دین حنیف از دیدگاه قرآن

دکتر جعفر تابان

عضو هیات علمى دانشکده تربیت مربى

چکیده

حنیف کلمه‏اى عربى و به معناى پاک‏دین و متمایل به دین حق است . بعضى از افراد خود را بر دین حنیف مى‏دانستند و یا دیگران آنان را چنین مى‏شناختند و پیامبر گرامى اسلام نیز به پیروى از ابراهیم علیه‏السلام بر دین حنیف بود . البته روش و آیین ایشان متفاوت با پیروان دین حنیف به معناى متعارف آن بود . دین حنیف یک دین رسمى داراى تشکیلات و علماء، اصول و فروع نبوده‏است . کلید واژه‏ها: حنیف، حنفاء، دین، یهود، مسیحیت .

۱ . مقدمه

از دیرباز اعتقاد بر این بود که گروهى در مکه و اطراف و اکناف جزیره‏العرب از بتان دورى مى‏جستند و خود را پیروان ابراهیم علیه السلام و فرزندش اسماعیل علیه السلام مى‏دانستند . نبى گرامى اسلام صلى الله علیه و آله را نیز از این گروه دانسته‏اند; اما یهود به پیروى از اصطلاح سریانى این کلمه، قبایل مشرک عرب را حنیف مى‏خواند; حال آنکه در لغت عرب، حنیف پاک‏دین و متمایل به دین حق معنا شده است (۱) . آنان خود را پیرو ابراهیم علیه السلام دانسته و بر پیامبر صلى الله علیه و آله خرده مى‏گرفتند که اگر پیرو ابراهیم هستى، او از ماست; چرا قبله او را ترک و سنن او را مهجور داشته‏اى؟ منقول است که پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله به بیت‏المدارس (محل تدریس توارت) در مدینه وارد شد و یهودیان را به اسلام دعوت کرد . یکى از یهودیان پرسید: تو خود بر چه دینى هستى؟ فرمود: بر ملت ابراهیم علیه‏السلام و دین او . گفتند: ابراهیم که یهودى بود! فرمود: تورات را بیاورید تا میان ما و شما داور باشد; اما آنان نپذیرفتند و به حکمیت تورات هم تن ندادند (۲) . یهود خود را از سلاله یعقوب (اسرائیل) علیه‏السلام مى‏دانستند و دوازده سبط یهود را از دوازده فرزند یعقوب . در این مناظره ابراهیم علیه‏السلام یعنى نیاى بزرگ یعقوب را که در کتب آنها به پدر عالى و پدر جماعت‏بسیار نامبردار است، پیرو یعقوب معرفى مى‏کند . آنان ابراهیم علیه السلام را پیامبر و بنیانگزار یکتاپرستى و حنیف نمى‏دانستند . به هر حال بعضى جریان حنیف بودن را متاثر از یهودیت و مسیحیت مى‏دانند . گروهى اصل این کلمه را سریانى یا عبرى یا حبشى دانسته‏اند . دسته‏اى دیگر این کلمه را عربى دانسته و به اصیل بودن جریان حنیفیت در عرب پیش از اسلام معتقدند و گروه دیگرى بر این نظر است که اینان داراى تشکل و سازمان بوده‏اند . البته این نظر مخالفانى دارد . اینک در مقال حاضر مطالب فوق توضیح داده مى‏شود و به نقض و ابرام آراء دانشوران و صاحب نظران پرداخته مى‏شود .

۲ . حنیف در لغت

لغوى‏ها حنیف را از حنف به معناى اعراض از گمراهى و میل به استقامت مى‏دانند . همچنانکه حنیف به معناى اعراض از استقامت و میل به گمراهى است و گفته‏اند: اگر مى‏بینید حاجیان و هر کسى را که ختنه شده‏است، حنیف مى‏نامند، براى اشاره به این است که اشخاص متدین به دین ابراهیم علیه‏السلام هستند و احنف کسى را گویند که در پایش کژى باشد (۳) . در مورد ریشه کلمه حنف و اینکه داراى اصالت عربى است‏یا خیر، بحث زیادى شده است . از جمله در میان دانشمندان اسلامى، مسعودى (م ۳۴۶ ه) صابئین را جزء حنفاء برشمرده و ریشه این کلمه را از سریانى حنیفو مى‏داند (۴) . این کلمه در آرامى (کنعانى) حنیف بوده و معناى منافق و کافر داشته و مسیحیان نیز آن را به همین معنا به کار مى‏بردند; به گونه‏اى که حتى پادشاه عیسوى اسپانیا در حدود سال ۵۹۰ در نامه‏اى که به سلطان المهاد مى‏نویسد، همین اصطلاح را به کاربرده است (۵) . یعقوبى در کتاب تاریخ خود نیز در داستان شاؤل (طالوت) و داود فلسطینى را از حنفاء ستاره‏پرست مى‏خواند (۶) . ابن العبرى (م ۶۸۵ ه) حنفه سریانى را در مورد صائبین به کار مى‏برد . در میان مستشرقان آقاى هرشفلد معتقد است که تحنت‏به معناى نماز خدا و عبرانى است . لیال و داچ هم آن را مشتق از عبرى دانسته‏اند و لهاوزن آن را به معناى یک عیسوى زاهد دخویه به معناى کافر، مارگلیوث به معناى یک مسلمان و نولدکه بوهل آن را مشتق از تحنث دانسته و ریشه عبرى آنرا به کلى رد مى‏کنند (۷) . از علماى اسلامى طبرى آن را به معناى تبرر (فرمان بردارى کردن) مى‏داند . به گفته ابن اثیر در نهایه و طریحى در تفسیر غریب‏القران و نیز لسان العرب، حج، ختان، مخلص، و استقامت‏بر دین ابراهیم حنیف گفته مى‏شود . همچنین در تاریخ طبرى و لسان العرب به کسى که از دین باطل به اسلام تمایل کند، حنیف گفته شده است (۸) . راغب اصفهانى مى‏گوید: «حنیف کسى است که از ضلالت‏به استقامت، استوارى و هدایت میل کند» (۹) . ابن‏هشام تحنث را از تحنف مى‏گیرد و او در این‏باره استدلال ظریفى به کار مى‏برد و مى‏گوید: در تلفظ عربى زیاد اتفاق مى‏افتد که حرف (ث) به (ف) تبدیل‏شود; همچنانکه به جدث به معنى قبر جرف هم گفته مى‏شود و یا اینکه گاهى عرب به جاى ثم مى‏گوید: فم; بنابراین تحنث همان تحنف به معناى حنیف شدن و از حنفاء قرار گرفتن است (۱۰) . اما «ابوذر خشنى‏» که سیره ابن‏هشام را شرح کرده، این نظر را رد مى‏کند و مى‏گوید: «اثم‏» گناه و «تاثم‏» به معناى خروج از گناه است (; زیرا گاهى باب تفعل براى خروج از معناى فعل مى‏آید) ; از این رو حنث هم که به معناى گناه است، وقتى به باب تفعل برود، به معناى از گناه بیرون شدن است و نیازى به ابدال نیست . ابن‏اثیر نیز همین نظر را دارد و آن را تایید مى‏کند (۱۱) .

