عصمت پیامبران

 نویسنده: محمد جهانشاهی 

8 اصل در مسئله عصمت پیامبران

اصل اول

عصمت‏ به معنى مصونیت‏بوده و در باب نبوت داراى مراتب زیر است:

الف - عصمت در مقام دریافت، حفظ و ابلاغ وحى;

ب - عصمت از معصیت و گناه;

ج - عصمت از خطا و اشتباه در امور فردى و اجتماعى.

عصمت پیامبران در مرحله نخست، مورد اتفاق همگان است، زیرا احتمال هر نوع لغزش و خطا در این مرحله، اطمینان و وثوق مردم را خدشه‏دار مى‏سازد و دیگر پیامهاى پیامبر مورد اعتماد و اطمینان نخواهد بود، در نتیجه هدف نبوت نقض مى‏شود.

 

گذشته از این، قرآن کریم یادآور مى‏شود که خداوند پیامبر را تحت مراقبت کامل قرار داده است تا وحى الهى به صورت صحیح به بشر ابلاغ شود، چنانکه مى‏فرماید:‹‹عالم الغیب فلا یظهر على غیبه احدا× الا من ارتضى من رسول فانه یسلک من بین یدیه و من خلفه رصدا× لیعلم ان قد ابلغوا رسالات ربهم واحاط بما لدیهم و احصى کل شی‏ء عددا›› (جن/26-28): او آگاه از غیب است، و حقایق غیبى را بر کسى آشکار نمى‏سازد، مگر آن کس که مانند پیامبر مورد رضایت او است، پس براى مراقبت از وى، پیش رو و پشت‏سر او، نگهبانى مى‏گمارد تا بداند ( محقق شود) که آنان پیامهاى پروردگارشان را رسانده‏اند، و خدا به آنچه نزد آنها است احاطه دارد، و همه چیز را شمارش کرده است.

در آیه یاد شده، دو نوع نگهبان براى صیانت از وحى وارد شده است:

الف - فرشتگانى که پیامبر را از هر سو احاطه مى‏کنند;

ب - خداوند بزرگ که بر پیامبر و فرشتگان احاطه دارد.

علت این مراقبت کامل نیز تحقق یافتن غرض نبوت یعنى رسیدن وحى خداوند به بشر است.

اصل دوم

پیامبران الهى، در عمل به احکام شریعت، از هرگونه گناه و لغزش مصونیت دارند، و اصولا هدف از بعثت پیامبران در صورتى تحقق مى‏پذیرد که آنان از چنین مصونیتى برخوردار باشند. زیرا اگر آنان به احکام الهى که خود ابلاغ مى‏کنند دقیقا پایبند نباشند، اعتماد به صدق گفتار آنها از میان مى‏رود و در نتیجه هدف نبوت تحقق نمى‏یابد.

محقق طوسى در عبارت کوتاه خود به این برهان چنین اشاره کرده است:«و یجب فی النبی العصمة لیحصل الوثوق فیحصل الغرض‏» (1) : عصمت‏براى پیامبران لازم است تا وثوق به گفتار آنها حاصل شود، وغرض از نبوت تحقق یابد.

عصمت پیامبران از گناه، در آیات گوناگون مورد تاکید قرآن کریم قرار گرفته است، که به برخى از آنها اشاره مى‏کنیم:

الف - قرآن پیامبران را هدایت‏شدگان و برگزیدگان از جانب خداوند مى‏داند: ‹‹واجتبیناهم وهدیناهم الى صراط مستقیم›› (انعام/87).

ب - یادآور مى‏شود آن کس را که خدا هدایت مى‏کند، هیچ کس قادر به گمراه ساختن وى نیست: ‹‹ومن یهد الله فما له من مضل›› (زمر/37).

ج - معصیت را ضلالت مى‏داند: ‹‹و لقداضل منکم جبلا کثیرا›› (یس/62).

از مجموع این آیات استفاده مى‏شود که پیامبران از هر نوع ضلالت و معصیت پیراسته‏اند.

