وجود شرور در عالم هستي

مقدمه

مسئلة شر، يكي از كهن‌ترين مسائلي است كه انديشه آدمي را به خود مشغول داشته است. از آن زمان كه انسان پا به عرصه خاك گذاشت، خويشتن را هم‌آغوش رنج و رنجوري يافت و همراه با شيريني لذت و كاميابي، تلخي محنت و ناكامي را چشيد. در نتيجه به زودي دانست كه حيات آكنده از نيكي و نيالوده به شر و بدي، آرزويي دست‌نيافتني است.

مواجهه آدمي با رويه دردآلود و اندوهبار زندگي و رويارويي او با مصيبتها و فلاكتهاي آن، مانند: نقص عضو، درد، فقر، گرفتار آمدن به بلا، ظلم‌ديدن از ستمگران، دزدي، فحشا، مرگ، بيماري، تبعيض، مصيبت، وجود شيطان، در معرض انواع بدبختيها قرار گرفتن و‌... پرسشهايي را فرا روي ذهن جستجوگر او قرار مي‌داد؛ پرسشهايي كه امروزه پس از گذشت هزاران سال، هنوز تازه و جديدند. برخي از اين سؤالات عبارت‌اند از:

حقيقت اموري كه در نظر ما در زمره شر و يا خير قرار مي‌گيرد، چيست؟ آيا وجود شرور با اعتقاد به اوصافي همچون خيرخواهي، قدرت و علم مطلق الهي ناسازگار است؟ در وهله اول به نظر مي‌رسد كه مسئله شر، يكي از صفات سه‌گانه مذكور را به چالش مي‌طلبد؛ زيرا خداي اديان، پروردگاري است كه هم عالم و قادر مطلق است و هم كاملاً خيرخواه؛ ولي آنچه در عالم خارج اتفاق مي‌افتد، به ظاهر خلاف اين را ثابت مي‌كند.

نگاه سطحي به اين مسئله و موشكافي نكردن در آن، نتيجه‌اي جز فرو غلطيدن در جبر يا اختيار محض ندارد كه هر دو با تعاليم اسلام مخالف است. در طي موضوعات ذيل به اين مسئله، پاسخ لازم و كافي خواهيم داد.

شر، امري عدمي

شر به معناي عام، همان چيزي است كه كسي به آن رغبت نمي‌كند. در مقابل آن، خير قرار دارد كه همگان به آن، ميل و علاقه دارند. بسياري از تعاريف درباره خير و شر، بيانگر تصوير مزبور از آنها است؛ از جمله مي‌توان به تعريف بوعلي سينا اشاره كرد كه مي‌فرمايد: «خير، في الجمله چيزي است كه هر شيئي به آن اشتياق و علاقه دارد و آن وجود يا كمال وجود است... ؛ امّا شر، امر عدمي است كه ذاتي ندارد؛ بلكه عدم جوهر يا عدم كمالي براي جوهر است‌» (1)

ملّاصدرا نيز مي‌گويد «خير، چيزي است كه هر شيئي به آن اشتياق و ميل دارد و با آن سهمي از كمال ممكن خود متحقّق مي‌شود؛ اما حكما دربارة شر گفته‌اند كه آن ذاتي ندارد‌» (2)

آنچه از تعاريف بالا فهميده مي‌شود، آن است كه شر، امري عدمي است؛ اما منظور چيست كه گفته مي‌شود: «شر، امر عدمي است؟»

آنچه شر شناخته مي‌شود، از نوع «عدميات» است؛ مثلاً بيماري به آن دليل، نامطلوب است كه سبب مي‌شود شخص، فاقد صحت و عافيت باشد. همچنين، واقعيت نابينايي و ناشنوايي، همان نداشتن بينايي و شنوايي است و واقعيتي جز همين امر عدمي ندارد. پس هر كجا سخن از بدي است، پاي نوعي فقدان و نيستي در ميان است. تمام بديها و زشتيها از آن نظر بد و زشت شمرده مي‌شود كه فاقد هستي و يا مستلزم نيستي است. هر كدام از درندگان و گزندگان و بلاها و آفتها، از آن نظر بد است كه منجر به فقدان بخشي از هستي مي‌شود؛ به عبارت ديگر: در جهان، يك نوع موجود بيش نيست و آن خوبيهاست.

