اعوذ بالله من الشيطان الرجيم و لو تري اذ يتوفي الذين کفروا الملائکة يضربون وجوههم و ادبارهم و ذوقوا عذاب الحريق. ذلک بما قدمت ايديکم و ان الله ليس بظلام للعبيد کداب آل فرعون و الذين من قبلهم کفروا بآيات الله فاخذهم الله بذنوبهم ان الله قوي شديد العقاب ذلک بان الله لم يک مغيرا نعمة انعمها علي قوم حتي يغيروا ما بانفسهم و ان الله سميع عليم کداب آل فرعون و الذين من قبلهم کذبوا بآيات ربهم فاهلکناهم بذنوبهم و اغرقنا آل فرعون و کل کانوا ظالمين .
آيه اولي که تلاوت شد، حالتبسيار ناهنجار و دردناکي را که کافران در حين قبض روح دارند بيان ميکند. مکرر گفتهايم که روح کفر عبارت است از عناد ورزيدن در مقابل حقيقت. روايتي هست در کافي از امام باقر عليه السلام که مضمون آن اين است : کل ما يجر الي الايمان و التسليم فهو الاسلام و کل ما يجر الي الجحود فهو الکفر (1) يعني هر چيزي که بازگشتش به اين باشد که وقتي انسان در مقابل حقيقتي قرار ميگيرد و تشخيص ميدهد که اين حقيقت است، تسليم باشد، اين برميگردد به ايمان; و هر چيزي که بازگشتش به اين باشد که وقتي انسان در مقابل يک حقيقتي که تشخيص ميدهد حقيقت است قرار ميگيرد عناد و مخالفتبورزد و انکار بکند، روح کفر است.
کافراني که در مقابل پيغمبر اکرم (ص) قرار گرفته بودند، خداوند آنها را اينچنين مستحق عذاب دنيا و آخرت ميداند. اين بدان جهت است که اينها با تشخيص اين که رسول اکرم (ص) کيست و سخنش چيست عناد ميورزيدند. از اين جهت است که اين مخالفت اينها کفر به معني واقعي است. حالا قرآن کريم وضع قبض روح اينها را بيان ميکند که با چه شدتي است و آغاز معذب شدن اينهاست.
ميفرمايد : و اگر مشاهده کني آنگاه که فرشتگان الهي، اينها را قبض ميکنند و تحويل ميگيرند چگونه از پيش رو و پشتسر ميزنند و به اينها ميگويند اکنون اين عذاب سوزان را بچشيد.
چرا به « مردن » ميگوييم « وفات » ؟
راجع به اين آيه چند مطلب هست که بايد درباره آنها صحبت بکنم. يکي اينکه قرآن "مردن" را "توفي" تعبير ميکند که ما هم الآن در اصطلاح خودمان ميگوييم فلاني وفات کرد. چرا ما به "مردن" ميگوييم "وفات" ؟ کلمه "فوت" که ما به کار ميبريم [از اين ماده نيست و] غير از لغت "وفات" است. بعضيها خيال ميکنند کلمه "فوت کرد" با "وفات کرد" يکي است. نه، فوت يک معني دارد و وفات معني ديگر، و اين معني که عرض ميکنم در لغت فوت نيست، در لغت وفات است، و قرآن راجع به مردن، کلمه "توفي" را به کار ميبرد که از ماده "وفات" است نه از ماده "فوت" . "فوت" معنايش از دست رفتن است. ميگوييم : "نماز من فوت شد" يعني از دستم رفت.