۳ . حنیف در شعر

در ادبیات قبل از اسلام حنیف داراى معناى مثبت‏بوده‏است; بنابراین مى‏توان گفت: این یک کلمه اصیل عربى است; زیرا در فرهنگهاى دیگر گاهى کافر و منافق معنا مى‏دهد . براى مثال «ابوقیس بن الاسلت‏» انصارى و رئیس قبیله اوس در شعرى چنین مى‏سراید: اقیموا لنا دینا حنیفا فانتم لنا غایه قد یهتدى بالذوائب (۱۲) امیه بن ابى صلت‏یکى از شاعران دوره جاهلیت، دین حنیف را تنها دین رستگار روز رستاخیز معرفى مى‏کنند (۱۳) . کل دین یوم القیامه عندالله الا دین الحنیفیه زور و عامربن حارث شاعر کافر قبیله هوازن در نجد (که اسلام را درک کرده بود) در شعرش از عابدى متحنف سخن مى‏گوید که نماز مى‏خواند: «اقام الصلوه العابد المتحنف (۱۴) » در شعر صخر نیز از عیسویانى که شراب مى‏نوشند و در اطراف یک حنیف جنجال به پا مى‏کنند، سخن رفته است . هر چند بوهل در مقاله حنیف «مختصر دائره‏المعارف اسلام‏» اصرار دارد که عبادت را مناسب زاهدى بداند که از نوشیدن شراب خوددارى مى‏کند; اما شارح در شعر خویش حنیف را مسلم معنا مى‏کند و در بررسى‏ها خود چنین نتیجه‏گیرى مى‏کند که حنیف به طور کلى مسلمان معنا مى‏دهد (۱۵) .

۴ . حنفاء قبل از اسلام

آنچه که از لا به لاى سرگذشت تاریخى جزیره‏العرب به دست مى‏آید، این است که قبل از اسلام گروهى مشخص، با تشکیلات، عالمان روحانى، کتاب و پیشینه تاریخى به نام حنفاء شکل نگرفته بود . حتى ابن‏منظور مى‏نویسد: «بت‏پرستان عرب جاهلى خود را حنیف یعنى پیرو دین ابراهیم مى‏دانستند (۱۶) » . هجرت ابراهیم علیه‏السلام به مکه و پایه‏گذارى خانه کعبه به همراه اسماعیل علیه السلام مراسم حج، قربانى شدن اسماعیل و پس از آن نجات از جانب پروردگار، خاطراتى بودند که ذهن عرب در جزیره العرب با آنها آشنا بود . از سوى دیگر بت پرستى، خرافه پرستى، زنده به گور کردن دختران و رسوم و آداب بسیار و غیر انسانى و غیر عقلائى نیز در جزیره العرب ریشه دوانیده بود . گروهى، البته بدون سازمان مشخص در بخش اول خود را سهیم مى‏دانستند; ولى در بخش دوم با جماعت هم داستان و هم رنگ نبودند . اینان همان حنفاء هستند . ابن‏هشام در بحث از این عرب جاهلى بعد از برشمردن شرک و بت‏پرستى به وجود مسیحیان و یهودیان در شبه جزیره تصریح مى‏کند . البته یهودیان در مدینه و شمال جزیره‏العرب و جدا از عربها زندگى مى‏کردند و مسیحیان نیز در یمن و نجران (جنوب و جنوب غربى شبه جزیره) بودند . در ادامه مى‏نویسد: ورقه بن نوفل، عبیدالله‏بن جحش، عثمان بن حویرث و زیدبن عمروبن نفیل (در مکه) از پرسش بتان دورى جسته و در طلب دین حنیف و فطرى بودند و در مناطق مختلف متفرق شدند و جستجو کردند تا دین حق را بیابند و . . . . اینان را حنفاء گفته‏اند (۱۷) . احتمالا نام‏گذارى این افراد به «حنفاء» توسط تاریخ‏نگاران مسلمان و بعد از اسلام انجام شده‏است . مونت گمرى وات، اسلام شناس اسکاتلندى مى‏نویسد: «حنیف نامیدن «حنفاء» کار متکلمان و مدافعه گران مسلمان بعدى است (۱۸) » ; اما با توجه به وجود این کلمه در آثار شعراى قبل از اسلام و متون تاریخى این احتمال بعید به نظر مى‏رسد . به هر صورت آنان را هاله‏اى از افسانه و حقیقت فرا گرفته‏است; به طورى که تشخیص مرز میان این دو را مشکل کرده است . شاید بتوان گفت: بیشتر اینان در نزدیکى زمان ظهور اسلام زندگى مى‏کردند و یا دوره اسلام را نیز درک کردند . در میان آنها افراد مختلفى از قبیل شاعر، خطیب، عامى و آگاه به کتب مذهبى نیز یافت‏شدند . البته نمى‏توان وجود یک جنبش مخالف با مراسم و سنتهاى جاهلى عرب را انکار کرد; ولى اینکه آیا اینان همان حنفاءبوده‏اند، به درستى و اطمینان نمى‏توان چنین ادعا کرد; به خصوص اینکه در متون تاریخى نیامده‏است که آنان خود را حنفاء بدانند . چه بسا دیگران آنها را چنین معرفى کرده باشند .