نكته ديگر كه لازم است در اينجا تذكر داده شود، آن است كه بديها و شرور از امور نسبي‌اند، نه حقيقي؛ يعني هيچ موجودي در ذات خود بد نيست؛ بلكه بدي، نوعي حالت است كه هنگام مقايسه ميان دو شيء پديد مي‌آيد.

به عبارت ديگر در اوصاف نسبي، تا شيء را با چيز ديگري مقايسه نكنيم، هيچ‌گاه نمي‌توانيم آن را اين‌گونه وصف كنيم؛ مثلا سم مار، زهر عقرب و‌... براي خود آنها بد نيست و با وجود آنها كمال سازگاري را دارد و مايه تكامل و بقاي زندگي آنهاست. اين امور، تنها از آن نظر بد است كه مايه فناي انسان و آسيب‌پذيري اوست. همچنين رعد و برق به خودي خود، زشت نيست؛ بلكه هنگامي شر است كه باعث خرابي ساختماني يا مرگ كسي مي‌شود.

مرحوم علامه طباطبايي‏رحمه‏الله مي‌فرمايد: «آنچه بايد دانست اين است كه شروري كه در عالم به چشم مي‌خورد از آنجايي است كه با حوادث موجود در اين عالم ارتباط دارند و با آنها پيچيده و درهم [تنيده] هستند؛ از اينرو عدمهاي مطلق نيستند؛ بلكه عدمهاي نسبي‌اند؛ مانند انواع فقدانها و نقصها و مرگ و فسادهايي كه در داخل و خارج نظام عالم پديد مي‌آيد‌» (3)

نتيجه اين بحث، آن است كه خداوند، چيزي با عنوان شر خلق نفرموده است؛ زيرا نظامي كه پروردگار متعال، خلق كرده است، نظام احسن و كاملي است كه كامل‌تر از آن متصور نيست. شر، مستلزم نقصان در نظام عالم است، پس شر بالذات، داخل در نظام خلقت عالم نيست.

شر، لازمه جهان مادي

جهان آفرينش، داراي عوالم متعددي است كه هر يك، قوانين و سنن مخصوص به خود را دارند؛ يعني احكام و آثاري در عالم ماده برقرار است كه در عالم مثال وجود ندارد و همچنين در عالم مجردات محض، قوانين و احكامي پابرجاست كه در دو عالم ديگر نيست.

يكي از احكام و آثار عالم ماده، وجود تزاحم و تضاد و درد و رنج است. در اين عالَم، برخلاف عالَم تجرد كه خير محض است، تضاد و تزاحم، محدوديت و زوال و بطلان، غم و شادي، رنج و اميد و بالاخره خير و شر وجود دارد.

شر، از لوازم حركت ماده

حركت و تغيير، جزء جدايي‌ناپذير ماده است. ماده براي تبديل، تبدل، رشد و كمال به حركت نياز دارد. بدون حركت، هيچ پيشرفتي در دنيا به وجود نمي‌آيد و اگر چيزي بخواهد رشد كند با تحولاتي همراه است. وقتي چيزي مدام در حال حركت باشد، به طور طبيعي در جانب آن، اموري اتفاق مي‌افتد كه به حسب ظاهر ممكن است شر به نظر برسد.

جهان طبيعت براي اينكه بتواند نقش خود را به درستي ايفا كند و طبق خلقت و اقتضائاتش باشد، بايد در حركت باشد. در حركت، چيزي از دست مي‌رود و چيزي به دست مي‌آيد. احتمالاً آنچه از دست مي‌رود، در نگاه جزئي و بيرون از واقعيت، شر به حساب مي‌آيد؛ در حالي كه آن چيز در نگاه كلان و با توجه به كل مجموعه آفرينش، عين خير است. بنابراين وجود جهان مادي كه هيچ‌گونه تنازع و تزاحمي در آن نباشد، خلاف فرض است؛ يعني چنين جهاني در واقع، غير مادي مي‌شود و نظام عالم و ترتيب آن به هم مي‌خورد.

