توسّل توحيد يا شرک؟ قسمت دوم
توسّل توحيد يا شرک؟ قسمت دوم
0 Vote
93 View
چهارم: توسّل به پيامبر(صلى الله عليه وآله) در زمان حيات آن حضرت نوع ديگر توسّل به اولياى الهى آن است که انسان از آنان بخواهد که براى او نزد خداوند دعا کنند و يا استغفار نمايند و از خداوند بخواهند که گناهش را بيامرزد. اين نوع خواستن ها نيز خوشبختانه در قرآن به صراحت مطرح شده است: 1. بنى اسرائيل هنگامى که در بيابان گرفتار بودند، خطاب به موسى گفتند: «(يَا مُوسَى لَنْ نَصْبِرَ عَلَى طَعَام وَاحِد فَادْعُ لَنَا رَبَّکَ يُخْرِجْ لَنَا مِمَّا تُنْبِتُ الاَْرْضُ مِنْ بَقْلِهَا وَقِثَّائِهَا وَفُومِهَا وَعَدَسِهَا وَ بصلها); اى موسى، هرگز حاضر نيستيم به يک نوع غذا اکتفا کنيم، از خداى خود بخواه که از آنچه از زمين مى رويد، از سبزيجات، خيار، سير، عدس و پياز براى ما بروياند».(11) بنى اسرائيل از آن حضرت مى خواهند که در پيشگاه خدا دعا کند، تا با روياندن سبزيهاى متنوّع، مشکل آنها را برطرف سازد.(12) 2. هنگامى که فرزندان حضرت يعقوب(عليه السلام) به خطاى خويش پى بردند، خطاب به آن حضرت گفتند: «(يَا أَبَانَا اسْتَغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا إِنَّا کُنَّا خَاطِئِينَ ); اى پدر! از خدا آمرزش گناهان ما را بخواه، که ما خطاکار بوديم». حضرت يعقوب(عليه السلام) نيز در پاسخ درخواست آنان گفت: «(سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَکُمْ رَبِّى إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيم ); به زودى براى شما از پروردگارم آمرزش مى طلبم که او آمرزنده و مهربان است».(13) بنابراين، گناهکاران مى توانند از اولياى الهى درخواست کنند تا براى آنها از خداوند طلب مغفرت نمايند. 3. خداوند به افرادى که گناه کرده اند مى گويد اگر نزد رسول خد(صلى الله عليه وآله) بروند و علاوه بر استغفار از گناهان خويش، از آن حضرت نيز بخواهند براى آنان استغفار کند خداوند آنها را مى بخشد. «(وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَّلَمُوا أَنفُسَهُمْ جَاءُوکَ فَاسْتَغْفَرُوا اللهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللهَ تَوَّاباً رَّحِيم ); و اگر آنان، هنگامى که (با گناه و نافرمانى) به خود ستم مى کردند، به نزد تو مى آمدند و از خدا طلب آمرزش مى کردند و پيامبر هم براى آنها استغفار مى کرد، خدا را توبه پذير و مهربان مى يافتند».(14) بنابراين، يکى از راههاى بخشش گناهان درخواست از رسول خد(صلى الله عليه وآله)، براى استغفار است که مورد سفارش خداوند قرار گرفته است. اين آيات نيز در اين قسم از توسل صراحت دارد. توسّل به پيامبر(صلى الله عليه وآله) در زمان حيات آن حضرت روشن شد که قرآن کريم توسّل به اولياى الهى را براى رفع مشکلات مادّى و معنوى مجاز شمرده و بدان ترغيب نموده است. اکنون بنگريم آيا در زمان حيات پيامبر اکرم(صلى الله عليه وآله) به آن حضرت توسّل جسته مى شد؟ آيا آن حضرت به درخواست مردم پاسخ مثبت مى داد؟ در روايات، موارد متعددّى از توسّل به آن حضرت نقل شده است که به دو نمونه از منابع اهل سنّت اشاره مى کنيم: 1. توسّل مردى نابينا به رسول خدا (صلى الله عليه وآله) ترمذى در صحيح خود از عثمان بن حنيف نقل مى کند که مردى نابينا به محضر رسول خد(صلى الله عليه وآله) آمد و عرض کرد: اى رسول خدا! از خدا بخواه تا مرا شفا دهد (اُدع الله أن يعافينى). حضرت فرمود: «إن شئتَ دعوتُ، و إن شئتَ صبرتَ فهو خير لک; اگر بخواهى برايت دعا مى کنم واگر صبر کنى براى تو بهتر است». مرد گفت: مى خواهم برايم دعا کنى. رسول خد(صلى الله عليه وآله) به او دستور داد وضوى کامل و خوبى بگيرد و آنگاه اين دعا را بخواند: «أللّهم إنّى أسألک وأتوجّه إليک بنبيّک محمّد نبىّ الرّحمة; يا محمّد! إنّى توجّهت بک إلى ربّي في حاجتي هذه لتقضى لي، أللّهم فشفّعه فىّ ; خدايا! من تو را مى خوانم و به واسطه پيامبرت محمد که پيامبر رحمت است به سوى تو توجّه مى کنم. اى محمّد! من به واسطه تو به پروردگارم براى برآوردن حاجتم توجّه نمودم تا حاجتم برآورده شود، پس خداوندا او را شفيع من (براى برآوردن حاجتم) قرار ده!».(15) حاکم نيشابورى نيز، پس از نقل اين حديث، تصريح مى کند اين حديث برابر شرايط بخارى و مسلم حديث صحيحى است، هر چند آنها، اين حديث را نقل نکرده اند(16) و مطابق نقل مسند احمد آن مرد دستور پيامبر را انجام داد و شفا يافت.(17) 2. دعا براى رفع خشکسالى در صحيح بخارى از انس بن مالک (صحابى معروف رسول خد(صلى الله عليه وآله)) نقل شده است که سالى در مدينه قحطى و خشکسالى شد; پيامبر مشغول خواندن خطبه نماز جمعه بود که مردى عرب ايستاد و عرض کرد: «يا رسول الله هلک المال وجاع العيال، فَادْعُ الله لن; اى رسول خدا اموال ما نابود شد و خانواده ما گرسنه اند، در پيشگاه خدا براى ما دعا کن». رسول خد(صلى الله عليه وآله) دستان مبارکش را به سوى آسمان بلند کرد و در آن حال، هيچ اثرى از ابر در آسمان نبود، به خدايى که جان من در دست اوست، هنوز دستانش را پايين نياورده بود که ابرهايى همانند کوه آشکار شد و هنوز آن حضرت از منبر خطابه پايين نيامده بود که باران شروع به باريدن کرد، تا آنجا که آب باران از محاسن شريفش سرازير شد. بارش باران در روزهاى بعد تا يک هفته ادامه داشت، و در جمعه بعد از آن حضرت خواستند دعا کند تا باران بازايستد!».(18) توسّل به پيامبر(صلى الله عليه وآله) قبل از حيات و پس از وفات آن حضرت آيا اين مرد عرب با گفتن يا رسول الله و با تقاضاى دعاى باران کافر و مهدورالدم شد؟! پنجم: توسّل به پيامبر(صلى الله عليه وآله) قبل از حيات وپس از وفات آن حضرت گاه وهّابيون در برابر آيات و رواياتى که جواز توسّل به پيامبر(صلى الله عليه وآله) را ثابت مى کند، هنگامى که در بن بست قرار مى گيرند مى گويند اين ها مربوط به زمان حيات آن حضرت است و پس از وفات رسول خد(صلى الله عليه وآله) توسّل جايز نيست، چرا که پيامبر(صلى الله عليه وآله) از دنيا رفته (إِنَّکَ مَيِّتٌ وَإِنَّهُمْ مَّيِّتُونَ )(19) و ديگر صداى ما را نمى شنود; لذا خواندن آن حضرت و توسّل به وى شرک است. در پاسخ مى گوييم: 1. چرا شرک ! نکته اوّل آن است که بر فرض که پيامبر(صلى الله عليه وآله) و اولياى الهى صداى ما را نشنوند تا به آنان توسّل جوييم، چرا اين عمل شرک باشد؟ حداکثر اشکالى که اين عمل دارد، آن است که اين کار، لغو و بيهوده است. يعنى شما از کسانى کمک مى جوييد و متوسّل مى شويد که صدايتان را نمى شنوند و جايگاه شما را نمى بينند و از حال شما بى خبرند! بنابراين لغو و بيهوده است چرا شرک؟ مانند آن که شما به ديوارى خطاب کنى و پيوسته بگويى: «مرا سيراب کن» کسى که از آنجا مى گذرد به شما مى گويد چرا کار لغوى انجام مى دهى؟ به بيان ديگر: چگونه توسّل جستن به آن حضرت(صلى الله عليه وآله) در زمان حياتش جايز و مورد ترغيب خداوند است، ولى پس از وفاتش تبديل به شرک مى شود؟ توسّل در زمان حيات علامت ايمان و پس از مرگ او نشانه شرک است؟! بنابراين، چه در کنار قبر رسول خد(صلى الله عليه وآله) از آن حضرت بخواهى (باذن الله) بيمار شما را شفا دهد و يا از آن حضرت بخواهى که از خداوند شفاى بيمارتان را طلب نمايد ويا براى شمااستغفارکند، شرک نيست! زيرا در هر دو حال، شما آن حضرت را مستقل در تصميم گيرى و در عرْض خداوند نمى دانيد و اگر هم پيامبر خد(صلى الله عليه وآله)صدايت را نشنود، فقط کار بيهوده و لغْوى از شما سرزده است، نه عمل شرک آميز. متأسفانه متهم کردن ديگران به شرک براى وهابى ها مثل آب خوردن است هر کس را که به آن حضرت توسّل جويد، با چماق شرک مى کوبند و همه آثار شرک را بر او بار مى کنند، تا آنجا که جواز قتل او را صادر مى نمايند، همان گونه که دنيا شاهد است، جمعى از وهابيون با همين انديشه در کشورهاى پاکستان، عراق، افغانستان و... شب و روز به کشتار مسلمين مشغولند و گاه با عمليات انتحارى صدها تن را به خاک و خون مى کشند; با آنکه اين بى گناهان مسلمانند، شهادتين بر زبان جارى مى کنند و به اصول و فروع دين اسلام پايبندند و اهل قبله اند; امّا به جرم توسّل به اولياى الهى توسط گروهى که خود را مسلمان مى پندارند به قتل مى رسند. همين خشونت ها و کشتارها چهره اسلام و مسلمين را در دنيا زشت و ناپسند و نفرت انگيز جلوه داده است. 2. توسّل به رسول خدا(صلى الله عليه وآله) قبل از حيات حاکم نيشابورى در کتاب «مستدرک» خود از عمر بن خطّاب از رسول خد(صلى الله عليه وآله) نقل مى کند که آن حضرت فرمود: «هنگامى که حضرت آدم مرتکب خطا گرديد، به خداوند عرض کرد: «يا ربّ أسالک بحقّ محمّد لمّا غفرت لي ; پروردگارا از تو مى خواهم به حقّ محمد گناه مرا ببخشى». خداوند به آدم فرمود: «اى آدم! چگونه محمد را شناختى در حالى که هنوز او را نيافريدم». آدم عرض کرد: «پروردگارا! هنگامى که مرا آفريدى، به بالاى سرم نگاه کردم، ديدم بر ستون هاى عرش نوشته است «لا اله الاّ الله، محمّد رسول الله» و من دريافتم که محمد(صلى الله عليه وآله) بهترين مخلوق نزد توست که نام او در کنار نام تو جاى گرفته است. خداوند فرمود: «صدقتَ يا آدم! إنّه لأحبّ الخلق إلىّ أدعنى بحقّه فقد غفرت لک، و لو لا محمّد ما خلقتک; اى آدم راست گفتى، به يقين محمد محبوبترين خلق به نزد من است و چون مرا به حق او خواندى، تو را بخشيدم و اگر محمد نبود تو را نمى آفريدم». حاکم نيشابورى پس از نقل اين حديث مى گويد: «هذا حديث صحيح الاسناد; اين حديث سندش صحيح است».(20) 3. توسّل به رسول خدا (صلى الله عليه وآله) پس از وفات موارد متعددى از توسّل به پيامبر اکرم(صلى الله عليه وآله) پس از وفات آن حضرت(صلى الله عليه وآله) نقل شده است که براى اختصار تنها سه نمونه آن را ذکر مى کنيم: الف) توسّل بلال بن حارث به پيامبر اکرم(صلى الله عليه وآله) جمعى از محدّثان و عالمان معروف اهل سنّت مانند بيهقى، ابن ابى شيبه، ابن حجر و ابن کثير و جمعى ديگر نقل کرده اند که در زمان خلافت عمر بن خطّاب مردم دچار قحطى شدند، مردى کنار قبر پيامبر(صلى الله عليه وآله)آمد و خطاب به آن حضرت گفت: «يا رسول الله! هلک الناس، استسق لاُمّتک ; اى رسول خدا! مردم از قحطى و خشکسالى در حال نابودى اند، براى امّتت طلب باران نما». رسول خد(صلى الله عليه وآله) به خوابش آمد و گفت: «ائت عمر فاقرأه منّى السّلام وأخبره أنّهم مسقون، وقل له: عليک الکيس; به سراغ عمر برو و سلام مرا به او برسان و به او خبر ده که به زودى باران خواهد آمد; به او بگو: کيسه سخاوت و بخشش را بگشا». آن مرد نزد عمر آمد و ماجرا را براى او بازگو کرد; عمر گريست و گفت: «يا ربّ، ما الو إلاّ ما عجزت عنه ; پروردگارا! من کوشش خود را کردم، ولى ناتوان بودم».(21) ابن حجر مى نويسد: «سند اين روايت که ابن ابى شيبه نقل کرده صحيح است» سپس مى افزايد: «نام کسى که اين خواب را ديده، بلال بن حارث يکى از اصحاب رسول خد(صلى الله عليه وآله) است».(22)br /> ابن کثير نيز پس از نقل اين ماجرا مى نويسد: «و هذا إسناد صحيح; سند اين روايت صحيح است».(23) مطابق اعتقاد اهل سنت که سنّت صحابه را نيز حجّت مى دانند، در اين ماجرا يک نفر از صحابه به نام بلال بن حارث کنار قبر رسول خدا(صلى الله عليه وآله) آمد و به آن حضرت توسّل جست و به صحابى ديگر نيز ماجراى خويش و خوابش را نقل کرد و او نيز وى را مورد سرزنش قرار نداد و با چماق تکفير او را سرکوب نکرد و مال و جان و ناموسش را مباح نساخت. ب) ابوايّوب انصارى در کنار قبر رسول خدا(صلى الله عليه وآله) ححاکم نيشابورى و احمد بن حنبل و برخى ديگر از علماى اهل سنت نقل کرده اند که «مروان بن حکم» روزى از کنار قبر رسول خد(صلى الله عليه وآله) مى گذشت که مشاهده کرد مردى صورت بر قبر رسول خد(صلى الله عليه وآله)گذاشته است (و با آن حضرت نجوا مى کند); دست برد و گردنش را گرفت و گفت: «أتدرى ما تصنع; آيا مى دانى چه مى کنى؟» آن مرد پاسخ داد: «آرى (مى دانم چه مى کنم)». مروان نگاه کرد، ديد آن مرد «ابوايّوب انصارى» (صحابى معروف رسول خدا) است. ابوايوب در ادامه گفت: «جئت رسول الله(صلى الله عليه وآله) و لم آت الحجر ; من به محضر رسول خد(صلى الله عليه وآله) آمدم، نه کنار سنگ» سپس افزود: «سمعت رسول الله(صلى الله عليه وآله). يقول لا تبکواعلى الدّين إذا وليه أهله و لکن ابکوا عليه إذا وليه غير أهله; از رسول خد(صلى الله عليه وآله)شنيدم که مى فرمود: هر گاه امور دين به دست افراد شايسته و اهلش افتاد، براى دين گريه نکنيد; ولى هر گاه به دست نا اهل (اشاره به مروان و مانند اوست) افتاد، گريه کنيد!».