چه کسی ماشه را خواهد کشید: براساس زندگی شهید غلامعلی پیچک
چه کسی ماشه را خواهد کشید: براساس زندگی شهید غلامعلی پیچک
Author :
Publisher :
Publication year :
1387
Publish number :
نهم
Publish location :
تهران
Number of volumes :
1
(0 آرا)
(0 آرا)
چه کسی ماشه را خواهد کشید: براساس زندگی شهید غلامعلی پیچک
کتاب چه کسی ماشه را خواهد کشید: بر اساس زندگى شهید غلامعلى پیچک به قلم رحیم مخدومى، دوازدهمین کتاب از مجموعه کتابهای قصه فرماندهان، ابتدا داستانهایی از این شهید بزرگوار روایت میکند، سپس زندگینامهی وی را به تصویر میکشد.
رحیم مخدومى در کتاب چه کسی ماشه را خواهد کشید نشان میدهد که این شهید بزرگوار تا چه اندازه پرشور، بانشاط، شوخطبع و صمیمی بود و هر زمان نیازی احساس میکرد، برای کمک اول صف میایستاد و آستین همت بالا میزد. او بسیار شجاع و باهیبت و در عین حال، گوش به فرمان امام خمینی (ره) بود.
داستان سوم کتاب چه کسی ماشه را خواهد کشید به روایت آماده شدن این شهید جهت ترور یکی از افسران خائن پهلوی میپردازد. اتفاقها مطابق برنامه پیش میرود تا اینکه همه چیز تغییر میکند.
ششمین داستان نیز به روایت داستان غلامعلى پیچک برای آرام نمودن یک جوان بسیجی میپردازد که در آن وی تصمیم میگیرد روح پدر جوان را احضار کند تا او بتواند کمی با پدرش صحبت کند. غلامعلى پیچک یک پتو و یک قیف طلب میکند و سپس از جوان میخواهد که به درون قیف نگاه کند تا روح پدرش حاضر شود و ناگهان جوان با اتفاقات عجیبی رو به رو میشود.
در بخشی از کتاب چه کسی ماشه را خواهد کشید میخوانیم:
راستش قصد نداشتم اینقدر بىپرده و صریح قهرمان داستان را لو بدهم، اما نمیدانم چرا افسار قلم از دستم در رفت. غلامعلى خودش بود که بىپرده آمد جلو. برخلاف همیشه که با پرده مىگریخت! اینبار آمد جلو تا بگوید؛ شما دو نفر چه مىخواهید افتادهاید دنبال من؟ تهران که بودم رهایم نکردید. وارد دانشگاه شدم، تعقیبم کردید. عملگى کردم، زیر ذرهبینم قرار دادید. حالا صدها کیلومتر راه را پیموده و آمدهام به سیستان و بلوچستان تا از نگاههاى جست و جوگر شما در امان باشم. اما مگر مىگذارید؟ مثل جن یکهو ظاهر مىشوید.
اصلاً شما این کپر را از کجا پیدا کردید؟ من بالاخره باید از راز کارهاى شما سر در بیاورم. چه کسى راپورت مرا به شما میدهد؟ لطفاً حرف آخرتان را اول بگویید و زود بروید دنبال کارتان. چه مىخواهید از جان من؟ رک و پوست کنده بگویید. مىخواهید مرا حلّاجى کنید؟ بسمالله. من غلامعلى پیچک هستم، فرزند اسماعیل. بعد از انقلاب که دانشگاهها تعطیل شد، وارد جهاد سازندگى شدم تا شاید سهمى در سازندگى این کشور خراب داشته باشم.
به دنبال خرابترین جا، مىگشتم، سر از سیستان و بلوچستان در آوردم. وقتى آمدم اینجا دیدم بچهها معلم ندارند. گفتم کدام سازندگى واجبتر از انسانسازى است؟ بعد دست به کار شدم. حالا من شدهام معلم بچههاى ابتدایى، امّا در این روستاى کپرنشین مگر معلمى به این سادگیهاست؟ تا مىخواهم یک درس بدهم، یک درس دیگرى سر راهم سبز مىشود.
یک روز میآیند و مىگویند؛ آقا بدو که باران یکى از کپرها را روى سر اهلش خراب کرد!
من و بچهها به ناچار درس را ناتمام گذاشته، میرویم به کمک اهل آن کپر.
فهرست مطالب کتاب
قرنطینهاى تاریک
جامعه تب دارد
چه کسى ماشه را خواهد کشید
بمبى به بزرگى تهران
این دلها ترک دارند
علفهاى هرز نامردند
مغزها گرسنه چشماند
زندگینامه
عناوین مرتبط
نشریه قافله نور: فروردین ماه ۱۳۸۷، شماره ۱۰۶
نشریه قافله نور: شهریور ماه ۱۳۸۹، شماره ۱۲۳
نشریه قافله نور: مرداد ماه ۱۳۸۹، شماره ۱۲۲
نشریه قافله نور: تیر ماه ۱۳۸۹، شماره ۱۲۱
نشریه قافله نور: خرداد ماه ۱۳۸۹، شماره ۱۲۰
نشریه قافله نور: اردیبهشت ماه ۱۳۸۹، شماره ۱۱۹
نشریه قافله نور: فروردین ماه ۱۳۸۹، شماره ۱۱۸