راز نگارش جدید قرآن در عصر عثمانی

نویسنده: یوسف غلامی قرآن اولین جمع آوری، اولین نگارش؟ بر پایه بیشتر مدارک اهل تسنن و برخی مدارک شیعه، قرآن کریم در زمان عثمان بن عفان نگاشته و تدوین شده و امروزه نیز چنین معروف گردیده که قرآن در عصر خلیفه سوم جمع آوری گردیده است. بر پایه تاریخ اهل سنت و برخی مدارک در این باره، در پی کشورگشایی مسلمانان، فوج فوج از همسایگان عرب و عجم به اسلام رو کردند. مردم عرب در پی روآوری به کشورهای همسایه و آشنایی با رسوم و زبان عجم، در تلفظ کلمات دچار لهجه های گوناگون شدند، چنان که از طرفی تلفظ آیات قرآن برای تازه مسلمانان غیر عرب نیز دشوار بود. در هم آمیختگی عرب و عجم با لهجه های متفاوت، تلفظ کلمات مترادف و معادل عربی را برای آنان دشوار و به اختلاف در قرائت قرآن دچار ساخت؛ به ویژه آن که در آن ایام، کلمات قرآن را بدون نقطه و اعراب می نوشتند. اختلاف در زبان و لهجه، سبب اختلاف در قرائت قرآن شد و این اختلاف، روابط اصحاب را به تیرگی کشانید و گاه فردی به دیگری می گفت: از قرآن چیزی نزد من است که تو نداری! چون خبر این اختلافات به عثمان رسید وی اندیشناک شد و در پی چاره برآمد. او هیأتی فراهم آورد تا نوشته های زمان پیامبر(ص) را گردآورند و نسخه جمع شده از سوی ابوبکر را که نزد حفصه، دختر عمر و همسر رسول خدا(ص)، بود با بقیه مصاحف مقابله کنند و از میان آن ها یک نخسه و از روی آن چندین نمونه دیگر بنویسند و به شهرهای مرکزی بفرستند تا مردم فقط از آن پیروی کنند و همه نوشته هایشان بر استخوان، چرم سفال و سنگ های نازک سفید را بسوزانند یا پاره کنند یا بشویند. [i] همین امر سبب شد که عثمان را «حراق المصاحف » یا «خراق المصاحف» (سوزاننده یا پاره کننده قرآن ها) بنامند.[ii] آغاز این کار در اواخر سال ۲۴ و اوایل سال ۲۵ هجری و پایان آن حدود سال ۳۰ هجری بود.[iii] تحقیق و داوری حقیقت آن است که آنچه در زمان خلیفه سوم انجام گرفت نگارش دوباره قرآن بود، نه اولین گردآوری و نگارش. در اثبات این امر توجه خوانندگان را به گفتار زیر جلب می کنیم: اخبار و احادیثی که در کتب غیر شیعه پیرامون جمع آوری قرآن وجود دارد تا بدان جا دارای تناقض و اختلاف است که اعتبار آنها را مخدوش می سازد. به مفاد برخی از آنها در همان ایام، یکی از قرآن های مورد توجه برای نسخه برداری و مقابله، قرآنی بوده است که خلیفه اول به حفصه سپرده بود. نیز گفته می شود که در آستانه خلافت ابوبکر، چون علی بن ابی طالب(ع) از فعالیت خود نسبت به جمع آوری قران به حکومتیان خبر داد، عمربن خطاب به وی گفت: قرآنی که ما در دست داریم از قرآن تو بی نیازمان می سازد. ما را به قرآن تو نیازی نیست. بر طبق این خبر، پیش از جمع آوری قرآن از سوی علی بن ابی طالب (ع) ابوبکر آن را گردآوری کرده بود. محقق سرشناس اهل سنت، حارث محاسبی، می نویسد: در میان مردم مشهور است که جمع کننده قرآن عثمان است، ولی چنین نیست، بلکه در حقیقت خلیفه از اختلافاتی که در میان اهالی شام و عراق در قرائت و کلمات قرآن به وجود آمده بود به وحشت افتاد و مردم را واداشت که قرآن را با یک قرائت ـ با همان روشی که خود و عده ای از مهاجر و انصار می دانستند ـ بخوانند.