(24) ابوايّوب انصارى صحابى جليل القدر مى داند که آمدن کنار قبر رسول خد(صلى الله عليه وآله)، مصداق شرفيابى به محضر آن حضرت است. او تفاوتى ميان زمان حيات مادّى پيامبر(صلى الله عليه وآله) و حيات برزخى آن حضرت نمى بيند و لذا صورت روى قبر مى گذارد و با آن حضرت به نجوا مى پردازد. و آن سو، مروان بن حکم ـ دشمن رسول خد(صلى الله عليه وآله) و اهل بيت ـ قرار دارد که اين صحنه را بر نمى تابد و به آن اعتراض مى کند که با جواب دندان شکن ابوايّوب مواجه مى شود.br /> ج) برکت قبر رسول خدا (صلى الله عليه وآله) ددارمى (از علماى معروف اهل سنت) در کتابش در باب «کرامت هايى که خداوند نسبت به پيامبر(صلى الله عليه وآله)بعد از وفاتش داشته» نقل مى کند: در مدينه قحطى شديدى آمده بود و مردم به نزد عايشه شکايت بردند و از او چاره جويى خواستند. عايشه گفت: «انظروا قبر النبى(صلى الله عليه وآله)، فاجعلوا منه کوىّ الى السماء حتّى لا يکون بينه و بين السماء سقف ; کنار قبر پيامبر برويد و سوراخى در سقف بالاى قبر قرار دهيد تا آنکه ميان قبر آن حضرت و آسمان مانعى نباشد (و آسمان ديده شود) و منتظر بمانيد». مردم نيز به اين دستور عمل کردند و در نتيجه باران باريد، به اندازه اى که پس از مدتى بيابان ها سبز شد و شترها (با استفاده از علوفه) چاق و فربه شدند».(25) آيا دستور عايشه چيزى جز توسل به پيامبر(صلى الله عليه وآله) براى نزول باران بود; لابد وهابى ها او را هم تکفير مى کنند. 4. توسّل به ديگر اولياى الهى در منابع اهل سنت علاوه بر توسّل به پيامبر(صلى الله عليه وآله)، توسّل به اولياى الهى نيز نقل شده است: الف) توسّل به عموى پيامبر(صلى الله عليه وآله) ددر صحيح بخارى، از انس نقل شده است که: «هر گاه در مدينه قحطى مى شد، عمر بن خطاب به عباس بن عبدالمطلّب متوسل مى شد و تقاضاى باران مى کرد. وى چنين مى گفت: «أللّهم إنّا کنّا نتوسّل إليک بنبيّنا وإنّا نتوسّل إليک بعمّ نبيّنا فاسقن ; خدايا، ما (در زمان خشکسالى در زمان رسول خدا(صلى الله عليه وآله)) به وسيله پيامبرمان به تو توسّل مى جستيم و تو ما را سيراب مى کردى و اکنون بهوسيله عموى پيامبر به تو متوسّل مى شويم، پس اکنون تو ما را سيراب کن». و بدنبال آن باران مى آمد و مردم سيراب مى شدند».(26) آيا وهابى ها هر دو را تکفير مى کنند؟!br /> ب) توسّل به قبر امام کاظم(عليه السلام) خخطيب بغدادى از علماى معروف اهل سنت مى نويسد: ابوعلى خلال (م 242) مى گفت: «ما همّنى أمر فقصدتُ قبر موسى بن جعفر فتوسّلتُ به إلاّ سهّل الله تعالى لي ما اُحبّ ; هيچ گاه مشکلى برايم پيش نمى آمد، مگر آنکه آهنگ قبر موسى بن جعفر(عليهما السلام) مى کردم و به او توسّل مى جستم و آنگونه که من دوست داشتم مشکلم را خداوند بر طرف مى ساخت».(27) ج) توسّل به قبر امام على بن موسى الرضا(عليه السلام) ابن حبّان از دانشمندان اهل سنت و عالم رجالى معروف مى نويسد: «قبر على بن موسى الرض(عليه السلام)در طوس کنار قبر هارون الرشيد قرار گرفته است و زيارتگاه معروفى است و من مکرر آن را زيارت کرده ام»; سپس مى افزايد: «در مدتى که من در طوس ساکن بودم، هر گاه مشکلى برايم پيش مى آمد، قبر على بن موسى الرض(عليه السلام)را زيارت مى کردم و (به برکت زيارت آن حضرت) رفع مشکلم را از خداوند طلب مى کردم که در اسرع وقت خواسته ام به اجابت مى رسيد و گرفتاريم برطرف مى شد; من اين مسأله را ببارها تجربه کرده ام» در پايان مى گويد: «أماتنا الله على محبّة المصطفى و أهل بيته صلّى الله عليه وعليهم أجمعين ; خداوند ما را با محبت مصطفى و خاندانش ـ که درود خدا و سلامش بر آنان باد ـ بميراند».(28) د) خاندان پيامبر وسيله نجاتند شافعى ـ رئيس مذهب شافعيه ـ در اشعار خود خاندان رسول خد(صلى الله عليه وآله) را وسيله نجات خود مى داند، مى گويد: آل النبيّ ذريعتي *** و هم إليه وسيلتي أرجو بهم اُعطى غداً *** بيد اليمين صحيفتي «خاندان پيامبر اکرم(صلى الله عليه وآله) شفيع منند; آنها وسيله تقرب من به سوى خدايند; اميدوارم فرداى قيامت به سبب آنها نامه اعمالم، به دست راست من سپرده شود».(29) پاسخ به يک پرسش ششم: پاسخ به يک پرسش از روايات متعدد و ماجراهاى گوناگونى که نقل شد، به روشنى مى توان فهميد که مسلمانان به پيامبر اکرم(صلى الله عليه وآله) و اولياى الهى متوسّل مى شدند و آنها را واسطه بين خود و خدا قرار مى دادند و به آبرو و مقام آن انسان هاى پاک، خداوند حاجاتشان را بر آورده مى ساخت و مشکلات و سختى هاى آنان را بر طرف مى کرد، برخى از نمونه هاى ياد شده مربوط به حيات اولياى الهى و برخى نيز مربوط به پس از مرگ آنان بود. اکنون جاى اين سؤال است که آيا اولياى الهى پس از ممرگ نيز شاهد حال ما هستند و مى توانند همانند زمان حيات براى ما نزد خدا شفاعت کنند و دعا نمايند. آن چيزى که وهابيّت به شدّت به دنبال نفى آن است. آنها مى گويند پس از مرگ، آنها از حال ما خبرى ندارند. خداوند درباره پيامبر(صلى الله عليه وآله)مى فرمايد: «(إِنَّکَ مَيِّتٌ وَإِنَّهُمْ مَّيِّتُون ); تو مى ميرى و آنان نيز خواهند مرد».(30) لذا آن حضرت نيز مانند ساير مردم مى ميرد و شخص مرده که از حال زندگان خبرى ندارد; در نتيجه توسّل به او جائز نيست. البته همان طور که پيش از اين گفته شد وهّابيت توسّل به پيامبر(صلى الله عليه وآله) و اولياى الهى را پس از مرگ شرک مى داند، ولى روشن نيست چطور توسّل به کسى که در زمان حيات به او جايز و مورد ترغيب است، ناگهان پس از مرگ تبديل به کفر و شرک مى شود؟! اگر کسى اين ذوات مقدس را مستقل در تأثير بداند، چه در حيات و چه پس از مرگ مشرک است و اگر مستقل در تأثير نداند و معتقد باشد آنان به اذن الهى، حاجات ما را بر آورده مى کنند و يا از خدا مى خواهند حاجات ما را بر آورده سازد، هرگز دچار شرک نشده است و اگر هم کسى معتقد باشد آنان پس از مرگ صداى ما را نمى شنوند و توانايى رفع مشکل و يا در خواست از خدا را ندارند، بايد بگويد کسانى که چنين خواسته هايى از اولياى الهى دارند، کارى عبث مى کنند، نه آنکه مشرک هستند. در حالى که خواهيم ديد آنها داراى حيات برزخى هستند و سخنان ما را کاملا مى شنوند و اين بيخبران بزرگترين جسارت را به ساحت قدس پيامبر(صلى الله عليه وآله) مى کنند.br /> گزارش يک گفتگو مناسب است در پاسخ به پرسش فوق گفتگوى خود را با يکى از خطباى وهابى که در حج 1427 قمرى (1385 ش) اتفاق افتاده بازگو نمايم. پپس از اتمام اعمال حج روزى در مسجدى نزديک محل سکونت ما در مکّه (منطقه عزيزيه شارع السّرور) به نام مسجد سيدالشهداء حمزة بن عبدالمطلب خطيبى پس از نماز ظهر براى نمازگزاران سخنرانى مى کرد. نخست پاداش هاى فراوان انجام حج و نقش آن را در بخشش گناهان برشمرد و روايات جالبى را بازگو کرد، پس از آن گفت: ولى اين پاداش ها مربوط به کسانى است که مشرک نباشند، چرا که خداوند فرموده است: «(لَئِنْ أَشْرَکْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُکَ ); اگر شرک بورزى به يقين تمام اعمال نيک تو حبط و نابود مى شود».