دکتر جعفر تابان
عضو هیات علمى دانشکده تربیت مربى
چکیده
حنیف کلمهاى عربى و به معناى پاکدین و متمایل به دین حق است . بعضى از افراد خود را بر دین حنیف مىدانستند و یا دیگران آنان را چنین مىشناختند و پیامبر گرامى اسلام نیز به پیروى از ابراهیم علیهالسلام بر دین حنیف بود . البته روش و آیین ایشان متفاوت با پیروان دین حنیف به معناى متعارف آن بود . دین حنیف یک دین رسمى داراى تشکیلات و علماء، اصول و فروع نبودهاست .
کلید واژهها: حنیف، حنفاء، دین، یهود، مسیحیت .
۱ . مقدمه
از دیرباز اعتقاد بر این بود که گروهى در مکه و اطراف و اکناف جزیرهالعرب از بتان دورى مىجستند و خود را پیروان ابراهیم علیه السلام و فرزندش اسماعیل علیه السلام مىدانستند . نبى گرامى اسلام صلى الله علیه و آله را نیز از این گروه دانستهاند; اما یهود به پیروى از اصطلاح سریانى این کلمه، قبایل مشرک عرب را حنیف مىخواند; حال آنکه در لغت عرب، حنیف پاکدین و متمایل به دین حق معنا شده است
(۱) . آنان خود را پیرو ابراهیم علیه السلام دانسته و بر پیامبر صلى الله علیه و آله خرده مىگرفتند که اگر پیرو ابراهیم هستى، او از ماست; چرا قبله او را ترک و سنن او را مهجور داشتهاى؟
منقول است که پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله به بیتالمدارس (محل تدریس توارت) در مدینه وارد شد و یهودیان را به اسلام دعوت کرد . یکى از یهودیان پرسید: تو خود بر چه دینى هستى؟ فرمود: بر ملت ابراهیم علیهالسلام و دین او . گفتند: ابراهیم که یهودى بود! فرمود: تورات را بیاورید تا میان ما و شما داور باشد; اما آنان نپذیرفتند و به حکمیت تورات هم تن ندادند
(۲) . یهود خود را از سلاله یعقوب (اسرائیل) علیهالسلام مىدانستند و دوازده سبط یهود را از دوازده فرزند یعقوب . در این مناظره ابراهیم علیهالسلام یعنى نیاى بزرگ یعقوب را که در کتب آنها به پدر عالى و پدر جماعتبسیار نامبردار است، پیرو یعقوب معرفى مىکند . آنان ابراهیم علیه السلام را پیامبر و بنیانگزار یکتاپرستى و حنیف نمىدانستند .
به هر حال بعضى جریان حنیف بودن را متاثر از یهودیت و مسیحیت مىدانند . گروهى اصل این کلمه را سریانى یا عبرى یا حبشى دانستهاند . دستهاى دیگر این کلمه را عربى دانسته و به اصیل بودن جریان حنیفیت در عرب پیش از اسلام معتقدند و گروه دیگرى بر این نظر است که اینان داراى تشکل و سازمان بودهاند . البته این نظر مخالفانى دارد .
اینک در مقال حاضر مطالب فوق توضیح داده مىشود و به نقض و ابرام آراء دانشوران و صاحب نظران پرداخته مىشود .
۲ . حنیف در لغت
لغوىها حنیف را از حنف به معناى اعراض از گمراهى و میل به استقامت مىدانند . همچنانکه حنیف به معناى اعراض از استقامت و میل به گمراهى است و گفتهاند:
اگر مىبینید حاجیان و هر کسى را که ختنه شدهاست، حنیف مىنامند، براى اشاره به این است که اشخاص متدین به دین ابراهیم علیهالسلام هستند و احنف کسى را گویند که در پایش کژى باشد
(۳) .
در مورد ریشه کلمه حنف و اینکه داراى اصالت عربى استیا خیر، بحث زیادى شده است . از جمله در میان دانشمندان اسلامى، مسعودى (م ۳۴۶ ه) صابئین را جزء حنفاء برشمرده و ریشه این کلمه را از سریانى حنیفو مىداند
(۴) .
این کلمه در آرامى (کنعانى) حنیف بوده و معناى منافق و کافر داشته و مسیحیان نیز آن را به همین معنا به کار مىبردند; به گونهاى که حتى پادشاه عیسوى اسپانیا در حدود سال ۵۹۰ در نامهاى که به سلطان المهاد مىنویسد، همین اصطلاح را به کاربرده است
(۵) .
یعقوبى در کتاب تاریخ خود نیز در داستان شاؤل (طالوت) و داود فلسطینى را از حنفاء ستارهپرست مىخواند
(۶) . ابن العبرى (م ۶۸۵ ه) حنفه سریانى را در مورد صائبین به کار مىبرد .
در میان مستشرقان آقاى هرشفلد معتقد است که تحنتبه معناى نماز خدا و عبرانى است . لیال و داچ هم آن را مشتق از عبرى دانستهاند و لهاوزن آن را به معناى یک عیسوى زاهد دخویه به معناى کافر، مارگلیوث به معناى یک مسلمان و نولدکه بوهل آن را مشتق از تحنث دانسته و ریشه عبرى آنرا به کلى رد مىکنند
(۷) .
از علماى اسلامى طبرى آن را به معناى تبرر (فرمان بردارى کردن) مىداند . به گفته ابن اثیر در نهایه و طریحى در تفسیر غریبالقران و نیز لسان العرب، حج، ختان، مخلص، و استقامتبر دین ابراهیم حنیف گفته مىشود .
