عدی بن حاتم طائی
عدی بن حاتم طائی
0 Vote
83 View
نویسنده: ناصر باقری بیدهندی در اندیشه نجات عدی که در صفات انسانی، آئینه تمام نمای پدرش بود، پس از وی بر قبیله «طی» ریاست داشت. افراد این قبیله بت «فلس» را می پرستیدند. عدی، مسیحی بود و آن را از مردم پوشیده می داشت و به دلیل تبلیغات زهرآگین دشمن علیه آئین اسلام و پیشوای آن، کینه رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم را در دل می پروراند و از خبر پیروزی های چشمگیر مسلمانان، ناخرسند بود. با این همه، پیش بینی می کرد که دیر یا زود، منطقه آنها نیز به وسیله آئین محمّدی و سربازان سلحشور آن، فتح شود و بساط حکومت او برچیده گردد. از این رو برای حفظ ریاست و آئینش از افراد تحت امر خود خواسته بود که شتران تندرو او را آماده حرکت، نزدیک خرگاهش نگاهدارند و دیدبانان نیز مراقب مسیر باشند تا هرگاه که زنگ خطر به صدا در آمد، بی درنگ با تجهیزات لازم، فرار را بر قرار ترجیح دهد و از قلمرو سپاه اسلام خارج گردد. سرانجام در یکی از روزهای ماه ربیع الاول سال نهم هجری، یکی از دیدبانان خبر تهاجم لشکر ظفرمند اسلام ـ به منظور ویران کردن بتخانه «فلس» ـ را به اطلاع عدی بن حاتم رساند. عدی به سرعت همسر و فرزندان و وسایل سفر را برداشت و راهی دیار شام ـ که مرکز مسیحیت بود ـ گردید و به همکیشان خود پیوست. به علت شتابزدگی زیاد، فرصت نیافت تا خواهر خود «سفّانه» را نیز از میان قبیله طی خارج سازد. مسلمانان به فرماندهی امام علی علیه السلام به سرزمین او وارد و به بتخانه حمله ور شدند و گروهی از نیروهای مقاومت را دستگیر و جمعی را اسیر و به عنوان غنائم جنگی با خود به مدینه بردند. در میان اسیران، سفّانه دختر حاتم وجود داشت که او را در منزل رمله، دختر حارث، در اطراف مسجد مدینه نگاهداری می کردند. رأفت اسلامی در یکی از روزهایی که پیامبراکرم صلی الله علیه و آله وسلم برای اقامه نماز عازم مسجد بود، سفّانه که زنی سخنور و شجاع بود، موقع را مغتنم شمرد و از جا برخاست و پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم را مخاطب قرار داد: یا رسول اللّه، هلک الوالد، و غاب الوافد، فامنن علیّ، منّ اللّه علیک؛ ای پیامبر خدا! پدرم فوت کرد، و آنکه عهده دار هزینه ام بود، متواری است؛ پس بر من منّت گذار، خداوند بر تو منّت گذارد.۱ رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم پرسید: سرپرست و عهده دار هزینه زندگی ات چه کسی بود؟ گفت: برادرم عدی، فرزند حاتم. فرمود: فردی که از خدا و رسولش فرار و به شام گریخت؟ پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم بدون گفتن چیزی، دختر حاتم را به حال خود گذاشت. سفّانه فردا نیز تقاضا و سخنانش را تکرار کرد؛ آن حضرت هم مانند روز گذشته پاسخ داد. روز سوم در حالی که از مذاکره با رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم مأیوس شده بود، پیامبر را دید؛ همراه رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم فردی بود که به سفّانه اشاره کرد که برخیز و خواسته خود را تکرار کن. با اشاره این فرد ـ که علی علیه السلام بود ـ امیدوار گردیده، سخنان دو روز قبل خود را در حضور رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم تکرار کرد. حضرت پاسخ داد: خواسته ات را پذیرفتم ولی برای رفتن از مدینه، شتاب مکن؛ تصمیم دارم تو را همراه فردی امین به زادگاه یا نزد برادرت بازگردانم و در حال حاضر، مقدمات این سفر آماده نیست. در یکی از روزها سفّانه با خبر شد که به زودی کاروانی از مدینه به سوی شام حرکت می کند که از آشنایان او نیز در آن حضور دارند. موضوع را با پیامبر در میان گذاشت تا با رفتنش از مدینه موافقت کند. پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم خواسته اش را پذیرفت و مبلغی به عنوان هزینه سفر و مرکبی راهوار و مقداری پوشاک به وی بخشید. در شام ماجرای