يا ميگوييم : "فلان عمل از من فوت شد" ، "فلان شخص از مکه آمد و من ميخواستم به ديدن او بروم ولي در اثر گرفتاري اين ديدن از من فوت شد" . "از من فوت شد" يعني از دستم رفت. ما اگر به "مردن" کلمه فوت را اطلاق ميکنيم-که قرآن اطلاق نميکند-به اعتبار اين است که مرده را از دست رفته تلقي ميکنيم. نسبتبه ما همين طور است، يعني کسي که ميميرد، از دست ما ميرود. وقتي ميگوييم "فلاني فوت شد" يعني از دست ما رفت. ولي قرآن مکرر کلمه "توفي" را به کار ميبرد. "توفي" با "وفات" از يک ريشه است. "توفي" درست نقطه مقابل "فوت" را ميرساند، يعني چيزي را قبض کردن و تمام تحويل گرفتن. مثلا اگر شما از کسي طلبکار باشيد و طلبتان را از او بگيريد، ميگويند استيفا کرد. "استيفا" هم از اين لغت است. اگر تمام طلبتان را بگيريد نه اينکه نيمي از آن را بگيريد و نيمي را نگيريد، ميگويند توفي کرد يعني استيفا کرد. پس "توفي" و "استيفا" به معني از دست رفتن نيست، بر عکس، چيزي را به تمام و کمال تحويل گرفتن است. قرآن هميشه "مردن" را "کامل تحويل گرفتن" تعبير ميکند. لهذا ميفرمايد : الله يتوفي الانفس حين موتها خدا نفوس را در وقت مردن به تمام و کمال تحويل ميگيرد. آيهاي هست در سوره سجده : و قالواء اذا ظللنا في الارض آيا آن وقتي که ما گم شديم در زمين (فقط همان بدنش را ميبيند) پراکنده شديم، هر ذرهمان به جايي رفت که پيدا شدني نبود ائنا لفي خلق جديد بار ديگر خلق ميشويم، زنده ميشويم، محشور ميشويم؟ قرآن ميگويد : بل هم بلقاء ربهم کافرون بلي اينها لقاء پروردگار را که قيامت است منکرند. به اينان جواب بده : قل يتوفيکم ملک الموت الذي وکل بکم ثم الي ربکم ترجعون (2) بگو اشتباه کردي که آن پراکنده شده را خودت دانستي. تو آن نيستي. آنچه که تو، تو هستي به آن، چيزي است که فرشته ما او را تحويل گرفته و با خودش برده است. از اين آيه و آياتي نظير آن، کاملا فهميده ميشود که در قرآن، مردن، وفات است نه فوت; از وفات هم کمي بالاتر، "توفي" است. يعني "مردن" از دست رفتن نيست; نسبتبه ما از دست رفتن است اما از نظر شخص متوفي تحويل داده شدن است، تحويل گرفته شدن است از يک عالم ديگر. فرشتگان الهي ميآيند او را تحويل ميگيرند و ميبرند.
مساله روح
اينکه اشخاصي ميگويند در کجاي قرآن مسئله روح مطرح است; در خيلي جاهاي قرآن مطرح است. از جمله همين جاست که مردن را توفي تلقي ميکند، ميگويد ما تحويل گرفتيم و به تمام و کمال هم تحويل گرفتيم، نه اينکه بگويد شخصيت انسان عبارت است از روح و بدن، نيمي از آن را تحويل ميگيريم، نيم ديگرش را رها ميکنيم تا تکه تکه شود. اصلا آن تکه تکه شده را جزء شخصيت انسان حساب نميکند.
تعبير "توفي" مکرر در قرآن آمده است. در يک جا ميفرمايد :
الله يتوفي الانفس حين موتها . در جاي ديگر ميفرمايد : قل يتوفيکم ملک الموت الذي وکل بکم در يک جا ميفرمايد : ان الذين توفيهم الملائکة ظالمي انفسهم در اينجا هم که ميفرمايد :
و لو تري اذ يتوفي الذين کفروا الملائکة. . .
بنابراين در قرآن مسئله روح مطرح است و مردن از نظر قرآن فوت نيست، از باب اينکه شخصيت انسان تنها بدن و تشکيلات و ترکيبات بدني نيست، و الا از نظر بدني در اينکه مردن، فوت و متلاشي شدن و از دست رفتن استشکي نيست; ولي قرآن ميگويد مردن مساوي استبا تحويل گرفتن به تمام و کمال شخصيت انسان بدون اينکه ذرهاي از آن مانده باشد.
شخصي آمد خدمت امير المؤمنين علي عليه السلام و عرض کرد :
يا امير المؤمنين!من در بعضي از آيات قرآن يک تناقضي ميبينم و از اين جهت مضطرب و ناراحتشدهام. ميبينم يک مطلب را قرآن در جاهاي مختلف به صور مختلفي بيان کرده است که با هم نميخواند.
