسته آن اشعار غنایی هاینه). آن انواع ادبی که سرسختانه سرشت رسمی و مرسوم خود را حفظ می کردند، صناعت زده می شدند. به طور کلی هر گونه طرفداری مقرراتی و جدی نسبت به یک نوع ادبی، تصنعی، درک و فهم می شد و بر غم گرایش هنری نویسنده، تصنع، در حد ادا درآوردن (انواع دیگر ادبی) پذیرفته شد. با غالب شدن رمان به عنوان یک نوع ادبی، زبانهای قراردادی انواع ادبی شدیدا رسمی، به روشهای جدید نمود پیدا می کرد، روشهایی کاملاً متفاوت از دوره ای که رمان هنوز به ادبیاتِ والا ملحق نشده بود. تصنعات تقلیدیِ انواع ادبیِ رسمی شده و سبکها، جایگاهی اساسی در رمان اشغال کرد. در دوره غلبه خلق رمان و حتی بسیار جلوتر، در دوره های زمینه سازی که مقدم بر این دوره بودند ادبیات مملو از تقلید و کپی کردن تمام انواع ادبی والا بود، (تقلیدهایی دقیقا از انواع ادبی و نه نویسنده یا مکتب فردی). تقلیدهایی که پیش درآمد و قرین (ملازم) رمان هستند، به طریقه خاص خودشان، تحقیقاتی درباره رمان هستند. اما این ویژگی خاص رمان است که به هیچ یک از این مظاهر یا تجلیات فردی گوناگون خود، اجازه تثبیت و استحکام نداد. در طول تاریخ خود، تقلید و کپی کردنهای مداومی از رمانهای غالب یا پر رونق و باب روز هست که کوشیده اند مدلهایی از انواع ادبی باشند. این قابلیت رمان برای نقد خودش، ویژگی برجسته و ممتاز این نوع ادبی همیشه در حال تحول است. ویژگیهای پنهان و خاموش نو شدن انواع ادبی دیگر که ما پیش از این گفتیم، چیست؟ (این که) آنها آزادتر و انعطاف پذیرتر می شوند. زبانشان با درهم آمیختن با لایه های ناهمگن و فرا ادبی زبان ادبی مناسب رمان، مکالمه ای می گردد و پر از خنده، کنایه طنز و عناصر خود تقلیدی می شوند؛ و مهمترین چیز این که، در نهایت رمان به درون این انواع ادبی یک نوع عدم قطعیت، پایان بندی باز خاص معناشناختی، تماسی زنده با واقعیت بی پایان و همچنان در حال بسط و تحول، فرو می کند (پایان بندی حاضر حسی). تمام این پدیده ها از طریق جایگزینی انواع ادبی دیگر در درون این منطقه (نوار) نو و غیر عادی به منظور ساختن الگوهای هنری، قابل تبیین و توصیف است (یک منطقه تماس با حاضر در تمام پایان بندیهای باز آن). البته شرح و توصیف پدیده نو شدگی، صرفا با اشاره به نفوذ مستقیم و بی واسطه خود رمان، غیر ممکن است. حتی در جایی که چنین نفوذی را بتوان دقیقا محرز و ثابت کرد. این موضوع عمیقا و به طور کامل با تغییرات مستقیم در خود واقعیت، عجین شده است، واقعیتی که رمان و شرایط دوره ای که رمان در آن غالب است، تعیین و مشخص می کند. رمان تنها نوع در حال تغییر و تحول است و در نتیجه به طور عمیق تر، اساسی تر، دقیق تر و سریع تری واقعیت را در روند شرح و بسط خودش انعکاس می دهد. تنها آن که خودش در حال تغییر و تحول است می تواند تحول را در مقام یک «فراشد» درک و دریافت نماید. رمان، قهرمان پیش رو در درام تحول ادبی زمانه ما شده است. و این دقیقا به علت این است که بهتر از هر چیز دیگر گرایشات دنیای جدید در حالِ ساختن را انعکاس می دهد. یعنی برغم همه چیز، تنها نوع ادبی متولد شده در این دنیای جدید و وابسته آن است. از جنبه های بسیار، رمان، پیشقراول بوده و همچنان پیشقراول تحول ادبی آینده به عنوان یک کل است. رمان در روند غالب شدن به عنوان یک نوع ادبی، جرقه های نوشدگی (نوزایی) تمام انواع ادبی دیگر را برافروخته و روح فراشد و غیر قطعی و ناقص خود را به آنها منتقل می کند. رمان به طور اجتناب ناپذیری انواع ادبی دیگر را به درون مدار خود می کشد، دقیقا به این علّت که این مدار با جهت اصلی تحول ادبیات به عنوان یک کل، تطبیق می کند و اهمیت استثنایی و منحصر بفرد رمان به عنوان موضوع تحقیق برای تئوی و تاریخ ادبیات، در همین وجه