اسارت و آزادی خود را برای برادرش بازگو کرد... عدی گفت: من به اشتباه خود معترفم اما فرصت کافی برای اینکه تو را به همراه بیاورم، نبود. اکنون از «محمد» برایم سخن بگو؛ زیرا من تو را بانویی خردمند می دانم. سفّانه رفتار نیک مسلمانان را تشریح کرد و آنگاه گفت: در محمد صلی الله علیه و آله وسلم فضائل ارزنده ای وجود دارد و به صلاح تو است که فوراً نزد او رفته و پیمان دوستی منعقد سازی. چه آنکه اگر او «پیامبر» باشد، فضیلت پیشگامی در گرویدن به او را کسب خواهی کرد و اگر چنین نباشد۲، در سایه قدرت روز افزون و حکومت عادلانه اش با عزّت و احترام زندگی خواهی کرد.۳ سخنان این بانوی هوشمند در دل برادر تأثیر گذاشت و عدی با پشت سر گذاشتن مسافتی طولانی وارد مدینه شد تا از نزدیک واقعیت را تجربه کند. زیارت نور او خود می گوید: در مسجد رو به روی پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم نشستم و به معرّفی خود پرداختم. رسول خدا که مرا شناخت، از جای خود برخاست و دست مرا گرفته، به خانه اش برد. در اثنای راه، پیرزنی مستمند مدتی طولانی با او به سخن گفتن پرداخت و نیازهای خود را مطرح ساخت و محمد صلی الله علیه و آله وسلم در نهایت صبر و تواضع، همه سخنان پیرزن را گوش داد و مشکل او را حل و سپس راه افتاد. آن چنان شیفته مکارم اخلاقش قرار گرفته بودم که با خود گفتم: امکان ندارد محمد، فرمانروای عادّی باشد؛ چه آنکه غرور امیران به آنها اجازه نمی دهد «فروتن» باشند. او احتمالاً فرستاده خداست که با حوصله تمام سخنان پیرزنی را گوش می دهد! هنگامی که به سرای او وارد شدم، زندگی ساده و زاهدانه اش به تعجّبم افزود. ایشان تنها تشک فراهم آمده از لیف خرمایی که در اختیار داشت، برای من نهاده و خود بر حصیر یا زمین نشست. این ماجرا به من فهماند که محمد صلی الله علیه و آله وسلم پادشاه نیست، خصوصاً که ایشان از زندگی داخلی من نیز خبر داد. از جمله به من فرمود: آیا آیین تو «رکوسی» (آئینی که حدّ وسط مسیحیت و صائبی است) نبود؟ گفتم: چرا؟ فرمود:آیا دینت به تو اجازه می داد که به شیوه جاهلیت، یک چهارم در آمد قوم را به عنوان «حقّ زعیم قوم» در انحصار خود بگیری؟! گفتم: نه. در این هنگام، فرمود: ای عدی! اسلام بیاور تا رستگار گردی. در اندیشه خود غوطه ور بودم که این سخن او، مرا به خود آورد: «ای عدی! تنگدستی و ضعف مالی امروز مسلمانان، مانع از گرویدن تو به اسلام نگردد؛ چه آنکه روزی فرا خواهد رسید که ثروت جهان به سوی آنها سرازیر خواهد شد و آن چنان وضع زندگی شان سامان پذیرد که کسی رغبت به جمع آوری آنها نخواهد داشت. و اگر کمی مؤمنان و فراوانی دشمنان، مانع از ایمان آوردن تو است، قسم به خداوند! روزی فرامی رسد که بر اثر پیروزی های درخشان مسلمانان، جهانی شدن اسلام و فزونی گرفتن پیروانش، بانوان تنها از «قادسیه»۴ به زیارت کعبه می آیند و هیچ کسی متعرّض آنها نخواهد شد. و اگر از این رو دلسردی که می بینی قدرت های جهانی و حکومت در دست دیگران است، به تو مژده دهم که به زودی رزمندگان اسلام کاخ ها را یکی پس از دیگری به تصرّف خود درآورده و کاخ سفید «بابل»۵ را به روی خود بگشایند.» سخنان دلپذیر و شیوه رفتاری حضرت، تحوّلی در عدی ایجاد کرد و او همراه قومش به «اسلام» گرویده۶ و تا پایان عمر نیز وفادار ماندند. عدی می افزاید: من اسلام آوردم و زنده بودم و به چشم خود دیدم که در پناه اسلام، امنیتی ایجاد شد که بانوان بی کس از دور و نزدیک کشورها به زیارت خانه خدا می آمدند و احدی متعرّض آنها نمی شد. کشور بابل نیز به همّت مسلمانان، فتح و کاخ کسرا به تصرّف مسلمانان در آمد. امیدوارم که سومی را نیز به زودی ببینم؛ یعنی ثروت جهان به سوی مدینه سرازیر گردد و کسی رغبت به اندوختن آن پیدا نکند.