فرمود : چه مطلبي؟ بگو تا جواب بدهم، (ظاهرا در ابتدا حضرت خيلي از او تقدير کردند که سؤال طرح ميکند) عرض کرد : مسئله مردن و قبض روح. من در يک آيه ميبينم قرآن ميفرمايد : الله يتوفي الانفس حين موتها يعني خدا نفوس و ارواح را قبض ميکند و تحويل ميگيرد. در اينجا قبض روح را به خدا نسبت داده است و ميگويد قابض الارواح خود خداوند است. در آيه ديگر ميفرمايد : قل يتوفيکم ملک الموت الذي وکل بکم بگو قبض روح شما را ملک الموت [انجام ميدهد] ; فرشتهاي که موکل براي قبض روح و ميراندن افراد است قبض روح ميکند. همچنين آيات ديگري است که با هر دوي اينها منافات دارد، مثل اينکه ميفرمايد : ان الذين توفيهم الملائکة ، يا همين آيه مورد بحث که ميفرمايد : و لو تري اذ يتوفي الذين کفروا الملائکة. . . در اين آيات ميگويد فرشتگاني ميآيند و روحها را قبض ميکنند. صحبت از فرشتگان است نه يک فرشته. پس در يک جا ميگويد خود خدا قبض روح ميکند، در جاي ديگر ميگويد ملک الموت (3) و در يک جا ميگويد عدهاي از ملائکه چنين کاري ميکنند. کداميک از اينها قبض روح ميکنند : خدا يا ملک الموت يا عدهاي از ملائکه؟
فرمود تو اشتباه کردهاي. اين سه تا با همديگر منافات ندارد.
آنچه که ملک الموت ميکند، به امر و اراده خداست، از پيش خود کاري نميکند. او مجري اراده پروردگار استبلکه مجراي اراده پروردگار است. فرشتگان نيز مجري اوامر و جنود ملک الموت هستند، و ملک الموت امر پروردگار را به وسيله آنها انجام ميدهد. در مقام تشبيه -که تشبيه ناقص و ضعيفي است-مثل اين است که يک کسي که در راس يک مملکت قرار گرفته است فرماني را خطاب به يک استاندار صادر ميکند و استاندار به وسيله فرماندارها آن امر را اجرا ميکند. اين عمل را، هم ميشود به فرماندارها نسبت داد، هم به استاندار و هم به آن شخص اولي که فرمان را صادر کرده است. البته همان طور که عرض کردم اين تشبيه، تشبيه رسايي نميتواند باشد. يعني هيچ چيزي را نميشود به خدا تشبيه کرد. ولي مطلب اين است که کار جهان نظام دارد، نظام علت و معلول. هر چيزي در جا و پستخود کار خودش را انجام ميدهد و همه مجري امر و اراده پروردگار هستند.
بنابراين اين آيه از آن آياتي است که قبض روح را نه به خدا نسبت داده است نه به ملک الموت، بلکه به گروهي از فرشتگان که به امر ملک الموت، امر الهي را اجرا ميکنند نسبت داده است.
عالم برزخ
مطلب سوم اينست که از آيات قرآن کاملا اين مطلب استفاده ميشود که غير از دنياي قيامت که در آن به حساب کلي افراد رسيدگي ميشود، دنياي ديگري در بين اين دنيا و دنياي قيامت وجود دارد که آن را اصطلاحا ميگويند عالم برزخ. برزخ يعني حائل و واسطه. عالم برزخ يعني عالمي که در بين عالم دنيا و عالم آخرت قرار گرفته. و لهذا در عالم برزخ هم با اينکه هنوز حساب کلي افراد رسيدگي نشده است و در قيامتبايد رسيدگي بشود، افراد مختلفند، بعضي متنعمند و بعضي معذب. اين است که فرمودهاند : القبر اما روضة من رياض الجنة، او حفرة من حفر النيران عالم قبر براي انسان يا به منزله باغي است از باغهاي بهشت و يا به منزله گودالي است از گودالهاي جهنم. اهل سعادت، از همان آن توفي و مردن، سعادتشان شروع ميشود، و اهل عذاب، از همان آن مردن، عذاب برزخيشان آغاز ميگردد. اين آيه بر همين مطلب دلالت ميکند. قرآن نميگويد که قبل از قيامت، مردم، چه سعيد و چه شقي همين طور منتظر نگهداشته ميشوند براي محاکمه نهايي و تا آن وقت همه در يک حالت انتظار بسر ميبرند. و لهذا ميفرمايد اگر ببيني آن زمان را که فرشتگان ميآيند اخذ ميکنند، توفي ميکنند، تحويل ميگيرند به تمام و کمال کافران را و فقط بدنشان ميماند که بعد ميپوسد، و اينها را معذب ميدارند (عذاب عالم برزخ) . اين بدن ديگر در کار نيست ولي معذلک عذابش هست. يضربون وجوههم و ادبارهم از پيش رو و پشتسر، اينها را ميزنند و به آنها ميگويند عذاب سوزان را بچشيد. ذلک بما قدمت ايديکم، و ان الله ليس بظلام للعبيد . اين آيه دو فراز دارد : يکي ذلک بما قدمت ايديکم و ديگر : و ان الله ليس بظلام للعبيد . اين دو فراز مکمل يکديگرند. وقتي که صحبت عذابهاي دردناک ميشود، فورا به ذهن انسان ميآيد که چرا خدا چنين عذاب ميکند؟ آيا اين العياذ بالله ظلم نيست از طرف خداوند؟ قرآن هميشه اينطور جواب ميدهد : ذلک بما قدمت ايديکم اينها همه به موجب آن چيزهايي است که دستهاي خودتان آنها را پيش فرستاده است، يعني تمام اين عذابها و متقابلا نعيمها، عذابها و نعيمهايي است که به دستخودتان آنها را پيش فرستادهايد. خدا هرگز به بندگان خودش ظلم نميکند.