۵ . پیامبر اسلام و حنیفیت

مشهور این است که نبى گرامى اسلام صلى الله علیه و آله بر دین حنیف، دین فطرت و دین ابراهیم و اسماعیل بوده‏است; اما اینکه آیا پیامبر صلى الله علیه و آله نیز با حنفاء قبل از اسلام هم نوا و هم فکر بوده‏است، قابل اثبات نیست; چون تفاوتهایى بین حرکت پیامبر صلى الله علیه و آله و حنفا به این شرح به چشم مى‏خورد: ۱ . حنفاء مردمى بودند که رسوم زمانه را قبول نداشتند، ولى قیام و اقدامى بر ضد آن نمى‏کردند . آنان در میان مردم و با آنها زندگى مى‏کردند و گهگاه در جوى مساعد انتقادى ملایم از مشرکان انجام مى‏دادند . در تاریخ کمتر تصادمى از ناحیه ایشان با مشرکان گزارش شده است . مردم با اینان مشورت مى‏کردند و برایشان احترام قائل بودند; اما پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله تنها به آگاهى از درستى راه خود و فساد اجتماع اکتفا نکرد . چنانکه مامور بود، پرستش بت‏ها را نکوهش کرد و مردم را به سوى دین حق، توحید و آیین فطرت، راه و روش ابراهیم علیه السلام فرا خواند . هر آنچه که در توان داشت، در این نهضت مصروف داشت . بدخواهان و دگراندیشان نیز از هیچ آزار و اذیتى در حق وى کوتاهى نکردند . ۲ . حنفاء آیینى داشتند که تنها براى خود برگزیده بودند و تکلیف به ابلاغ در کار نبود و اگر هم از طرف آنان دعوتى انجام شده باشد، بسیار محدود، آرام و بدون درگیرى فیزیکى بوده‏است; اما پیامبر صلى الله علیه و آله داراى دعوتى جهانى و مکلف به ابلاغ رسالت‏براى جهانیان بود و از هیچ تهدیدى نهراسید و به هیچ تطمیعى تن در ندارد .

۶ . حنیف و حنفاء در آیات قرآن

کلمه حنیف در قرآن ده بار و کلمه حنفاء دو بار آمده است . در آیات قرآن حنیف به عنوان دین ابراهیم علیه‏السلام معرفى شده است (۱۹) و یا حال است‏براى مخاطب که پیامبر و یا مسلمانان هستند (۲۰) . قرآن دین حنیف را غیر از یهودیت و مسیحیت مى‏داند . حنیف در پرستش خداى یکتا مخلص و یک روست (۲۱) . در کاربرد قرآنى کلمه حنیف به معناى مشرک، منافق وکافر نیست . حنیف مقابل بت‏پرستى و حتى مذاهب مشهور زمانه که دچار تحریف شده‏اند، مى‏باشد (۲۲) . آیه ۳۰ سوره روم که در حدود سال نهم بعثت و چهار سال پیش از هجرت نازل شده‏است، نشان مى‏دهد که کلمه حنیف و بر دین حنیف بودن ابراهیم علیه‏السلام قبل از هجرت مطرح شده‏است; بنابراین مطلب فوق پس از ناامیدى نبى گرامى صلى الله علیه و آله از ایمان و هدایت‏یهود نازل نشده‏است . آیات دیگرى نیز مؤید این واقعیت هستند (۲۳) . در کنار هم قرار گرفتن حنیف و مسلم (۲۴) نشان مى‏دهد که این کلمه، خاص دسته مذهبى معینى نبوده است و اینان یک سازمان متشکلى، پیش از اسلام نداشتند . در اصول کافى، از امام صادق علیه‏السلام روایت‏شده است که «حنیفا مسلما» یعنى «خالصا مخلصا» به این معنا که چیزى از بت‏پرستى در آن مخلوط نیست (۲۵) . در متون اسلامى حنیف گاهى معادل کلمه مسلم به کار رفته‏است، گر چه براى دین ابراهیم رواج بیشترى دارد (۲۶) ; چنانکه در احادیث نیز آمده‏است که پیامبر فرمود: بعثت‏بالحنیفیه السمحه (۲۷) ; من به دین ابراهیم حنیف برانگیخته شدم . احب الدین الى الله الحنیفیه السمحه (۲۸) ; محبوبترین دینها نزد خداوند تعالى دین حنیف آسان است . همواره در طول تاریخ زاهدان و عابدان و متنسکان دین را چنان سختگیرانه بر مؤمنین عرضه مى‏کردند که بسیارى از آن گریزان مى‏شدند . در احادیث مذکور حنیفیت معادل اسلام به کار رفته است . نکته‏اى که در توضیح مطلب بالا حائز اهمیت و قابل توجه است، این است که همه ادیان داراى جوهره واحدند و اصول معارف در آنها یکسان است . اصول مشترک ذیل معمولا در ادیان دیده مى‏شود: ۱- توحید، ۲- نبوت، ۳- معاد، ۴- عبادت، ۵- دعا، ۶- عدالت، ۷- احسان و نیکوکارى و . . . . ; بنابراین اگر گاهى کلمه حنیف و گاهى اسلام و زمانى پیروى از ابراهیم علیه‏السلام و یا دیگر انبیاء مطرح مى‏شود، بین آنها تنافى نیست .