[iv] یکی از فقیهان برجسته معاصر در این باره می نویسد:[v] آنچه عثمان درباره قرآن ها به جای آورد و مورد انتقاد هیچ یک از مسلمانان قرار نگرفت این بود که همه مسلمانان را به یک قرائت جمع نمود و آن هم قرائت متداول نزد ایشان بود که با «تواتر» و «نقل های یقین آور» از رسول الله شنیده بودند. بدین وسیله عثمان توانست مسلمانان را از قرائت های دیگری که مبتنی بر احادث بی اساس (نزول قرآن با قرائت های هفتگانه) باز دارد. اما این که قرآن نخستین بار در عرصه خلیفه سوم جمع آوری شده باشد، بی تردید خلاف واقعیت است و کمترین شبهه ای در این زمینه وجود ندارد. دلایل این نظر را در زیر بیان می کنیم: ۱٫ روایانی که گویای جمع آوری قرآن در عصر خلیفه سوم است، از نظر اصول حدیث شناسی، خبر واحد و دارای تناقض است و اطمینان آور نیست و احادیث موثق دیگری بر خلاف آن وجود دارد که ثابت می کند قران در عصر رسول اکرم(ص) نوشته و جمع آوری شده است. ۲٫ در اخبار نامبرده آمده است: هیأت تعیین شده از سوی عثمان چون در وجود آیه ای تردید می کردند برای اثبات، دو شاهد یا یک نفر که گواهی اش ارزش گواهی دو نفر داشت، می طلبیدند و آن گاه قرآن بودن آیه مورد تردید را می پذیرفتند. این ادعا نوعی امضای تحریف قرآن است. زیرا در آن صورت باید پذیرفت که برخی آیات قرآن به ادعای یک یا دو نفر ثابت شده است. حال آن که برای اثبات قرآن بودن سخنی، راهی جز تواتر و نقل های فراوان و اطمینان آور وجود ندارد. ۳٫ هیچ خردمندی نمی تواند بپذیرد که مسلمانان و به ویژه رسول خدا(ص) با آن اهتمام که نسبت به قرآن داشته اند، جمع آوری آن را به دوران بعد از رسول خدا(ص) به تأخیر اندازند، آن هم زمانی که نزدیک است آیات قرآن در اثر کشته شدن حافظان قرآن و اختلاف افراد در قرائت آیات، به طور کلی از بین برود. ۴٫ آیات زیادی از قرآن دلالت دارند که از زمان نزول قرآن سوره ها به طور منظم و کامل از یکدیگر جدا بوده و در میان مردم با نام و مشخصات کامل شناخته می شده است. در آیاتی چند رسول اکرم(ص) از مشرکان می خواهد که ده سوره یا یک سوره مانند قرآن بیاورند. گویا سوره ها با مشخصات ویژه در دسترس کفار و مشرکان قرار داشته است. ۵٫ در آیات فراوان و نیز در حدیث معتبر ثقلین، قرآن مجید، کتاب نامیده شده است و از این نام گذاری چنین بر می آید که قرآن پیش از رحلت رسول خدا(ص) جمع آوری شده است. زیرا قرآن محفوظ در سینه ها یا تخته پاره ها و لوحه های پراکنده کتاب نامیده نمی شود. راز نگارش جدید قرآن هرگاه اقدام خلیفه سوم فقط یکی کردن قرآن ها از نظر نوع قرائت بود، خرده ای بر وی نمی توان گرفت. آنچه کار او را ابهام آمیز نشان داد و راه خرده گیری بر خلیفه را باز گشود نکته ای است که در کتاب های بدان کمتر می پردازند. باید نخست پرسید: تفاوت قرائت ها چگونه ممکن است تا بدان جا سبب اختلاف شود که هر یک از صحابیان، دیگری را به خواندن آیه ای تکفیر کند؟ اگر انگیزه یکی کردن قرآن ها، یکدست کردن قرائت آیات بود، به چه سبب پس از نوشتن قرآن با قرائت متداول، کلمات قران را بدون اعراب نوشتند و به شهرها فرستادند؟! آن، چه اختلاف قرائتی بود که سبب شد حذیفه به خلیفه بگوید: اگر هر چه زودتر به یکی کردن قران ها نپردازی پس از این دیگر اثری از قرآن باقی نماند و میان مسلمانان جنگ برپا می شود! اگر مشکل مسلمانان در تشخیص قرائت صحیح بود، به چه سبب لازم بود پس از دستیابی به قرآن جدید، قرآن های قبلی خود را بسوزانند یا با آب و سرکه بجوشانند؟! آیا نمی توانستند موارد اختلافی را بر نسخه های خود اصلاح کنند؟ چه عواملی سبب شد که در یکی کردن قرآن ها، نسخه علی ابن ابی طالب(ع) و عبدالله بن مسعود (نویسنده آیات در عصر پیامبر(ص)) را نپذیرند و نسخه ابن مسعود را از او با اهانت بگیرند و بسوزانند؟! تردید نیست که آنچه ابن مسعود و هم فکرانش در دست داشتند با بقیه قرآن ها چندان تفاوت نمی کرد و چنین نبود که آنها برای یک سوره آیاتی را بشناسد که دیگری نشناسد. جز این که عواملی چند سبب می شد که حاصل کوشش ایشان پذیرفته نگردد. به نظر می رسد که اختلاف آنان با خلیفه فراتر از گفتگو پیرامون اعراب و قرائت صحیح آیات بود. به نظر می رسد که طرح یکی کردن قرآن ها با طرح جلوگیری از نوشتن و بیان «احادیث پیامبر(ص)» بی ارتباط نباشد. در دوره زمامداری خلیفه اول و دوم تأکید بر آن بود که حدیث با قرآن در نیامیزد و در حاشیه قرآن ها هیچ حدیث و تفسیری نگاشته نشود. آن که از این سیاست سر می تافت به شدت مواخذه، و کارش جرم شناخته می شد. با اجرای این طرح، کسانی که با نوشتن و حفظ و نگاه داری حدیث چندان بهایی نمی دادند از نوشتن و بیان حدیث ـ حتی در پنهانی ـ خودداری کردند گروهی نه چندان اندک فعالیت خود را ترک نمودند. بر پایه مدارک شیعه و سنی، این سیاست در دوره خلافت عمر بن خطاب خفقان آور بود. اما با وفات وی و شروع خلافت عثمان، تا حدی بیان حدیث آزادتر گردید و نگاشتن آن جرم شناخته نمی شد. این فضای نسبتاً آزاد اشتیاق نوشتن و بیان حدیث را در نویسندگان و گویندگان حدیث، بر انگیخت و طولی نکشید که مسلمانان پس از یک دوره سیزده ساله، دیگر بار فرصت نوشتن و بیان حدیث یافتند. این در حالی رخ می داد که با روآوری مسلمانان به گشودن دروازه های دیگر کشورها، مسلمانان پیوسته مشتاق شنیدن گفتارهایی از رسول گرامی اسلام(ص) بودند. در این زمان (سال ۲۴ و ۲۵ هجری) از سوی عثمان، همه کارگزاران خلیفه دوم عزل شده بودند و کسانی از بنی امیه بر ممالک اسلام حکمرانی می کردند که مسلمانان یکایک ایشان را به بدنامی می شناختند. در آیاتی از قرآن و احادیث پیامبر(ص) درباره کینه توزی و دشمنی این عده با رسول خدا(ص) نکاتی بیان شده بود که چندان خوشایند حکومتیان نبود و جز سرشکستگی برای ایشان نتیجه ای در بر نداشت. با چیرگی بنی امیه بر اوضاع اجتماعی مسلمانان و به دست گرفتن سرنوشت دینی و دنیایی آنان، اعتراضات نهفته با بیان احادیث نکوهشگر بنی امیه آغاز شد. هر کس کمترین چیزی از رسول خدا(ص) در مذمت ایشان شنیده بود با تطبیق بر آیات قرآن به دیگری عرضه می کرد و او نیز آن را در کنار آیه نامبرده یادداشت می کرد. علت این یادداشت ها آن بود که زیادی آیات و احادیث سبب می شد که افراد در «تطبیق حدیث بر آیه مخصوص به آن» دچار اشتباه شوند و اگر بی درنگ آنچه می شنیدند، به طور کامل یا به اختصار و نشانه، در کنار آیه مورد نظر یادداشت نمی کردند. با گذشت زمان رابطه آیه و حدیث را از یاد می بردند و به درستی نمی توانستند بدانند که آیه مورد نظرشان در شأن چه موضوع یا فردی نازل شده است. این حرکت فرهنگی در مدتی کوتاه، ثمره ای بزرگ در برداشت. زمانی نگذشت که هر مسلمانی پیرامون