۷ مدافع اسلام عدی در زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم رئیس قبیله های بنی اسد و طی بود و از طرف حضرت به جمع آوری صدقات قبیله اش۸ می پرداخت؛ وی دیگر مالیات های سنگین گذشته را از قوم خود نمی گرفت و به گرفتن زکات و صدقات اسلامی اکتفا می کرد و آنها را به منظور گرداندن چرخهای حکومت اسلامی و رفع نیاز اساسی امت، نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم می فرستاد و تا زمان خلیفه دوم این سمت را داشت. پس از ارتحال پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم که جمعی راه ارتداد پیش گرفتند، او و قبیله اش به اسلام وفادار ماندند.۹ چنان که شاعری از قبیله طی گفت: وفینا وفاء لم یرالناس مثله و سربلنا مجداً عدی بن حاتم عدی در خلافت ابوبکر در سپاهی که به سوی عراق حرکت می کرد، از امرای لشکر خالد بن ولید۱۰ بود و در سپاهی که به ریاست خالد بن ولید و ابوعبیده برای فتح دمشق فرستاده شده بود، به نفع اسلام مبارزه کرد.۱۱ و در برخی از جنگها نیز شرکت داشت. در عصر خلافت عمر نزد وی آمد؛ نخست خلیفه با او به سردی برخورد کرد. عدی پرسید: آیا مرا نمی شناسی؟ پس از آن بود که او فراوان از عدی تعریف می کرد. در زمان خلیفه سوم، چونان برخی صحابه پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم مورد بی مهری عثمان قرار گرفته و سرانجام تبعید شد.* مطیع رهبر الف) در دوران حکومت امیرمؤمنان علی بن ابی طالب علیه السلام خلوص نیّت و عظمت شخصیت او بیشتر هویدا شد؛ زیرا از استقرار حکومت عدل علوی چندان نگذشته بود که دنیاخواهی طلحه و زبیر، بحران آفرید؛ آن دو جنگ «جمل» را به راه انداختند. حضرت برای سرکوبی پیمان شکنان، سپاهی فراهم ساخت و آماده حرکت به سوی عراق گردید. در این هنگام، عدی با محاسن سفید و چهره مصمّم به پا خاست و گفت: «ای امیرمؤمنان! اگر اجازه دهی، من زودتر از شما حرکت کنم و قبیله ام را از تصمیم شما با خبر سازم؛ شاید بتوانم به تعداد سپاهیانی که از مدینه فراهم ساخته ای، از قبیله طیّ سرباز تهیّه کنم.» علی علیه السلام به او اجازه داد و عدی نیز با سپاهی انبوه از قبیله طیّ به پیکار منافقان و آشوبگران شتافت... در همین جنگ بود که چشم عدی شکافته شد.۱۲ ب) در «صفّین» نیز شهامت ها از خود نشان داد۱۳ و آنگاه که به پیشنهاد عمروبن عاص قرآن ها را بر نیزه ها کردند و با مشاهده این صحنه، بسیاری از ساده لوحان فریب خوردند و بین سپاه علی علیه السلام اختلاف رخ داد، عدی با سخنان منطقی اش دلها را مسخّر کرد. او در باره شخصیت ملکوتی امیرمؤمنان علیه السلام چنین لب به سخن گشود: «ای مردم! اگر غیر از علی، فردی ما را به کشتن نمازگزاران دعوت می کرد، دعوتش را اجابت نمی کردیم؛ ولی علی دستوری صادر نمی کند مگر آنکه حجّت و برهانی دارد که برای خود و دیگران حجّت است. او از یاری عثمان دست کشید؛ زیرا کارهای او شبهه ناک بود. با اهل بصره و جمل مبارزه کرد؛ چون آنها بیعت او را نقض کردند. با شامیان در جنگ است؛ زیرا راه ستم و ظلم را پیش گرفته اند. در کارهای خودتان نظر و تأمّل کنید؛ اگر برای او بر شما فضلی است، که شما را مانند آن نیست، پس از او پیروی کنید و در غیر این صورت، با او مبارزه نمایید. حال اگر ملاک های افضلیت را در نظر داشته باشید، حتماً خواهید گفت که او از هر جهت بر دیگران مقدّم است؛ چه آنکه برتری و افضلیت را «آشنایی با قرآن و سنّت رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم » بدانید، او آگاه ترین مردمان است. و اگر «پیشگامی در اسلام» بدانید، او برادر رسول خدا و رأس اسلام است. و اگر «زهد و عبادت» را مطرح کنید، او اَزهد و اَعبد مسلمانان است. و اگر «عقل و خرد» را ملاک تقدّم به حساب آورید، عقل او از همگان بیشتر است و اگر «شرافت و حسب» را مدّ نظر قرار دهید، او از اصیل ترین و شریف ترین خاندان ها است. اگر «پذیرش عمومی» را مطرح کنید، مهاجران و انصار، وی را بر زمامداری پسندیده اند و پس از عثمان با او بیعت کرده و در مقابل اصحاب جمل و شامیان یاری اش کرده اند. اکنون بگویید آن فضیلتی که شما را به هدایت نزدیک ساخته و آن نقصی که علی را به ضلالت کشانده، کدام است؟ به خدا سوگند! اگر همه شما در مقابل او قرارگیرید، خداوند مردمی را بر خواهد انگیخت که با حمایت و پشتیبانی شان با کفر و گمراهی نبرد کند. چون در کتب سابقین و جزو مقدّرات خداوندی است که بایستی با اینان بجنگد تا شاید از راه انحرافی خود برگردند...» سخنان پاکدلانه عدی، اثر خود را بخشید و چنان روح رزمندگان را تکان داد و چنان احساسات و عواطف ایشان را به جنبش آورد که فریب خوردگان، دیگر بار به اطاعت علی علیه السلام درآمدند و مراتب اخلاص و فداکاری خود را اعلام داشتند.۱۴ ج) عدی در نبرد با «مارقین» نیز در رکاب مولای خود علی علیه السلام بود و مردانه با دشمنان جنگید. د) پس از شهادت علی علیه السلام عبداللّه بن زبیر در حضور معاویه، این جانباز و شیعه مولا را این گونه سرزنش کرد: یا اباطریف! در چه روزی چشم تو ضایع شد؟! عدی گفت: روزی که پدرت از جنگ گریخته بود و به بدترین شکلی او را کشتند.۱۵ همان روزی که مالک اشتر به پهلوی تو نیزه ای زد و فرار را بر قرار ترجیح دادی. در زمره راویان عدی از اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم است.۱۶ و نزد دانشمندان علم رجال «ثقه» محسوب می شود و بنا به فرموده علامه امینی در وثاقت او اختلاف ندارند.۱۷ وی از خواصّ شیعیان امیرمؤمنان علیه السلام بوده و علمای اهل سنّت در «صحاح ستّه» احادیث او را ذکر کرده اند. همچنین ابن جوزی در تلقیح فهوم اهل الاثر، ص ۳۶۵ و ابن حزم ظاهری اندلسی در اسماءالصحابه الرواه، ص ۷۱، آمار احادیثش را مشخّص کرده اند. عدی یکی از راویان حدیث «غدیر» است.۱۸ و آنگاه که علی علیه السلام در «رَحْبه» حضّار را سوگند داد و از آنها خواست تا کسانی که حدیث غدیر را از پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم شنیده اند، برخیزند و شهادت دهند؛ عدی برخاست و به نفع حضرت شهادت داد.۱۹ گشاده دستی عدی وی همچون پدرش (حاتم طائی) اهل سخاوت و بخشندگی بود. باران مهر و عنایتش بر بیچارگان و مستمندان می بارید و آنچه داشت، به آنها انفاق می کرد و دلهای شان را به احسان خود آکنده می ساخت؛ به گونه ای که در حقّش سرودند: بابه اقتدی عدی بالکرم و من یشابه ابه فما ظلم «عدی در کرم و سخاوت، از پدر خود پیروی نموده است. و آن کسی که از پدرش پیروی کند، کار خلافی مرتکب نشده است.» داستان های وی نیز شنیدنی است؛ از جمله اینکه: یک روز اشعث بن قیس فردی را نزد عدی فرستاد تا دیگ حاتم را به امانت بگیرد. عدی آن را پر از مال کرد و به او داد. اشعث پیغام داد که: من آن را خالی می خواستم! عدی گفت: ما ظرف خالی را به کسی عاریه نمی دهیم.۲۰ او همواره مقداری نان به لانه مورچگان می ریخت و می گفت: اینها همسایگان ما هستند و بر ما حقّی دارند.۲۱ شخصی نزد او آمد و از او صد درهم طلب کرد، عدی گفت: من پسر حاتم طائی هستم، از من فقط صد درهم درخواست می کنی؟! واللّه به تو این مبلغ ناچیز را نخواهم داد، بیشتر بخواه! روزی دیگر عرب سالمندی را دید که فریاد می زد: ای مردم! به فرد پرعائله ای که در راه مانده و آشفتگی ظاهرش شاهد صدق گفتار اوست و خداوند نیز ناله اش را می شنود، کمک کنید که عدّه ای جامه اش را در آورده و بر قتلش مصمّم اند! عدی او را صدا کرد و از گرفتاری اش پرسید؛ عرب گفت: از قبیله بنی سعد هستم که از من دیه ای می خواهند. پرسید: مقدار دیه چقدر است؟ گفت: یکصد شتر. عدی گفت: این شترانی که در صحرا مشغول چرا هستند، از آنِ من است، برو و صد شتر را بگیر.