۷ . اهل کتاب و دین ابراهیم علیه‏السلام (دین حنیف)

در قرآن کریم دین ابراهیم علیه‏السلام، دین حنیف نامیده شده است (۲۹) . درباره اینکه چرا دین ابراهیم علیه السلام حنیف نامیده شده‏است، نظرهاى گوناگونى به این قرار دیده مى‏شود: ۱ . ابن عباس و مجاهد مى‏گویند: «این نامگذارى به جهت اشتمال آن بر اعمال حج است‏» . ۲ . مجاهد در قول دیگرى مى‏گوید: «علت اینکه آن دین حنیف است و پیروى از آن لازم است، به این جهت است که پیروى از آن پیروى از حق است‏» . ۳ . این موضوع به این مناسبت است که پیروى از آن متابعت‏شریعتى است که ابراهیم علیه‏السلام بواسطه آوردن احکام آن از قبیل «لزوم حج، ختنه و جز اینها، امام مردم گردیده است‏» . ۴ . دین ابراهیم علیه السلام حنیف خوانده شده‏است; زیرا حنیف یعنى اخلاص در زمینه اقرار بر ربوبیت‏خداوند و بندگى انسان در برابر او (۳۰) . خداوند با این سخن خود که «و ما کان من المشرکین; ابراهیم از مشرکان نبود» ، شرک را از ساحت او دور مى‏شمارد; اما به طور ضمنى گرایشهاى شرک آلود در مسیحیت و یهودیت را بیان مى‏کند (۳۱) . منقول است که احبار یهود و نصاراى نجران نزد رسول گرامى اسلام جمع شدند و درباره ابراهیم به نزاع پرداختند . یهود گفتند: ابراهیم جز یهودى نبود و نصارى گفتند: او جز نصرانى نبود . در این زمینه، این آیه نازل شد: یا اهل الکتاب لم تحاجون فى ابراهیم و . . . ; اى اهل کتاب چرا درباره ابراهیم علیه السلام با همدیگر مجادله مى‏کنند . . . و ما انزلت التوریه و الانجیل الا من بعده افلا تعقلون . . . ; حال آنکه تورات و انجیل جز بعد از ابراهیم نازل نشده است آیا تعقل نمى‏کنید (۳۲) . اگر گفته شود که درباره اسلام نیز مطلب همینگونه است و قرآن پس از ابراهیم علیه السلام نازل شده‏است، مرحوم طبرسى به این پرسش چنین پاسخ مى‏دهد: همگى حتى مخالفان قبول دارند که حضرت ابراهیم علیه السلام خود را مسلم نامیده‏است; جز اینکه یهود مى‏گویند: آن اسلام همان یهودیت است و نصرانیها مى‏گویند: اسلام همان نصرانیت است و تورات و انجیل پس از وى آمده و در آن دو نیز اسم ابراهیم به اسلام برده شده و هرگز ذکر نشده‏است که وى بر دین یهود و نصارى بود; اما قرآن اگر چه پس از وى آمده‏است، ولى ابراهیم علیه السلام را به دین اسلام توصیف کرده و یهودیت و نصرانیت را از وى نفى کرده است و در این امر بزرگترین حجت است، به اینکه وى مسلم بوده و محمد صلى الله علیه و آله و امت او که اسم اسلام دارند، به وى اولى از دیگرانند (۳۳) . در تفسیر عیاشى در ذیل این آیه «قل بل مله ابراهیم حنیفا; بگو بلکه دین حنیف ابراهیم است‏» (۳۴) ، از امام صادق علیه السلام روایت‏شده‏است که فرمود: «حنیفیت ابراهیم در اسلام است (۳۵) » . همچنین از امام باقر علیه السلام روایت‏شده‏است که فرمود: حنیف کلمه جامعى است که هیچ چیز را باقى نمى‏گذارد، حتى کوتاه کردن شارب و ناخن گرفتن و ختنه کردن از حنیفیت است (۳۶) . نیز در تفسیر قمى آمده‏است: خدا حنیفیت را بر ابراهیم نازل کرد که آن عبارت است از ده حکم در پاکیزگى، پنج‏حکم آن از گردن به بالا که شامل «زدن شارب، نتراشیدن ریش، حلق مو یا اصلاح سر و صورت، مسواک و خلال است‏» و پنج‏حکم دیگر از گردن به پایین که شامل گرفتن موى بدن، ختنه کردن، ناخن گرفتن، غسل از جنابت، طهارت گرفتن با آب و این است‏حنیفیت طاهره‏اى که ابراهیم آورد و تا کنون نسخ نشده و تا قیامت نسخ نخواهد شد (۳۷) . خداوند تعالى، دین حق را که اولاد ابراهیم (اسماعیل، اسحاق، یعقوب و فرزندان وى) بر آن بودند، اسلام مى‏داند (۳۸) . از این مى‏توان نتیجه گرفت که دین حق یکى است و اختلافات و انشعابهایى که در بشر پیدا شده، دسته‏اى خود را یهودى و دسته‏اى دیگر مسیحى خواندند، همه ساخته‏هاى هوى و هوس خود بشر است و بازنگریهایى است که خود در دین ابراهیم کرده‏اند و دشمنى‏هایى را که با هم داشتند، به نام خدا و دین او نوشتند و در نتیجه طایفه‏ها مختلف و احزاب دینى متفرق گشتند (۳۹) .

