اسرار و عرفان حج

 

نویسنده : قادر فاضلي
ظاهر و باطن مناسک حج:
 
« وَ أَذِّنْ فِي النّاسِ بِالْحَجِّ يَأتُوکَ رِجالا وَ عَلي کُـلِّ ضامِر يَأْتِيْـنَ مِنْ کُـلِّ فَجٍّ عَميق ثُمَّ لْيَقْضُوا تَفَثَهُمْ وَ لْيُوْفُوا نُذُورَهُمْ وَ لْيَطَّوَّفُوا بِالْبَيْتِ الْعَتِيْقِ »(الحجّ 29 ـ 27). و در ميان مردم انجام مناسک حج را صدا زن تا از هر سو مردم پياده و سواره، از راه دور و نزديک به سوي تو آيند.
سپس مناسک حج را به انجام رسانند و به نذرهاي خود وفا کرده و به طواف خانه عتيق بپردازند. حج از احکام مهمّ عبادي ـ سياسي اسلام و يکي از فروعات آنست. اين فريضه الهي در عين حال خصوصيّاتي دارد که منحصر به خود بوده و آن را بر ديگر احکام اسلامي، برتري داده است.
حج ضمن اين که عملي است عبادي، سياسي نيز هست و بلکه نه تنها عبادي ـ سياسي است که عملي است اجتماعي ـ اسلامي به گونه اي که جهان را به خود متوجّه مي سازد. مسلمانان، با مليّت ها و رنگ ها و زبان هاي مختلف از سراسر اين کره خاکي در يکجا جمع شده و همگي يک شعار سر داده و يک هدف را دنبال مي کنند.
بنابراين، مي توان حج را رستاخيز اسلامي نام نهاد. حج، با توجّه به گستردگي ابعاد و ويژگي خاصّش، از اسرار باطني فراواني برخوردار است به طوري که هيچ يک از اعمال ديگر، به آن گستردگي نبوده و باطن هيچ يک به باطن حج نمي رسد.
حج همان گونه که توحيد، نبوّت، امامت و معاد را دارد، نماز، روزه، جهاد، تولّي و تبرّي و نيز ديگر امور; همانند خلوت و جلوت، ذکر و تفکّر، سکوت و فرياد، عزلت و اجتماع و ظاهر و باطن همه را دارد. و در يک کلام مي توان گفت که: حج بخشي از آثار فقهي، فلسفي، اخلاقي، عرفاني و... را به خود اختصاص داده است. در اين نوشته برآنيم تا گوشه هايي از اسرار معنوي و عرفاني حج را، که محصول زحمات و رياضت هاي بزرگان و عرفاي مسلمان در طول ساليان درازِ است، باز گوييم. بديهي است آنچه يک عارف گفته يا نوشته است، محصول زحمات خويش بوده و يک کشفِ فردي است که هر عارفي مي تواند به اقتضاي حال خود بدان برسد و آن را شهود کرده، در حدّ توان بيان و قلم خود، به ديگران نيز انتقال دهد.
چه بسا عارفي از مسأله اي ظاهري، معنويتي به دست آورد ؟ که عارف ديگر به چيزي غير از آن رسيده است يا طوري بيان کند که متفاوت و بلکه مغاير با بيان عارف ديگر باشد. از گفته هاي عارفان، آنچه که عقل و دل خواننده کشش دارد، برايش قابل درک و استفاده است.
و آنچه که خارج از توان وي باشد، به عقل و انصاف و اخلاق نزديکتر است که از کنار آن با کمال ادب عبور کرده، صحّتش را، به قول شيخ الرئيس ابو علي سينا، در بقعه امکان قرار دهد. و متوجّه اين شعر حافظ باشد که:
ما نگوييم بدو ميل به ناحق نکنيم       جامه کس سيه و دلق خود ازرق نکنيم
ابن سينا با اينکه يک فيلسوف و عقلگراي محض است، در امور عرفاني بسيار محتاط بوده و ديگران را نيز به احتياط و ادب و پرهيز از تندروي و انکار، دعوت مي کند. او در چندين جاي کتاب اشارات خود، اين مطلب را گوشزد کرده و مي گويد: اگر با خبر شدي که عارفي به قوّت خود کاري انجام داد يا حرکتي کرد و يا حرکتي را به وجود آورد که از عهده ديگري خارج است، پس چنين کاري را به کلي انکار نکن; زيرا راه هايي بر سبب و صحّت اين امور وجود دارد(1).
در جايي ديگر مي گويد: و چه بسا اخباري از عرفا به تو برسد که بر خلاف عادت است و تو را به سوي تکذيب سوق مي دهد. پس در اين امور (اگر نمي تواني قبول کني) توقّف کرده عجله نکن; زيرا که اين گونه مسائل در طبيعت اسراري دارند و اسبابي(2). همچنين مي گويد: مبادا که زيرکي و ذکاوت و دوري جستن تو از مردم، به روي آوردن تو بر انکار همه اين امور باشد;
زيرا که اين حالت نشانه عجز و خفّت و سبک سري توست. بلکه بر تو باد که بر طناب توقّف توسّل کني. و اگر بعيد بودن آن خبري که به گوش تو رسيده است تو را در انکار آن بي تاب کرده، تا زماني که محال بودنش برتر يقيني و مبرهن نشده، صواب اينست که اين گونه اخبار را در بقعه امکان قرار دهي، مادامي که برهانِ قاطع بر آن به دست نياورده اي و بدانکه در طبيعت عجايب فراواني است(3).
و چه نيکو فرمود آن عارف وارسته به حق پيوسته. حضرت امام خميني (ره) که: خدا توفيق دهد که ما اينها را انکار نکنيم. يعني اگر قدرت درک و تجزيه و تحليل عمق کلام بزرگان عرفان را نداريم از خدا بخواهيم تا ما را، همچو جاهلان، در ورطه انکار اين حقايق نيندازد و خداي ناکرده به تکفير و تفسيق يا توهين نپردازيم.
آنچه از حقايق عرفاني به ما مي رسد، اگر مربوط به انبيا و اولياي دين باشد، چه بفهميم و چه نفهميم بايد تعبّداً قبول کرده و از خدا توفيق فهم آن را بخواهيم، بدون اين که کوچکترين شک و شبهه اي در صحّت کلام به خود راه دهيم. ولي اگر به انبيا و اوليا منسوب نبود.
بلکه به علما و عرفا مربوط باشد، اگر خارج از درک ما بوده و ما قادر به هضم آن نباشيم بايد در بقعه امکان قرار دهيم تا اين که توفيق بهره برداري از فيوضات عرفا از ما سلب نشود و ما در قضاوت هاي خود راه خلاف يا دور از انصاف را طي نکنيم.