آيات قرآن که اين مطلب را ميرساند زياد است. در قرآن، هميشه عموم مشيت الهي به چشم ميخورد يعني قرآن در مسئله مشيت الهي چنين نيست که مثلا ثنوي باشد و بگويد بعضي امور تحت مشيت الهي است ولي بعضي ديگر تحت مشيت الهي نيست; بلکه ميگويد همه چيز تحت مشيت الهي است ولي انتساب هر چيزي به اراده خداوند از مجراي سبب و علتخودش است. کارهاي بشر هم انتسابش به خداوند از طريق خود بشر و اختيار و اراده اوست.
آيا اسلام يک دين جبري است؟
بعضي افراد که فقط آياتي را ميبينند که ميگويد همه چيز به اراده خداست، خيال ميکنند که قرآن چون فرموده همه چيز به اراده خداست پس قائل به اسباب و مسببات و از آن جمله قائل به اختيار و اراده بشر نيست. مخصوصا اروپاييها اغلب وقتي درباره اسلام اظهار نظر ميکنند اسلام را العياذ بالله يک دين جبري معرفي ميکنند يعني ديني که براي بشر هيچگونه اختيار و ارادهاي قائل نيست. ولي واضح است که اين، يک تهمتبه قرآن است. من در کتاب کوچک "انسان و سرنوشت" اين مسئله را تا اندازهاي بحث کردهام. قرآن به شکلي عموم مشيت الهي و عموم قضا و قدر را قائل است که هيچگونه منافاتي بين آن و اختيار و اراده بشر نيست. از جمله آياتي که مسئله اختيار و اراده بشر را به طور جدي مطرح فرموده است همين آيه و چند آيه بعدي است.
ميگويد : ذلک بما قدمت ايديکم نميگويد اين به موجب اعمال شماست، که بگوييم ما اختيار داشتيم يا نداشتيم. ميگويد : بما قدمت ايديکم به موجب کارهايي که به ستخودتان يعني به اراده و اختيار خودتان بدون هيچ اجباري انجام داديد. خدا شما را مختار و آزاد آفريد فمن شاء فليؤمن و من شاء فليکفر (4) هر که ميخواهد-يعني به اختيار خودش-ايمان آورد و هر که ميخواهد کفر بورزد. انا هديناه السبيل اما شاکرا و اما کفورا (5) ما راه را به بشر نموديم، اين ديگر به خود او بستگي دارد که شاکر باشد يا کافر.
اينجا همين مطلب را ذکر ميکند : ذلک بما قدمت ايديکم و ان الله ليس بظلام للعبيد . اينها به دست و اختيار خودتان به وجود آمده است نه به دستخدا که در نتيجه ظلم باشد که کسي کار را مرتکب شده باشد، و عذاب را ديگري متحمل بشود; خدا کار را انجام دهد ولي عذاب را بر بنده بکند. نه، آنوقت ميشود ظلم. و ان الله ليس بظلام للعبيد و اينکه بايد بدانيد خدا هرگز به بندگان خود ظلم نميکند. اينجا دو تا نکته است که بايد عرض بکنم. يکي اينکه کلمه "عبيد" آورده که علامت استرحام است. يعني خدا چگونه به بنده خودش ظلم ميکند؟ !يعني بنده از آن جهت که بنده است مستحق استرحام است. بنده در مقابل حق چيزي نيست که خدا بخواهد به او ظلم کند و حقش را العياذ بالله پايمال نمايد. بنده چه ارزش و شخصيتي در مقابل خدا دارد که خدا به او ظلم کند؟ !اينکه کسي به ديگري ظلم ميکند علامت اين است که براي او شخصيت قائل است. انسان با کسي کينه ميورزد که براي او شخصيت قائل باشد. انسان اگر براي کسي و چيزي شخصيت قائل نباشد هيچگاه احساساتش عليه او تحريک نميشود و نسبتبه وي کينه نميورزد. آيا شما اگر پايتان به يک سنگ بخورد و مجروح بشود ممکن است کينه آن سنگ در دلتان راه پيدا کند و در صدد انتقام از آن برآييد؟ ابدا. يک حيوان اگر به شما لگد بزند، آيا ممکن استشما کينه او را به دل بگيريد و منتظر فرصتباشيد که از او انتقام بگيريد؟ !نه. چون برايش شخصيتي قائل نيستيد. البته به همان اندازه که او جان دارد اندکي شخصيت دارد و ممکن استيک شلاق به او بزنيد. اما اگر يک انسان همان لگدي را که مثلا اسب به شما زده بزند، يک کينهاي از او در دل شما پيدا ميشود که خدا ميداند. منتظريد هر طور هست انتقام خودتان را بگيريد، چون او انسان است و برايش شخصيت قائل هستيد. خدا به بندگان خودش ظلم بکند؟ !اصلا بنده کي هست در مقابل خدا؟ !