همچنین در تاریخ طبرى و لسان العرب به کسى که از دین باطل به اسلام تمایل کند، حنیف گفته شده است
(۸) .
راغب اصفهانى مىگوید: «حنیف کسى است که از ضلالتبه استقامت، استوارى و هدایت میل کند»
(۹) .
ابنهشام تحنث را از تحنف مىگیرد و او در اینباره استدلال ظریفى به کار مىبرد و مىگوید:
در تلفظ عربى زیاد اتفاق مىافتد که حرف (ث) به (ف) تبدیلشود; همچنانکه به جدث به معنى قبر جرف هم گفته مىشود و یا اینکه گاهى عرب به جاى ثم مىگوید: فم; بنابراین تحنث همان تحنف به معناى حنیف شدن و از حنفاء قرار گرفتن است
(۱۰) .
اما «ابوذر خشنى» که سیره ابنهشام را شرح کرده، این نظر را رد مىکند و مىگوید:
«اثم» گناه و «تاثم» به معناى خروج از گناه است (; زیرا گاهى باب تفعل براى خروج از معناى فعل مىآید) ; از این رو حنث هم که به معناى گناه است، وقتى به باب تفعل برود، به معناى از گناه بیرون شدن است و نیازى به ابدال نیست . ابناثیر نیز همین نظر را دارد و آن را تایید مىکند
(۱۱) .
۳ . حنیف در شعر
در ادبیات قبل از اسلام حنیف داراى معناى مثبتبودهاست; بنابراین مىتوان گفت: این یک کلمه اصیل عربى است; زیرا در فرهنگهاى دیگر گاهى کافر و منافق معنا مىدهد .
براى مثال «ابوقیس بن الاسلت» انصارى و رئیس قبیله اوس در شعرى چنین مىسراید:
اقیموا لنا دینا حنیفا فانتم
لنا غایه قد یهتدى بالذوائب
(۱۲) امیه بن ابى صلتیکى از شاعران دوره جاهلیت، دین حنیف را تنها دین رستگار روز رستاخیز معرفى مىکنند
(۱۳) .
کل دین یوم القیامه عندالله
الا دین الحنیفیه زور
و عامربن حارث شاعر کافر قبیله هوازن در نجد (که اسلام را درک کرده بود) در شعرش از عابدى متحنف سخن مىگوید که نماز مىخواند: «اقام الصلوه العابد المتحنف
(۱۴) »
در شعر صخر نیز از عیسویانى که شراب مىنوشند و در اطراف یک حنیف جنجال به پا مىکنند، سخن رفته است . هر چند بوهل در مقاله حنیف «مختصر دائرهالمعارف اسلام» اصرار دارد که عبادت را مناسب زاهدى بداند که از نوشیدن شراب خوددارى مىکند; اما شارح در شعر خویش حنیف را مسلم معنا مىکند و در بررسىها خود چنین نتیجهگیرى مىکند که حنیف به طور کلى مسلمان معنا مىدهد
(۱۵) .
۴ . حنفاء قبل از اسلام
آنچه که از لا به لاى سرگذشت تاریخى جزیرهالعرب به دست مىآید، این است که قبل از اسلام گروهى مشخص، با تشکیلات، عالمان روحانى، کتاب و پیشینه تاریخى به نام حنفاء شکل نگرفته بود . حتى ابنمنظور مىنویسد: «بتپرستان عرب جاهلى خود را حنیف یعنى پیرو دین ابراهیم مىدانستند
(۱۶) » .
هجرت ابراهیم علیهالسلام به مکه و پایهگذارى خانه کعبه به همراه اسماعیل علیه السلام مراسم حج، قربانى شدن اسماعیل و پس از آن نجات از جانب پروردگار، خاطراتى بودند که ذهن عرب در جزیره العرب با آنها آشنا بود .
از سوى دیگر بت پرستى، خرافه پرستى، زنده به گور کردن دختران و رسوم و آداب بسیار و غیر انسانى و غیر عقلائى نیز در جزیره العرب ریشه دوانیده بود . گروهى، البته بدون سازمان مشخص در بخش اول خود را سهیم مىدانستند; ولى در بخش دوم با جماعت هم داستان و هم رنگ نبودند . اینان همان حنفاء هستند .
ابنهشام در بحث از این عرب جاهلى بعد از برشمردن شرک و بتپرستى به وجود مسیحیان و یهودیان در شبه جزیره تصریح مىکند . البته یهودیان در مدینه و شمال جزیرهالعرب و جدا از عربها زندگى مىکردند و مسیحیان نیز در یمن و نجران (جنوب و جنوب غربى شبه جزیره) بودند . در ادامه مىنویسد:
ورقه بن نوفل، عبیداللهبن جحش، عثمان بن حویرث و زیدبن عمروبن نفیل (در مکه) از پرسش بتان دورى جسته و در طلب دین حنیف و فطرى بودند و در مناطق مختلف متفرق شدند و جستجو کردند تا دین حق را بیابند و . . . . اینان را حنفاء گفتهاند
(۱۷) .