در ضمن متوجّه اين نکته هم باشيم که منبع احکام عبادي و سياسي اسلام قرآن کريم است و خود قرآن کتاب نازل شده است. يعني از مقام حقيقي و عُلْوي خود تنزل کرده و پايين آمده است تا اين که براي بشر قابل درک باشد، در عين حال اين قرآن، ظاهري دارد و باطني، غيبي دارد و شهادتي، صورتي دارد و سيرتي.
حرف قرآن را بدان که ظاهريست      زير ظاهر باطني بس قاهريست زير آن باطن يکي بطن سِوُم       که دَرو گردد خردها جمله گم بطن چارم از نُبي خود کس نديد      جز خداي بي نظير بي نديد
تو زقرآن اي پسر ظاهر مبين       ديو آدم را نبيند جز که طين ظاهر قرآن چو شخص آدمي است       که نقوشش ظاهر و جانش خفي است مرد را صد سال عم و خال او       يک سر موي نبيند حال او(4)
با اين که ظاهر قرآن کلماتي است که از حروف معمولي تشکيل يافته، ولي باطن آن همانند ظاهرش يکسان نبوده بلکه داراي مراتبي عظيم است همين گونه اند انسان ها که مانند قرآن ظاهري همسان دارند ولي باطنشان مثل هم نبوده و بسيار متفاوت است.
مولوي گويد: باطن انسان همانند ظاهر فرشتگان است. چون فرشتگان ظاهراً پنهانند ولي انسان ظاهراً آشکار و باطناً پنهان است، و اين پنهان بودن به جهت پيچيدگي و عظمت بي نهايت وي است;
گر به ظاهر آن پَري پنهان بود      آدمي پنهانتر از پريان بود نزد عاقل زآن پَري که مضمرست       آدمي صد بار خود پنهانتر است آدمي نزديک عاقل چون خفي است      چون بود آدم که در غيب او صفي است آدمي همچون عصاي موسي است     آدمي همچون فسون عيسي است در کف حق به هر داد و به هر زَيْن      قلب مؤمن هست بين اصبعين
وقتي باطن قرآن داراي حقايق لايتناهي است و باطن انسان نيز همانند باطن قرآن عظيم و بي انتهاست بديهي است هنگامي که اين دو بي نهايت به هم مي رسند، استفاده ها و برداشت هاي بي حدّ و حصري نيز حاصل خواهد شد، که چه بسا با اين فکر و انديشه محدود و قالبگيري شده بعضي ها ناسازگار باشد. پس بهتر است که موارد سخت و پيچيده مسائل عرفاني به جاي اين که عرفان يا عارف را تأويل کنيم خود را تأويل نماييم.
کرده وي تأويل حرف بکر را       خويش را تأويل کن ني ذکر را هيچ بي تأويل اينرا در پذير     تا در آيد در مگو چون شهد و شير زآن که تأويلست وا داد عطا      چون که بيند آن حقيقت را خطا آن خطا ديدن ز ضعف عقل اوست     عقل کلّ مغز است و عقل ما چو پوست خويش را تأويل کن نه اخبار را       مغز را بدگوي ني گلزار را(5)
ناگفته نماند که منظور از اين حرف تبرئه کلّي عرفا از خطا و توجيه همه گفتار آنها نيست; زيرا عارف هر قدر هم عظيم باشد جايز الخطا بوده و چه بسا به قدر بزرگيش اشتباهش نيز بزرگ باشد. بلکه منظور معيار قرار ندادن خود در اين امور است. در امور ذوقي و کشفي که عارف متعمّداً پوشيده سخن گفته و راز را به رمز بيان مي کند نبايد معلومات عمومي و محدود خود را قاضي کرده و عارف را محک بزنيم چون:
اصطلاحاتي است مر ابدال را      که خبر نبود از او غفال را هنديان را اصطلاح هند مدح     سنديان را اصطلاح سند مدح پيش او مدح است و در پيش تو ذمّ       پيش او شهداست و در پيش تو سم هر کسي را اصطلاحي داده ايم        هر کسي را سيرتي بنهاده ايم(6)
با توجّه به اين گفتار خواننده عزيز توجّه دارد که آنچه در خصوص اسرار و عرفان حج گفته مي شود، توجّه به باطن امور ظاهري است; لذا احرام، سعي، طواف، لباس احرام، حجر الاسود، کعبه و... يک مفهوم ظاهري داشته و يک مفهوم يا مفاهيم باطني خاصّي هم دارد که در اينجا غرض بيان آن مفاهيم باطني است. ارزش واقعي هر عملي، در نقش سازنده آن از راه شناخت اسرار باطني و بکارگيري آن اسرار نهفته است.
نماز، روزه، حج و هر عمل ديگري که تنها در حدّ قالب ظاهري آن مورد توجّه بوده و به درونش پي برده نشده است، کارساز و مشکل گشا نبوده و نخواهد بود. حج ظاهري همان گونه که براي دشمنان حج زياني ندارد براي حاجي نيز سودي ندارد و تنها جهت رفع تکليف بجا آورده مي شود.
اگر ميليون ها نفر به حج روند ولي شناخت آنها از حج تنها در حدّ مناسک صوري آن و اجراي دقيق مناسک بدون توجّه به محتواي آن باشد، نه سودي دارد و نه زياني. اگر از ميان مليون ها زائر، حتي تنها چند هزار نفري ضمن اجراي صحيح آداب ظاهري اعمالِ حج، آن هم تا حدودي به اسرار باطني و نقش سازنده آن واقف شده و از نور درون آن مستضييء شوند و نور بگيرند،
دشمنان ضدّ نور براي خاموشي آن با حاجيّان به مقابله مي پردازند; « يُرِيدُونَ لِيُطْفِئُوا نُورَ اللهِ بِأفْواهِهِمْ وَ اللهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَو کَرِهَ الکافِرُون »(7). مي خواهند نور خدا را با دهان خود خاموش کنند ولي خداوند نور خود را به اتمام و کمال مي رساند و لو کراهت داشته باشند.
آري چنين حجّي به ضرر آنانست و حيات استعماريشان را تهديد مي کند. همان گونه که نماز واقعي « تنهي عن الفحشاء و المنکر و معراج المؤمن و عمود الدّين » است، حج واقعي نيز چنين است; ليکن با کمال تأسّف بسياري از مردم از اين فيض عظما محروم و اسرار حج از آنان مکتوم است.
عارف بزرگ و بزرگ مرد تاريخ معاصر حضرت امام خميني (ره) به اين حقيقت پيش از همه و بيش از هر کس ديگر پي برد و مردم را بدين مهم آگاه ساخت و از اين که هنوز هم گروهي حج را فقط در اجراي احکام صوري و ظاهري محدودي خلاصه کرده اند تأسّف خورده،
مي گويد: بزرگترين درد جوامع اسلامي اينست که هنوز فلسفه واقعي بسياري از احکام الهي را درک نکرده اند و حج با آن همه راز و عظمتي که دارد هنوز به صورت يک عبادت خشک و يک حرکت بي حاصل و بي ثمر باقي مانده است. يکي از وظايف بزرگ مسلمانان، پي بردن به اين واقعيت است که حج چيست و چرا براي هميشه بايد بخشي از امکانات مادي و معنوي خود را براي برپايي آن صرف کنند ؟
چيزي که تا به حال از ناحيه ناآگاهان و يا تحليلگران مغرض و يا جيره خواران، به عنوان فلسفه حج ترسيم شده است، اينست که حج يک عبادت دستجمعي و يک سفر زيارتي ـ سياحتي است. به حج چه که چگونه بايد زيست و چطور بايد مبارزه کرد و با چه کيفيّت در مقابل جهان سرمايه داري و کمونيسم ايستاد ؟! به حج چه که حقوق مسلمانان و محرومان را از ظالمين بايد ستاند ؟!