افزون بر این، آن برهان عقلى که قبلا بر ضرورت عصمت پیامبران اقامه کردیم، بر لزوم عصمت آنان قبل از بعثت نیز دلالت مى‏کند. زیرا اگر انسانى پاسى از عمر خود را در گناه و گمراهى صرف کند و سپس پرچم هدایت را به دست‏بگیرد، چندان مورد اعتماد مردم قرار نمى‏گیرد، ولى کسى که از آغاز عمر از هرگونه آلودگى پیراسته بوده به خوبى قادر به جلب اعتماد مردم خواهد بود. علاوه غرض‏ورزان و منکران رسالت مى‏توانند به سادگى روى گذشته‏هاى تاریک وى انگشت نهاده و به ترور شخصیت و مخدوش ساختن پیام وى بپردازند. در چنین محیطى، تنها انسانى که در اثر یک عمر پاکى و درستى «محمد امین‏» لقب گرفته، مى‏تواند با شخصیت تابناک خویش، آفتاب‏وار حجاب تبلیغات سوء دشمن را کنار زند و با پایدارى واستقامت‏شگرف خویش، تدریجا محیط تاریک جاهلیت را روشن سازد.

گذشته از این، بدیهى است انسانى که از آغاز زندگى داراى مقام عصمت از گناه بوده است، از انسانى که فقط پس از بعثت داراى چنین مقامى شده است، برتر است و نقش هدایتى او نیز بیشتر خواهد بود، و مقتضاى حکمت الهى این است که فعل احسن و اکمل را برگزیند.

اصل سوم

پیامبران، علاوه بر عصمت از گناه، در موارد زیر نیز مصون از خطا بوده‏اند:

الف - داورى در منازعات: پیامبران از جانب خدا ماموریت داشته‏اند که بر طبق موازین قضا داورى کنند، یعنى از مدعى شاهد بطلبند، و اگر مدعى شاهدى نداشت، از منکر سوگند بخواهند، وهیچگاه با این میزان الهى مخالفت نکرده‏اند. ولى ممکن است‏شاهد عمدا یا سهوا بر خلاف واقع گواهى داده، ویا منکر به دروغ یا از روى اشتباه سوگند یاد کند و در نتیجه حکم پیامبر مطابق واقع نباشد، این نوع مخالفت ضررى به عصمت پیامبران نمى‏زند، زیرا او مامور است‏بر طبق میزان الهى قضاوت کند، و آنجا که داورى او بر خلاف واقع باشد، او از خطاى حکم خود آگاه است، گرچه به خاطر مصالح اجتماعى مامور به عمل بر وفق آن نمى‏باشد.

ب - تشخیص موضوعات احکام دینى مثلا فلان مایع شراب است‏یا نه.

ج - مسائل اجتماعى و تشخیص مصالح ومفاسد امور.

د - مسائل عادى زندگى.

دلیل عصمت در موارد سه مورد اخیر، این است که در ذهن غالب افراد، خطا در این‏گونه مسائل با خطا در احکام دینى ملازمه دارد. در نتیجه، ارتکاب خطا در این مسائل، اطمینان مردم را نسبت‏به شخص پیامبر خدشه‏دار ساخته و نهایتا مایه خدشه‏دار شدن غرض بعثت مى‏گردد. هرچند لزوم عصمت در دو صورت نخست، روشن‏تر از عصمت در صورت اخیر است.

اصل چهارم

یکى از مراتب عصمت آن است که در وجود پیامبران امورى نباشد که مایه دورى گزیدن مردم از آنان است. همگى مى‏دانیم برخى از بیماریهاى جسمى، یا برخى از خصلتهاى روحى که حاکى از دنائت و پستى انسان است، مایه تنفر و انزجار مردم مى‏کردد. طبعا پیامبران بایستى از این‏گونه معایب جسمى و روانى منزه باشند، زیرا انزجار مردم از پیامبر و دورى گزیدن از او، با هدف بعثت - که ابلاغ رسالات الهى توسط پیامبر به آنان است - منافات دارد.

نیز یادآور مى‏شویم که حکم عقل در اینجا به معنى کشف یک واقعیت است، و اینکه، با توجه به حکمت‏خدا باید کسانى به پیامبرى برگزیده شوند که پیراسته از چنین عیوبى باشند. (2)

اصل پنجم

حکم قاطع عقل و داورى صریح قرآن را درباره لزوم عصمت پیامبران دانستیم، ولى در این زمینه برخى از آیات - در بدونظر - حاکى از صدور گناه از آنان مى‏باشد (مانند آیات وارده در باره حضرت آدم و غیر آن). در این موارد چه باید گفت؟