نسبتبنده با خدا از نظر ناچيزي و ناقابل بودن براي انتقام گرفتن (جزاي عمل غير از انتقام است) و العياذ بالله براي ظلم و تجاوز، از نسبتيک سنگ با انسان خيلي کوچکتر است. آيا خدا عبيد خودش را ظلم کند؟ ! نکته ديگر اين است که مسئلهاي در کتب ادبي مطرح است که ميگويند چرا خدا ميگويد ان الله ليس بظلام للعبيد . "ظلام"
صيغه مبالغه است، و اين جمله يعني خدا بسيار ظلم کننده نيست. پس آيا معنايش اين است که کم ظلم کننده هست؟ !معمولا جواب ميدهند که در اينجا مقصود از ظلام، ظالم است. ليس بظلام للعبيد يعني ظالم نيست. "فعال" به معني "فاعل" هم استعمال شده است.
ولي وجه صحيحش همان است که علامه طباطبايي دامتبرکاته در تفسير "الميزان" ميفرمايند که براي خداوند ظالم بودن فرض نميشود.
اگر خدا ظالم باشد، ظلام است و اگر ظالم نباشد [عادل است. به عبارت ديگر] خدا يا عادل استيا ظلام. يعني خدا عادل است همانطوري که هست; اگر بنا بشود خدا ظالم باشد، ظلام يعني بسيار ظلم کن است. چون اگر العياذ بالله قانون عالم بنايش بر ظلم باشد، ديگر شامل يک فرد بالخصوص و يک کار بالخصوص نيست، شامل همه چيز است. کار خدا شامل همه چيز است; يا عدالت مطلق است همين طوري که هست و يا فرضا اين عدالت نباشد ظلم کامل و مطلق و حد اعلاي ظلم است. پس آنچه درباره خدا ميتوان مطرح کرد در ارتباط با نظام کلي عالم که آيا اين نظام عادلانه استيا ظالمانه، اين است که آيا خدا ظلام استيا عادل؟ که مقصود از عادل [بر پا دارنده] کمال عدالت است.
کداب آل فرعون و الذين من قبلهم کفروا بآيات الله فاخذهم الله بذنوبهم ان الله قوي شديد العقاب وضع اينها و عادت و روش اينها از اين جهت عينا مانند داب و روش آل فرعون است. همچنان که خدا آنها را به موجب گناهاني که خودشان مرتکب شدند، گرفت و اخذ کرد و در دنيا و آخرت معذب ساخت، با اينها هم چنين خواهد کرد; که آيه بعد تفسير همه اينهاست : ذلک بان الله لم يک مغيرا نعمة انعمها علي قوم حتي يغيروا ما بانفسهم و ان الله سميع عليم . عرض کرديم تکيه اين چند آيه روي اختيار بشر است. در اين آيه يک اصل کلي ذکر ميکند که يکي از شاهکارهاي قرآن است. ما دو آيه شبيه يکديگر در قرآن داريم که هر يک داراي نکتهاي است که ديگري فاقد آن است. يکي در سوره رعد است که ميفرمايد : ان الله لا يغير ما بقوم حتي يغيروا ما بانفسهم يعني خدا آن اوضاع و احوالي را که در يک قومي وجود دارد هرگز عوض نميکند مگر آنکه خود آن قوم آنچه را که مربوط به خودشان استيعني مربوط به روح و فکر و انديشه و اخلاق و اعمال خودشان است عوض کنند.