به حج چه که بايد براي فشارهاي روحي و جسمي مسلمانان چاره انديشي نمود ؟! به حج چه که مسلمانان بايد به عنوان يک نيروي بزرگ و قدرت سوّم جهان خودنمايي کنند ؟! به حج چه که مسلمانان را عليه حکومت هاي وابسته بشوراند ؟! بلکه حج همان سفر تفريحي براي ديدار از قبله و مدينه است و بس.
و حال آن که حج براي نزديک شدن و اتّصال انسان به صاحبخانه است و حج تنها حرکات و اعمال و لفظ ها نيست و با کلام و لفظ و حرکت خشک انسان به خدا نمي رسد. حج کانون معارف الهي است که از آن، محتواي سياست اسلام را در تمامي زواياي زندگي بايد جستجو نمود. حج پيام آور ايجاد و بناي جامعه اي به دور از رذائل مادّي و معنوي است.
حج تجلّي و تکرار همه صحنه هاي عشق آفرين زندگي يک انسان و يک جامعه متکامل در دنياست و مناسک حج مناسک زندگي است و از آنجا که جامعه است اسلامي از هر نژاد و ملّتي بايد ابراهيمي شود تا به خيل امّت محمّد (ص) پيوند خورد و يکي گردد و يد واحده شود، حج تنظيم و تمرين و تشکل اين زندگي توحيدي است. حج عرصه نمايش و آيينه سنجش استعدادها و توان مادي و معنوي مسلمانان است.
حج بسان قرآن است که همه از آن بهره مند مي شوند ولي انديشمندان و غوّاصان و درد آشنايان امّت اسلامي اگر دل به درياي معارف آن بزنند و از نزديک شدن و فرو رفتن در احکام و سياست هاي اجتماعي آن نترسند، از صدف اين دريا گوهرهاي هدايت و رشد و حکمت و آزادگي را بيشتر صيد خواهند نمود و از زلال حکمت و معرفت آن تا ابد سيراب خواهند گشت.
ولي چه بايد کرد و اين غم بزرگ را به کجا بايد برد که حج بسان قرآن مهجور گرديده است. و به همان اندازه اي که آن کتاب زندگي و کمال و جمال در حجاب هاي خود ساخته ما پنهان شده است و اين گنجينه اسرار آفرينش در دل خروارها خاک کج فکري هاي ما دفن و پنهان گرديده است و زبان انس و هدايت و زندگي و فلسفه زندگي ساز او به زبان وحشت و مرگ و قبر تنزل کرده است، حج نيز به همان سرنوشت گرفتار گشته است.
سرنوشتي که ميليون ها مسلمان هر سال به مکّه مي روند و پا جاي پاي پيامبر و ابراهيم و اسماعيل و هاجر مي گذارند ولي هيچ کس نيست که از خود بپرسد ابراهيم و محمّد (ع) که بودند و چه کردند، هدفشان چه بود، از ما چه خواسته اند ؟ گويي به تنها چيزي که فکر نمي شود به همين است. مسلّم، حج بي روح و بي تحرّک و قيام، و حج بي برائت، حج بي وحدت و حجي که از آن هدم کفر و شرک بر نيايد، حج نيست...
پيامبر اسلام نيازي به مساجد اشرافي و مناره هاي تزييناتي ندارد. پيامبر اسلام دنبال مجد و عظمت پيروان خود بوده است که متأسّفانه با سياست هاي غلط حاکمان دست نشانده به خاک مذلّت نشسته اند... إن شاء الله ما نخواهيم گذاشت از کعبه و حج،
اين منبر بزرگي که بر بلنداي بام انسانيّت بايد صداي مظلومان را به همه عالم منعکس سازد و آواي توحيد را طنين اندازد، صداي سازش با آمريکا و شوروي و کفر و شرک نواخته شود و از خدا مي خواهيم که اين قدرت را به ما ارزاني دارد که نه تنها از کعبه مسلمين که از کليساهاي جهان نيز ناقوس مرگ آمريکا و شوروي را به صدا در آوريم(8).
فضيلت حج:
حج داراي فضيلت عارضي و ذاتي است. الف. فضيلت عارضي: فضيلت عارضي حج به چند جهت است: 1. اجتماع مسلمانان از اطراف و اکناف عالم در آن ميعادگاه است که نمونه اي از رستاخيز نهايي است. در اين اجتماع ملل دنيا با فرهنگ ها و رنگ ها و زبان هاي مختلف از اقصي نقاط کره خاکي گردهم مي آيند و همه با زبان دل و زبان دين با هم سخن مي گويند.
اي بسا هندو و ترک همزبان      اي بسا دو کرد چون بيگانگان پس زبان همدلي خود ديگر است       همدلي از هم زباني بهترست
همچنين از اوضاع عبادي، سياسي، اقتصادي نظامي علمي و ... همديگر نيز مطّلع مي گردند و پيام هاي برادران و خواهران ديني خود از ملل ديگر را به هموطنانشان مي رسانند که اين مطلب داراي فوايد دنيوي و اخروي فراواني است که ان شاء الله در فرصت ديگر بدان خواهيم پرداخت. 2. در اين ماه (ذيحجه) وقايعي رخ داده که به حج عظمت داده است.
بعضي از اين وقايع، پيش از اسلام واقع شده; مانند وقايعي که مربوط به حضرت ابراهيم (ع) است; از قبيل قرباني فرزند و... و بعضي ديگر به بعد از ظهور اسلام مربوط است; مانند مسأله غدير که روز ولايت و اکمال دين و يأس کفّار است. گروهي از عرفا ماه ذيحجه را از اين جهت به ساير ماه ها فضيلت داده اند; زيرا روز غدير روز امامت، ولايت و وصايت است. و چون ولايت باطن نبوّت است پس روز ولايت هم باطن و سرّ همه ايّام است.
عارف عظيم القدر مرحوم ميرزا جواد آقاي ملکي تبريزي استاد عرفان حضرت امام خميني (ره) در اين باره مي فرمايد: در اين روز ولايت امير المؤمنين را به آسمان ها و زمين ها و پرندگان و درياها و صحراها و کوه ها و ... عرضه داشتند و همه قبول کردند. ... مَثَل مؤمنان در قبول ايمان و ولايت امير المؤمنين (ع) در روز غدير مانند مثَلَ ملائکه در قبول سجده به حضرت آدم (ع) است و مَثَل کسي که ولايت امير المؤمنين را قبول نکند مَثَل شيطان در ردّ سجده بر آدم (ع) است...