فارابي در اين‌باره مي‌گويد: «خدا در قدرت و حكمت و علم خود، تام است [و] تمامي افعال او، كامل و بدون نقص و عيب است. آفات و شروري كه عارض اشياي طبيعي مي‌شود، ضروري عالم ماده و طبيعي است. عالم ماده نمي‌تواند خير محض را بپذيرد؛ چون در غير اين صورت، ديگر ماده نخواهد بود‌» (4)

براي روشن‌تر شدن مطلب، مثالي ذكر مي‌شود: وقتي خداوند عقل را خلق كرده است، لازمه‌اش اين است كه احكام عقل اجرا شود. بنابراين اگر بگوييم خداوند، احكامي را اجرا كند كه عقل تأييد نمي‌كند، ديگر خلق عقل بيهوده خواهد بود. به حساب عقل دو ضرب در دو چهار مي‌شود؛ بنابراين خدا اين چهار را پنج نمي‌كند؛ زيرا حكم خدا در اين صورت، موافق عقل نيست و جزو محالات ذاتي است.

ابن سينا در «الهيات شفا» دربارة شر بودن عالم مي‌گويد: «اگر بگويند چرا خدا مانع شر در عالم نشد تا جهاني محقق شود كه خير محض است، در پاسخ بايد گفت: اگر عالم مادي كه تلازم اجتناب‌ناپذير با شرور دارد، به گونه‌اي خلق مي‌شد كه در آن شري محقق نمي‌شد، ديگر، مادي نبود؛ بلكه عالم ديگري مي‌شد كه خير محض است؛ در حالي كه خداوند، چنين عالمي را پيش از اين خلق كرده است‌» (5)

بعضي از شرور، ناشي از آزادي و اختيار انسان

آفريدگار، به انسان، نعمت آزادي و اختيار ارزاني داشته و خوبيها و بديها را نيز به او الهام كرده است. همچنين دستورهاي سعادت‌بخشي را از طريق رسولان براي تكامل به انسان هديه فرموده است. آدمي مي‌تواند با اختيار، راه تكامل را ـ كه پيروي از وجدان و پيامبران الهي است ـ طي كند و مي‌تواند نافرماني كند و به وجدان و دستورهاي الهي گردن ننهد.

آشكار است كه خداوند در عين اينكه راه را از چاه باز شناسانده و هدايت را از گمراهي مشخص كرده، عواقب و فوايد پيمودن هر يك از اين راهها را نيز بيان فرموده است. بنابراين هر كس هر راهي را انتخاب كند، به عواقب و اثرات آن هم خواهد رسيد. در نتيجه، هر عملي چه نيك و چه بد، داراي اثرات و نتايجي خواهد بود. اين آثار، جزو جدايي ناپذير عمل است و به دنبال آن خواهد آمد.

بهتر است با ذكر مثالي، مطلب را روشن‌تر كنيم. اگر كسي خود را از ساختمان چند طبقه‌اي به پايين پرتاب كند، اگر نگوييم بر اثر اين كار خواهد مُرد، صدمه شديدي به او خواهد رسيد. يا اگر كسي سر خود را محكم به ديوار بكوبد حتماً سرش مي‌شكند. اين شكستگي و يا مرگ، اثر حتمي و تكويني عمل است و به دنبال كار شخص خواهد آمد. نمي‌توان گفت كسي سر خود را به ديوار بزند و سرش نشكند. اينجا مسئله بايد و نبايد نيست؛ مسئله اين نيست كه بگوييم چرا خداوند، نتيجه اين عمل را طوري قرار داده است كه انسان سرش بشكند؟ اين اثر، نتيجه تكويني و ذاتي آن عمل است.

دو قسم از شرور از اثرات آزادي رفتار انسان ناشي مي‌شود:

قسم اول، شروري كه نتيجه طبيعي اعمال انسان و به عبارتي ديگر از آثار آزادي اوست. انواع دزدي، قتل، غارت، جنايت، فساد، فحشا، تجاوز، ضرب و شتم و... از اين موارد است. اين شرور اتفاق مي‌افتد به اين دليل كه انسان آزاد است.