(31) هم چنين خداوند فرموده: «(مَنْ يُشْرِکْ بِاللهِ فَقَدْ حَرَّمَ اللهُ عَلَيْهِ الْجَنَّة ); هر کس به خداوند شرک بورزد به يقين خداوند بهشت را بر او حرام خواهد کرد».(32) سپس افزود: «هر کس که يا رسول الله، يا علىّ و يا ولىّ الله بگويد مشرک است!!». و در همين ارتباط سخنان زيادى گفت.br /> آن روز، سخنرانى وى طول کشيد، روز بعد پس از نماز ظهر و سخنرانى هنگامى که آن خطيب مى خواست از مسجد خارج شود، به نزدش رفتم و پس از سلام و احترام، گفتم: شما ديروز در سخنرانى خود گفتيد اگر کسى يا رسول الله و يا ولىّ الله بگويد مشرک است! آيا واقعاً معتقديد کسى چنين بگويد مشرک است؟ گفت: آرى. گفتم: آيا نمى شود از رسول خدا خواست که به درگاه خدا براى ما استغفار کند؟ گفت: دليلى نداريم که چنين عملى مجاز باشد! گگفتم: به دليل آيه قران که مى فرمايد: (وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَّلَمُوا أَنفُسَهُمْ جَاءُوک فَاسْتَغْفَرُوا اللهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللهَ تَوَّاباً رَّحِيماً ) .(33) گفت: اين مربوط به زمان حيات پيامبر است، نه زمانى که از دنيا رفته است.br /> گفتم: اکنون سخن ما را نمى شنود؟ گگفت: نه! زيرا قرآن مى فرمايد: (إِنَّکَ مَيِّتٌ وَإِنَّهُمْ مَّيِّتُون) .(34) گفتم: اين آيه مى گويد: حيات مادى از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) سلب شده است، ولى نفى مطلق حيات نکرده است. اضافه کردم: اولاً; قرآن مرگ را فناى مطلق نمى داند; از مرگ تعبير به توفّى مى کند،(35) يعنى فرشتگان روح را به طور کامل از اين جسم مى گيرند و حيات مادى بشر ادامه نمى يابد; ولى اين به معناى بى خبرى مردگان از عالم ما نيست.(36) br /> ثثانياً; آيا مقام شهداى احد نزد خدا برتر است يا پيامبر اکرم(صلى الله عليه وآله)؟ پاسخ داد: پيامبر! گفتم: خداوند درباره شهداى احد مى فرمايد: (وَلاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِى سَبِيلِ اللهِ أَمْوَاتاً بَلْ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ ) (37)خداوند آنان را زنده معرفى مى کند، البته به حيات برزخى; لذا پيامبر(صلى الله عليه وآله) که برتر از شهدا است نيز حىّ است. بنابراين، عده اى از مسلمانان معتقدند آن حضرت الان نيز حىّ است و صدايشان را مى شنود و لذا از از آن حضرت مى خواهند براى آنها دعا کند و يا استغفار نمايد; ولى شما معتقديد که آن حضرت پس از رحلت صداى ما را نمى شنود و هيچ ارتباطى با اين عالم ندارد. حال اگر کسى با اعتقاد به اينکه رسول اکرم(صلى الله عليه وآله) صدايش را مى شنود، به او توسّل جويد، آيا شما مجاز هستيد که او را مشرک بخوانيد!؟br /> ثالثاً; در پوسترى که در همين مسجد روى ديوار درباره فضيلت صلوات بر پيامبر اکرم(صلى الله عليه وآله) نصب شده است، رواياتى نقل شده است که مى رساند آن حضرت صداى ما را مى شنود. گفت: کدام روايات؟ گگفتم: ابوهريره از رسول خد(صلى الله عليه وآله) نقل مى کند: «صلّوا علىّ فانّ صلاتکم تبلغنى حيث کنتم; بر من صلوات بفرستيد; چرا که صلوات و درود شما هر جا که باشيد به من مى رسد».(38) ذيل آن روايت نوشته شده: «رواه احمد و ابو داود و صحّحه الامام النووى ; احمد و ابوداود آن را نقل کرده اند و امام نووى آن را صحيح شمرده است».(39)br /> ااز اين صريح تر، روايت ديگرى است که باز هم ابوهريره از رسول خد(صلى الله عليه وآله) نقل مى کند که فرمود: «ما من أحد يسلّم علىّ إلاّ ردّ الله عزّوجلّ إلىَّ روحي حتّى أردّ عليه السّلام ; هيچ کس بر من سلام نمى کند، جز آنکه خداوند روح مرا به من بر مى گرداند، تا سلام او را پاسخ گويم».(40) در ذيل اين روايت نيز نوشته شده: «رواه احمد وابوداود باسناد صحيح; اين روايت را احمد و ابوداود با سند صحيح نقل کرده اند».(41) ادامه دادم که اين روايت از کتب شما است و توسط اداره تبليغ و ارشاد شما تهيه و با تصريح به صحت سند، چاپ و توزيع و در اين مسجد نيز بر روى ديوار نصب شده است. اين روايات به روشنى مى رساند که صلوات ما به پيامبر(صلى الله عليه وآله)مى رسد و حتّى پاسخ مى دهد.br /> آن خطيب وهابى که خود را در پاسخ عاجز و ناتوان ديد بجاى عذرخواهى شروع کرد به بد گفتن و توهين کردن که شما چنين و چنان هستيد!! آرى اين است راه و رسم آنها هنگامى که در جواب عاجز مى شوند. علاوه بر پاسخ هاى فوق مى توان اين نکته ها را نيز افزود: ررابعاً; همه مسلمانان در تشهد و سلام نماز خويش بر آن حضرت سلام مى کنند و مى گويند: «السلام عليک أيّها النبىّ ورحمة الله وبرکاته» اگر آن حضرت سلام ما را نشنود، سلام دادن به آن حضرت لغو خواهد بود. عالمان اهل سنت نيز آورده اند: «حداقل در تشهد نماز چنين گفته شود: التّحيات لله، سلامٌ عليک أيّها النبىّ و رحمة الله و برکاته ...».(42) در روايتى نقل شده است که پيامبر اکرم(صلى الله عليه وآله) فرمود: «إنّ لله ملائکة سيّاحين يبلّغوني عن اُمّتي السّلام; خداوند فرشتگانى دارد که (در زمين) به گردش مى پردازند و سلام امتم را به من مى رسانند».(43) خامساً; قرآن کريم خطاب به پيامبر اکرم(صلى الله عليه وآله) مى فرمايد: «(فَکَيْفَ إِذَا جِئْنَا مِنْ کُلِّ أُمَّة بِشَهِيد وَجِئْنَا بِکَ عَلَى هَؤُلاَءِ شَهِيد ); حال آنها چگونه است، آن روز که براى هر امتى گواهى بر اعمالشان مى طلبيم و تو را گواه اينها قرار خواهيم داد».(44) محتواى آيه اين است که خداوند از هر امّتى گواه و شاهدى بر آن امّت اقامه خواهد کرد که همان پيامبران هر امّتى خواهند بود و آنگاه خطاب به پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) مى فرمايد: «تو را نيز بر آنها گواه خواهيم آورد» در اينکه مقصود از هولاء چه کسانى هستند، دو نظر عمده وجود دارد; کفار قريش يا همه امّت;(45) ولى روشن است که شهادت پيامبر(صلى الله عليه وآله) بر امّت خود، فرع بر آگاهى از حال امّت است. عمر بن خطّاب از رسول خد(صلى الله عليه وآله) نقل مى کند که آن حضرت فرمود: «من زار قبري کنت له شفيعاً او شهيداً; هر کس قبر مرا زيارت کند، من براى او (درنزدخداوند) شفاعت خواهم کرد يا به نفع اوگواهى خواهم داد».(46) br /> ههمچنين انس بن مالک از رسول خد(صلى الله عليه وآله) نقل مى کند: «من زارني بالمدينه محتسباً کنت له شهيداً و شفيعاً يوم القيامة ; هر کس مرا در مدينه با نيّت خالص زيارت کند، من گواه و شفيع او در روز قيامت خواهم بود».(47) در روايتى ديگر که ابوهريره از آن حضرت نقل کرده است، آمده: «من صلّى علىّ عند قبري سمعته ومن صلّى علىَّ نائياً کفى امر دنياه وآخرته وکنت له شهيداً و شفيعاً يوم القيامة ; هر کس کنار قبرم بر من درود بفرستد، من آن را مى شنوم و هر کس از راه دور بر من صلوات بفرستد، امور دنيا و آخرتش کفايت خواهد شد و من در قيامت گواه و شفيع او خواهم بود».