اين ولايتي که به جميع صنوف مخلوقات ارائه شده، همان ولايت مطلقي است که در رسول الله و امير المؤمنين و يازده خليفه حضرت امير است; همان طور که بعضي از محقّقين گفته اند: ولايت باطن نبوّت مطلقه است(9). ب ـ فضيلت ذاتي: 1. خانه خدا در زمين که کعبه مکرّمه است، مقابل بيت المعمور خانه خدا در آسمان قرار دارد. در زمين خانه ساختند و مطاف جهانيان کردند و در آسمان خانه ساختند و مطاف آسمانيان کردند.
آن را بيت المعمور گويند و فرشتگان روي بدان دارند. و اين يکي را کعبه نام نهادند و آدميّان روي بدان دارند. سيد انبيا و رُسُل (ص) گفت: شب قربت و رتبت، شب اُلفت و زلفت که ما را در اين گلشن حرام دادند، چون به چهارم آسمان رسيدم که مرکز خورشيد است و منبع شعاع جرم شاه ستارگان است به زيارت بيت المعمور رفتم چند هزار مقرّب ديدم در جانب بيت المعمور، همه از شراب خدمت مست و مخمور، از راست مي آمدند و به جانب چپ مي گذشتند و لبيک مي گفتند.
گويي عدد ايشان از عدد اختران فزون است و از شمار برگ درختان زيادت. وَهْم ما شمار ايشان ندانست، فهم ما عدد ايشان در نيافت. گفتم يا اخي جبرائيل که اند ايشان و از کجا مي آيند ؟ گفت: « يا سيد وَ ما يَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّکَ إلاّ هُوَ » پنجاه هزار سال است تا همچنين مي بينم که يک ساعت آرام نگيرند.
هزاران از اينجانب مي آيند و مي گذرند، نه آنها که مي آيند پيش از اين ديده ام نه آنها که گذشته اند ديگر هرگزشان باز بينم نه دانيم از کجايند، نه دانيم کجا شوند. نه بدايت حال ايشان دانيم نه نهايت کار ايشان شناسيم(10). 2. وجود قبر منوّر پيامبر خدا (ص) و ائمّه اطهار در مدينه و قبور انبياي عظام در مکّه.
کعبه از گذشته هاي دور مورد علاقه پيامبران الهي بوده و همواره به کعبه عشق مي ورزيده اند. پيامبران در شدائد و سختي ها به خانه خدا پناه مي بردند و از فيوضات آن بهره مند مي گشتند. اين امر باعث شده است که بسياري از انبياي الهي در شهر مکّه اقامت داشته باشند و در نتيجه در اين شهر مدفون شوند.
در تفسير خواجه عبد الله انصاري آمده است: هر پيامبري که از دست قوم خود فرار مي کرد به کعبه پناه مي برد و تا آخر عمر در آن به عبادت مي پرداخت... يقيناً قبر نوح و هود و شعيب و صالح بين زمزم و مقام است ... و در اطراف کعبه قبر 300 پيامبر است ... و بين رکن يماني تا حجر الاسود قبر 70 پيامبر است و بين صفا و مروه قبر هفتاد هزار پيامبر است(11). از اينرو پيامبر اکرم (ص) فرموده است هر که در مکّه بميرد مانند آنست در آسمان دنيا مرده است(12).
فضيلت و اسرار کعبه:
عرفا به تأسّي از آيات و روايات، براي کعبه فضايل و اسرار بسيار بيان داشته اند که به اندکي از آن اشاره مي شود: کعبه، مکاني که خداوند متعال در شهر مکّه (يا بکه) قرار داده است. در روايات و کتب عرفاني آمده است: اوّلين قطعه خاکي که در روي زمين ظاهر شده مکان کعبه بود و خداوند زمين را از اين ناحيه گسترانيد; از اينرو مکه را امّ القري ناميده است.
امام باقر (ع) فرمود: خداوند آنگاه که خواست زمين را بيافريند، به بادهاي چهارگانه دستور داد تا بر روي آب وزيده و آن را موّاج ساخته و کف هاي آن را در مکان اين خانه جمع کند و تلّي (کوهي ـ تبّه اي) از آن بسازد. پس زمين را از زير اين کوه گسترش داد و آيه شريفه: « إنَّ أَوَّلَ بَيْت وُضِعَ لِلنّاسِ لَلَّذِي بِبَکَّةَ مُبارَک »(13) اشاره به آنست. پس اوّلين بقعه اي که در زمين خلق شد کعبه بود، سپس زمين از آن امتداد يافت(14).
امام صادق (ع) فرموده است: دوست داشتني ترين جاي زمين، مکّه است. در نزد خداوند هيچ خاکي محبوبتر از خاک مکّه، هيچ سنگي محبوبتر از سنگ مکّه، هيچ درختي محبوبتر از درخت مکّه، هيچ کوهي دوست داشتني تر از کوه مکّه و هيچ آبي محبوبتر از آب آن نيست(15). همچنين از امام صادق (ع) است که فرمود: خداوند تبارک و تعالي مسجد الحرام را قبل از زمين آفريد، سپس زمين را از آن گسترانيد(16). به بيان روايات، نگاه کردن به کعبه عبادت و موجب محو گناهان است(17). احترام ماه هاي حرام به ايّام حج و زيارت کعبه است. جنگ در ماه ذيحجه، از آن جهت که ماه حج است تحريم گشته و در ذيقعده از آن جهت که ماه قبل از حج و ماه آماده شدن حاجيّان است حرام شده است زيرا حاجي بايد آرامش خاطر و امنيّت داشته باشد.
و محرّم ماه برگشت حاجيّان و اسکان يافتن و رفع خستگي آنها از سفر حج است و اگر ماه رجب را ماه حرام قرار داد از آن جهت است که ماه حج عمره است(18). آري خداوند به احترام حج و حاجيّان، اين ماه ها را ماه حرام و امن قرار داد تا همگان به برکت حج مدّتي از سال را در امنيّت باشند.
محي الدين عربي مي گويد: بدانکه خداوند متعال کعبه را به عنوان گنجي به وديعه نهاده است. رسول خدا (ص) خواست تا آن گنج را خارج ساخته و به مردم انفاق کند ولي به جهت مصلحتي، از آن صرف نظر کرد... و آن سرّ تا کنون باقي است.
امّا روزي در سال 598 که من در تونس بودم لوح زرّين از کعبه به سوي من آمد که در آن لوح اثر انگشتي به عرض يک شبر و به طول يک شبر يا بيشتر بود. در آن لوح به قلمي که من نمي شناختم نوشته اي بود و اين جريان به سبب و جهتي که بين من و خدايم بود پيش آمد.