اگر بگوييم چرا خدا انسان را آزاد آفريد تا اين همه جنايت به پاكند؟ پاسخ، آن است كه اگر حق تعالي آدمي را مجبور خلق مي‌كرد، انسان و اعمال او هيچ ارزشي نداشت. اين شرور از مواردي است كه به دنبال خيرات بسيار آزادي انسان بر آن، مترتب شده است.

قسم دوم، شروري است كه باز هم اثر آزادي انسان و نتيجه اعمال اوست؛ ولي اين بار، فرا طبيعي است، نه طبيعي. بسياري از اموري را كه بد مي‌دانيم، به دنبال گناهان انسان اتفاق مي‌افتد.

خداوند در قرآن، اين نكته را يادآوري فرموده است كه بسياري از شرور، نتيجه ارتكاب زشتيهاي انسان و رفتارهاي نادرست و بد اوست. از آن جمله مي‌فرمايد: «وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى‏ آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَيْهِمْ بَرَكاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ وَ لكِنْ كَذَّبُوا فَأَخَذْناهُمْ بِما كانُوا يَكْسِبُون»؛ (6) «و اگر مردم شهرها ايمان آورده و به تقوا گراييده بودند، قطعاً بركاتي از آسمان و زمين برايشان مي‌گشوديم؛ ولي تكذيب كردند. پس كيفر دستاوردشان، گريبان آنان را گرفت‌»

برخي انسانها با اختيار خود، اعمال شرورانه‌اي انجام مي‌دهند كه لازمه اين اعمال، رنج و عذاب ديگران است. بنابراين بسياري از شرور، از شرارت انسان حاصل مي‌شوند و شرارت انسان نيز ناشي از آزادي و اختيار اوست. البته بسياري از اين رنج و دردها در واقع شر نيستند؛ بلكه باعث تكامل و رشد اخلاقي انسان مي‌شوند.

بزرگان مي‌گويند: بسياري از محنتهايي كه از ستمگران به انسانها مي‌رسد، نتيجه عملكرد خود مردم است. اگر آنها با هم متحد شوند و عليه ظلم بشورند، ديگر ستمي نخواهد بود. خداوند در قرآن مجيد مي‌فرمايد: «إِنَّ اللَّهَ لا يُغَيِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ»؛ (7) «در حقيقت، خدا حال قومي را تغيير نمي‌دهد؛ مگر اينكه آنان، خود، حال خويشتن را تغيير دهند‌»

شر، ناشي از جزئي‌نگري

برخي متفكران، معتقدند اينكه انسانها بسياري از امور را شر مي‌دانند، در قضاوتهاي سطحي و جزئي و تنگ نظرانه و شتاب‌زده ريشه دارد. اگر آنها از آگاهي وسيع‌تر و جامع‌تري برخوردار بودند، هيچ‌گاه به بدبودن برخي امور، حكم نمي‌كردند. خداوند از روي علم و حكمت نامتناهي خود، بهترين جهان ممكن را آفريده است كه هر چيز آن به جاي خود است؛ ولي آدميان كه از دانش اندكي برخوردارند، نمي‌توانند درباره جهان به درستي قضاوت كنند.

براي مثال اگر بخواهيد منزلي خريداري كنيد، در صورتي كه تنها نگاه شما به چاه فاضلاب خانه باشد و ديگر بخشهاي خانه را نبينيد، مسلماً حكم به نامطلوب‌بودن خانه خواهيد كرد؛ اما اگر بصيرت كامل و جامعي دربارة خانه پيدا كنيد، خواهيد ديد كه وجود چاه، نه تنها بد نيست؛ بلكه براي ساختمان، بسيار مناسب است.