بسیاری از آیات قرآن، حدیثی چند می دانست که در کنار آیه یا جداگانه نوشته بود و هنگام تلاوت آیات، از تفسیر و تأویل آن نیز با اطلاع می گشت. با این وضعیت بهترین زمان ممکن برای پیگیری طرح «جدایی قرآن از حدیث» فراهم شد، اما موقعیت اجتماعی و سیاسی، طرح جدیدی می طلبیدند که به طرح خفقان آور گذشته شباهت نداشته باشد. بهترین پیشنهاد، موضوع جمع آوری قرآن ها و یکدست کردن آن بود. با پیگیری این طرح، همه احادیث موجود در دست مردم، دیگر بار جمع آوری و نابود می شود و چون زمان بگذرد نسل آینده از آن چیزی نمی داند تا به وسیله آن به روشنگری بپردازد. با این حدس، بهتر می توان علت نپذیرفتن قران علی بن ابی طالب(ع) و عبدالله بن مسعود و نابود کردن همه قرآن های نزد مردم را دانست. اگر به واقع علت جمع آوری قرآن ها و یکدست کردن آنها، تفاوت قرائت آنها بود، از بین بردن قرآن ها پس از یکی کردن آن لزومی نداشت. آن کتیبه ها بسیاری از معضلات و مبهمات قرآن را برطرف می کرد و چنین نبود که افراد نتوانند متن قرآنی را از مصحف های خود با متن احادیث جدا سازند. افزون بر این که، از بین بردن قران به آتش زدن و پاره پاره کردن اوراق، کاری ناروا بود و تا به امروز نکوهش آن بر خلیفه باقی است. پی نوشت ها: [i] . در این باره، ر.ک: صحیح بخاری، باب فضائل القرآن، مسند احمد، ج ۳ ، ص ۱۲؛ جامع البیان فی تفسیر القرآن، ج ۱ ، ص ۲۰و ۲۱؛ الاتقان، ج ۱، ص ۲۰۹؛ فتح الباری فی شرح صحیح البخاری، ج ۹، ۱۸٫ [ii] . اقتباس از تاریخ قرآن، ص ۴۰۸ـ ۴۳۱٫ [iii] . همان، ص ۴۳۵٫ [iv] الاتقان، ج ۲۱، نوع ۱۸، ص ۱۰۳، به نقل از ترجمه البیان (شناخت قران) سید ابوالقاسم خوبی، ص ۲۴۸٫ [v] . آنچه در این قسمت می نگاریم بر پایه تحقیق فقیه نام سیدابوالقاسم خوبی (قدس) در کتاب البیان است. بدون مقدمه شاید مشکلات موجود پیرامون دروس معارف اسلامی در دانشگاه ها را بتوان بدون مقدمه در شمارگان زیر بر شمرد: الف: مشکلات ناشی از درون مجموعه دانشگاه. ۱٫ عدم آگاهی کامل مسئولین دانشگاه ها از جایگاه و نقش دروس معارف اسلامی. عدم وحدت رویه بین استادان در استفاده و بکارگیری کتاب یا جزوه مشخص. عدم آگاهی از نظرات دیگر استادان در حذف یا ضرورت وجود یک مطلب. کمبود مواد و رسانه های کمک آموزشی. تداخل امتحانات معارف با امتحانات تخصصی. عدم دسترسی کافی به منابع و مآخذ در برخی از دانشگاه ها. شرکت دانشجویان سوابق علمی و رشته های متفاوت در کلاس درس. عدم آزادی استاد در بعضی مراکز در انتخاب کتاب یا جزوه درسی. نبود امنیت شغلی برای استادان و دانشجویان. نگاه دانشجو به دروس معارف به عنوان درس های نمره آور. نبود انگیزه کافی در دانشجو. شلوغ بودن کلاس. سنگینی بعضی مباحث، طولانی بودن یا تکرار بیش از حد برخی مطالب. خشک و بی روح بودن و عدم جاذبه در متون آموزشی. عدم توجه به مسائل عقیدتی فرقه های مختلف از جمله اهل تسنن در متون آموزشی. عدم تناسب برخی دروس با رشته های متفاوت دانشجویان. عدم هم خوانی متون با سرفصل های ارایه شده از سوی شورای عالی انقلاب فرهنگی تکرار مطالب دبیرستان. عدم انطباق محتوای آموزشی کتاب معارف با اهداف آموزشی در درس معارف اسلامی. عدم انطباق محتوای آموزشی کتاب معارف با نیازها و مشکلات جامعه. عدم تغییر محتوای آموزشی با گذشت زمان. کم