۸ . ملت ابراهیم

براى اینکه بدانیم منظور از ملت ابراهیم چیست، باید ببینیم کلمه ملت‏به چه معناست؟ معناى آن چه نسبتى با شریعت و دین دارد؟ ملت عبارت است از سنت زندگى یک قوم . گویى در این ماده اشاره‏اى به املاء و املال وجود دارد که در این صورت ملت عبارت مى‏شود از: طریقه‏اى که از غیر گرفته شده‏باشد . البته اصل معناى این کلمه به خوبى روشن نیست . ممکن است مرادف با کلمه شریعت‏باشد; به این معنا که ملت هم مثل شریعت عبارت است از: طریقه‏اى خاص، بر خلاف کلمه دین . فرق بین کلمه «ملت‏» و «شریعت‏» این است که شریعت طریقه‏اى است که از ناحیه خداوند تعالى و به منظور سلوک مردم به سوى او تهیه و تنظیم شده‏است; ولى کلمه ملت طریقه‏اى است که آن را از غیر گرفته و خود را ملزم به پیروى از آن مى‏دانند و عملا از آن پیروى مى‏کنند . چه بسا همین تفاوت باعث‏شده گاهى دین خدا و گاهى شریعت‏خدا گفته شود; ولى «ملت‏خدا» گفته نشود . ملت را تنها به پیامبران نسبت مى‏دهند که نشان دهنده سیره و راه و روش آنان است; همچنین به مردم و امت‏ها نسبت مى‏دهند و مى‏گویند: ملت مردمانى با ایمان یا بى‏ایمانند; زیرا ملت از سیره و سنت عملى آن مردم خبر مى‏دهند; بنابراین ملت ابراهیم همان سیره و سنت توحیدى، خالص، حق پرست، معتدل و فطرى است که یوسف علیه السلام نیز خود را پیرو آن مى‏داند (۴۰) .

۹ . محدود بودن شریعت‏حضرت موسى و عیسى (علیهماالسلام)