قرآن مجيد، دليل ناخوش دانستن برخي امور را ناشي از فقدان شناخت مي‌داند و مي‌فرمايد: «وَ عَسى‏ أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئاً وَ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَ عَسى‏ أَنْ تُحِبُّوا شَيْئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَكُمْ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُون»؛ (8) «و بسا چيزي را خوش نمي‌داريد و آن براي شما خوب است و بسا چيزي را دوست مي‌داريد و آن براي شما بد است و خدا مي‌داند و شما نمي‌دانيد‌»

ملاصدرا، فصلي از كتاب اسفار را به اين موضوع اختصاص داده است. (9)

بسيار ساده‌لوحانه است اگر اصرار داشته باشيم، خداوندي كه جهان را آفريده است؛ قادر مطلق و بي‌عيب و نقص نيست و چنين موجودي يا بايد بدكار و يا آفريدگاري ناشي بوده باشد. تمام اين مطالب، برخاسته از نگاه جزئي و سطحي است. انسان منطقي، كلي‌نگر است و عيب و نقص، خوبي و نيكي و يا زشتي و زيبايي را با هم مي‌بيند؛ نه به تنهايي. حكم در صورتي صحيح است كه همه جانبه و كلي ديده شود.

آنچه از اين گفتار روشن شد، اين است كه خداوند به آن دليل كه خير محض است، شر مطلق را خلق نكرده است؛ بلكه شروري كه در عالم ديده مي‌شوند، نسبي است كه يا از لوازم ماده و همراه آن و يا به پندار ما نامطلوب هستند. با اين حساب، معلوم مي‌شود كه بايد نظريات خود را از سطحي‌نگري به سوي عمقي‌نگري و نگاه جزئي‌نگر خود را به سوي كلي‌نگري سوق دهيم تا به سوي حق رهنمون شويم.

پاسخ به يك اشكال

در جواب اين سؤال كه آيا بهتر نبود خداوند به دليل شرور اين عالم، از خلقت آن صرف نظر مي‌كرد؟ مي‌توان گفت: «ترك خير كثير عالم ماده به دليل وجود شرور اندك، برهم‌زننده نظام كنوني (بهترين نظام آفرينش) است. همچنين با فيض الهي هم منافات دارد؛ زيرا ترك خير بسيار به دليل شر اندك، خود، شر بسيار محسوب مي‌شود. آيا رواست كه از خلق آتش اجتناب كرد به دليل شر اندكي كه ممكن است درپي داشته باشد؟ اگر آتش، خلق نشود خيرات بي‌شماري از ميان مي‌رود. ضمن آنكه مي‌توان از بسياري از شرور با تدبير و تفكر جلوگيري كرد.

يكي از دلايلي كه ذكر مي‌شود، اين است كه شر، از لوازم وجود خير است. خاستگاه اوليه اين نظريه به انديشه‌هاي ارسطو باز مي‌گردد. بر اساس تفسيري كه از اين نظريه در فلسفه اسلامي شده است، موجودات امكاني از پنج حالت بيرون نيستند:

الف. آنچه كه خير محض و ناب است؛

ب. آنچه كه خيرش بيش‌تر از شرش است؛

ج. آنچه كه خير و شرش مساوي است؛

د. آنچه كه شرش بيش‌تر از خيرش است؛

هـ‌. آنچه كه شر محض است.

ابتدا اين مطلب به اثبات مي‌رسد كه از ميان اين احتمالات پنجگانه، تنها احتمال اول و دوم به واقعيت پيوسته است. سپس روشن مي‌شود كه وجود اين دو قسم در جهان، امري ضروري است. قسم اول كه روشن است؛ اما دربارة قسمت دوم گفته مي‌شود كه اگر خداوند، اين قسم از موجودات را به دليل شر اندك نيافريند، خير فراواني كه ملازم با اين شر است، محقق نمي‌شود؛ حال اينكه گفته شد، ترك خير كثير، خود شر بزرگي است كه در مقايسه با شر اندك به مراتب، عظيم‌تر و بزرگ‌تر است‌» (10)

علامه طباطبايي‏رحمه‏الله در تأييد اين نظر در تفسير الميزان مي‌فرمايد: «امور، پنج قسم‌اند: 1. آنها كه خير محض‌اند؛ 2. آنها كه خيرشان بر شرشان غالب است؛ 3. آنها كه خير و شرشان مساوي است؛ 4. آنها كه شرشان غالب بر خيرشان است؛ 5. آنها كه شر محض است.