توجهی بعضی از استادان به آراستگی ظاهر، خوشرویی، ملاطفت همراه با جدیت، بنیه علمی، اطلاعات بالا و هماهنگ نبودن با فرهنگ پیشرفته اسلامی مطابق با زمان حاضر. ب) مشکلات ناشی از محیط بیرون از جامعه دانشگاهی. ۱ـ مشکلات اقتصادی، فرهنگی و روانی خانواده ها و بدبینی اندکی از ایشان نسبت به دین و دروس دینی. ۲ـ گرایش اقشار جوان به سوی فرهنگ بیگانه. ۳ـ تعارض بین گفتار و شعارهای مسئولین و احزاب با عملکرد آنان و تأثیر آن بر دروس به خصوص «انقلاب اسلامی». جهت بهبود وضعیت فعلی دروس معارف اسلامی پیشنهاد می شود: ۱٫ شرکت دانشجویان در بخش مهمی از کلاس های دروس معارف اسلامی را اختیاری کنیم. ۲٫ بر کار گروه معارف اسلامی کنترل و نظارت بیشتر کنیم. ۳٫ از استادان با کارهای اجرایی گسترده استفاده نکنیم. ۴٫ تدریس استادان را به صورت علمی ارزیابی مکرر کنیم. ۵٫ بر سازمان دادن گروه معارف اسلامی در دانشگاه ها مانند سایر گروه های آموزشی تلاش کنیم. ۶٫ زمینه لازم برای تحقیق و پژوهش در موضوعات مورد نیاز تحت پوشش انجمن تحقیق با دادن مدرک را فراهم کنیم. ۷٫ زمینه لازم جهت برگزاری دوره های تخصصی با دادن مدارک را فراهم کنیم. ۸٫ به جلسات استادان معارف در دانشگاه ها جهت تبادل نظر و بهره برداری از تجارب موفق یکدیگر بیشتر توجه کنیم. ۹٫ وسایل کمک آموزشی، کتابخانه تخصصی، کامپیوتر و ... در گروه فراهم نمائیم. ۱۰٫ ساعات مناسبی جهت تدریس معارف پیشنهاد دهیم. ۱۱٫ در کاهش دادن دانشجویان کلاس های معارف اسلامی تلاش کنیم. ۱۲٫ مدیرات گروه ها را بر اساس لیاقت و شایستگی انتخاب کنیم. ۱۳٫ استادان را به اردوهای علمی داخلی یا خارجی اعزام کنیم. ۱۴٫ زمینه ارتباط هر چه بیشتر بین استادان معارف اسلامی را فراهم سازیم. ۱۵٫ استادان فعال در سطح هر منطقه را شناسایی و تشویق کنیم. ۱۶٫ استاد به شخصیت دانشجو احترام گذارد و رعایت حرمت و کرامت نفس انسانی او را بنماید (به صرف مخالفت دانشجو با ارزش های الهی نباید او را مورد بی توجهی و بی مهری قرار داد.) ۱۷٫ استاد معارف اسلامی با روانشناسی رفتاری، ادبیات فارسی و به کار بردن اشعار در ضمن تدریس آشنا شود. ۱۸٫ دوره های روش تدریس و پیگیری آن از طریق آموزش غیر حضوری اجرا گردد. ۱۹٫ تجربه های موفق استادان معارف اسلامی به دیگر استادان انتقال یابد. ۲۰٫ اینکه «چگونه در دانشجویان ایجاد انگیزه نمائیم؟» به استادان آموزش داده شود. ۲۱٫ تقاط ضعف استادان در روش و محتوا را پس از ارزشیابی جبران نمائیم. ۲۲٫ به هم خوانی رشته استاد با گرایش تدریس فراگیران توجه شود. ۲۳٫ به اساتید ساده نویسی، درست نویسی و ساده بیان کردن مطالب را آموزش دهیم. ۲۴٫ در محتوای دروس معارف و استفاده از موضوعات و شیوه های تازه، تجدید نظر شود. ۲۵٫ به منظور بررسی هر یک از دروس و نحوه ارائه آن جلساتی تشکیل گردد. ۲۶٫ موضوعاتی که نقش اساسی در زندگی جوانان و حیات اخروی آنان دارد را مطرح نمائیم. ۲۷٫ مسایل، مشکلات و شبهات فکری و اعتقادی جوانان را شناسایی و پاسخ آنها را به زبان ساده و متقن در اختیار آنان گذاریم. ۲۸٫ سرفصل های دروس معارف را از طریق استادان دلسوز و با تجربه این دروس، انتخاب نمائیم. ۲۹٫ فهرست کتب و مجلات مرتبط با دروس معارف اسلامی را شناسایی و معرفی نمائیم. http://article.ahlolbait.com/