احتمالا نامگذارى این افراد به «حنفاء» توسط تاریخنگاران مسلمان و بعد از اسلام انجام شدهاست . مونت گمرى وات، اسلام شناس اسکاتلندى مىنویسد: «حنیف نامیدن «حنفاء» کار متکلمان و مدافعه گران مسلمان بعدى است
(۱۸) » ; اما با توجه به وجود این کلمه در آثار شعراى قبل از اسلام و متون تاریخى این احتمال بعید به نظر مىرسد . به هر صورت آنان را هالهاى از افسانه و حقیقت فرا گرفتهاست; به طورى که تشخیص مرز میان این دو را مشکل کرده است .
شاید بتوان گفت: بیشتر اینان در نزدیکى زمان ظهور اسلام زندگى مىکردند و یا دوره اسلام را نیز درک کردند . در میان آنها افراد مختلفى از قبیل شاعر، خطیب، عامى و آگاه به کتب مذهبى نیز یافتشدند .
البته نمىتوان وجود یک جنبش مخالف با مراسم و سنتهاى جاهلى عرب را انکار کرد; ولى اینکه آیا اینان همان حنفاءبودهاند، به درستى و اطمینان نمىتوان چنین ادعا کرد; به خصوص اینکه در متون تاریخى نیامدهاست که آنان خود را حنفاء بدانند . چه بسا دیگران آنها را چنین معرفى کرده باشند .
۵ . پیامبر اسلام و حنیفیت
مشهور این است که نبى گرامى اسلام صلى الله علیه و آله بر دین حنیف، دین فطرت و دین ابراهیم و اسماعیل بودهاست; اما اینکه آیا پیامبر صلى الله علیه و آله نیز با حنفاء قبل از اسلام هم نوا و هم فکر بودهاست، قابل اثبات نیست; چون تفاوتهایى بین حرکت پیامبر صلى الله علیه و آله و حنفا به این شرح به چشم مىخورد:
۱ . حنفاء مردمى بودند که رسوم زمانه را قبول نداشتند، ولى قیام و اقدامى بر ضد آن نمىکردند . آنان در میان مردم و با آنها زندگى مىکردند و گهگاه در جوى مساعد انتقادى ملایم از مشرکان انجام مىدادند . در تاریخ کمتر تصادمى از ناحیه ایشان با مشرکان گزارش شده است . مردم با اینان مشورت مىکردند و برایشان احترام قائل بودند; اما پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله تنها به آگاهى از درستى راه خود و فساد اجتماع اکتفا نکرد . چنانکه مامور بود، پرستش بتها را نکوهش کرد و مردم را به سوى دین حق، توحید و آیین فطرت، راه و روش ابراهیم علیه السلام فرا خواند . هر آنچه که در توان داشت، در این نهضت مصروف داشت . بدخواهان و دگراندیشان نیز از هیچ آزار و اذیتى در حق وى کوتاهى نکردند .
۲ . حنفاء آیینى داشتند که تنها براى خود برگزیده بودند و تکلیف به ابلاغ در کار نبود و اگر هم از طرف آنان دعوتى انجام شده باشد، بسیار محدود، آرام و بدون درگیرى فیزیکى بودهاست; اما پیامبر صلى الله علیه و آله داراى دعوتى جهانى و مکلف به ابلاغ رسالتبراى جهانیان بود و از هیچ تهدیدى نهراسید و به هیچ تطمیعى تن در ندارد .
۶ . حنیف و حنفاء در آیات قرآن
کلمه حنیف در قرآن ده بار و کلمه حنفاء دو بار آمده است . در آیات قرآن حنیف به عنوان دین ابراهیم علیهالسلام معرفى شده است
(۱۹) و یا حال استبراى مخاطب که پیامبر و یا مسلمانان هستند
(۲۰) .
قرآن دین حنیف را غیر از یهودیت و مسیحیت مىداند . حنیف در پرستش خداى یکتا مخلص و یک روست
(۲۱) . در کاربرد قرآنى کلمه حنیف به معناى مشرک، منافق وکافر نیست . حنیف مقابل بتپرستى و حتى مذاهب مشهور زمانه که دچار تحریف شدهاند، مىباشد
(۲۲) .
آیه ۳۰ سوره روم که در حدود سال نهم بعثت و چهار سال پیش از هجرت نازل شدهاست، نشان مىدهد که کلمه حنیف و بر دین حنیف بودن ابراهیم علیهالسلام قبل از هجرت مطرح شدهاست; بنابراین مطلب فوق پس از ناامیدى نبى گرامى صلى الله علیه و آله از ایمان و هدایتیهود نازل نشدهاست . آیات دیگرى نیز مؤید این واقعیت هستند
(۲۳) .
در کنار هم قرار گرفتن حنیف و مسلم
(۲۴) نشان مىدهد که این کلمه، خاص دسته مذهبى معینى نبوده است و اینان یک سازمان متشکلى، پیش از اسلام نداشتند . در اصول کافى، از امام صادق علیهالسلام روایتشده است که «حنیفا مسلما» یعنى «خالصا مخلصا» به این معنا که چیزى از بتپرستى در آن مخلوط نیست
(۲۵) .
در متون اسلامى حنیف گاهى معادل کلمه مسلم به کار رفتهاست، گر چه براى دین ابراهیم رواج بیشترى دارد
(۲۶) ; چنانکه در احادیث نیز آمدهاست که پیامبر فرمود:
بعثتبالحنیفیه السمحه
(۲۷) ; من به دین ابراهیم حنیف برانگیخته شدم .
احب الدین الى الله الحنیفیه السمحه
(۲۸) ; محبوبترین دینها نزد خداوند تعالى دین حنیف آسان است .