از اين پنج قسم، سه قسم آخر، معقول نيست كه هستي به خود بگيرند؛ زيرا هست‌شدن آنها مستلزم ترجيح بلا مرجح و يا ترجيح مرجوح بر راجح است؛ (زيرا همان‌گونه كه گفته شد، شرور از اعدام و نسبي هستند. تعبيري كه از شر مي‌شود عدم خير است).

اگر حكمت الهي را كه از قدرت و علم واجبي او سرچشمه مي‌گيرد و همچنين جود خدايي را ـ كه هرگز آميخته با بخل نمي‌شود ـ در نظر بگيريم، حكم خواهيم كرد كه بر چنين خدايي واجب است فيض خود را به وجهي عطا كند كه اصلح و شايسته‌تر براي نظام اتم است و از امور پنج‌گانه گذشته، دوتاي اولي را ايجاد كند؛ زيرا اگر اولي را ايجاد نكند، مرتكب شر محض مي‌شود و اگر دومي را خلق نكند شر بيش‌تر را خلق مي‌كند. بنابراين آنچه از شرور كه به نظر ما مي‌رسد، در مقايسه با آنچه از خيرات به چشم مي‌خورد، نادر و كم است و شر كثير به سبب خير كثير تحقق مي‌يابد و ممكن نبود تحقق نيابد‌» (11)

حاصل اينكه نمي‌توان خير زياد و فوايد بسيار را قرباني شر اندك كرد. اگر عالم ماده داراي شري است، ‌داراي فوايد بسياري نيز هست. پس نمي‌توان گفت: خدا از خير بسيار به سبب اين شر اندك روي برگردانَد و از خلقت عالم ماده صرف نظر كنَد.

اين اشكال نيز وارد نيست كه برخي مي‌گويند: «خيرات عالم، در مقايسه با شرور آن كم‌تر است»؛ زيرا اين نظر، خلاف وجدان آدمي است. اگر انسان به منافع آتش بنگرد، خوبيهاي آن را بيش از بديهايش مي‌بيند. همچنين است هر شيء ديگر كه در اين جهان وجود دارد. در همه اين شرور، آدمي، خود را ملاك و معيار مي‌داند. اگر انسان، اين معيار (خود) را كنار بگذارد، چيزي در عالم، شر نيست.

در ضمن اگر بپذيريم در عالم شري وجود دارد، اين حقيقت را نمي‌توانيم انكار كنيم كه انسان مي‌تواند با تدبير و عقل خود بر بسياري از آنها فائق آيد. زلزله، ‌طوفان و سيل در طبيعت وجود دارد؛ ولي انسان مي‌تواند با ساختمانهاي محكم و سيل‌بند از خسارتهاي آن جلوگيري كند. بسياري از زيانهاي طبيعي، نتيجه عملكرد نادرست آدميان است و با اجتناب از آنها و دوري از گناهان، مي‌توان از اين ضررها دوري جست. (12)

اگر به عقيده بعضي، زلزله و سيلاب و آتشفشان و رعد و برق شر است، چگونه در بعضي مناطق و كشورها (مثل ژاپن كه روي خط زلزله قرار دارد) بر اثر تدبيرهاي كافي، خسارتي نه جاني و نه مالي در پي ندارد؛ اما در بعضي كشورها و مناطق ديگر، تلفات زيادي به بار مي‌آورد؟

معلوم مي‌شود كه اين امور در همه جا شر نيست و نسبي است و نسبيّتش به اين معنا است كه مي‌توان از شر بودن آن جلوگيري كرد. پس چه بهتر است كه قضاوت خود را اين قدر محدود نكنيم و با يك چشم به قضاياي عالم ننگريم. وقتي بارش برف و باران، زندگي و رفت و آمد را سخت مي‌كند و هنگامي‌ كه ساختمان فرسوده‌اي براي نوسازي ويران مي‌شود و براي رهگذران جز گرد و غبار، منفعتي به بار نمي‌آورد، بسياري از مردمان، اين امور را شر و بلا مي‌دانند؛ اما چون اثر آن برف و باران حياتبخش را در نظر بگيريم، يا به جاي آن، بناي فرسوده، بناي عظيمي، مثل يك بيمارستان عام‌المنفعه را مشاهده كنيم، تصديق خواهيم كرد كه اين حوادث كه در ظاهر و در يك بررسي كوتاه شر مطلق به نظر مي‌رسيد، به واقع، خير بزرگي است.