من از خدا خواستم که آن لوح را به جاي خود برگرداند و اينکار به جهت حفظ ادب در محضر رسول خدا بود که اگر آن لوح به مردم نشان مي دادم فتنه کور در ميانشان به وجود مي آمد و من بدين مصلحت از افشاي آن خودداري کردم. اما حضرت رسول اکرم (ص) بدين جهت آن را ترک نکردند بلکه آن را باقي گذاشتند تا حضرت قائم در آخر الزمان به امر خدا آن را خارج سازد.
آن حضرتي که جهان را پُر از عدل و قسط مي کند همان طور که پُر از ظلم و جور شده بود. و خبري نيز در اين خصوص وارد شده است(19). از اينرو پيامبر اکرم (ص) فرمود است: هر که در مکه بميرد مانند آنست که در آسمان دنيا مرده است(20).
همچنين وي در خصوص کعبه مي گويد: خانه کعبه اوّلين خانه اي است که معبد مردم قرار داده شده و نماز در آن با فضيلت تر از نماز در غير آنست خانه کعبه از نظر زمان قديمي ترين مسجد است و اين خانه از هنگامي است که خدا دنيا را آفريد.
پس اين خانه همان خانه اي است که خدا از تمام خانه ها برگزيده است، و براي آنست سرّ اوّليت در ميان همه معبدها که 120 هزار پيامبر، غير از اولياي الهي، بر آن طواف کرده اند. هيچ پيامبر و وليي نبوده است که به اين خانه و بلد حرام تعلّق خاطري نداشته باشد پس يقيناً اين خانه موطن ظهور دست خدا ولي حقّ و وديعه الهي است پيامبر اکرم (ص) درخصوص اين خانه فرمود:
به خدا که تو بهترين زمين خدا و محبوبترين زمين نزد خدا هستي و اگر مرا از تو خارج نمي کردند من هرگز از تو خارج نمي شدم. پس اگر کسي اين خانه را ببيند ولي بر حالت الهي و نوراني وي نيفزايد، از برکت خانه چيزي عايد او نشده است; زيرا اين خانه خزانه خدا از برکات و هدايت است(21).
اسامي کعبه و ساير مناسک حج:
هر يک از اسامي موجود براي کعبه يا ساير مناسک حج، وجه تسميه خاصّي داشته و هر کدام بيانگر حقيقتي است. از آنجا که اين مناسک، اعمال عبادي و ديني است، اولياي دين مي توانند وجه نامگذاري آن را بيان کرده و به بيان حکمت و اسرار موجود در اين تسميه بپردازند.
و لذا آنچه عرفا در اين خصوص گفته اند يا ترجمه و توضيح متن روايتي است و يا با توجّه به مضمون روايت، از آن برداشتي ذوقي و عرفاني کرده اند. اکنون به بيان مضامين بعضي از اسم هاي موجود و وجه تسميه آن مي پردازيم: کعبه; معناي مکعّب و مربّع است، و مربّع بودن کعبه بدانجهت است که بيت المعمور مربع است و کعبه مقابل آن قرار دارد.
مربّع بودن بيت المعمور از اينرو است که مقابل عرش خداست و آن مربع است. و مربع بودن عرش بدين خاطر است که کلمات الهي که اسلام بر آن بنا نهاده شده چهارتاست که عبارتند از: « سبحان الله، الحمد لله، لا إله إلاّ الله و الله اکبر ». بيت الله الحرام; اين نامگذاري بدانجهت است که مشرکان از ورود به اين منع شده اند و داخل شدن مشرکين بر آن حرام است.
البيت العتيق; عتيق يعني رها شده و آزاد. حکمت نامگذاري آن به عتيق، اينست که خانه خدا ملک کسي نبوده و از هر گونه ملکيّتي رهاست. بکّه; محلّ گريه و بکاء است. مردم در اطراف آن گريه کرده و از گناهان خود استغفار مي کنند. صفا; آدم (ع) برگزيده خدا (مصطفي) بر آن کوه فرود آمد و اسم او بر آن نهاده شد.
مروه; چون حواء که مرءة (زن) است، بر آن فرود آمد، اينجا بدين نام خوانده شد. منا; آنگاه که جبرئيل (ع) به حضرت ابراهيم نازل شد، گفت: « تمني يا اِبراهيم » اي ابراهيم هر چه مي خواهي تمنّا کن. از اينرو آنجا منا خواند شد.
عرفه; چون جبرئيل به ابراهيم  (ع) گفت: در اين سرزمين به گناهان خود اعتراف کن و به مناسک معرفت پيدا کرده، آن را بشناس. اين مکان نام عرفه را به خود گرفت(22). قربان; قرباني را از آن جهت قرباني گفته اند که موجب تقرّب آدمي به خدا مي شود(23). در روايت نيز آمده است که: « الصلاة قربان کلّ تقي » قربان کلّ تقي; نماز نزديک کننده ـ  و بالا برنده ـ هر انسان با تقوايي است.     
اسرار و مضامين عرفاني حج
بيت ظاهر و بيت باطن:
عرفا بيت الله الحرام را بيت ظاهري و آشکار خدا در زمين دانسته و قلب انسان وارسته و وليّ الله را بيت باطني مي دانند. اگر محوّطه کعبه حَرَم است قلب آدمي نيز حرم است اين مطلب متّخذ از روايتي است که مي فرمايد: « القَلْبُ حَرَمُ اللهِ فَلاتُسْکِنْ فِي حَرَمِ الله غيَرَ الله »(24); قلب حرم خداست و در حرم خدا غير او را جاي نده.
دل سراي توست پاکش دارم از آلودگي      کاندرين ويرانه مهماني ندانم کيستي دلم خلوت سراي اوست غيري در نمي گنجد      کاندرين ويرانه مهماني ندانم کيستي هر دل سوزان هزاران راه دارد سوي تو      اين همه ره را تو پاياني ندانم کيستي
 صائب تبريزي
 
دلم خلوت سراي اوست غيري در نمي گنجد        که غير او نمي زييد درين خلوتسراي دل مولوي نيز مي گويد:
هر روز به گداي شه دلدار درآيي        جان را و جهان را شکفايي و فزايي يا رب چه خجسته است ملاقات جمالت      آن لحظه که چون بدر برين صدر برآيي(25)
محي الدّين عربي مي گويد: اگر مردم به طواف خانه ظاهري طواف مي کنند، خواطر الهي نيز به اطراف قلب عارف طواف مي کنند(26). در مقايسه دو بيت ظاهري و باطني گفته مي شود: بيت باطني (دل) وسيعتر از بيت ظاهري است; زيرا اين خانه وسعت گنجايش حضرت ربوبي را ندارد اما دل انسان وارسته دارد. اين مطلب با توجّه به آيه اي از قرآن کريم و روايات موجود در اين زمينه بيان شده است.