(48) br /> بنابراين، گواهى و اطلاع آن حضرت از حال امّت و توجه به کسانى که زائر قبر او هستند، دليل روشنى بر نوعى آگاهى و حيات پيامبر اکرم(صلى الله عليه وآله) است. باز هم تأکيد مى کنيم، وقتى از حيات پيامبر(صلى الله عليه وآله) سخن مى گوييم، مقصود حيات مادّى که نياز به آب و غذا و هوا و نور آفتاب و مانند آن داشته باشد، نيست. حياتى که عوارض دنياى مادّى از رشد و نموّ و فرسايش و آسيب ديدن و تباه شدن در آن باشد، مقصود ما نيست; چرا که اين نوع حيات با مرگ پايان مى پذيرد; بلکه مقصود حيات برزخى است که بدون اين نوع شرايط و عوارض، نوعى آگاهى و شعور در آن وجود دارد، هر چند حقيقت آن به درستى براى ما روشن نيست. اگر رسول خد(صلى الله عليه وآله) صداى ما را مى شنود و يا سلام ما را پاسخ مى گويد و ناظر بر رفتار ماست; پس نوعى آگاهى و اطلاع بر حال ما دارد; در نتيجه مى توان همراه با سلام به آن حضرت، به او توسّل جست و همانند زمان حيات مادّى، از ايشان تقاضاى دعا کرد. با اين مدارک روشن، چگونه فرقه وهابى انکار مى کنند معلوم نيست! هفتم: فلسفه توسّل گگاهى پرسيده مى شود: مگر به درگاه خدا رفتن و از او حاجت خواستن نيازى به واسطه دارد؟ مگر خداوند در قرآن نمى فرمايد: «(وَإِذَا سَأَلَکَ عِبَادِى عَنِّى فَإِنِّي قَرِيبٌ أُجِيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ ); هنگامى که بندگان من از تو درباره من سؤال کنند (بگو) من نزديکم! دعاى دعا کننده را به هنگامى که مرا مى خواند، پاسخ مى گويم».(49) br /> بنابراين، مى توان به طور مستقيم با خدا سخن گفت، با او نجوا کرد، حاجات خود را از او خواست و مشکل خود را با او در ميان گذاشت، ديگر چه حاجتى به واسطه است؟! پاسخ اين سؤال آن است که هر چند براى درخواست از خداوند ضرورتى به واسطه نيست; حضرت حق صداى ما را به راحتى مى شنود و در صورتى که مصلحت بداند حاجات ما را برآورده مى سازد; ولى خود خداوند، دستور داده و يا مجاز شمرده است که بنده او، صالحان و اولياى او را واسطه قرار دهد، و از آنها بخواهد برايش دعا کنند و از خداوند بخواهند حاجاتش را برآورده سازد. (آيات و رواياتش گذشت); و اين ترغيب الهى مى تواند ـ حداقلّ ـ به دو دليل باشد: الف) راهى نزديک تر براى اجابت پيامبران و اولياى الهى، نزد خداوند محبوبند، آنها با معرفت ژرف و اعمال خالص خويش نزد او آبرومندند.(50) طبيعى است که وساطت و شفاعت و دعاى آنان براى بندگان گرفتار، به اجابت نزديکتر است; از اين رو، فرزندان يعقوب از پدرشان مى خواهند براى آنها از خداوند استغفار نمايد و خداوند به مسلمانان گناهکار سفارش مى کند که ـ علاوه بر استغفار خود ـ از رسول خدا بخواهند، تا براى آنان از درگاه خداوند طلب مغفرت نمايد. ب) قدردانى از ت لاش هاى طاقت فرسا به يقين در زندگى خود و يا ديگران شاهد بوده ايم گاه افرادى کارهاى مهم، حسّاس و تأثير گذارى براى ديگرى انجام مى دهند، مثلا کسى مى بيند معلّمى تلاش هاى طاقت فرسا براى فرزندانش کشيده، در تعليم و تربيت آنان خالصانه و بيش از توان خود، وقت گذاشته و گاه فرزند منحرف و ناسالم او را در مسير درست قرار داده است و يا پزشکى حاذق با دقّت، مهارت و کمال دلسوزى فرزندش را از خطر مرگ نجات داده است، و يا همسايه و دوستى، زن و فرزندش را از دل آتش سوزان با فداکارى تمام، بيرون کشيده است; در اين صورت، آن معلّم دلسوز، پزشک مهربان و دوست فداکار، چنان محبوبيتى پيدا مى کند که نامه او و يا سفارش و شفاعت او به راحتى مورد قبول واقع مى شود. اين توصيه پذيرى نشانه قدر دانى از زحمات تأثيرگذار او است. به بيان ديگر: گاه پاره اى از فداکارى ها به گونه اى است که پاداش هاى معمول نمى تواند آن را جبران بکند; لذا علاوه بر پاداش به خود او، شفاعت و سفارش آن شخص فداکار در حقّ ديگران نيز پذيرفته مى شود; مى توان گفت، از جمله پاداش ها، همين است که اعلام شود، هر گاه فلان شخص براى خطاکاران و گرفتاران شفاعت کند، من آن را مى پذيرم. اولياى الهى به ويژه پيامبر اکرم(صلى الله عليه وآله) با تلاش هاى فراوانى که براى گسترش توحيد و مبارزه با شرک و کفر و بت پرستى انجام داده اند، مستحق پاداش هاى عظيم الهى شدند که بخشى از اين پاداش ها پذيرش استغفار آنان براى گناهکاران، قبول شفاعت آنان و استجابت دعاى آن بزرگان در حق ديگران است. رسول اکرم(صلى الله عليه وآله) در مسير بندگى، انسان سازى و گسترش نداى توحيد، رنج هاى فراوانى را تحمّل کرد; نه تنها خود عبد شايسته اى براى خدا بود، بلکه هزاران تن را به سوى بندگى خدا هدايت کرد و از ره آورد آن تلاش ها در طول تاريخ ميلياردها انسان نداى لا اله الاّ الله را در عالم سر دادند. او زندگى خود را وقف خدمت به بندگان خدا و مبارزه با کفر و شرک نمود و در مسير مبارزه با دشمنان خدا از هيچ تلاشى فروگذار نکرد. خوشى هاى دنيوى را رها ساخت، لذّات مادّى را کنار نهاد، به پيشنهادهاى ثروتمندان قريش جهت دست کشيدن از آرمان توحيدى خود پاسخ منفى داد و رنج هاى اتّهام، توهين، تبعيد و جنگ را به جان خريد، ولى دست از دعوت الهى خود نکشيد. بسيار بجاست که خداوند براى قدردانى از تلاش هاى آن حضرت، شفاعت او را براى گناهکاران و گرفتاران بپذيرد و به برکت دعاى او، قحطى و خشکسالى را رفع کند و آلام رنج ديده اى را التيام بخشد و مشکل گرفتارى را مرتفع سازد. ولى متأسفانه وهابى ها بر اثر تعصّب شديد به اين حقايق دسترسى پيدا نمى کنند. تکريم پيامبر(صلى الله عليه وآله) در قرآن کريم خداوند بزرگ در مواضع متعدّدى از قرآن به تعظيم و تجليل از پيامبراکرم(صلى الله عليه وآله) پرداخته و مؤمنان را به آن توصيه کرده است; روشن است که توسّل به چنين شخصيّتى، مصداق تجليل و تکريم آن حضرت از سوى مؤمنان است. خخداوند در قرآن به جان پيامبر(صلى الله عليه وآله) سوگند ياد مى کند و مى فرمايد: «(لَعَمْرُکَ إِنَّهُمْ لَفِى سَکْرَتِهِمْ يَعْمَهُون ); به جانت سوگند اينها در مستى خود سرگردانند (و عقل و شعور خود را از دست داده اند)».(51) خداوند خشنودى پيامبرش را مى طلبد و مى فرمايد: «(قَدْ نَرَى تَقَلُّبَ وَجْهِکَ فِى السَّمَاءِ فَلَنُوَلِّيَنَّکَ قِبْلَةً تَرْضَاهَ ); نگاه هاى انتظارآميز تو را به سوى آسمان مى بينيم، اکنون تو را به سوى قبله اى که از آن خشنود باشى باز مى گردانيم».