همواره در طول تاریخ زاهدان و عابدان و متنسکان دین را چنان سختگیرانه بر مؤمنین عرضه مىکردند که بسیارى از آن گریزان مىشدند . در احادیث مذکور حنیفیت معادل اسلام به کار رفته است .
نکتهاى که در توضیح مطلب بالا حائز اهمیت و قابل توجه است، این است که همه ادیان داراى جوهره واحدند و اصول معارف در آنها یکسان است . اصول مشترک ذیل معمولا در ادیان دیده مىشود: ۱- توحید، ۲- نبوت، ۳- معاد، ۴- عبادت، ۵- دعا، ۶- عدالت، ۷- احسان و نیکوکارى و . . . . ; بنابراین اگر گاهى کلمه حنیف و گاهى اسلام و زمانى پیروى از ابراهیم علیهالسلام و یا دیگر انبیاء مطرح مىشود، بین آنها تنافى نیست .
۷ . اهل کتاب و دین ابراهیم علیهالسلام (دین حنیف)
در قرآن کریم دین ابراهیم علیهالسلام، دین حنیف نامیده شده است
(۲۹) . درباره اینکه چرا دین ابراهیم علیه السلام حنیف نامیده شدهاست، نظرهاى گوناگونى به این قرار دیده مىشود:
۱ . ابن عباس و مجاهد مىگویند: «این نامگذارى به جهت اشتمال آن بر اعمال حج است» .
۲ . مجاهد در قول دیگرى مىگوید: «علت اینکه آن دین حنیف است و پیروى از آن لازم است، به این جهت است که پیروى از آن پیروى از حق است» .
۳ . این موضوع به این مناسبت است که پیروى از آن متابعتشریعتى است که ابراهیم علیهالسلام بواسطه آوردن احکام آن از قبیل «لزوم حج، ختنه و جز اینها، امام مردم گردیده است» .
۴ . دین ابراهیم علیه السلام حنیف خوانده شدهاست; زیرا حنیف یعنى اخلاص در زمینه اقرار بر ربوبیتخداوند و بندگى انسان در برابر او
(۳۰) .
خداوند با این سخن خود که «و ما کان من المشرکین; ابراهیم از مشرکان نبود» ، شرک را از ساحت او دور مىشمارد; اما به طور ضمنى گرایشهاى شرک آلود در مسیحیت و یهودیت را بیان مىکند
(۳۱) .
منقول است که احبار یهود و نصاراى نجران نزد رسول گرامى اسلام جمع شدند و درباره ابراهیم به نزاع پرداختند . یهود گفتند: ابراهیم جز یهودى نبود و نصارى گفتند: او جز نصرانى نبود . در این زمینه، این آیه نازل شد:
یا اهل الکتاب لم تحاجون فى ابراهیم و . . . ; اى اهل کتاب چرا درباره ابراهیم علیه السلام با همدیگر مجادله مىکنند . . .
و ما انزلت التوریه و الانجیل الا من بعده افلا تعقلون . . . ; حال آنکه تورات و انجیل جز بعد از ابراهیم نازل نشده است آیا تعقل نمىکنید
(۳۲) .
اگر گفته شود که درباره اسلام نیز مطلب همینگونه است و قرآن پس از ابراهیم علیه السلام نازل شدهاست، مرحوم طبرسى به این پرسش چنین پاسخ مىدهد:
همگى حتى مخالفان قبول دارند که حضرت ابراهیم علیه السلام خود را مسلم نامیدهاست; جز اینکه یهود مىگویند: آن اسلام همان یهودیت است و نصرانیها مىگویند: اسلام همان نصرانیت است و تورات و انجیل پس از وى آمده و در آن دو نیز اسم ابراهیم به اسلام برده شده و هرگز ذکر نشدهاست که وى بر دین یهود و نصارى بود; اما قرآن اگر چه پس از وى آمدهاست، ولى ابراهیم علیه السلام را به دین اسلام توصیف کرده و یهودیت و نصرانیت را از وى نفى کرده است و در این امر بزرگترین حجت است، به اینکه وى مسلم بوده و محمد صلى الله علیه و آله و امت او که اسم اسلام دارند، به وى اولى از دیگرانند
(۳۳) .
در تفسیر عیاشى در ذیل این آیه «قل بل مله ابراهیم حنیفا; بگو بلکه دین حنیف ابراهیم است»
(۳۴) ، از امام صادق علیه السلام روایتشدهاست که فرمود: «حنیفیت ابراهیم در اسلام است
(۳۵) » .
همچنین از امام باقر علیه السلام روایتشدهاست که فرمود:
حنیف کلمه جامعى است که هیچ چیز را باقى نمىگذارد، حتى کوتاه کردن شارب و ناخن گرفتن و ختنه کردن از حنیفیت است
(۳۶) .
نیز در تفسیر قمى آمدهاست:
خدا حنیفیت را بر ابراهیم نازل کرد که آن عبارت است از ده حکم در پاکیزگى، پنجحکم آن از گردن به بالا که شامل «زدن شارب، نتراشیدن ریش، حلق مو یا اصلاح سر و صورت، مسواک و خلال است» و پنجحکم دیگر از گردن به پایین که شامل گرفتن موى بدن، ختنه کردن، ناخن گرفتن، غسل از جنابت، طهارت گرفتن با آب و این استحنیفیت طاهرهاى که ابراهیم آورد و تا کنون نسخ نشده و تا قیامت نسخ نخواهد شد
(۳۷) .