۲۲ روزی ابوداره شاعر۲۳ بر عدی وارد شد و گفت: در مدح تو قصیده ای سروده ام، اجازه بده آن را بخوانم. عدی گفت: دست نگهدار تا نخست مقدار پاداشی که در نظر دارم به تو بدهم، تا بیش از آن مرا نستایی؛ زیرا ناخشنودم اگر قیمت آنچه سروده ای، به تو نداده باشم. اکنون این هزار گوسفند و هزار درهم و سه غلام و سه کنیز و یک اسب را بگیر، سپس قصیده را بخوان. شاعر به خواندن اشعارش پرداخت که بدین معنی است: «شتر هوای نفسم با معد ـ رئیس قبیله های عرب ـ عشق می ورزد با آنکه باران بهاری جود و بخشش از خانه های بنی ثعل می بارد. پروردگار، شبهای عدی بن حاتم را دراز دامن و به دور از نگرانی قرار دهد، همچون شمشیر تیزِ آخته ای که سالم مانده باشد. پدرت سخاوتمندی بود که دیگران به گرد راهش نمی رسند و تو نیز بخشنده ای هستی که هرگز عذر نمی آوری. اگر از زشتی ها دوری می کنید، مانند شما باید دوری کنند و اگر خوبی انجام می دهید، افرادی چون شما باید انجام دهند.» چون این ابیات را خواند، عدی گفت: دست نگهدار که بخشش من بیش از این نمی ارزد.۲۴ در جامع الحکایات آورده که پسر حاتم آب از کوزه سفالین خوردی و بر فرش کهنه نشستی ولیکن پیوسته خوانِ کرمش نهاده بود و اسباب مهمانداری و درویش نوازی آماده. شعرا را هرسال هشتاد هزار دینار صله دادی و غربا و فقرا را به قدر احتیاج ایشان نوازش فرمودی. حاصل، که از احسان و انعام به جان خلائق آن کرده بود که همگنان زبان به مدح و ثنای او گشاده داشتندی و اقاصی و ادانی تخم محبّتش در زمین سینه کاشتندی. هر که به احسان، عَلَم افراشتست تخم محبّت همه جا کاشتست روزی یکی از گستاخان بر سبیل ملامت، گفت: ای عدی! تو مردی بزرگ زاده ای، چرا پا از جاده ناموس بیرون نهاده ای! عرب تو را برین که بساط و متاع خانه بر زیّ درویشان نهاده ای و به طریق ایشان به اکل و شُرب اشتغال می نمائی، عیب می کنند. چه شود که آب از انای مُرَصَّع خوری و فرش و بساط از حریر و اِستبرق ترتیب کنی؟! عدی فرمود که: من با خود حساب این تکلّفات کرده ام؛ هر سال پنجاه هزار دینار زرِ سرخ خرج می شود و من آن دوست تر دارم که این مبلغ را به درویشان و محتاجان رسانم تا در ایّام حیات بر من ثنا کنند و بعد از وفات مرا دعا کنند که از همین ثنائی مطلوبست و همین دعا مقصود. دو چیز حاصل عمرست، خیر و نام نکو چو زین دو درگذری، «کُلُّ مَنْ عَلَیها فان» حمایت از انقلابیون «عبداللّه بن خلیفه طائی» از مخالفان سیاست بنی امیه و از یاران حجر بن عدی است که به دوستی اهل بیت علیهم السلام شهرت داشته است. او به دستور زیاد بن ابیه دستگیر شد؛ خواهرش نزد خویشان خود رفت و آنها را به نجات برادرش برانگیخت. قبیله طیّ به هیجان آمدند و عبداللّه را از چنگ مأموران رژیم نجات دادند. زیاد از پیشوای قبیله طیّ (عدی بن حاتم) خواست تا عبداللّه را به وی تسلیم نماید. عدی گفت: «به خدا سوگند! هرگز او را نمی آورم. می خواهی پسر عمویم را تحویل دهم تا او را به قتل برسانی! به خدا قسم! اگر او زیر پاهایم قرار داشته باشد، هرگز پاهایم را بر نمی دارم.» زیاد خشمگین شده و دستور داد عدی را به زندان افکندند؛ ولی افراد یمانی و ربعی مقیم کوفه، نزد زیاد آمده و امتیازات و فضائل عدی را بر شمردند و او را از شأن و شرف این بزرگ زاده آگاه ساختند. زیاد چاره ای جز آزادی عدی بن حاتم ندید؛ اما شرط آزادی اش را خروج پسر عمویش از کوفه و اقامت در «جبلین» تعیین کرد. شفاعت عدی بین اقشار مختلف و زمامداران، محترم بود و در قیام مختار ثقفی نیز شفاعت هایش مورد پذیرش وی قرار می گرفت. شیفته عبادت فرزند حاتم طائی هماره به «عبادت» عشق می ورزید؛ آنچنان که می گفت: ما جاء وقت صلاه قطُّ الاّ و قد اخذت لها أهبتها، و ما جاءت الاّ و أنا الیها بالأشواق.۲۵ ما أقمت الصلاه منذ اسلمتُ الاّ و انا علی وضوء.۲۶ فدایی مولا پس از شهادت امام حسن مجتبی علیه السلام نیز عدی به مجلس معاویه وارد شد، معاویه به او گفت: پسرانت چه شدند؟ عدی گفت: سه نفر از آنها در رکاب علی علیه السلام در صفّین کشته شدند. معاویه گفت: علی با تو منصفانه رفتار نکرد؛ زیرا فرزندان خود را نگاهداشت و فرزندان تو را به دم تیغ فرستاد و جنگجویان نیز آنها را از مرکب حیات پیاده کردند! عدی گفت: «به خدا قسم این گفته، صحّت ندارد! زیرا من با آن حضرت به انصاف رفتار نکردم؛ او کشته شد و من هنوز زنده ام!»