است. متأسفانه مورخان ادبی اغلب این جدال بین رمان و انواع ادبی از قبل کامل شده، و تمام این وجوه نوشدگی را، به جدال واقعی زندگی واقعی میان مکتبها و گرایشات تنزل داده اند. برای مثال یک شعر نوشده را شعر رمانتیکی می نامند. و معتقدند با این کار موضوع را محرز کرده اند. آنها جنب و جوش و تکاپوی زیرین و سطحی روند ادبی را که تقدیر اصلی و حیاتی ادبیات و زبان است، نمی بینند. بیان نابسنده تئوری ادبی هنگامی که به اجبار با رمان سر و کار پیدا می کند برملا می شود. در مورد انواع ادبی دیگر، تئوری ادبی دقیقا و قاطعانه عمل می کند زیرا با یک موضوع پایان یافته و از قبل شکل گرفته، معین و واضح، سر و کار دارد. این انواع ادبی صلابت و کیفیّت رسمی خود را در تمام دوره های کلاسیکی تحولشان حفظ کرده اند. اختلافات دوره به دوره ای، از گرایشی به گرایشی یا مکتبی به مکتب دیگر، اموری حاشیه ای هستند و بر اسکلت ژانری سخت و متحجر شده آنها تأثیر نمی گذارد. در حقیقت درست تا امروزه روز، در رابطه با این انواع ادبی از قبل تکمیل شده، علاوه بر فرمولهای بوطیقای ارسطویی، تئوری نتوانسته چیزی بیافریند. بگذریم که گاه (بوطیقای ارسطویی) چنان عمیق نشانده می شوند که تقریبا نامرئی اند. و همچنان برای تئوری انواع ادبی پایه ای محکم و صعب باقی مانده اند. تا زمانی که اسمی از رمان نیامده همه چیز صدق می کند، اما وجود انواع ادبی نوشده، تئوری را به بن بست کشانده است. در رویارویی با رمان تئوری انواع ادبی می باید به یک بازسازی ریشه ای تن در دهد. به یُمن آثار موشکافانه دانشمندان میزان فراوانی از مواد تاریخی جمع آوری و بسیاری از سئوالات مربوط به ارزش گذاری انواع مختلف، توضیح داده و روشن شده است. اما مسئله نوع ادبی رمان، در کل، هنوز یک راه حل اصولی قانع کننده نیافته است. رمان همچنان یک نوع ادبی در میان انواع ادبی دیگر، تلقی می شود. تلاشهایی برای تمایز آن به عنوان نوع ادبی کامل شده از دیگر انواع ادبی از قبل تکمیل شده، صورت گرفته است تا قانون درونی آن را کشف نماید. قانونی که همچون یک نظام مشخص و واضح عوامل ژانری محکم و انعطاف پذیر، عمل نماید. در موارد بسیار گسترده ای، به کار روی رمان صرفا به فهرست کردن و شرح و توصیف همه گونه ها تنزل پیدا کرده است، اما نتایج این شرح و توصیفها هرگز موفق نخواهد شد، حتی به اندازه گوشه چشمی، فرمولی قابل فهم از رمان به عنوان یک نوع ادبی، به ما بدهد. به علاوه اهل فن موفق نشده اند یک تعریف واحد و ویژگی با اثبات درباره رمان، جدا نمایند، بدون آن که قید و شرطی در کنار آن بیاورند، قید و شرطی که به عنوان یک مختصه ثانوی برای آن تعریف ذکر می کنند و بلادرنگ (با وجود گونه های دیگر) از تمام آن تعریف سلب صلاحیت می کند. مثالهایی از این تشخصات همراه با قید و شرط چنین است: رمان یک نوع ادبی چند لایه است (هرچند رمانهای برجسته یک لایه نیز وجود دارند). رمان یک نوع ادبی دقیقا طرح دار و زنده (پویا) است (هر چند رمانهایی نیز وجود دارند که هنر صرفِ «توصیف» را به محدوده ادبی خود کشانده) رمان یک نوع ادبی پیچیده است (هرچند رمانهایی نیز هستند که به عنوان سرگرمیهای صرف، پوچ و سطحی اند و انبوه و توده ای تولید می شوند و شبیه هیچ نوع ادبی دیگری نیستند)، رمان یک داستان عاشقانه است (هرچند برجسته ترین نمونه های رمان اروپایی مطلقا عاری از مؤلفه های عشقی هستند). رمانی یک نوع ادبی منثور است (هر چند رمانهای درخشان و عالی ای به شعر وجود دارند). البته می توان مقدار زیادی از شاخصه های ژانری را علاوه بر آنچه گفته شد، ذکر نمود. شاخصه هایی که به سبب برخی ملاحظات با قید و شرطهایی که از روی سادگی به آنها الحاق شده، باطل می گردند تعریفهای تجویزی که خود رمان نویسان درباره رمان