خداوند تعالى، دین حق را که اولاد ابراهیم (اسماعیل، اسحاق، یعقوب و فرزندان وى) بر آن بودند، اسلام مىداند
(۳۸) . از این مىتوان نتیجه گرفت که دین حق یکى است و اختلافات و انشعابهایى که در بشر پیدا شده، دستهاى خود را یهودى و دستهاى دیگر مسیحى خواندند، همه ساختههاى هوى و هوس خود بشر است و بازنگریهایى است که خود در دین ابراهیم کردهاند و دشمنىهایى را که با هم داشتند، به نام خدا و دین او نوشتند و در نتیجه طایفهها مختلف و احزاب دینى متفرق گشتند
(۳۹) .
۸ . ملت ابراهیم
براى اینکه بدانیم منظور از ملت ابراهیم چیست، باید ببینیم کلمه ملتبه چه معناست؟ معناى آن چه نسبتى با شریعت و دین دارد؟
ملت عبارت است از سنت زندگى یک قوم . گویى در این ماده اشارهاى به املاء و املال وجود دارد که در این صورت ملت عبارت مىشود از: طریقهاى که از غیر گرفته شدهباشد .
البته اصل معناى این کلمه به خوبى روشن نیست . ممکن است مرادف با کلمه شریعتباشد; به این معنا که ملت هم مثل شریعت عبارت است از: طریقهاى خاص، بر خلاف کلمه دین .
فرق بین کلمه «ملت» و «شریعت» این است که شریعت طریقهاى است که از ناحیه خداوند تعالى و به منظور سلوک مردم به سوى او تهیه و تنظیم شدهاست; ولى کلمه ملت طریقهاى است که آن را از غیر گرفته و خود را ملزم به پیروى از آن مىدانند و عملا از آن پیروى مىکنند .
چه بسا همین تفاوت باعثشده گاهى دین خدا و گاهى شریعتخدا گفته شود; ولى «ملتخدا» گفته نشود . ملت را تنها به پیامبران نسبت مىدهند که نشان دهنده سیره و راه و روش آنان است; همچنین به مردم و امتها نسبت مىدهند و مىگویند: ملت مردمانى با ایمان یا بىایمانند; زیرا ملت از سیره و سنت عملى آن مردم خبر مىدهند; بنابراین ملت ابراهیم همان سیره و سنت توحیدى، خالص، حق پرست، معتدل و فطرى است که یوسف علیه السلام نیز خود را پیرو آن مىداند
(۴۰) .
۹ . محدود بودن شریعتحضرت موسى و عیسى (علیهماالسلام)
پس از ابراهیم، دو شریعت مهم یهودیت و مسیحیت توسط خداوند تبارک و تعالى براى هدایتبشر فرستاده شد . اکنون پرسیده مىشود: چرا با وجود این دو شریعت از دین حنیف ابراهیمى و اسلام به عنوان ملتى که باید تبعیتشود، یاد مىگردد؟
پاسخهاى ذیل مىتواند، به تبیین این موضوع کمک کند:
۱ . از قرآن و همچنین انجیل و تورات استفاده مىشود که موسى علیهالسلام و همچنین عیسى علیهالسلام به سوى قوم بنىاسرائیل فرستاده شدند; به عبارت دیگر ماموریت آن دو داراى محدودیت زمانى، مکانى و . . . بودهاست; بنابراین نمىتوان گفت: دین این دو پیامبر جهانى بوده است . در آیات قرآن بر هادى بودن موسى براى قوم بنىاسرائیل (هدى لبنى اسرائیل) تاکید شده است
(۴۱) .
خداوند یکى از نعمتهاى خود را بر بنىاسرائیل، رسالتحضرت موسى علیه السلام خوانده و حکمت این رسالت را دایتبنىاسرائیل مىشمارد
(۴۲) و حتى حکم قصاص را با عبارت «کتبنا على بنىاسرائیل»
(۴۳) ذکر مىکند که محدودیتخطابهاى تورات را نشان مىدهد .
و در آیه دیگر بنىاسرائیل را وارثان کتاب موسى و شریعت او معرفى مىکند . تورات در سفر خروج باب سوم در بیان سخن گفتن خدا با موسى علیه السلام از میان آتش بر شاخه درخت در آیات ۹- ۱۳ سخن مىگوید:
و الان اینک استغاثه بنىاسرائیل نزد من رسیده است و ظلمى را نیز که مصریان بر ایشان مىکنند دیدهام(۹); پس اکنون بیا، تو را نزد فرعون بفرستیم و قوم من بنىاسرائیل را از مصر بیرون آورى (۱۰) . . . و گفت: البته با تو خواهم بود و علامتى که من تو را فرستادهام، این باشد که چون قوم را از مصر بیرون آورى، خدا را بر این کوه عبادت خواهید کرد(۱۱). موسى به خدا گفت: اینک چون من نزد بنىاسرائیل برسم و به ایشان گویم، خداى پدرانشان مرا نزد شما فرستاده است و از من بپرسند که نام او چیست، بدیشان چه گویم؟
در این عبارت، علت رسالت موسى علیه السلام نجات بنىاسرائیل و غایت آن عبادت بنىاسرائیل دانستهشده و خطاب آن به بنىاسرائیل است .