پس از ابراهیم، دو شریعت مهم یهودیت و مسیحیت توسط خداوند تبارک و تعالى براى هدایت‏بشر فرستاده شد . اکنون پرسیده مى‏شود: چرا با وجود این دو شریعت از دین حنیف ابراهیمى و اسلام به عنوان ملتى که باید تبعیت‏شود، یاد مى‏گردد؟ پاسخ‏هاى ذیل مى‏تواند، به تبیین این موضوع کمک کند: ۱ . از قرآن و همچنین انجیل و تورات استفاده مى‏شود که موسى علیه‏السلام و همچنین عیسى علیه‏السلام به سوى قوم بنى‏اسرائیل فرستاده شدند; به عبارت دیگر ماموریت آن دو داراى محدودیت زمانى، مکانى و . . . بوده‏است; بنابراین نمى‏توان گفت: دین این دو پیامبر جهانى بوده است . در آیات قرآن بر هادى بودن موسى براى قوم بنى‏اسرائیل (هدى لبنى اسرائیل) تاکید شده است (۴۱) . خداوند یکى از نعمتهاى خود را بر بنى‏اسرائیل، رسالت‏حضرت موسى علیه السلام خوانده و حکمت این رسالت را دایت‏بنى‏اسرائیل مى‏شمارد (۴۲) و حتى حکم قصاص را با عبارت «کتبنا على بنى‏اسرائیل‏» (۴۳) ذکر مى‏کند که محدودیت‏خطابهاى تورات را نشان مى‏دهد . و در آیه دیگر بنى‏اسرائیل را وارثان کتاب موسى و شریعت او معرفى مى‏کند . تورات در سفر خروج باب سوم در بیان سخن گفتن خدا با موسى علیه السلام از میان آتش بر شاخه درخت در آیات ۹- ۱۳ سخن مى‏گوید: و الان اینک استغاثه بنى‏اسرائیل نزد من رسیده است و ظلمى را نیز که مصریان بر ایشان مى‏کنند دیده‏ام(۹); پس اکنون بیا، تو را نزد فرعون بفرستیم و قوم من بنى‏اسرائیل را از مصر بیرون آورى (۱۰) . . . و گفت: البته با تو خواهم بود و علامتى که من تو را فرستاده‏ام، این باشد که چون قوم را از مصر بیرون آورى، خدا را بر این کوه عبادت خواهید کرد(۱۱). موسى به خدا گفت: اینک چون من نزد بنى‏اسرائیل برسم و به ایشان گویم، خداى پدرانشان مرا نزد شما فرستاده است و از من بپرسند که نام او چیست، بدیشان چه گویم؟ در این عبارت، علت رسالت موسى علیه السلام نجات بنى‏اسرائیل و غایت آن عبادت بنى‏اسرائیل دانسته‏شده و خطاب آن به بنى‏اسرائیل است . و در سفر خروج باب ششم مى‏گوید: بنابراین بنى‏اسرائیل را بگو من یهوه هستم و شما را از زیر مشقت مصریان بیرون خواهم آورد و . . . شما را خواهم گرفت تا براى من قوم شوید و شما را خدا خواهم بود و شما را خواهم رسانید به زمینى که درباره آن قسم خوردم که آن را به ابراهیم و اسحق و یعقوب بخشم . . . . در این عبارات سخن از قوم برگزیده است که یهوه خداى آنان است و آنان را از ظلم نجات داده و به وعده‏اش به پدران آنها وفا مى‏کند . و در همان سفر باب هشتم مى‏گوید: و او را بگو خداوند چنین مى‏گوید: قوم مرا رها کن تا مرا عبادت کنند (۲۰); زیرا اگر قوم مرا رها کنى، همانا بر تو و بندگانت و قومت و خانه‏هایت انواع مگسها فرستم و خانه‏هاى مصریان و زمینى که برآنند، از انواع مگسها پر خواهد شد (۲۱) و در آن روز زمین جوشان را که در آن مقیمند، جدا سازم که در آنجا مگسى نباشد تا بدانى که من در میان این زمین یهوه هستم (۲۲) و فرقى در میان قوم خود و قوم تو گذارم . . . (۲۳) و فرعون، موسى و هارون را خوانده، گفت: بروید و براى خداى خود قربانى در این زمین بگذارید . موسى گفت: چنین کردن نشاید; زیرا آنچه که مکروه مصریان است، براى یهوه خداى خود ذبح مى‏کنیم [. مصریان گاو را خدا مى‏دانستند و آن را تقدیس و عبادت مى‏کردند .] اینک چون مکروه مصریان را پیش روى ایشان ذبح نماییم، آیا ما را سنگسار نمى‏کنند (۲۶)؟ این عبارت تورات، قوم بنى‏اسرائیل را قوم خدا، در مقابل فرعون خوانده است و نشان‏دهنده مخاطب بودن آنان در تورات است . در باب دوازدهم همان سفر مى‏گوید: . . . این همان شب خداوند است (فصح) که بر جمیع بنى‏اسرائیل نسلا بعد نسل واجب است که آن رانگاه دارند (۴۲) و خداوند به موسى و هارون گفت: این است فریضه‏اى که هیچ بیگانه‏اى از آن نخورد (۴۳) و اما هر غلام زرخرید او را ختنه کن و پس آن را بخورد (۴۴) نزیل و مزدور آن را نخورند . در این عبارت خطاب تشریع صریحا به بنى‏اسرائیل است و عید را یهودیان و مسیحیان (دو دین بنى‏اسرائیل) اجراء مى‏کنند . در بابهاى بیستم و بیست‏ویکم تا بیست و سوم و سى‏وپنجم از سفر خروج، احکام شریعت که همگى خطاب به بنى‏اسرائیل و به مناسبتها و شرایط آنهاست، بیان شده‏است . در سفر لاویان نیز متعدد به بنى‏اسرائیل خطاب کرده، احکام و دستورهاى مذهبى و اجتماعى بنى‏اسرائیل را بیان مى‏کند . در این سفر هارون و فرزندانش به منصب کهانت‏بنى‏اسرائیل نصب شده‏اند . در سفر اعداد که قسمت اعظمى از آن به شمارش طایفه‏هاى بنى‏اسرائیل و شجره‏هایشان اختصاص دارد، در باب دوازدهم اعتراض هارون و مریم به موسى به سبب ازدواج با زن حبشى ذکر شده و قومى بودن دین را بیشتر مى‏رساند . در سفر تثنیه باب پنجم مى‏گوید: و موسى تمامى بنى‏اسرائیل را خوانده به ایشان گفت: اى اسرائیل، احکامى را من امروز به گوش شما مى‏گویم، بشنوید; تا آنها را یاد گرفته، متوجه باشید که آنها را به جا آورید (۱). و در همان سفر باب دهم مى‏گوید: شما پسران یهوه خداى خود هستید; پس براى مردگان، خویشتن را مجروح منمایید و مابین چشمان خود را متراشید . براى یهوه خدایت قوم مقدس هستى و خداوند تو را براى خود برگزیده است تا از جمیع امتهایى که بر روى زمین‏اند به جهت او قوم خاص باشى . این عبارات از قسمتهاى مختلف تورات نشان مى‏دهند که خطاب دین یهود مربوط به قوم خاصى است .