۲۷ دور از حریم کوی تو، شرمنده مانده ام شرمنده مانده ام که چرا زنده مانده ام معاویه او را چنین تهدید کرد: هنوز قصاصِ خون عثمان تمام نشده است و به اتمام نمی رساند آن را، مگر خونِ شریفی از اشراف یمن. عدی بدون پروا گفت: «به خدا سوگند! قلب های ما که مالامال از بغض و کینه تو است، هم اکنون در سینه هایمان جا دارد، و همان شمشیرهایی که با تو پیکار کردیم، برشانه های ما است. و قطع حلقوم و رسیدن جان به سینه، بر ما آسان تر است از شنیدن گفتار و ناروایی که در باره مولایمان امیرمؤمنان علیه السلام گفته شود. پس ای معاویه! شمشیر را به شمشیرزنان بسپار.» معاویه گفت: از علی و شیوه حکومتش همچنان که از نزدیک دیده ای، برایم سخن بگو. عدی گفت: «بهتر است مرا معاف بداری!» معاویه نپذیرفت. عدی زبان به ستایش امیرمؤمنان علیه السلام گشود و گفت: «به خدا سوگند که علی علیه السلام مردی بسیار دوراندیش و پرتوان بود؛ سخنانش برپایه عدل و داوری اش همانند حقیقت بود. چشمه های حکمت و دانش در اطراف وجودش می جوشید و دریای علم در وجودش موج می زد. از جهان مادّه و زرق و برقِ فریبای آن تنفّر داشت، در عوض با تاریکی شب (مناجات شبانه) مأنوس بود. به خدا قسم! اشک هایی فراوان از دیده فرومی ریخت. او بسیار می اندیشید و در تنهایی، نفس خود را بازخواست می کرد و بر گذشته ها حسرت می خورد. لباس کوتاه و خشن و زندگانی سخت داشت. در میان مردم با رعیت، به حسب ظاهر، فرقی نداشت. به تمام پرسش های ما پاسخ می داد و نیازمان را برمی آورد. با اینکه ما را فوق العاده به خود نزدیک می ساخت، اما هیبت و شکوه آسمانی اش همچنان باقی بود؛ ما پروای سخن گفتن نداشتیم و از بزرگی و جلالش جرأت نگاه کردن به چهره اش در ما نبود. هرگاه تبسّم می کرد، گویی از رشته مروارید پرده برداشته است. مؤمنان را بزرگ می داشت و یار مستضعفان بود. در حکومتش قدرتمند از ستم او نمی ترسید و ناتوانان از عدالتش مأیوس نبودند. به خدا سوگند! شامگاهان که سیاهی شب سایه می گسترد، علی علیه السلام را در محراب عبادت می دیدم که چونان مارگزیده، به خود می پیچید و از دیدگانش اشک چون دانه های مروارید بر گونه هایش می غلتید و بسان انسان داغدیده ضجّه می زد. گفتارش هم اکنون در گوشهایم طنین افکن است که می گفت: «ای دنیا! از چه رو متوجّه من شده ای؟ از من فاصله بگیر و دیگری را بفریب، که من تو را سه طلاقه کرده ام که در آن رجوعی نیست؛ زیرا زندگی با تو، بی ارزش و توأم با خطر بزرگ است.» و می فرمود: «آه از کمی توشه و دوری راه آخرت و تنهایی!» سخنان جذّاب عدی آن چنان معاویه را تحت تأثیر قرار داد که حاکم ستمگر شام به گریه افتاد و با آستین لباسش اشک ها را پاک نمود و گفت: «خدا، ابوالحسن را غریق رحمت خود قرار دهد که واقعاً چنین بود. آنگاه پرسید: فراق علی را چگونه تحمّل می کنی؟! عدی گفت: «در فراق او به زنی می مانم که فرزندش را در دامنش کشته باشند که هرگز اشک چشمش خشک نمی شود و یاد فرزند را فراموش نمی کند.» معاویه سؤال کرد: چه وقت به یاد علی می افتی؟ گفت: «روزگار به من فرصت نمی دهد تا او را فراموش کنم.»۲۸ در پیکار «صفّین» هنگامی که بر معاویه دشوار شد، یاران نزدیک خود را خواند و بر ضدّ برخی از یاران علی علیه السلام توطئه ای را مطرح ساخت. به ایشان گفت: گروهی از اطرافیان علی، مرا اندوهگین و دل نگران کرده اند؛ از جمله عدی بن حاتم و قیس بن سعد و... شامیان باید توانمندی خود را به مردم نشان دهند. آنگاه هرکس را عهده دار قتل فردی کرد و عبدالرحمن بن خالد را برای مقابله با عدی برگزید و بنا شد گروهی از سواران نیز او را پشتیبانی کنند. معاویه به این نقشه دل بسته و بیش از همه به عبدالرحمن امیدوار بود. عبدالرحمن پس از خواندن رجز و معرّفی خود، به سوی عدی حمله ور شد. عدی نیز رجز او را چنین پاسخ داد: أرجو الهی و أخاف ذنبی و لیس شی ء مثل عفو ربّی یا ابن الولید بغضکم فی قلبی کالهضب بل فوق قنان الهضب «من به خدایم امیدوارم و از گناهم هراسناک، و هیچ چیزی چون بخشش و عنایت پروردگارم نباشد. ای پسر ولید! کینه شما در دل من انباشته شده و بسان کوهی، بلکه برتر از قلّه کوهساران بلند، برآمده است.» در هنگام کارزار چیزی نمانده بود تا نیزه عدی به زندگی ننگین عبدالرحمن خاتمه دهد اما او شتابان فرار کرده و در میان لشکرش مخفی شد و سرشکسته نزد معاویه برگشت.