قرآن کريم مي فرمايد: « وَ اعْلَمُوا اِنَّ اللهَ يَحُولُ بَينَ المَرءِ وَ قَلْبِه »(27); بدانيد که خدا بين انسان و قلبش در آمد و شد است. در روايتي نيز آمده است: « لايَسَعُني اَرْضِي وَ لاسَمائي و لَکِنْ يَسَعُني قَلْبُ عَبْدِي المُؤمِن »(28); زمين و آسمانم گنجايش مرا ندارند ولي قلب بنده مؤمن من دارد.
محي الدّين در اين خصوص کلامي از بايزيد آورده، سپس نظر خود را چنين بيان مي کند. ابو يزيد در مقام قلب مي گويد: اگر عرش الهي و هر آنچه در آنست صد هزار هزار (صد ميليون) بار در زاويه اي از زواياي قلب عارف قرار گيرد، عارف آن را احساس نخواهد کرد(29) و (30).
اين وسعت قلب ابو يزيد در عالم اجسام است بلکه من مي گويم: اگر آنچه که وجودش بي نهايت است به همراه آنچه که به وجود آورنده اين وجود لانهايي است، به قلب عارف عرضه شود و در زاويه اي از زواياي قلبوي قرار گيرد باز او احساس نخواهد کرد.
اين مطلب بيان مضمون روايت ديگري است که مي گويد: « قَلْبُ المُؤمِن عَرشُ الرَّحمن »(31); قلب مؤمن عرش خداوند رحمان است. محي الدّين عربي مي گويد: چون حج معناي قصد است و حاجي در همه اعمال خود قصد تقرّب به خدا را دارد،
پس حج در واقع تکرار مدام قصد حاجّي در ايّام حج است قلب مؤمن هم که متذکّر اسماء الهي مي شود و آنها را در خود حاضر مي سازد و در آن حال مخصوص، اسم هاي الهي را تکرار مي کند، اين اسم ها قلب را طواف مي کنند. همان گونه که جن و انس و ملک خانه کعبه را طواف مي کنند. اسم هاي الهي نيز خانه دل را که خانه خداست طواف مي کنند(32). با توجّه به اين مطالب است که بعضي از عرفا گاهي حرف هايي زده اند که تحمّلش براي اهل ظاهر مشکل بوده ولي براي اهل معنا قابل درک و تحمّل بوده است. مانند مطلبي که عطّار در کتاب تذکرة الاولي از عارفي نقل مي کند که روزي شخصي خرج سفر مهيا کرده، عزم زيارت خانه خدا نمود.
در راه به عارفي رسيد و او از وي پرسيد که کجا مي روي; گفت: خرج سفر فراهم ساخته و عازم زيارت خانه خدا هستم. عارف گفت: پولهايت را به من ده، او پول ها را داد. سپس عارف گفت: اکنون هفت بار به دور من طواف کن که حجّت مقبول است.
البته غرض عطّار از ذکر چنين مطلبي اين نيست که او راه حج را بر مردم ببندد و مردم را به سوي عرفا گسيل دارد بلکه منظور کشف يک حقيقت است و آن اين که خانه حقيقي خدا دل مؤمن است و نبايد از آباد کردن اين دل غافل ماند که فهم عظمت خانه کعبه در گرو فهم عظمت اين خانه است و خدا هميشه در اين خانه است که « أَنَا عِنْدَ مُنْکَسِرَةِ قُلُوبِهِم ». خداوند نزد دل هاي شکسته است. پس ما قبل از تشرّف به آن خانه، بايد اين خانه را تطهير کنيم و به قول ملاي رومي:
اي قوم به حج رفته کجاييد کجاييد       معشوق همينجاست بياييد بياييد معشوق تو همسايه و ديوار به ديوار       در باديه سرگشته شما در چه هواييد گر صورت بي صورت معشوق ببينيد     هم خواجه و هم خانه و هم کعبه شماييد
ده بار از آن راه بدان خانه برفتيد      يکبار از اين خانه برين بام برآييد آن خانه لطيفست نشانهاش بگفتيد      از خواجه آن خانه نشاني بنماييد يک دسته گل کو اگر آن باغ بديديت     يک گوهر جان کو اگر از بحر خداييد با اين همه آن رنج شما گنج شما باد      افسوس که بر گنج شما پرده شماييد(33)
منظور از اين مطالب، آگاه ساختن مردم از مقام خود و مقام و منزلت جايي است که انسان قصد زيارت آن را دارد تا با اين خود آگاهي و معرفت الهي، آدمي بتواند حج واقعي بجا آورد; به عبارت ديگر انسان به همراه مقام انسانيش به پيشگاه حضرت ربوبي حاضر شود و چون انسانيّت انسان به قلب اوست،
لذا تنها در زماني بچنين توفيقي نايل مي آيد که به عظمت قلب تا حدودي واقف شود. يکي از مقامات عظماي قلب، بيت الله بودن قلب است. انسان روشن دل مي داند که به همراه خانه خدا به زيارت خانه خدا مي رود. خدا خانه اي در درون دارد و خانه اي در برون. اگر ما ميهمان خداييم، خدا هم ميهمان ماست.
زين حکايت کرد آن ختم رُسُل      از مليک لا يزال و لم يزل که نگنجيدم در افلاک و خلا       در عقول و در نفوس با عُلا در دل مؤمن بگنجيدم چو ضيف      بي زچون و بي چگونه بي زکيف
بي چنين آيينه از خوبي من      برنتابد نه زمين و نه زمن بر دو کَوْن اسب ترحّم تا ختم       بس عريض آيينه اي برساختم هر دمي زين آينه پنجاه عُرس     بشنو آيينه ولي شرحش مپرس(34)
هدف اينست که اگر صورت صورت انساني است قلب هم قلب انساني باشد، بر خلاف آنهايي که به فرموده علي (ع) صورتشان صورت انساني ولي سيرتشان سيرت حيواني است; « الصُّوْرَةُ صُوْرَةُ اِنْسَان وَ الْقَلْبُ قَلْبُ حَيْوان »(35).
اين حقيقت در بيان حضرت سجّاد (ع) با زهري به گونه ديگر آمده است; زهري به امام زين العابدين (ع) عرض کرد: ما اکثر الحجيج چقدر حاجي فراوان است ! امام فرمود: « ما اکْثَرَ الضَّجيج و اَقَلَّ الحَجِيْج »(36) چقدر ضجّه کننده زياد است و حاجّي اندک.
آنگاه امام (ع) تصرّفي در ديده وي کرد و چشم برزخي او باز شد و پرده هاي ماديّت کنار رفت و ديد که عده اي به شکل انسان و عده زيادي به شکل حيوانات گوناگون هستند. آن حاجيي که دلش زنده و خداي خود را بنده بوده است صورتاً و سيرتاً انسان است. او به همراه خانه خدا به زيارت خانه خدا آمده است. سفر او به قول حکما و عرفا; سفر في الحقّ بالحق است.