۱۰ . اختصاصى بودن شریعت عیسى علیه السلام

در آیه ۶ صف، رسالت‏حضرت عیسى به بنى‏اسرائیل تصریح شده است و آیات‏۵۰- ۴۸ آل عمران اختصاص رسالت‏حضرت عیسى‏بن مریم را به قوم بنى‏اسرائیل با صراحت و به زبان خداوند ذکر کرده و در تبیین آن یکى از ماموریت‏هاى وى را تحلیل بعضى از محرمات تورات (که کتاب اختصاصى بنى‏اسرائیل بود) دانسته است و آیه ۷۲ مائده خطاب به بنى‏اسرائیل از جانب حضرت عیسى علیه السلام سخن مى‏گوید . آیات ۵۹- ۵۷ زحرف او را مثل براى بنى‏اسرائیل آورده و راهنما و الگو و هادى آنان معرفى کرده‏است . در آیات یاد شده خطاب عیسى علیه‏السلام به بنى‏اسرائیل است و اختصاص این شریعت‏به آنان دانسته‏شده‏است و به عبارت دیگر محدودیت زمانى، مکانى و قومى براى این دین بزرگ الهى لحاظ شده است که البته منافاتى ندارد با اینکه پیامهاى اصلى این دین مانند توحید، نبوت، معاد، عدالت، احسان و نیکوکارى، عفت، جوانمردى و . . . جهانى، فرازمانى و فرامکانى باشند . در انجیل نیز مؤیداتى براى گمانه فوق وجود دارد . در انجیل متى باب دوم آیات یکم تا هفتم مى‏گوید: و چون عیسى در ایام هیرودیس پادشاه در بیت لحم یهودیه تولد یافت، ناگاه مجوسى چند از مشرق به اورشلیم آمده، گفتند: کجاست آن مولود که پادشاه یهود است؟ زیرا که ستاره او را در مشرق دیده‏ایم و براى پرستش او آمده‏ایم; اما هیرودیس پادشاه چون این را شنید، مضطرب شد و تمام اورشلیم با وى . پس همه رؤساى کهنه و کاتبان قوم را جمع کرده از ایشان پرسید که مسیح کجا باید متولد شود؟ بدو گفتند: در بیت لحم یهودیه; زیرا که از نبى چنین مکتوب است و تو اى بیت لحم در زمین یهودا از سایر سرداران یهودا، هرگز کوچکتر نیستى; زیرا که از تو پیشوایى به ظهور خواهد آمد که قوم من اسرائیل را رعایت‏خواهد نمود . در اینجا عبارت «قوم من اسرائیل‏» محدودیت پیام مسیح علیه السلام به بنى‏اسرائیل را مؤکد و مؤید است . در انجیل متى، باب ۱۵، آیات ۲۱ تا ۲۷ مى‏گوید: پس عیسى از آنجا بیرون شده به دیار صور و صیدون رفت، ناگاه زن کنعانیه (غیر اسرائیلى) از آن حدود بیرون آمده، فریاد کنان وى را گفت: خداوندا، پسر داودا، بر من رحم کن; زیرا دختر من سخت دیوانه است . لیکن هیچ جوابش نداد، تا شاگردان او پیش آمده خواهش نمودند که او را مرخص فرماى; زیرا در عقب ما شورش مى‏کند . او در جواب گفت: فرستاده نشده‏ام مگر به جهت گوسفندان گم شده خاندان بنى‏اسرائیل . در این عبارت حضرت عیسى علیه السلام صریحا رسالت‏خویش را به جهت گوسفندان گم شده خاندان اسرائیل مى‏داند و حتى از شفا دادن به غیر بنى‏اسرائیل امتناع مى‏کند . انجیل متى در باب ۲۷ آیه ۱۱ مى‏گوید: اما عیسى در حضور والى ایستاده‏بود; پس والى از او پرسیده، گفت: آیا تو پادشاه یهود هستى؟ پاسخ داد: آرى چنین است که تو مى‏گویى . البته منظور از پادشاهى ظاهرى نیست; اما محدود کردن آن به یهود مى‏تواند مؤید نظریه مطرح شده در این پژوهش باشد . در انجیل لوقا آیه ۳۱ تا ۳۲ از باب اول مى‏گوید: فرشته بدو گفت: اى مریم ترسان مباش; زیرا که نزد خدا نعمت‏یافته و اینک حامله‏شده، پسرى خواهى زایید و او را عیسى خواهى نامید . او بزرگ خواهد بود و به پسر حضرت اعلى مسمى شود و خداوند تخت پدرش داود را بدو عطا خواهد فرمود و او بر خاندان یعقوب تا ابد پادشاهى خواهد کرد و سلطنت او را نهایت نخواهد بود . در اینجا، عبارت «خاندان یعقوب (بنى‏اسرائیل)» محدودیت ماموریت را مشخص مى‏کند . در انجیل یوحنا باب ۱۹ آیه یکم تا سوم مى‏گوید: پس پیلاطس عیسى را گرفته تازیانه زد و لشکریان تاجى از خار بافته بر سرش گذاردند و جامه ارغوانى بدو پوشانیدند و مى‏گفتند: سلام اى پادشاه یهود و طپانچه بدو مى‏زدند . البته ما در اینجا درباره مسیحیت و یهودیت معتقدیم که این ادیان الهى ابتدا به قوم خاصى تعلق نداشتند; اما به تدریج این ادیان مخصوصا یهودیت قومى گردیدند .