۲۹ عدی در باره صفّین و ستایش از علی علیه السلام چنین سروده است: «در هنگامه پیکار و برخورد دو سپاه، چون در میانه میدان (او را) بینم، گویم: این، علی است که به راستی «رستگاری و هدایت» با او است. بارالها! وی را حفظ کن و تباهش مدار. زیرا ای پروردگار من! او از تو می ترسد. پس او را سرافراز کن و هرکس را که بر او سبب خواهد، نگونساردار.»۳۰ گواهان فضل درباره مقام و شخصیت معنوی عدی بن حاتم طائی به چند گفتار و نوشتار، بسنده می شود: فضل بن شاذان: عدی از جمله پیشگامانی است که به امیرمؤمنان علیه السلام رجوع کردند.۳۱ روزی عدی نزد عمر بن خطّاب آمد؛ متوجه شد که عمر با تکبّر به او نگاه می کند و نا چیزش می شمارد۳۲ از این رو پرسید: آیا مرا می شناسی؟ عمر گفت: بلی و خدا تو را بهتر می شناسد؛ خدای تو را به شناختی نیکو گرامی داشت. به خدا تو را بهتر می شناسم؛ تو به هنگامی که دیگران کافر بودند، مسلمان شدی؛ حق را در موقعی که دیگران انکارش می کردند، شناختی و به پیمان الهی در وقت فریب دیگران، وفا کردی و در آن هنگام که مردم به اسلام پشت می کردند، به دین روی آوردی. و صدقه ای که چهره رسول خدا و اصحابش را سفید کرد، صدقه طی بود که تو آن را آوردی. آنگاه عمر از عدی عذرخواهی کرد.۳۳ نویسنده ریحانه الادب در ذیل نام «ابوطریف» که کنیه اوست، می نگارد: «عدی بن حاتم طائی از اصحاب حضرت رسالت صلی الله علیه و آله وسلم و مانند پدرش حاتم، به جود و سخا و کرم مشهور و نزد یگانه و بیگانه و محترم و حاضرالجواب و درکلمات علمای رجال، با وثاقت و وجاهت موصوف (بود).» شیخ ذبیح اللّه محلاّتی می نویسد: «عدی بن حاتم طائی عظیم القدر علی جانب عظیم من الوثاقه و الوجاهه. مردی بود نصرانی و بعد از اسلام مرتد نشد و از خواصّ شیعیان امیرالمؤمنین علیه السلام بود. اسلام او در سنه نهم از هجرت بود؛ مردی جواد، شریف، شجاع و حاضرالجواب. رسول خدا او را بسیار دوست می داشت و هرگاه بر حضرت وارد می شد، او را کاملاً اکرام می فرمود و در عبادت به جایی رسید که می گفت: «بر من داخل نمی شود وقت نماز مگر آنکه من مشتاق آن می باشم.»... امیرالمؤمنین علیه السلام کاملاً از عدی تشکّر می کرد و بعد از امیرالمؤمنین علیه السلام مردم را تحریض می نمود که با امام حسن مجتبی علیه السلام بیعت بنمایند و او را نصرت کنند...»۳۴ صاحب استیعاب می گوید: «او از اکابر و مهاجر است و در روز مسلمان شدنش پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم خوشحالی تمام فرمودند و ردای مبارک خود را جهت او بگسترانید و بر زبان مُعجز بیان گذرانید که: «اذا أتاکم کریماً فأکرموه» و در جنگ جمل، صفّین و نهروان، ملازم رکاب ولایت انتساب حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام بود و در جمل یک چشم او نابینا شد.» علاّمه حلّی قدس سره در خلاصه الاقوال می نویسد: «عدی بن حاتم طائی از جمله صحابه ای است که بر حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام رجوع نمودند و مستبصر شدند.»