يعني اگر خداوند اقوامي را به عزت ميرساند و يا اقوامي را از عزت به خاک ذلت فرو مينشاند، اگر اقوامي را که پايين بودند بالا برد و اقوامي را که بالا بودند پايين آورد [به موجب آن است که آن اقوام آنچه را که مربوط به خودشان است تغيير دادند] . البته همه به دستخداست : قل اللهم مالک الملک تؤتي الملک من تشاء و تنزع الملک ممن تشاء و تعز من تشاء و تذل من تشاء، بيدک الخير انک علي کل شيء قدير (6) . همچنين در دعاي افتتاح ميخوانيم :
الحمد لله الذي يؤمن الخائفين، و ينجي الصالحين، و يرفع المستضعفين، و يضع المستکبرين، و يهلک ملوکا و يستخلف آخرين، و الحمد لله قاصم الجبارين، مبير الظالمين، مدرک الهاربين (7) . همه چيز به مشيتخداست; عزت به هر کس بدهد خدا ميدهد، ذلتبه هر کس بدهد خدا ميدهد، ملک را به هر کس بدهد خدا ميدهد، از هر که بگيرد خدا ميگيرد. اما خيال نکنيد کار خدا بر اساس گزاف و گتره است، مثل آدمي که بنشيند قرعهکشي بکند که از اين بگيريم بدهيم به آن، از آن بگيريم بدهيم به اين، و هيچ حکمت و قانوني در کار نباشد. همه چيز به دستخداست اما با حساب به دستخداست. کار خدا از روي حساب است. در آن آيه ميگويد : عزت و ذلت فقط به دست اوست، و در اين آيه ميگويد : اما بدانيد که ما عزت و ذلت را روي چه حساب و قانوني ميدهيم. ما نگاه ميکنيم به اوضاع و احوال روحي و معنوي و اخلاقي و اجتماعي مردم و به هر چه که در حوزه اختيار و اعمال خود مردم است. تا وقتي که خوبند، به آنها عزت ميدهيم; وقتي که خودشان را تغيير دادند، ما هم آنچه را که به آنها داديم تغيير ميدهيم. عزت و ذلتبه دست ماست، اما روي اين حساب ميدهيم. اگر بيحساب باشد که خدا حکيم نيست. حساب در کار است، يعني تابع يک جريانهاي منظم و قطعي است. ان الله لا يغير ما بقوم حتي يغيروا ما بانفسهم خدا عوض نميکند اوضاع و احوال مردمي را تا آنکه آن مردم يغيروا (اين "يغيروا" استقلال مردم را ميرساند) خودشان به دستخودشان اوضاع خودشان را تغيير بدهند.
اين آيه اعم است، هم شامل اين است که قومي از نعمت و عزت به نقمت و ذلتبرسند، يا بر عکس از نقمت و ذلتبه نعمت و عزت برسند. يعني هم شامل آن جايي ميشود که مردمي خوب و صالح باشند و نعمتهاي الهي شامل حالشان شده باشد، بعد فاسد بشوند، خدا نعمتها را بگيرد، و هم شامل قومي ميشود که فاسد باشند ولي بعد بازگشت کنند، توبه و استغفار کنند، به راه راستبيايند، خدا به آنها عزت بدهد.
آيه مورد بحثشامل يکي از اين دو قسمت است و آن اين است که مردمي عزت و نعمت داشته باشند، بعد فاسد بشوند و خداوند عزت و نعمت را از آنها بگيرد، به جايش نقمت و ذلتبدهد. آيه اين است : ذلک بان الله لم يک مغيرا نعمة انعمها علي قوم حتي يغيروا ما بانفسهم خدا چنين نبوده است که نعمتي را که به قومي ميدهد از آنها به گزاف و گتره بگيرد مگر آنکه آنها آنچه را که مربوط به خودشان است تغيير داده باشند. ممکن استشما بگوييد پس آن آيه اول عام است و اين آيه، خاص است و نيمي از محتواي آن آيه را ميگويد. چرا اينطور است؟ جواب اين است که در اين آيه نکتهاي هست که در آن آيه نيست. قرآن اگر آيات را تکرار ميکند، هر جا روي حساب معيني است. در آنجا همين قدر ميگويد : ان الله لا يغير ما بقوم حتي يغيروا ما بانفسهم خدا عوض نميکند وضع مردمي را مگر خودشان خودشان را عوض کنند. بلا تشبيه مثل اينکه کسي بيايد در مغازه شما و بگويد فلان سفته را امضاء کن. ميگوييد من امضاء7 نميکنم مگر اينکه چنين باشد. بيش از اين نگفتهايد که نميکنم.