(52) به تعبير مفسّر معروف اهل سنّت، فخر رازى «خداوند در اين آيه نفرمود: «قبلة أرضاها; قبله اى که مرا خشنود سازد»، بلکه فرمود: «قبله اى که تو را خشنود سازد». گويا خداوند مى فرمايد: «يا محمّد کلّ أحد يطلب رضاى و أنا أطلب رضاک فى الدّارين ; اى محمد همگان خشنودى مرا مى طلبند و من در دنيا و آخرت خشنودى تو را مى طلبم» اما در دنيا، همان چيزى که در اين آيه ذکر شد (که قبله مورد رضايت تو را برگزيدم) و اما در آخرت نيز فرمود: «(وَلَسَوْفَ يُعْطِيکَ رَبُّکَ فَتَرْضَى); به زودى پروردگارت آن قدر به تو عطا مى کند که خشنود شوى (که شفاعت تو را در حق امت خواهم پذيرفت)(53)».(54) همچنين قران از پيامبر اکرم(صلى الله عليه وآله) با دو وصف رأفت و مهربانى ياد مى کند و مى فرمايد: « (بِالْمُؤْمِنِينَ رَءُوفٌ رَّحِيمٌ ); او نسبت به مؤمنان دلسوز و مهربان است».(55) رسول خد(صلى الله عليه وآله) به قدرى محبوب خداست که خداوند همراه فرشتگان پيوسته بر او درود مى فرستند: « (إِنَّ اللهَ وَمَلاَئِکَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِىِّ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَسَلِّمُوا تَسْلِيمما ً); خداوند و فرشتگانش بر پيامبر درود مى فرستند، اى کسانى که ايمان آورده ايد، بر او درود فرستيد و سلام گوئيد و تسليم فرمانش باشيد».(56) همچنين در صورتى که آن حضرت براى گنه کاران استغفار کند، خداوند از آنان مى گذرد: (وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَّلَمُوا أَنفُسَهُمْ جَاءُوکَ فَاسْتَغْفَرُوا اللهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللهَ تَوَّاباً رَّحِيما ً).(57) بنابراين، توسّل به چنين شخصيتى و واسطه قرار دادن آن حضرت به نزد خداوند ـ با اين محبوبيت و عظمتى که نزد خدا دارد ـ امرى پسنديده و مورد ستايش و رغبت است و چون همه اين امور به خدا باز مى گردد، تأکيد بر توحيد است.br /> امامان اهل بيت آن حضرت نيز در پرتو بندگى خدا و انتساب به رسول خد(صلى الله عليه وآله) محبوب الهى اند و توسّل به آنان نيز در استجابت دعا، رفع مشکلات و برآوردن حاجات ـ به اذن الله و فرمان خدا ـ بسيار مؤثّر است. هشتم: توسّل عين توحيد است نه شرک با توجّه به آنچه که گفته شد، توسّل به رسول خد(صلى الله عليه وآله) و اهل بيت نه تنها شرک نيست، بلکه عين توحيد است; زيرا از ابعاد توحيد، توحيد در اطاعت و فرمانبرى خداوند است و کسى که به اولياى الهى متوسّل مى شود چون فرمان خدا را اطاعت مى کند، در حقيقت از خدا فرمانبردارى کرده است. متوسّل مؤمن مى داند که هر چه در اين عالم تحقّق مى آيد و هر جنبشى به وجود مى آيد، با اذن الهى و تحت نظر اوست. ااين مسلمان براى رفع تشنگى به سراغ آب و براى رفع گرسنگى به سراغ نان مى رود و براى درمان از دارو استفاده مى کند، ولى با اين حال مى داند که اينها واسطه و عالم اسباب هستند و سيراب کننده واقعى، رافع گرسنگى و درمان گر حقيقى خداوند است (وَالَّذِى هُوَ يُطْعِمُنِى وَيَسْقِينِ * وَإِذَا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفِين ) .(58) و اگر به سراغ اين امور مى رود، چون آفريده هاى الهى است و اين آثار را خدا در آنها قرار داده است و همه اين اشيا به اذن الهى تأثير گذار است. توسّل به اولياى الهى نيز از اين قبيل است. ما به فرمان خدا براى بخشش گناهان به سراغ اولياى الهى مى رويم و براى رفع گرفتارى ها از آنان مى خواهيم براى ما دعا کنند و يا مشکل ما را مرتفع سازند، امّا مى دانيم همه آنها واسطه فيض و مجراى الطاف الهى اند امّا آن کس که رفع مشکل مى کند خداست، همانگونه که سيراب کننده ما خداست.br /> به بيان ديگر: گاهى خداوند شفاى ما را در داروى شفابخش قرار داده است و گاه در دعاى ولىّ خدا، امّا شفابخش واقعى خود اوست. اکنون با اين اعتقاد ـ که در باور هر مسلمانى است، چه بر زبان بياورد و چه نياورد ـ آيا متوسّل به پيامبر و اولياى محبوب الهى مشرک است، يا موحّد؟ آيا او فرمانبردار خداست و يا عاصى و نافرمانبر؟ آيا او قابل احترام است و يا مستحق توهين؟ آيا او خونش محترم است و يا مهدور الدم؟ باور ما اين است که چنين شخصى قابل احترام، شايسته تجليل، موحّد واقعى و مؤمن حقيقى است. حتّى مى توان گفت: آن کس که به کار سازى رسول خدا اعتقادى ندارد، به مدينه مى رود امّا رسول خد(صلى الله عليه وآله)را واسطه قرار نمى دهد و خيال مى کند از آن حضرت کارى ساخته نيست و به توصيه آيه سوره نساء عمل نمى کند، او نافرمان است و بايد از اين اعتقاد دست بردارد و از اين گناه استغفار کند. آيا از اين روشنتر مى شود گفت؟ اما افسوس که تعصّب ها گاه اجازه درک مطالب واضح را نمى دهد. جمع بندى 1. وهابيّون بر خلاف عقيده همه مذاهب اسلامى توسّل به اولياى الهى را شرک مى دانند و متوسّلان به آن ذوات مقدّس را مشرک و مهدورالدم مى شمارند; اين عقيده که سبب ريختن خون جمع کثيرى از مسلمين شده و هر روز خون هاى بيگناهان بيشترى ريخته مى شود و چهره اسلام را در جهان خشن و نفرت انگيز معرّفى کرده است، مورد نقد و بررسى قرار گرفت. روشن شد که توسّل به اولياى الهى در حقيقت آنها را واسطه و شفيع قرار دادن در نزد پروردگار است و اين عمل، ريشه قرآنى دارد، چرا که انبياى الهى با اذن خداوند مشکل گشايى مى کردند و براى گناهکاران استغفار مى نمودند و خداوند نيز مسلمانان گنه کار را به مراجعه نزد رسولش براى طلب مغفرت سفارش مى نمايد. 2. از روايات و ماجراهاى تاريخى استفاده شد که مسلمانان در زمان حيات رسول خد(صلى الله عليه وآله) به نزد آن حضرت مى آمدند و از آن حضرت طلب دعا کرده و خدا را به مقام و عظمت رسولش مى خواندند تا حاجاتشان برآورده شود. 3. همچنين روشن شد که به آن حضرت پيش از وجود خاکى اش و پس از رحلت توسّل جسته شد و به برکت مقامش مشکلات گرفتاران حل شد. 4. مسلمانان علاوه بر رسول خد(صلى الله عليه وآله) به ديگر اولياى الهى نيز متوسّل مى شدند، چرا که توسّل به اولياى الهى به اين معنا نيست که آنها را مستقل از خدا، کارساز بدانيم; بلکه آنان فقط به سبب مقامات معنوى که در سايه بندگى خداوند، به دست آوردند، مى توانند واسطه فيض پروردگار شده و به برکت دعاى آنان خداوند مشکلات را رفع و گناهان را عفو نمايد. 