و در سفر خروج باب ششم مىگوید:
بنابراین بنىاسرائیل را بگو من یهوه هستم و شما را از زیر مشقت مصریان بیرون خواهم آورد و . . . شما را خواهم گرفت تا براى من قوم شوید و شما را خدا خواهم بود و شما را خواهم رسانید به زمینى که درباره آن قسم خوردم که آن را به ابراهیم و اسحق و یعقوب بخشم . . . .
در این عبارات سخن از قوم برگزیده است که یهوه خداى آنان است و آنان را از ظلم نجات داده و به وعدهاش به پدران آنها وفا مىکند .
و در همان سفر باب هشتم مىگوید:
و او را بگو خداوند چنین مىگوید: قوم مرا رها کن تا مرا عبادت کنند (۲۰); زیرا اگر قوم مرا رها کنى، همانا بر تو و بندگانت و قومت و خانههایت انواع مگسها فرستم و خانههاى مصریان و زمینى که برآنند، از انواع مگسها پر خواهد شد (۲۱) و در آن روز زمین جوشان را که در آن مقیمند، جدا سازم که در آنجا مگسى نباشد تا بدانى که من در میان این زمین یهوه هستم (۲۲) و فرقى در میان قوم خود و قوم تو گذارم . . . (۲۳) و فرعون، موسى و هارون را خوانده، گفت: بروید و براى خداى خود قربانى در این زمین بگذارید . موسى گفت: چنین کردن نشاید; زیرا آنچه که مکروه مصریان است، براى یهوه خداى خود ذبح مىکنیم [. مصریان گاو را خدا مىدانستند و آن را تقدیس و عبادت مىکردند .] اینک چون مکروه مصریان را پیش روى ایشان ذبح نماییم، آیا ما را سنگسار نمىکنند (۲۶)؟
این عبارت تورات، قوم بنىاسرائیل را قوم خدا، در مقابل فرعون خوانده است و نشاندهنده مخاطب بودن آنان در تورات است .
در باب دوازدهم همان سفر مىگوید:
. . . این همان شب خداوند است (فصح) که بر جمیع بنىاسرائیل نسلا بعد نسل واجب است که آن رانگاه دارند (۴۲) و خداوند به موسى و هارون گفت: این است فریضهاى که هیچ بیگانهاى از آن نخورد (۴۳) و اما هر غلام زرخرید او را ختنه کن و پس آن را بخورد (۴۴) نزیل و مزدور آن را نخورند .
در این عبارت خطاب تشریع صریحا به بنىاسرائیل است و عید را یهودیان و مسیحیان (دو دین بنىاسرائیل) اجراء مىکنند .
در بابهاى بیستم و بیستویکم تا بیست و سوم و سىوپنجم از سفر خروج، احکام شریعت که همگى خطاب به بنىاسرائیل و به مناسبتها و شرایط آنهاست، بیان شدهاست . در سفر لاویان نیز متعدد به بنىاسرائیل خطاب کرده، احکام و دستورهاى مذهبى و اجتماعى بنىاسرائیل را بیان مىکند . در این سفر هارون و فرزندانش به منصب کهانتبنىاسرائیل نصب شدهاند .
در سفر اعداد که قسمت اعظمى از آن به شمارش طایفههاى بنىاسرائیل و شجرههایشان اختصاص دارد، در باب دوازدهم اعتراض هارون و مریم به موسى به سبب ازدواج با زن حبشى ذکر شده و قومى بودن دین را بیشتر مىرساند .
در سفر تثنیه باب پنجم مىگوید:
و موسى تمامى بنىاسرائیل را خوانده به ایشان گفت: اى اسرائیل، احکامى را من امروز به گوش شما مىگویم، بشنوید; تا آنها را یاد گرفته، متوجه باشید که آنها را به جا آورید (۱).
و در همان سفر باب دهم مىگوید:
شما پسران یهوه خداى خود هستید; پس براى مردگان، خویشتن را مجروح منمایید و مابین چشمان خود را متراشید . براى یهوه خدایت قوم مقدس هستى و خداوند تو را براى خود برگزیده است تا از جمیع امتهایى که بر روى زمیناند به جهت او قوم خاص باشى .
این عبارات از قسمتهاى مختلف تورات نشان مىدهند که خطاب دین یهود مربوط به قوم خاصى است .
۱۰ . اختصاصى بودن شریعت عیسى علیه السلام
در آیه ۶ صف، رسالتحضرت عیسى به بنىاسرائیل تصریح شده است و آیات۵۰- ۴۸ آل عمران اختصاص رسالتحضرت عیسىبن مریم را به قوم بنىاسرائیل با صراحت و به زبان خداوند ذکر کرده و در تبیین آن یکى از ماموریتهاى وى را تحلیل بعضى از محرمات تورات (که کتاب اختصاصى بنىاسرائیل بود) دانسته است و آیه ۷۲ مائده خطاب به بنىاسرائیل از جانب حضرت عیسى علیه السلام سخن مىگوید . آیات ۵۹- ۵۷ زحرف او را مثل براى بنىاسرائیل آورده و راهنما و الگو و هادى آنان معرفى کردهاست .
در آیات یاد شده خطاب عیسى علیهالسلام به بنىاسرائیل است و اختصاص این شریعتبه آنان دانستهشدهاست و به عبارت دیگر محدودیت زمانى، مکانى و قومى براى این دین بزرگ الهى لحاظ شده است که البته منافاتى ندارد با اینکه پیامهاى اصلى این دین مانند توحید، نبوت، معاد، عدالت، احسان و نیکوکارى، عفت، جوانمردى و . . . جهانى، فرازمانى و فرامکانى باشند .