طرح يك سؤال

فرض را بر اين بگذاريم كه پذيرفتيم، سيل، زلزله، رعد و برق و‌... همه از لوازم دنياي مادي و جزء جدايي ناپذير آن و يا از اثرات اعمال انسانها است؛ اما در اين ميان، تكليف آن افراد بي گناه چيست كه بر اثر اين حوادث كشته و يا دچار درد و رنج بسيار مي‌شوند؟ و يا تكليف آن كودك نابالغي كه بر اثر اين حوادث از بين رفته چه مي‌شود؟

در جواب بايد بگوييم: پروردگار، عادل است و به هيچ انساني، كوچك‌ترين ظلمي نمي‌كند. از اينرو اگر در چنين مواردي به كسي آسيبي رسيد كه مستحق آن نبوده است، خداوند، عوض او را در آخرت خواهد داد. مرحوم سيد مرتضي از بزرگان شيعه و كلام مي‌گويد: «هر دردي كه از سوي خداي متعال به انسان عاقل و مكلف يا غير مكلف مثل بچه برسد، خداوند، عوض آن را به او مي‌دهد‌» (13)

علامه حلي ‏رحمه‏الله نيز مي‌گويد: «عدليه بر اين مطلب اتفاق دارند كه اگر دردي از سوي خداوند به افراد مكلف و غيرمكلف برسد، بر خداي متعال، لازم است كه عوض آن را به او بدهد؛ چرا كه در غير اين صورت، ظالم بودن خداوند لازم مي‌آيد‌» (14) پس عدل پروردگار، مستلزم آن است و ايجاب مي‌كند كه گرفتاران و حادثه‌ديدگان بي‌گناه را از طريق پاداشهاي اخروي و يا تخفيف در احكام ياري كند؛ همچنان‌كه حق تعالي در آيه 156 سوره بقره مي‌فرمايد: «وَ بَشِّرِ الصَّابِرِينَ الَّذِينَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصِيبَةٌ قالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ أُولئِكَ عَلَيْهِمْ صَلَواتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ رَحْمَة. ‌».؛ «و صابرين را بشارت بده، همانها كه هنگامي مصيبتي به آنها مي‌‌رسد مي‌گويند: ما از خداييم و به سوي او باز مي‌گرديم. صلوات و رحمت پرودرگارشان برايشان باد...»

پی‌نوشـــــــــــــت‌ه

(1). الهيات شفا، ابوعلي سينا، دفتر نشر الكتاب، 1403 ق، مقاله هشتم، فصل ششم.

(2). الحكمۀ المتعاليۀ في الاسفار الاربعۀ، ملا صدرا، المكتبۀ المصطفويه، 1386 ق، ج7، ص58.

(3). ترجمه الميزان، سيد محمد باقر موسوي، دفتر انتشارات اسلامي، 1371 ش، ج13، ص258.

(4). تعليقات فارابي، تحقيق و مقدمه جعفر آل ياسين، دار المناهل، 1408 ق، ص46.

(5). الهيات شفا، ص421.

(6). اعراف/96.

(7). رعد/11.

(8). بقره/216.

(9). اسفار اربعه، ملاصدرا، ج7، صص61 و 106.

(10). انديشه اسلامي (1)، جعفر سبحاني و محمدمحمد رضايي، دفتر انتشارات اسلامي، 1374 ش، صص 125 و 124.

(11). ترجمه الميزان، ج13، ص26.

(12). انديشه اسلامي، جعفر سبحاني و محمد محمد رضايي، ص135.

(13). الذخيره، سيد مرتضي علم الهدي، انتشارات جامعه مدرسين، 1374 ش، ص239.

(14). النور الملكوت، علامه حلي، انتشارات بيدار، 1381 ش، ص 127. http://www.yasinmedia.com