۳۵ کمال الدین حسین کاشفی سبزواری، بزرگ ترین نویسنده سده نهم، می نویسد: «... عدی مسلمان شده، رایت صدق و عَلَم اخلاص برافراخت و در دین از روی یقین مرد کامل و جوانمرد فاضل گشت و احادیث «صید کَلْبِ مُعَلّم»از او مروی است و در عِداد کبار اصحاب مذکور و مشهور است.» بانگ رحیل عدی را جزو «کهنسالان»۳۶ شمرده اند؛ زیرا او صد و بیست سال عمر کرد و در زمان مختار (۲۶۵ ق.) در کوفه و به قولی در قرقیسیا۳۷ درگذشت. کلید واژگان (برچسب ها): فدایی مولامطیع رهبرعدی بن حاتم طائی پاورقی ها: ۱٫ سعدی این داستان را چنین به نظم درآورده است: شنیدم که طی در زمان رسول نکردند منشور ایمان قبول فرستاد لشکر بشیر نذیر گرفتند از ایشان گروهی اسیر بفرمود کُشتن به شمشیر کین که ناپاک بودند و ناپاکدین زنی گفت: من دختر حاتمم بخواهید از این نامور حاکمم کرم کن به جان من ای محترم که مولای من بود از اهل کرم به فرمان پیغمبر نیک رأی گشادند زنجیری از دست و پای در آن قوم باقی نهادند تیغ که رانند سیلاب خون بی دریغ بزاری به شمشیر زن گفت زن مرا نیز با جمله گردن بزن مروّت نبینم رهائی ز بند به تنها و یار اندر کمند همی گفت و گریان بر احوال طی به سمع رسول آمد آواز وی ببخشودش آن قوم و دیگر عطا که هرگز نکرد اصل گوهر خطا (ر.ک: بوستان، ص۸۹). ۲٫ شاید پاسخ سفّانه، بدین علت بوده که اگر وی در نبوّت رسول خدا(ص) اصرار می ورزید، احتمال داشت که عدی در برابرش جبهه بگیرد یا سخنانش را بر تعصّب حمل نماید. ۳٫ اصابه، ج ۴، ص ۳۲۲؛ اسدالغابه، ج ۵، ص ۴۷۰؛ طبقات، ج ۲، ص ۱۶۴ و امتاع الاسماع، ج ۱، ص ۴۴۴٫ ۴٫ شهری است در نزدیکی کوفه. ۵٫ منطقه ای شامل چندین شهر در حوالی «حلّه» در کشور عراق. ۶٫ تاریخ بغداد، ج ۱، ص ۱۸۹؛ سیره ابن هشام، ج ۴، ص ۲۲۵ ـ ۲۲۷؛ البدایه و النهایه، ج ۵، ص ۶۳؛ طبقات، ج ۱، ص ۳۲۲؛ سیره حلبیه، ج ۳، ص ۲۲۵ و محجه البیضاء، ج ۳، ص ۳۷۲٫ ۷٫ سیره ابن هشام، ج ۲، ص ۵۷۸ ـ ۵۸۱؛ المغازی، ج ۲، ص ۹۸۸ و ۹۸۹؛ نهایه الارب فی فنون الادب، ج ۲، ص ۷۰ و ۷۱؛ الدرجات الرفیعه، ص ۳۵۲ ـ ۳۵۴؛ الغدیر، ج ۱، ص ۴۴ و اعیان الشیعه، ج ۸، ص ۴۳٫ ۸٫ سیره ابن هشام، ج ۲، ص ۳۴۲٫ ۹٫ تهذیب الکمال، ابی الحجاح مزی (مخطوط)، ج ۵، ص ۴۶۲٫ ۱۰٫ تاریخ طبری، ج ۳، ص ۲۴۸٫ ۱۱٫ سیر أعلام النبلاء، ج ۳، ص ۱۱۰٫ * بلاذری این ماجرا را به تفصیل نقل کرده است. ر.ک: الانساب، ج ۵، ص ۳۹ ـ ۴۳٫ ۱۲٫ الجمل، ص ۳۶۷ و تاج العروس، ج ۱، ص ۳۴۹ و ۳۵۰٫ ۱۳٫ استیعاب، ج ۲، ص ۱۴۰؛ اسدالغابه، ج ۳، ص ۳۹۱؛ کشکول شیخ، ط ۱، ص ۵۹۰ و اصحاب رسول الثقلین فی حرب الصفین، ص ۵۱ و ۵۲٫ ۱۴٫ قاموس الرجال، ج ۶، ص ۳۹۳٫ ۱۵٫ مجمع الامثال، میدانی، ج ۲، ص ۲۲۵٫ ۱۶٫ معجم رجال الحدیث، ج ۱۱، ص ۱۳۴ و موسوعه رجال الکتب التسعه، ج ۳، ص ۲۵٫ ۱۷٫ ر.ک: الغدیر، ج ۱، ص ۴۴ و مسند احمد بن حنبل، ج ۱، ص ۴۵٫ ۱۸٫ ر.ک: همان، ص ۵۴ و تاریخ آل محمد، ص ۶۷٫ ۱۹٫ ر.ک: ینابیع الموده، ص ۳۸؛ وسیله المآل فی مناقب الآل، شیخ حمد مکی شافعی؛جواهرالعقدین، سیدنورالدین سمهودی؛ حدیث الولایه، حافظ ابن عقده و الغدیر، ج ۱٫ ۲۰٫ المستطرف، ج ۱، ص ۳۶۶؛ اسدالغابه، ج ۳، ص ۳۹۳ و المحبّر، ابن حبیب، ص ۱۵۶٫ ۲۱٫ اسدالغابه، ج ۳، ص ۳۹۳٫ ۲۲٫ عقدالفرید، ج ۳، ص ۴۳۴ و الریاض، ص ۲۲۲٫ ۲۳٫ سالم بن داره، سالم بن مسافع است. ۲۴٫ عقدالفرید، ج ۱، ص ۳۰۹؛ الکرماء او اللؤلؤالمراتب، ص ۸۷ و الشعر والشعراء، ابن قتیبه، ص ۳۱۶٫ ۲۵٫ رساله حاتمیه، ص ۵۳٫ ۲۶٫ حیاه الصحابه، ج ۳، ص ۵۴۵٫ ۲۷٫ الدرجات الرفیعه، ص ۳۶۰ و العقد الفرید، ج ۴، ص ۹۸٫ ۲۸٫ سفینه البحار، ج ۱، ص ۱۶۹ و ۱۷۰ و چاپ جدید، ج ۶، ص ۱۸۴؛ الکنی والالقاب، ج ۲، ص ۱۰۵ به نقل از المحاسن والمساوی، ج ۱، ص ۳۲٫ ۲۹٫ پیکار صفّین، ص ۵۸۷ و اعیان الشیعه، ج ۸، ص ۱۴۳٫ ۳۰٫ پیکار صفّین، ص ۵۲۰٫ ۳۱٫ ناسخ التواریخ، حضرت علی(ع)، جزء سوم از جلد سوم، ص ۱۳۲٫ ۳۲٫ رجال کشی، ص ۴۰؛ معجم الثقات، ص ۳۱۶ و جامع الرواه، ج ۱، ص ۵۳۷٫ ۳۳٫ سیره ابن هشام، ج ۴، ص ۲۴۷؛ اسدالغابه، ج ۳، ص ۳۹۳؛ ربیع الابرار، ج ۲، ص ۳۴۲ و الغدیر، ج ۹، ص ۴۴٫ ۳۴٫ ریاحین الشریعه، ج ۴، ص ۱۴۳٫ ۳۵٫ مجالس المؤمنین، ج ۱، ص ۲۴۵ و ۲۴۶٫ ۳۶٫ این قول هشام بن کلبی است؛ اقوال دیگر ۶۶ و ۶۸ ه .ق. می باشد. ر.ک: تاریخ الاسلام، ذهبی، ج ۳، ص ۴۱٫ ۳۷٫ شهری بود در ساحل فرات. منبع: فرهنگ کوثر > زمستان ۱۳۸۱، شماره ۵۶