در انجیل نیز مؤیداتى براى گمانه فوق وجود دارد . در انجیل متى باب دوم آیات یکم تا هفتم مىگوید:
و چون عیسى در ایام هیرودیس پادشاه در بیت لحم یهودیه تولد یافت، ناگاه مجوسى چند از مشرق به اورشلیم آمده، گفتند: کجاست آن مولود که پادشاه یهود است؟ زیرا که ستاره او را در مشرق دیدهایم و براى پرستش او آمدهایم; اما هیرودیس پادشاه چون این را شنید، مضطرب شد و تمام اورشلیم با وى . پس همه رؤساى کهنه و کاتبان قوم را جمع کرده از ایشان پرسید که مسیح کجا باید متولد شود؟ بدو گفتند: در بیت لحم یهودیه; زیرا که از نبى چنین مکتوب است و تو اى بیت لحم در زمین یهودا از سایر سرداران یهودا، هرگز کوچکتر نیستى; زیرا که از تو پیشوایى به ظهور خواهد آمد که قوم من اسرائیل را رعایتخواهد نمود .
در اینجا عبارت «قوم من اسرائیل» محدودیت پیام مسیح علیه السلام به بنىاسرائیل را مؤکد و مؤید است .
در انجیل متى، باب ۱۵، آیات ۲۱ تا ۲۷ مىگوید:
پس عیسى از آنجا بیرون شده به دیار صور و صیدون رفت، ناگاه زن کنعانیه (غیر اسرائیلى) از آن حدود بیرون آمده، فریاد کنان وى را گفت: خداوندا، پسر داودا، بر من رحم کن; زیرا دختر من سخت دیوانه است .
لیکن هیچ جوابش نداد، تا شاگردان او پیش آمده خواهش نمودند که او را مرخص فرماى; زیرا در عقب ما شورش مىکند . او در جواب گفت: فرستاده نشدهام مگر به جهت گوسفندان گم شده خاندان بنىاسرائیل .
در این عبارت حضرت عیسى علیه السلام صریحا رسالتخویش را به جهت گوسفندان گم شده خاندان اسرائیل مىداند و حتى از شفا دادن به غیر بنىاسرائیل امتناع مىکند .
انجیل متى در باب ۲۷ آیه ۱۱ مىگوید:
اما عیسى در حضور والى ایستادهبود; پس والى از او پرسیده، گفت: آیا تو پادشاه یهود هستى؟ پاسخ داد: آرى چنین است که تو مىگویى .
البته منظور از پادشاهى ظاهرى نیست; اما محدود کردن آن به یهود مىتواند مؤید نظریه مطرح شده در این پژوهش باشد .
در انجیل لوقا آیه ۳۱ تا ۳۲ از باب اول مىگوید:
فرشته بدو گفت: اى مریم ترسان مباش; زیرا که نزد خدا نعمتیافته و اینک حاملهشده، پسرى خواهى زایید و او را عیسى خواهى نامید . او بزرگ خواهد بود و به پسر حضرت اعلى مسمى شود و خداوند تخت پدرش داود را بدو عطا خواهد فرمود و او بر خاندان یعقوب تا ابد پادشاهى خواهد کرد و سلطنت او را نهایت نخواهد بود .
در اینجا، عبارت «خاندان یعقوب (بنىاسرائیل)» محدودیت ماموریت را مشخص مىکند .
در انجیل یوحنا باب ۱۹ آیه یکم تا سوم مىگوید:
پس پیلاطس عیسى را گرفته تازیانه زد و لشکریان تاجى از خار بافته بر سرش گذاردند و جامه ارغوانى بدو پوشانیدند و مىگفتند: سلام اى پادشاه یهود و طپانچه بدو مىزدند .
البته ما در اینجا درباره مسیحیت و یهودیت معتقدیم که این ادیان الهى ابتدا به قوم خاصى تعلق نداشتند; اما به تدریج این ادیان مخصوصا یهودیت قومى گردیدند .
۱۱ . نتیجهگیرى
حنیف یک کلمه اصیل عربى است که به معناى پاک دین و متمایل به دین حق است . گروهى در مکه و اطراف آن بدون تشکیلات و سازمان منظم تحت این عنوان شناخته شدهبودند .
قرآن کریم دین ابراهیم علیه السلام و اسماعیل علیه السلام و حضرت محمد صلى الله علیه و آله را حنیف و مسلم مىداند و در بعضى از متون دینى کلمه حنیف و اسلام به یک معنا به کار رفتهاند; اما اینکه چرا نبى گرامى اسلام و کسانى که به عنوان حنیف در سرزمین حجاز شناخته شدهبودند، دین مسیحیت آخرین شریعت الهى قبل از اسلام را دین خود نمىشمردند، علتهاى مختلفى دارد که ذیلا به بعضى از آنها اشارت مىرود:
۱ . ادیان الهى داراى گوهر واحد و اصول مشترکى هستند . تاکید بر دین ابراهیم و دین حنیف تاکید بر آن اصول مشترک (توحید، نبوت، معاد، نیکوکارى، عبادت، جوانمردى و عدالت و) . . . است که به صورت ناب ودستنخورده در تعلیمات ابراهیم علیه السلام یافت مىشدند .