اظهار می کنند، بسیار جالب تر و بانفوذتر است. کسانی که رمان خاصی پدید می آورند و بعد آن را تنها فرم صحیح، ضروری و معتبرِ رمان می دانند. تعداد زیادی از اظهارات و ادعاها درباره اصول، به چنین مقوله ای متعلقند. این گونه اظهارات، تلاشهایی برای درهم آمیختنِ تمام گونه های متحمل رمان، به شکل یک تعریف التقاطی منفرد نیستند، بلکه خود، بخشی و تکه ای از ارزش گذاری زنده درباره رمان به عنوان یک نوع ادبی هستند. اغلب آنها عمیقا و صادقانه منعکس کننده جدال رمان با دیگر انواع ادبی و با خودش در نقطه خاصی از تحوّلش با دیگر گونه های غالب و باب روز رمان هستند. آنها به درک موقعیت غیرعادی و خاصی از رمان در ادبیات، نزدیک تر هستند. در این ارتباط آنچه به طور خاص قابل توجه است، سری اظهاراتی است که لازمه رشد و شکوفایی یک رمان گونه جدید، در قرن هجدهم هستند. هر یک از این اظهارات رمان را در یکی از مراحل نقادی خود، منعکس می کنند. پیش شرطهای زیر برای رمان شاخص هستند. 1 - رمان نبایستی شاعرانه باشد. چنان که کلمه شاعرانه در دیگر انواع ادبی درباره ادبیات مُخیّل استفاده می شود. 2 - قهرمان رمان نباید در معنای حماسی یا تراژدی کلمه، قهرمانانه باشد. او بایستی صفات منفی و مثبت، پست و منیع، مضحک و جدی را به یک نسبت در هم آمیزد. 3 - قهرمان نباید چون کسی که قبلاً به تکاملرسیده و تغییر نمی کند باشد، باید کسی باشد که از زندگی درس می آموزد. 4 - رمان بایستی برای دنیای معاصر باشد چرا که حماسه برای دنیای قدیمی بوده است، تمام این پیش شرطهای عملی و سازنده، جنبه زیربنایی و زایشی دارند و در مجموع آنها یک نوع نقادی را (از نقطه نظر رمان) بنا می نهند. درباره دیگر انواع ادبی، درباره ارتباط این انواع ا دبی مناسب با واقعیت، قهرمان سازی تصنعی و خشک آنها، درباره بیان شاعرانه ضعیف بی شباهت به زندگی آنها، درباره یکنواختی و انتزاعی بودنشان درباره سرشت از قبیل بسته بندی شده و تغییر ناپذیر قهرمانانش، در حقیقت این جا، یک نوع نقادی قاطع و خشک درباره ادبیّت و شاعرانگی داریم که در ذات دیگر انواع ادبی و پیشاهنگان رمان معاصر است. (رمان قهرمانی باروک و رمانهای احساساتی ریچاردسن. این اظهارات به طور چشمگیری به وسیله عمل خود این رمان نویسان تقویت می گردد. این جا رمان - متون و تئوری آن به یک نسبت با هم مرتبطند - آگاهانه و بدون ابهام به عنوان یک نوع ادبی رشد می کند، یعنی هم انتقادآمیز و هم نقادانه است و واجب است در مقاهیم بنیادین ادبیت و شاعرانگی مسلط بر زبان، بازسازی و تجدید نظر نماید. پیش شرطهای عملی گفته شده، سازنده یکی از نفاط برجسته در به خود آگاهی رسیدن رمان است. البته آنها هنوز تئوری ای برای رمان دست و پا نکرده اند. من سه شاخصه اصلی که به طور بنیادین رمان را در اصول، از دیگر انواع ادبی متمایز می کند، یافته ام: 1 - سه بُعد سبکی آن؛ که با چند زبانه بودن آگاهانه در رمان تحقق یافته است. 2 - تغییر ریشه ای آن بر مختصات موقتی تصویر ادبی، تأثیر می گذارد. 3 - منطقه گشوده شده به وسیله رمان برای ساختن صور خیال ادبی یعنی منطقه ای که با «حاضر» (با واقعیت معاصر) در تمام پایان بندیهای بازش، حداکثر تماس را دارد. این سه مختصه رمان همه به طور ارگانیکی به یکدیگر مرتبطند و به طرز قدرتمندی تحت تأثیر گسیختگی خاصی در تاریخ تمدن اروپایی است: رشد و شکوفایی آن از صورت منزوی اجتماعی و جامعه شیر پدرسالار، و به لحاظ فرهنگی بی اعتنا و بی توجه به ارتباطات و تماسهای جهانی و بین زبانی، انبوهی از زبانها، فرهنگها و زمانهای گوناگون برای اروپا، قابل دسترس شد و این عامل سرنوشت سازی در زندگی و تفکر آن گردید. [ به نقل از ادبیات داستانی، شماره 75 و 76]
نویسنده:باختین، میخائیل/صاعلی، شهناز