اما يک وقت تعبير لم يک مغيرا [به کار رفته است] . قرآن وقتي که ميخواهد نتخدائي را بگويد که خدايي ما چنين ايجاب ميکند و غير از اين محال است و اين قطعي و ضروري و لا يتخلف است، با اين تعبيرها ميگويد. مثلا ميگويد : ما کان ربک ليهلک القري بظلم و اهلها مصلحون (8) چنين نبوده و نيست ذات پروردگار تو که به مردمي به صرف اينکه منکر خدا هستند اما وضع خودشان را از نظر عدالت اصلاح کردهاند ظلم کند. يا : و ما کنا معذبين حتي نبعث رسولا (9) که اصوليين ميگويند اين آيه "قبح عقاب بلا بيان" را بيان کرده است. ما هرگز چنين نبوده و نيستيم که مردمي را که به آنها اتمام حجت نشده است عذاب کنيم. يعني خدايي ما ايجاب نميکند و بر ضد خدايي ماست که مردمي را که به آنها اتمام حجت نشده است عذاب کنيم.
در آن آيه همين قدر گفت : ان الله لا يغير ما بقوم . ولي اينجا ميفرمايد : ذلک بان الله لم يک مغيرا نعمة انعمها علي قوم اين بدان موجب است که خدا هرگز چنين نبوده و نيست (در اموري که به خدا نسبت داده ميشود زمان مطرح نيست) ، خدا اصلا چنين نيست، خدايي خدا چنين ايجاب نميکند که نعمتي را از مردمي سلب کند پيش از آنکه آن مردم خودشان، خودشان را عوض کرده باشند.
در اين آيات تامل کنيد. ببينيد در دنيا کتابي را ميتوان پيدا کرد مانند قرآن که متکي بر حقايق عالم باشد؟ افسوس که ما مسلمانها امروز درستبر ضد آنچه قرآن هست فکر ميکنيم. خيال ميکنيم که کار خدا و کار عالم که خدا آن را ساخته استبر اساس همين اوهام و خيالاتي است که خودمان درست کردهايم. مثلا انتسابها. ميگوييم بالاخره هر چه هست اسممان مسلمان که هست. ما که شيعه هستيم اسممان در رعاياي علي بن ابي طالب هست. خيال ميکنيم که صحبت اسم و اسم نويسي است که اگر کسي اسمش مسلمان شد ديگر خدا يک لطف خاصي نسبتبه او دارد. در حالي که قرآن ميگويد اصلا سنت و قانون ما اين است که محال است مردمي فاسد باشند و نعمت و لطف و رحمت الهي به آنها برسد، و محال است مردمي خودشان، خودشان را اصلاح کنند و خداوند فيض خودش را به آنها نرساند، حالا يا دنيوي يا اخروي. کلا نمد هؤلاء و هؤلاء من عطاء ربک (10)
لااقل بعضي از مردم اين مقدار صالح هستند که در دنيا خداوند به آنها عزت بدهد گو اينکه از نظر اخروي معذب خواهند بود. ولي حساب اين است که قرنهاست ما مسلمين اين مسئله را که قرآن متکي بر حقايق است نه بر تخيلات و اوهام و انتسابات ظاهري [فراموش کردهايم] . مسلمان قرآن يعني مسلمان واقعي، اسلم وجهه لله تسليم خدا بودن، داراي اخلاق و عمل اسلامي بودن، اجتماع او اجتماع اسلامي بودن، نه فقط شعارها شعار اسلامي باشد. شعار البته اثر دارد اما اثر شعار غير از اين است که انسان واقعا مسلمان باشد. شيعه بودن يک حقيقت و يک واقعيت استيعني شيعه آنوقتشيعه است که وقتي او را در مقابل يک سني بگذارند، فکرش از او بهتر باشد، تصورش درباره خدا و قيامت از او بالاتر و برتر باشد، خدا را بهتر بشناسد، به راهنمايي ائمهاش اخلاق اسلامي و انسانيش از او بهتر باشد، عملش از او بهتر باشد و خلاصه همه چيزش از او بهتر باشد. يعني نمونهاي از علي بن ابي طالب باشد.