۲ . یهودیت و مسیحیت توجه ویژه در خطابات خود به بنىاسرائیل داشتند و اگر نگوییم با توجه به مباحثبالا که این ادیان اختصاص به این قوم داشتند، مىتوان گفت: تبلیغات اولیه و فراگیر آنها خطاب به بنىاسرائیل بود، هر چند پولس دعوت به دین مسیح را به میان غیر بنىاسرائیل نیز برد . البته عیساى روحا . . . و موساى کلیما . . . علیهماالسلام سخنشان همان سخنان ابراهیم علیهالسلام و دین حنیف بود و نمىتوان بر اختصاصى بودن پیام آنان تاکید کرد .
۳ . یهودیت و مسیحیت موجود در جزیره العرب در دوره اسلامى و پیش از آن مطالب دیگرى غیر از پیامهاى اصلى و گوهرى ادیان بر آن افزودهبودند که پیروى از آنها براى بسیارى از مردم عادى میسور نبود; لذا در حنفى بودن عدهاى از مردم در جزیرهالعرب پیش از بعثت اشکالى به نظر نمىرسد .
۴ . آنچه تفاوت دارد، شرایع هستند و اما شرایع نیز همیشه ناسخ یکدیگر نیستند; بلکه گاهى شریعتبعدى فقط مکمل است; مثلا شریعتحضرت عیسى علیهالسلام چنین به نظر مىآید که مکمل شریعت موسى علیهالسلام است و آداب و رسوم و احکام ابراهیمى علیهالسلام در شرایع دیگر نسخ نشده است تا عمل به آن صحیح نباشد .
امروز نیز مىتوان با توجه به بحث گفتگوى تمدنها جهانیان را به سوى دین حنیف و ناب دعوت کرد . دینى که در آن دعوت به توحید، حقیقت، عبادت، عدالت و احسان، و رعایتحقوق انسانها به ویژه مظلومان مورد نظر باشد .
پىنوشتها:
۱) راغب اصفهانى، مفردات، ص۲۸۲، مجمعالبحرین، ج۱، ص۵۸۹، هارون، عبدالسلام، مقاییس اللغه، ج۲، ص۱۱ .
۲) طبرسى، مجمعالبیان/۷۱ .
۳) عبدالسلام، هارون، مقاییس اللغه، ج۲، ص۱۱; طریحى، مجمعالبحرین، ج۱ ص۵۸۹; حسین یوسف موسى، الافصاح، ج۲، ص۶۳۸; راغب اصفهانى، مفردات، ص۲۸۲ .
۴) دایره المعارف اسلام، ص ۱۳۳ .
۵) مقاله حنیف پروفسور وات در دایره المعارف اسلام .
۶) یعقوبى، تاریخ، ج۱، ۵۱ .
۷) مختصر دائره المعارف اسلام، ص۱۳۳ .
۸) طبرى، تاریخ، ج۱، ص۱۱۴۹ . ابن منظور، لسان العرب، ج۱، ص۴۰۴ .
۹) راغب اصفهانى، مفردات، ص ۳۸۲ .
۱۰) ابنهشام، ج۱، ص۲۵۱ .
۱۱) همان، ص۲۵۱ .
۱۲) همان، ص۳۰۴ .
۱۳) اغانى، دارالکتب المصریه ۴/۱۲۲ .
۱۴) ابن منطور، ج ۱۲/۲۰۶ .
۱۵) مختصر دایره المعارف اسلام، مقاله حنیف بوهل .
۱۶) ابن منطور، همان .
۱۷) ابن هشام/ج۱/ص۲۳۸ .
۱۸) دایرهالمعارف تشیع، ج۶، ص۵۳۹ .
۱۹) آل عمران/۶۷، نحل/۱۲۰، بقره ۱۳۵، آل عمران/۹۵، نساء/۱۲۵، انعام/۱۶۱ .
۲۰) محمود صافى، الجدول فى اعراب القران، ج۱، ص۲۳۲ .
۲۱) آل عمران/۶۷ .
۲۲) بقره/۱۳۵، نساء/۱۲۵ .
۲۳) انعام/۷۹، یونس/۱۵۰ .
۲۴) آل عمران/۶۷ .
۲۵) کلینى، اصول کافى، ج۴، ص۱۵ .
۲۶) آل عمران/۶۷; دایرهالمعارف اسلام/مقاله حنیف .
۲۷) احمدبن حنبل، المسند، ۵/۲۶۶ .
۲۸) بخارى، الصحیح، ایمان/۲۹ .
۲۹) آل عمران/۶۷، نحل/۱۲۰، بقره/۱۳۵ و . . . .
۳۰) طبرسى، مجمعالبیان، ج۲، ص۷۱ .
۳۱) همان .
۳۲) همان .
۳۳) همان .
۳۴) عیاشى، ج۱، ص۶۱ .
۳۵) همان .
۳۶) همان .
۳۷) قمى، ج۱، ص۳۹۱۴ .
۳۸) یوسف/۳۸ .
۳۹) محمد حسین طباطبایى، المیزان ج۱، ص۴۶۸ .
۴۰) همان .
۴۱) اسراء/۲، سجده/۲۳، بقره/۵۳، مائده/۳۲، اعراف/۱۰۵، طه/۹۴، سوره غافر/آیه ۵۳ .
۴۲) بقره/۵۳ .
۴۳) مائده/۳۲ .
منبع : صحیفه مبین ، تابستان ۱۳۷۹ - شماره ۲۳