چه بسا که ظاهراً بديدن خانه خدا رفته و لي باطناً خانه خدا به ديدن وي آمده باشد. امّا ديدن چنين چيزي براي همگان ميّسر نيست مگر قليلي از اولو الألباب. عطار نيشابوري در خصوص رابعه عدويه چنين ماجرايي را نقل مي کند:
نقل است ابراهيم ادهم (ره) چهارده سال تمام سلوک کرد تا به کعبه شد، از آن که در هر مصلايي جايي دو رکعت مي گزارد تا آخر بدانجا رسيد خانه نديد، گفت: آه چه حادثه اي است ؟! مگر چشم مرا خللي رسيده است. هاتفي آواز داد که چشم تو را هيچ خلل نيست امّا کعبه به استقبال ضعيفه اي شده است که روي بدينجا دارد.
ابراهيم را غيرت بشوريد گفت: آيا اين کيست ؟! بدويد رابعه را ديد که مي آيد و کعبه با جاي خويش شد. چون ابراهيم آن بديد، گفت: اي رابعه، اين چه شور و کار و بار است که در جهان افکنده اي ؟! گفت: شور، من در جهان نه افکنده ام، تو شور در جهان افکنده اي که چهارده سال درنگ کرده اي تا به خانه رسيده اي. گفت: آري چهارده سال در نماز باديه قطع کرده ام.
گفت: تو در نماز قطع کرده اي و من در نياز. رفت و حج بگزارد و زار بگريست، گفت: اي بار خداي، تو هم بر حج وعده نيکو داده اي و هم بر مصيبت اکنون اگر حج پذيرفته اي ثواب حجّم گو اگر نپذيرفته اي اين بزرگ مصيبتي است ثواب مصيبتم گو. پس بازگشت و به بصره باز آمد و به عبادت مشغول شد تا ديگر سال(37).
مولوي نيز شعري دارد که بيانگر اين حقيقت است او مي گويد: آن که به مکه مي روند نيز مديون لطف الهي اند. او تن ادمي را به مشک، معنويت حج را به آب و خد را به سق تشبيه کرده است. مي گويد: اگر خواجه سقا جَهد سقايي نکند، هيچگاه پُر از آب نمي شود. ليکن گاه آب را به مشک مي رساند و گاه مشک را به آب.
اين مشک به خود چون رود و آب کشاند     تا خواجه سقّا نکند جهد سقايي آن نيستي اي خواجه که کعبه به تو آيد     گويد بر ما آي اگر حاجّي مايي اين کعبه نه جا دارد و نه گنجد در جا      مي گويد العزّة و الحسن رداي هين غرقه عزّت شو و فاني ردا شو     تا جان دهدت چون که ببيند که فنايي(38)
سفر قلب (دل) و سفر جسم:
عرفا سفر را دو گونه دانسته اند: الف: سفر دل. ب: سفر جسم. سفر جسم; انتقال از مکاني به مکان ديگر است. سفر قلب; انتقال از يک حال به حال ديگر و از صفتي به صفت ديگر است. بعضي ها اگر سفر جسماني دارند، سفر روحاني هم دارند; يعني با رفتن به حج اوصاف زشت را از بين برده و به اوصاف نيک متخلّق مي شوند; به عبارت ديگر، انسان ديگري مي شوند.
استاد حسن حسن زاده آملي ـ روحي له الفدا ـ مي فرمود: روزي يکي از مؤمنان که قصد سفر حج داشت، جهت خداحافظي به خدمت حضرت استاد علامه ابو الحسن شعراني (ره) شرفياب شد و از وي خواست تا در حقّ او دعايي بکند. علامه شعراني فرمود: ان شاء الله بروي و برنگردي.
منظور اينست که تو با اين حال عادي که به سفر مي روي، وقتي مناسک را انجام دادي بايد به قدري تعالي و تکامل داشته باشي که ديگر در برگشت از حج انسان ديگري بشوي. در واقع معنويت حج به قدري در تو اثر نهاده باشد که به انسان جديدي (از حيث معنويت) مبدّل شده و به قول عرفا تولّد جديد و تولّد دومي داشته باشي. مولوي مي گويد:
چون دوّم بار آدمي زاده بزاد      پاي خود بر فرق علّت ها نهاد مي پرد چون آفتاب اندر افق      با عروس صدق و صفوت بر تتق بلکه بيرون از افق و زچرخ ها     بي مکان باشد چو ارواح و نهي اين عقول ما چو سايه اي عمو     مي فتد از هر طرف بر پاي او(39)
خواجه عبد الله قشيري در خصوص سفر روحاني و عادي مي گويد: از ابو علي دقّاق شنيدم که مي گفت: در قريه فرخک نيشابور از يکي از شيوخ عرفا پرسيدند: اي شيخ، آيا مسافرت رفته اي ؟ شيخ گفت: مسافرت زميني يا آسماني ؟ سفر زمين نداشته ام امّا سفر آسماني داشته ام(40).
اي مقيمان درت را عالَمي در هر دمي     رهروان راه عشقت هر دمي در عالَمي
قشيري در ادامه گفتار از قول ابو علي دقّاق مي گويد: و من در مرو بودم که بعضي از متصوّفه نزد من آمدند. يکي از آنها به من گفت: من از راه دور مسافت طولانيي را جهت زيارت تو طي کرده ام. من بدو گفتم: کافي بود که به جايي اين همه طي مسافت طولاني، يک قدم از نفس خود مسافرت کرده و دور مي شدي(41).
البته اين گونه مسافرت بسيار خوب است ولي کسي نبايد به اين بهانه که ما نمي توانيم سفر روحاني داشته باشيم پس سفر حج را ترک کنيم آن را ترک کند بلکه بايد به هر حال، حتي الامکان، به حج رفت ولي بهترين سفر اينست که در آن سعي در خودسازي و بجا آوردن حج عرفاني و ابراهيمي بشود.
يکي از عرفا در اين مورد مي گويد: اندر باديه بودم تنها بمانده، دست برداشتم، گفتم ضعيفم و رنجور يا رب، يا رب به مهماني تو مي آيم. اندر دلم افتاد که، گويند: که خوانده تو را ؟ گفتم يا رب اين مملکتي است فراخ که طفيلي بر دارد. آوازي شنيدم از پس پشت. باز نگريستم اعرابيي را، ديدم بر اشتري نشسته، مرا گفت: يا عجمي تا کجا ؟ گفتم به مکّه خواهم شد.
گفت: خوانده اند تو را ؟ گفتم ندانم. گفت: نگفته است; « من استطاع إليه سبيل »; آن کس به مکّه شود که تواند او را. گفتم مملکت فراخ است و طفيلي برتابد. گفت نيک طفيلي تو. گفت: اين شتر را خدمت تواني کرد ؟ گفتم توانم. از شتر فرود آمد و اشتر به من داد و گفت برين برو(42).