شخصي آمد خدمت امير المؤمنين علي عليه السلام. يک لبخندي زد، عرض کرد يا امير المؤمنين!اني احبک من ترا دوست دارم. فرمود : و لکني ابغضک اما من ترا دشمن دارم. نفرمود دروغ ميگويي، چون راست ميگفت، دوست هم داشت. گفت : چرا؟
فرمود : براي فلان کارت. فلان کس احتياج داشتبه تعليم قرآن و بر تو واجب بود که آن را به او ياد بدهي، از او پول گرفتي.
بنابراين هيچ منافاتي نيست که ما علي را دوست داشته باشيم اما عمل ما طوري باشد که علي ما را دشمن داشته باشد. امام صادق (ع) فرمود : کونوا لنا زينا، و لا تکونوا علينا شينا شما شيعيان اسباب افتخار ما ائمه باشيد، زيور ما باشيد، مايه ننگ و عار و خجلت و شرمندگي ما نباشيد. يعني طوري باشيد که در ميان ساير مسلمانان نمونههايي از تقوا و پاکي و درستي باشيد. فرمود : طوري باشيد که وقتي مردم شما را ميبينند بگويند رحم الله جعفرا خدا بيامرزد امام جعفر صادق عليه السلام را، چه شيعيان خوبي درست کرده. و لا تکونوا علينا شينا مايه ننگ و عار ما نباشيد. شما وقتي که اخلاقتان، بازارتان، روحيه و کردارتان بر خلاف اسلام است، اسباب خجلت و شرمندگي و سرافکندگي ما خواهيد بود. ديگر از اين بهتر [ميتوان گفت؟ !] آن، بيان قرآن; آن، سخنان پيغمبر که قبلا برايتان عرض کردم، اين هم سخنان امام جعفر صادق (ع) . از اين بالاتر چه ميشود گفت؟ !ولي مگر ممکن است ما از خر شيطان بيائيم پايين؟ !ميگوييم فقط ما مورد عنايتخدا هستيم و براي ما همان انتساب نام ائمه کافي است، چيز ديگر نميخواهيم. خدا هم بهشت را آماده کرده براي ما چهار تا قالتاق!بعد ميگوييم پس چرا ما مسلمانها اينقدر بدبخت و بيچارهايم؟ جوابش را قرآن داده. ملتي که افسرش برود در اسرائيل تربيتببيند و بعد برود در اوگاندا کودتا راه بيندازد، آيا انتظار داريد روي سعادت ببيند؟ ! ذلک بان الله لم يک مغيرا نعمة انعمها علي قوم . همه اينها يک ريشههايي دارد. ريشههايي از فساد در ميان ما مسلمين وجود دارد، اينها شاخههايي است که از آن ريشهها بيرون آمده. حالا کي ما بيدار شويم، کي متوجه بشويم، کي توبه بکنيم به درگاه الهي و خودمان را اصلاح کنيم، و کي خودمان را تطبيق کنيم با آيات قرآن، نميدانم. شايد همين مقدار توجهات و تنبهاتي که پيدا کردهايم طليعهاي است براي اينکه ان شاء الله تعالي خودمان را اصلاح کنيم و مسلمان واقعي باشيم.
--------------------------------------------
پي نوشت ها :
1- [در کافي، ج 2، ص 387 اين حديثبه اين صورت آمده : کل شيء يجره الاقرار و التسليم فهو الايمان، و کل شيء يجره الانکار و الجحود فهو الکفر. ترجمه : هر چه را اقرار و تسليم بياورد ايمان است و هر چه را انکار و جحود بياورد کفر است] .
2- آيات 10 و 11 سوره سجده.
3- اسم عزرائيل در قرآن نيامده، ولي در مآثر اسلامي هست که فرشته مقربي وجود دارد که او را ملک الموت ميگويند.
4- سوره کهف، آيه 29.
5- سوره انسان، آيه 3.
6- سوره آل عمران، آيه 26.
7- [ترجمه : سپاس خدائي راست که خائفان را امان، و صالحان را نجات ميبخشد، و مستضعفان را بلند مرتبه، و مستکبران را خوار ميگرداند، و پادشاهاني را هلاک ساخته و ديگران را به جاي آنان مينشاند، و سپاس خداي را که شکننده جباران، و نابود کننده ظالمان، و دريابنده فراريان (از درگاه خود) است] .
8- سوره هود، آيه 117.
9- سوره اسراء، آيه 15.
10- سوره اسراء، آيه 20. [و ما به هر دو فرقه از دنيا طلبان و آخرت طلبان به لطف خود مدد خواهيم داد] .
*****
برگرفته از کتاب آشنايي با قرآن از شهيد مرتضي مطهريhttp://www.alhassanain.com/