5. اشتباه مهم وهابيّت اين است که معتقدند توسّل به اولياى الهى پس از مرگ آنان جايز نيست; زيرا با مرگ همه چيز تمام شده و آنان صداى متوسّلان را نمى شنوند; و پاسخ داده شد که اوّلا، اگر بر فرض آنان از حال و مقام و جايگاه ما آگاه نباشند، حدّاکثر سخنى که مى توان گفت آن است که توسّل به آن حضرت و ديگر اولياى الهى امرى بى ثمر است، نه شرک. ثانياً، مرگ به معناى فنا و نابودى نيست، بلکه انتقال از حياتى به حيات ديگر است; ثالثاً، از آيات و روايات متعدّدى بر مى آيد که رسول خد(صلى الله عليه وآله)صداى ما را مى شنود، سلام ما به محضرش مى رسد و آن حضرت پاسخ مى دهد و همه اين حقايق نشان از هوشيارى و آگاهى آن حضرت نسبت به امّت خويش دارد. 6. در گفتارى ديگر، فلسفه توسّل مورد بحث قرار گرفت، و گفته شد که توسّل به اولياى الهى راهى نزديکتر براى اجابت دعاهاست و همچنين فلسفه ديگر سفارش خداوند به توسّل به اوليايش، براى قدردانى از زحمات آنان و نوعى پاداش در برابر رنج هاى طاقت فرساى آنان است. روشن شد که پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) محبوب خداست و خداوند در قرآنش به گونه هاى مختلف از آن حضرت تجليل کرده است و جواز توسّل به آن حضرت نيز نوعى تجليل از سوى خدا و تکريم از سوى امّت است. 7. سخن آخر اينکه نه تنها توسّل شرک نيست، بلکه عين توحيد است; زيرا در مسير فرمانبرى الهى انجام مى گيرد و متوسّل به ولىّ خدا کاملا مى داند، آن بزرگان فقط واسطه فيض اند و مجراى رحمت الهى. آن کس که خيال مى کند، رسول خدا و ولىّ خدا ـ پس از مرگ ـ کارى از عهده اش بر نمى آيد، بايد استغفار کند و عقيده اش را تغيير دهد، به خيل گسترده مسلمانان فرمانبردار بازگردد و از اختلاف انگيزى و اتهام و خشونت و خونريزى آن هم به نام اسلام دست بردارد. پايان پی نوشتها : 1 . مائده، آيه 72 . 2 . مجموعه مؤلفات شيخ محمد بن عبدالوهاب، ج6، ص 146. 3 . مجموعه مؤلفات شيخ محمد بن عبدالوهاب، ج6، ص 146. 4 . همان مدرک، ص 147، 213، 227، 232، 242. ذکر اين نکته ضرورى است که ادّعاى اجماع مذاهب صحيح نمى باشد. در موسوعه کويتيه آمده است: «جمهور فقها از مالکيه، شافعيه، متأخران از حنفيه که مذهب حنبلى ها نيز مى باشد معتقدند توسّل به پيامبر و آن حضرت را واسطه ميان خود و خدا قرار دادن چه در زمان حياتش و چه بعد از وفاتش جايز است»، (ذهب جمهور الفقهاء ـ المالکية والشافعية ومتأخرى الحنفية وهو المذهب عند الحنابلة الى جواز هذا النوع من التوسّل سواء فى حياة النبىّ او بعد وفاته)، (الموسوعة الفقيهة الکويته، ج 14، ص 156). در اين کتاب مصادر اين نظر نيز نقل شده است. 5 . «يجوز للمسلم ان يتزوّج کتابيّة ـ يهوديّة أو نصرانيّة ـ اذا کانت محصنة وهى الحرّة العفيفة; ازدواج مرد مسلمان با زن يهودى يا مسيحى ـ اگر عفيف باشد ـ جايز است». (فتاوى اللجنة الدائمة للبحوث العلمية و الافتاء، ج 18، ص 315). 6 . همان مدرک، ص 299 و 313. 7 . همان مدرک، ج 3، ص 373. 8 . کتاب العين، واژه وسل. 9 . لسان العرب، واژه وسل. 10 . شيعه پاسخ مى گويد اثر آيت الله العظمى مکارم شيرازى، ص 233 ـ 234. 11 . بقره، آيه 61 . 12 . آن حضرت در پاسخ به آنها نفرمود که اين عملتان شرک آميز است، بلکه فرمود: «آيا غذاى پست تر را به جاى غذاى بهتر انتخاب مى کنيد؟». آنگاه ادامه داد: «اکنون که چنين مى خواهيد بکوشيد از اين بيابان در شهرى فرود آييد، که هر چه مى خواهيد در آنجا براى شما وجود دارد». 13 . يوسف، آيه 97 و 98. 14 . نساء، آيه 64. 15 . سنن ترمذى، ج 5، ص 229، ح 3649 (ترمذى پس از نقل حديث مى گويد: هذا حديث حسن صحيح); سنن ابن ماجه، ج 1، ص 441، ح 1385 (مطابق نقل ابن ماجه، پيامبر به او فرمود: وضو بگيرد و سپس دو رکعت نماز بخواند و آنگاه اين دعا را بخواند. ابن ماجه نيز از ابواسحاق نقل مى کند: هذا حديث صحيح). 16 . مستدرک حاکم، ج 1، ص 313. 17 . مسند احمد، ج 4، ص 138. 18 . صحيح بخارى، ج 1، ص 224; کتاب الجمعه; اين ماجرا با تفاوت هايى در صحيح مسلم، ج 3، ص 24 ـ 25 نيز آمده است. 19 . زمر، آيه 30 . 20 . مستدرک حاکم، ج 2، ص 615. متقى هندى اين حديث را در کنز العمال، ج 11، ص 455، ح 32138; ابن عساکر، در تاريخ مدينة دمشق، ج 7، ص 437، نقل کرده است. سيوطى در تفسير الدّر المنثور (ج1، ص 60ـ61) از ابن عباس نقل مى کند که از رسول خدا سؤال کردم از کلماتى که آدم از خداوند فرا گرفت و با آن توبه کرد، چه بود؟ فرمود: «سأل بحقّ محمد وعليّ وفاطمه والحسن والحسين إلاّ تبت علىّ فتاب عليه; خداوند را بحق و جايگاه محمد و على و فاطمه و حسن و حسين خواند که توبه اش را بپذيرد، و خداوند توبه اش را قبول کرد». اين روايت را حاکم حسکانى نيز در شواهد التنزيل (ج1، ص 101) نقل کرده است. 21 . دلائل النبوة، بيهقى، ج 7، ص 47، باب ما جاء فى رؤية النبى(صلى الله عليه وآله) فى المنام; مصنف ابن ابى شيبه، ج 7، ص 482ـ483 ; ح 35; الاستيعاب، ج 3، ص 1149; کنزالعمال، ج8، ص 431، ح 23535; تاريخ مدينة دمشق، ج 44، ص 345; تاريخ الاسلام ذهبى، ج 3، ص 273. 22 . فتح البارى، ج 2، ص 412; باب سؤال الناس الامام الاستسقاء اذا قحطوا. 23 . البداية و النهاية، ج 7، ص 105; حوادث سال هيجدهم. 24 . مستدرک حاکم، ج 4، ص 515; مسند احمد، ج 5، ص 422; مجمع الزوائد هيثمى، ج5، ص 245، تاريخ مدينه دمشق، ج 57، ص 249. 25 . سنن دارمى، ج 1، ص 43ـ44. 26 . صحيح بخارى، ج2، ص 16، ابواب الاستسقاء; ج4، ص 209، باب مناقب المهاجرين وفضلهم. 27 . تاريخ بغداد، ج1، ص 133. 28 . الثقات، ج 8، ص 457 (شرح حال على بن موسى الرضا). 29 . ديوان الامام الشافعى، ص 27 (ناشر مکتبة الاداب، قاهره، چاپ دوم، 1427، تدقيق و تحقيق، صالح الشاعر) صالح الشاعر در توضيح ابيات فوق ذريعه را به معناى «شفيع» و «وسيله» را به معناى «چيزى که سبب تقرب» مى شود، معنا کرده است. 30 . زمر، آيه 30. 31 . زمر، آيه 65. 32 . مائده، آيه 72. 33 . نساء، آيه 64. 34 . زمر، آيه 30. 35 . قرآن کريم مى فرمايد: «(حَتَّى إِذَا جَاءَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنَا); هنگامى که مرگ يکى از شما رسد، فرستادگان ما روح او را قبض مى کنند». انعام، آيه 61. 36 . احمد العينى (متوفاى 855) در کتاب عمدة القارى که شرح صحيح بخارى است درباره موت مى نويسد: «الموت ليس بعدم انّما هو انتقال من دار الى دار; فاذا کان هذا للشهداء کان الانبياء بذلک أحقّ وأولى; مرگ نابودى نيست، بلکه حقيقت مرگ انتقال از خانه اى به خانه ديگر است، هنگامى که براى شهيدان چنين باشد (که نابود نمى شوند و حيات دارند) پيامبران سزاوارتر به اين مقام و جايگاهند». آنگاه مى افزايد: «مع أنّه صحّ عنه أنّ الأرض لاتأکل أجساد الأنبياء; علاوه بر آن روايت صحيح داريم که زمين جسد پيامبران را نابود نمى کند». سپس نتيجه مى گيرد که انبياء هر چند (پس از مرگ) از ما غايب اند (و ما آنها را نمى بينيم)، ولى به يقين وجود دارند و زنده اند، شبيه فرشتگان که موجودند و زنده اند، ولى ما آنها را نمى بينيم، هر چند هر کس را که خداوند مخصوص کرامتش قرار دهد، مى تواند فرشتگان را نيز ببيند!» (عمدة القارى، ج 12، ص 251). از قرطبى نيز نقل شده که وى از استادش نقل مى کند که: «مرگ نابودى محض نيست، بلکه انتقال از يک حالت به حال ديگر است; و هنگامى که شهدا زنده اند و نزد خدا روزى مى خورند و خوشحال و مسرورند ـ همان صفتى که زندگان در دنيا دارند ـ به يقين انبيا به اين ويژگى ها سزاوارترند... ». (سبل الهدى والرشاد، صالحى شامى، ج 12، ص 355). 