۱۱ . نتیجه‏گیرى

حنیف یک کلمه اصیل عربى است که به معناى پاک دین و متمایل به دین حق است . گروهى در مکه و اطراف آن بدون تشکیلات و سازمان منظم تحت این عنوان شناخته شده‏بودند . قرآن کریم دین ابراهیم علیه السلام و اسماعیل علیه السلام و حضرت محمد صلى الله علیه و آله را حنیف و مسلم مى‏داند و در بعضى از متون دینى کلمه حنیف و اسلام به یک معنا به کار رفته‏اند; اما اینکه چرا نبى گرامى اسلام و کسانى که به عنوان حنیف در سرزمین حجاز شناخته شده‏بودند، دین مسیحیت آخرین شریعت الهى قبل از اسلام را دین خود نمى‏شمردند، علتهاى مختلفى دارد که ذیلا به بعضى از آنها اشارت مى‏رود: ۱ . ادیان الهى داراى گوهر واحد و اصول مشترکى هستند . تاکید بر دین ابراهیم و دین حنیف تاکید بر آن اصول مشترک (توحید، نبوت، معاد، نیکوکارى، عبادت، جوانمردى و عدالت و) . . . است که به صورت ناب ودست‏نخورده در تعلیمات ابراهیم علیه السلام یافت مى‏شدند . ۲ . یهودیت و مسیحیت توجه ویژه در خطابات خود به بنى‏اسرائیل داشتند و اگر نگوییم با توجه به مباحث‏بالا که این ادیان اختصاص به این قوم داشتند، مى‏توان گفت: تبلیغات اولیه و فراگیر آنها خطاب به بنى‏اسرائیل بود، هر چند پولس دعوت به دین مسیح را به میان غیر بنى‏اسرائیل نیز برد . البته عیساى روح‏ا . . . و موساى کلیم‏ا . . . علیهماالسلام سخنشان همان سخنان ابراهیم علیه‏السلام و دین حنیف بود و نمى‏توان بر اختصاصى بودن پیام آنان تاکید کرد . ۳ . یهودیت و مسیحیت موجود در جزیره العرب در دوره اسلامى و پیش از آن مطالب دیگرى غیر از پیامهاى اصلى و گوهرى ادیان بر آن افزوده‏بودند که پیروى از آنها براى بسیارى از مردم عادى میسور نبود; لذا در حنفى بودن عده‏اى از مردم در جزیره‏العرب پیش از بعثت اشکالى به نظر نمى‏رسد . ۴ . آنچه تفاوت دارد، شرایع هستند و اما شرایع نیز همیشه ناسخ یکدیگر نیستند; بلکه گاهى شریعت‏بعدى فقط مکمل است; مثلا شریعت‏حضرت عیسى علیه‏السلام چنین به نظر مى‏آید که مکمل شریعت موسى علیه‏السلام است و آداب و رسوم و احکام ابراهیمى علیه‏السلام در شرایع دیگر نسخ نشده است تا عمل به آن صحیح نباشد . امروز نیز مى‏توان با توجه به بحث گفتگوى تمدنها جهانیان را به سوى دین حنیف و ناب دعوت کرد . دینى که در آن دعوت به توحید، حقیقت، عبادت، عدالت و احسان، و رعایت‏حقوق انسانها به ویژه مظلومان مورد نظر باشد .
پى‏نوشت‏ها:
۱) راغب اصفهانى، مفردات، ص‏۲۸۲، مجمع‏البحرین، ج‏۱، ص‏۵۸۹، هارون، عبدالسلام، مقاییس اللغه، ج‏۲، ص‏۱۱ . ۲) طبرسى، مجمع‏البیان/۷۱ . ۳) عبدالسلام، هارون، مقاییس اللغه، ج‏۲، ص‏۱۱; طریحى، مجمع‏البحرین، ج‏۱ ص‏۵۸۹; حسین یوسف موسى، الافصاح، ج‏۲، ص‏۶۳۸; راغب اصفهانى، مفردات، ص‏۲۸۲ . ۴) دایره المعارف اسلام، ص ۱۳۳ . ۵) مقاله حنیف پروفسور وات در دایره المعارف اسلام . ۶) یعقوبى، تاریخ، ج‏۱، ۵۱ . ۷) مختصر دائره المعارف اسلام، ص‏۱۳۳ . ۸) طبرى، تاریخ، ج‏۱، ص‏۱۱۴۹ . ابن منظور، لسان العرب، ج‏۱، ص‏۴۰۴ . ۹) راغب اصفهانى، مفردات، ص ۳۸۲ . ۱۰) ابن‏هشام، ج‏۱، ص‏۲۵۱ . ۱۱) همان، ص‏۲۵۱ . ۱۲) همان، ص‏۳۰۴ . ۱۳) اغانى، دارالکتب المصریه ۴/۱۲۲ . ۱۴) ابن منطور، ج ۱۲/۲۰۶ . ۱۵) مختصر دایره المعارف اسلام، مقاله حنیف بوهل . ۱۶) ابن منطور، همان . ۱۷) ابن هشام/ج‏۱/ص‏۲۳۸ . ۱۸) دایره‏المعارف تشیع، ج‏۶، ص‏۵۳۹ . ۱۹) آل عمران/۶۷، نحل/۱۲۰، بقره ۱۳۵، آل عمران/۹۵، نساء/۱۲۵، انعام/۱۶۱ . ۲۰) محمود صافى، الجدول فى اعراب القران، ج‏۱، ص‏۲۳۲ . ۲۱) آل عمران/۶۷ . ۲۲) بقره/۱۳۵، نساء/۱۲۵ . ۲۳) انعام/۷۹، یونس/۱۵۰ . ۲۴) آل عمران/۶۷ . ۲۵) کلینى، اصول کافى، ج‏۴، ص‏۱۵ . ۲۶) آل عمران/۶۷; دایره‏المعارف اسلام/مقاله حنیف . ۲۷) احمدبن حنبل، المسند، ۵/۲۶۶ . ۲۸) بخارى، الصحیح، ایمان/۲۹ . ۲۹) آل عمران/۶۷، نحل/۱۲۰، بقره/۱۳۵ و . . . . ۳۰) طبرسى، مجمع‏البیان، ج‏۲، ص‏۷۱ . ۳۱) همان . ۳۲) همان . ۳۳) همان . ۳۴) عیاشى، ج‏۱، ص‏۶۱ . ۳۵) همان . ۳۶) همان . ۳۷) قمى، ج‏۱، ص‏۳۹۱۴ . ۳۸) یوسف/۳۸ . ۳۹) محمد حسین طباطبایى، المیزان ج‏۱، ص‏۴۶۸ . ۴۰) همان . ۴۱) اسراء/۲، سجده/۲۳، بقره/۵۳، مائده/۳۲، اعراف/۱۰۵، طه/۹۴، سوره غافر/آیه ۵۳ . ۴۲) بقره/۵۳ . ۴۳) مائده/۳۲ . منبع : صحیفه مبین ، تابستان ۱۳۷۹ - شماره ۲۳