بنابراين، ما ضمن اين که نبايد به خود مغرور باشيم. بايد به رحمت واسعه خدا نيز نظر داشته و دل خوش داريم. آدمي هر اندازه خود ساخته باشد باز بايد احساس شرمندگي در بارگاه ربوبي داشته و از خدا طلب عفو کند. از طرفي انسان به هر مقدار گناهکار و مقصّر باشد باز بايد به رحمت واسعه خدا اميدوار باشد که مملکت فراخ است و رحمت واسع.
سفر حج و سفر آخرت:
عرفا سفر حج را از جهاتي به سفر آخرت تشبيه کرده اند; همان طور که در سفر آخرت، آدمي همه ملک و مال و همسر و عيال و پدر و مادر و موطن خود را ترک کرده و تنها راهي ديار ابديّت مي شود، در سفر حج نيز گاهي آدمي همه را ترک کرده و به سوي يار مي شتابد. لباس احرام ياد آور کفن پوشي آدمي در سفر آخرت است.
طي منازل متعدّد، جهت رسيدن به کعبه مقصود را به طي منازل مرگ مانند قبر و برزخ و ... تشبيه کرده اند. جمع آمدن در مسجد الحرام و راز و نياز و طلب عفو در آن به روز حشر ماند که همه در آن روز با همان لباس قبر دور هم جمع مي شوند و هر کسي به فکر خويش است.
در تفسير کشف الاسرار آمده است: بدانکه سفر حج بر مثال سفر آخرت نهادند و هر چه در سفر آخرت پيش آيد از احوال و اهوال مرگ در رستاخيز، نمود کار آن درين سفر پديد کردند، تا دانايان و زيرکان چون اين سفر پيش گيرند به هر چه رسند و هر چه کنند منازل و مقامات آن راه آخرت ياد کنند. و عبرت گيرند و زاد و ساز آن به دست گيرند که صعبتر است و عظيمتر. اوّل آنست که چون أهل و عيال و دوستان را وداع کند بداند که اين مثال سکرات مرگ است.
آن ساعت که بنده در نزع باشد و خويش و پيوند و دوستان گرد وي درآيند و او را وداع کنند.
سار الفؤاد مع الأحباب إذ ساروا      يوم الوداع فدمع العين مدرار
و آن که زاد سفر از همه نوع ها ساختن گيرد، و احتياط در آن به جاي آرد تا هر چه به زودي تباه شود بر نگيرد. داند که آن بادي نماند و زاد باديه نشايد. در يابد و به جاي آرد که طاعت با ريا و تقصير زاد آخرت را نشايد و به « قال النبي لايقبل الله تعالي عملا فيه مقدار ذرّة من الري » و آنگه که بر راحله نشيند مرکب خويش در سفر آخرت که آن را نقش گويند ياد آورد.
و بعد رکوبه الافراس تبها      يهادي بين اعناق الرجال
و چون عقبه ها و خطرهاي باديه بيند از منکر و نکير و حيّات و عقارب در گور که شرع از آن نشان داده ياد کند. و به حقيقت داند که از لحد تا حشر باديه اي عظيم در پيش است که بي بدرقه طاعت بريدن آن دشوار است. اگر درين باديه بدين آساني بدرقه اي بکار است پس در باديه قيامت بي بدرقه طاعت چون رستگار است ؟!
راستکاري پيشه کن کاندر مصاف رستخيز       نيستند از خشم حق جز راستکاران رستگار(43)
پي نوشت ها :
  1. الاشارات و التنبيهات ابن سينا: نمط 10، فصل 5. 2. الاشارات و التنبيهات ابن سينا: نمط 10، فصل 25. 3. الاشارات و التنبيهات ابن سينا: نمط 10، فصل 31. 4. مثنوي تصحيح نيکلسون، دفتر 3، ابيات: 49 ـ 44 42. 5. مثنوي دفتر اوّل: ص230. 6. مثنوي کلاله خادر: دفتر 2، ص106. 7. صف: 8. 8. پيام حضرت امام در ذيحجه 1408 برابر با تير ماه 1367. 9. المراقبات متن عربي، مربوط به اعمال ماه ذيحجه. 10. تفسير خواجه عبد الله (کشف الأسرار) چاپ أمير کبير: ج1، ص367. 11. تفسير کشف الاسرار: ج2، ص212. 12. تفسير کشف الاسرار: ج2، ص223. 13. آل عمران: 96. 14. من لا يحضره الفقيه چاپ بيروت: ج2، باب 64، ص184.  15. من لا يحضره الفقيه چاپ بيروت: ج2، باب 64، ص185. 16. الوافي فيض کاشاني: ج12، ص69 چاپ اصفهان. 17. الوافي فيض کاشاني: ج12، ص39 چاپ اصفهان. 18. الوافي فيض کاشاني: ج12، ص38 چاپ اصفهان. 19. الفتوحات المکّيّة چاپ مصر: ج10، ص58 و 57. 20. الفتوحات المکّيّة چاپ مصر: ج10، ص223. 21. تفسير رحمة من الرحمان چاپ دمشق: ج1، ص451. 22. من لايحضره الفقيه: ج2، ص155 ـ 151. 23. الوافي: ج12، ص195. 24. بحار الأنوار، چاپ بيروت: ج67، و 25 روايت 27، باب 43. 25. کليّات شمس تبريزي، چاپ امير کبير: ص975. 26. الفتوحات المکيّه: ج10، ص52.
27. الانفال: 24. 28. البحار الأنوار، چاپ بيروت: ج55، ص39 روايت 61، باب 4. 29. يقول ابو يزيد في هذا المقام: لو أنّ العرش و ما حواه مأة ألف ألف مرّة في زاوية من زوايا قلب العارف ما احسّ به و هذا وسع أبي يزيد في عالم الأجسام بل أقول لو أنّ ما لا يتناهي وجوده يقدّر انتهاء وجوده مع العين الموحّدة له في زاوية من زوايا قلب العارف ما احسّ بذلک. 30. براي اطلاع بيشتر رجوع شود به کتاب انديشه عطار فصول الحکم فصل السحفي تاليف قادر فاضل: فصل 9. 31. بحار الانوار: ج55، ص39، روايت 61، باب 4. 32. الفتوحات المکيه: ج10، ص64. 33. کليات شمس تبريزي: غزل 648، ص274. 34. مثنوي نيکلسون: دفتر 6، ص447. 35. نهج البلاغه: خطبه 87. 36. صهباي صفا، چاپ مشعر، آيت الله جوادي آملي: ص69. 37. تذکرة الأولياء: باب 8. 38. ديوان شمس تبريزي: ص975. 39. مثنوي کلاله خاور: دفتر 3، ص194. 40. رساله قشيريه، متن عربي چاپ بيدار: ص411. 41. رساله قشيريه، متن عربي چاپ بيدار: ص411. 42. ترجمه رساله قشيريه، انتشارات علمي فرهنگي: باب 44.
43. تفسير کشف الاسرار: ج2، ص225 و 226.
منبع : www.hajj.ir