37 . آل عمران، آيه 169 . 38 . سنن ابى داود، ج 1، ص 453، و شبيه آن، مسند احمد، ج 2، ص 367. 39 . محيى الدين نووى در المجموع، ج 8، ص 275 پس از نقل حديث فوق مى گويد: «رواه ابو داود باسناد صحيح; اين روايت را ابو داود با سند صحيح نقل کرده است». 40 . مسند احمد، ج 2، ص 527 ; سنن ابى داود، ج 1، ص 453 . 41 . محيى الدين نووى پس از نقل حديث فوق مى نويسد: «رواه ابوداود باسناد صحيح» (المجموع، ج 8، ص 272). البته به نظر ما اينکه هر بار با سلامى به رسول خد(صلى الله عليه وآله) روح آن حضرت به جسم وى باز گردد تا جواب سلام را بدهد، سپس از بدن خارج شود خيلى روشن نيست; زيرا لازمه اش آن است در هر روز که ميليون ها تن به آن حضرت سلام مى کنند، پيوسته روح به بدن بازگردد و خارج شود، و يا هميشه در جسم باقى بماند. نقل اين حديث از باب استدلال، مطابق کتب مورد پذيرش طرف مقابل است وگرنه بر اساس اعتقاد ما همان روح ـ بدون بازگشت به جسم ـ پاسخ سلام را مى دهد. 42 . المجموع نووى، ج 3، ص 455، نووى تشهد و سلام را به نحوه هاى ديگر نيز نقل کرده، ولى در همه آنها سلام بر پيامبر آمده است. (همان مدرک، ص 456). 43 . مسند احمد، ج 1، ص 387، سنن دارمى، ج 2، ص 317; سنن نسائى، ج 3، ص 43; مستدرک حاکم، ج 2، ص 421. حاکم پس از نقل حديث مى گويد: «صحيح الاسناد; سندش صحيح است». 44 . نساء، آيه 41. 45 . ر.ک: التحرير و التنوير، ج 4، ص 130; تفسير ابن کثير، ج 2، ص 269 ـ 270; جامع البيان، ج 5، ص 59 ـ 60; روح المعانى، ج 3، ص 33 ـ 34. 46 . الدر المنثور، ج 1، ص 237. 47 . همان مدرک. شايد به همين دليل بود که سيوطى مى نويسد: عمربن عبدالعزيز نماينده اى از طرف خود به مدينه فرستاد، تا سلام او را به آن حضرت برساند. 48 . الدرّ المنثور، ج 5، ص 219; کنزالعمال، ج 15، ص 652، ح 42584. 49 . بقره، آيه 186. 50 . خداوند درباره عيسى(عليه السلام) مى فرمايد: «(وَجِيهاً فِي الدُّنْيَا وَالاْخِرَةِ وَمِنَ الْمُقَرَّبِينَ); او در دنيا و آخرت آبرومند است و از مقرّبان الهى است» (آل عمران، آيه 45). 51 . سوره حجر، آيه 72. 52 . سوره بقره، آيه 144. 53 . سوره ضحى، آيه 1. 54 . مفاتيح الغيب (تفسير فخر رازى)، ج 4، ص 82. 55 . توبه، آيه 128. 56 . احزاب، آيه 56. 57 . نساء، آيه 64. 58 . سوره شعرا، آيه 79 و 80 فهرست منابع 1. قرآن کريم 2. الاستيعاب فى معرفة الاصحاب، ابوعمر يوسف بن عبدالله بن محمد بن عبدالبر، تحقيق على محمد البجاوى، دارالجيل، بيروت، چاپ اوّل، 1412ق. 3. البداية والنهاية، ابن کثير دمشقى، دارالفکر، بيروت، 1407ق. 4. تاريخ الاسلام، شمس الدين محمد ذهبى، تحقيق عمر عبدالسلام، دارالکتاب العربى، بيروت، چاپ دوم، 1413ق. 5. تاريخ بغداد، خطيب بغدادى، تحقيق مصطفى عبدالقادر عطا، دارالکتب العلمية، بيروت، 1417ق. 6. تاريخ مدينة دمشق، ابن عساکر دمشقى، دارالفکر، بيروت، 1415ق. 7. التحرير والتنوير، محمد بن طاهر (ابن عاشور)، مؤسسة التاريخ، بيروت، چاپ اوّل، 1420ق. 8. تفسير القرآن العظيم (تفسير ابن کثير)، ابن کثير دمشقى، دارالکتب العلمية، منشورات محمد على بيضون، بيروت، 1419ق. 9. الثقات، محمد بن حبان، مؤسسة الکتب الثقافية، حيدرآباد هند، 1393ق. 10. جامع البيان فى تفسير القرآن (تفسير طبرى)، محمد بن جرير طبرى، دارالمعرفة، بيروت، 1412ق. 11. الدرّ المنثور، جلال الدين سيوطى، دارالفکر، بيروت، 1423ق. 12. دلائل النبوة، احمد بن حسين بيهقى، تحقيق عبدالمعطى قلعجى، دارالکتب العلمية، بيروت، 1405ق. 13. ديوان الإمام الشافعى، تدقيق وتحقيق صالح الشاعر، مکتبة الآداب، قاهرة، چاپ دوم، 1427ق. 14. روح المعانى فى تفسير القرآن العظيم، سيد محمود آلوسى، دارالکتب العلمية، بيروت، 1415ق. 15. سبل الهدى والرشاد، صالحى شامى، تحقيق عادل احمد عبدالموجود، دارالکتب العلمية، بيروت، 1414ق. 16. سنن ابن ماجه، محمد بن يزيد قزوينى، تحقيق محمد فؤاد عبدالباقى، دارالفکر، بيروت، بى تا. 17. سنن ابى داود، ابن اشعث سجستانى، تحقيق سعيد محمد اللحام، دارالفکر، بيروت، 1410ق. 18. سنن ترمذى، ابوعيسى ترمذى، تحقيق عبدالرحمن محمد عثمان، دارالفکر، بيروت، چاپ اوّل، 1424ق. 19. سنن دارمى، عبدالله بن بهرام دارمى، مطبعة الحديثة، دمشق. 20. سنن نسائى، احمد بن شعيب نسائى، دارالفکر، بيروت، 1930م. 21. شواهد التنزيل، حاکم حسکانى، مجمع الإحياء الثقافة الاسلامية، چاپ اول، بى تا. 22. شيخ پاسخ مى گويد، آيت الله مکارم شيرازى، انتشارات امام على بن ابى طالب(عليه السلام)، چاپ يازدهم، 1387ش. 23. صحيح بخارى، ابوعبدالله محمد بن اسماعيل بخارى، دارالجيل، بيروت. 24. صحيح مسلم، مسلم بن حجّاج نيشابورى، دارالفکر، بيروت. 25. عمدة القارى، بدرالدين محمود بن احمد العينى، دار احياء التراث العربى، بيروت. 26. فتاوى اللجنة الدائمة للبحوث العلمية والافتاء، جمع وترتيب احمد بن عبدالرزاق الدرويش، دارالمؤيد، رياض، چاپ پنجم، 1424ق. 27. فتح البارى، احمد بن على بن حجر عسقلانى، دارالمعرفة، بيروت، چاپ دوم. 28. کتاب العين، خليل بن احمد فراهيدى، مؤسسه دارالهجرة، چاپ دوم، 1409ق. 29. کنزالعمّال، متقى هندى، مؤسّسة الرسالة، بيروت، 1409ق. 30. لسان العرب، ابن منظور اندلسى، دارصادر، بيروت، 1997م. 31. مجمع الزوائد، نورالدين ابوبکر هيثمى، دارالکتب العلمية، بيروت، 1408ق. 32. المجموع شرح المهذب، محيى الدين بن شرف نووى، دارالفکر، بيروت. 33. مجموعه مؤلفات شيخ محمد عبدالوهاب، عربستان سعودى، چاپ دوم، 1422ق. 34. المستدرک على الصحيحين (مستدرک حاکم)، حاکم نيشابورى، تحقيق يوسف عبدالرحمن مرعشلى. 35. مسند احمد، احمد بن حنبل، دارصادر، بيروت. 36. المصنف، ابن ابى شيبه کوفى، تحقيق سعيد اللحام، دارالفکر، بيروت، چاپ اوّل، 1409ق. 37. مفاتيح الغيب، فخرالدين رازى، دار احياء التراث العربى، بيروت، چاپ سوم، 1420ق. 38. الموسوعة الفقهية (الکويتية)، وزارة الاوقاف والشؤون الاسلامية، کويت، چاپ سوم، 1421ق. http://noorportal.net