در پاسخ باید خاطر نشان ساخت: مسلما، به حکم اینکه هیچگونه تناقضى در قرآن راه ندارد، باید با توجه به قرائن موجود در خود آیات، به مراد واقعى آنها پى برد، و در این موارد ظهور بدوى هرگز نمى‏تواند ملاک قضاوت و داورى عجولانه قرار گیرد. خوشبختانه مفسران و متکلمان بزرگ شیعه، به تفسیر این آیات پرداخته، و حتى برخى از آنان در این باره کتابهاى مستقلى تالیف کرده‏اند. از آنجا که بحث درباره تک‏تک این آیات از گنجایش این رساله بیرون است، علاقمندان مى‏توانند به کتب مزبور مراجعه کنند. (3)

اصل ششم

عامل و منشا عصمت را مى‏توان در دو چیز خلاصه کرد:

الف - پیامبران (و اولیاى خاص الهى) از حیث معرفت و شناخت‏خداوند در پایه بسیار رفیعى قرار دارند که هیچگاه رضا و خشنودى حضرت حق را با چیزى عوض نمى‏کنند. به عبارت دیگر، درک آنان از عظمت الهى و جمال وجلال شگرف وى، مانع از آن مى‏شود که به چیزى غیر از خدا توجه نمایند، و اندیشه‏اى جز رضاى خدا را در سر بپرورند. این مرتبه از معرفت همان است که امیر مؤمنان علیه السلام مى‏فرماید: ما رایت‏شیئا الاو رایت الله قبله وبعده و معه: هیچ چیز را ندیدم مگر آنکه پیش و پس و همراه با دیدن آن، خدا را دیدم. و امام صادق علیه السلام نیز مى‏فرماید: «و لکنی اعبده حبا له وتلک عبادة الکرام‏» (4) : من خدا را از روى دوستى با او پرستش مى‏کنم، و چنین است عبادت بزرگواران.

ب - آگاهى کامل پیامبران از نتایج درخشان طاعت وپى‏آمدهاى سوء معصیت، سبب مصونیت آنان از نافرمانى خدا مى‏باشد. البته عصمت گسترده و همه‏جانبه، مخصوص گروه خاصى از اولیاى الهى است، ولى در عین حال برخى از مؤمنان پرهیزگار نیز، در بخش عظیمى از افعال خویش، از ارتکاب گناه مصون مى‏باشند، مثلا یک فرد متقى هرگز به هیچ قیمتى دست‏به خودکشى نمى‏زند، یا افراد بى‏گناه را نمى‏کشد. (5) بالاتر از این، حتى افراد عادى هم نسبت‏به برخى از امور مصونیت دارند. فى‏المثل هیچ فردى به هیچ قیمت‏ حاضر نمى ‏شود به سیم لختى که برق در آن جریان دارد، دست‏بزند. پیداست که مصونیت در این‏گونه موارد، ناشى از علم قطعى شخص به آثار سوء عمل خویش است; حال اگر چنین علمى در مورد تبعات بسیار خطرناک گناهان نیز حاصل گردد، قویا مایه مصونیت فرد از گناه خواهد بود.

اصل هفتم

با توجه به منشا عصمت، یادآور مى‏شویم که عصمت‏با آزادى و اختیار معصوم منافات ندارد، بلکه فرد معصوم با وجود داشتن معرفت کامل نسبت‏به خدا و آثار اطاعت و معصیت، مى‏تواند گناهى را انجام دهد، هرچند از این قدرت هرگز استفاده نمى‏کند. درست مانند پدر مهربان نسبت‏به فرزند خود که بر کشتن فرزندش قدرت دارد، ولى هرگز این کار را انجام نمى‏دهد. روشنتر از این، عدم صدور قبیح از خداوند است. خداى قادر مطلق مى‏تواند افراد مطیع را وارد دوزخ ساخته و بالعکس اشخاص عاصى را وارد بهشت نماید،ولى عدل وحکمت وى مانع از آن است که چنین فعلى را انجام دهد. از این بیان روشن مى‏شود که ترک گناه و انجام عبادت و طاعت، براى معصومین افتخار بزرگى است، زیرا آنان در عین توانایى بر گناه، هیچ گاه مرتکب آن نمى‏شوند.

اصل هشتم

ما، در عین اعتقاد به عصمت تمام پیامبران، عصمت را ملازم با نبوت نمى‏دانیم. چه، ممکن است فردى معصوم باشد اما پیامبر نباشد. قرآن کریم درباره حضرت مریم مى‏فرماید:‹‹یا مریم ان الله اصطفاک وطهرک واصطفاک على نساءالعالمین›› (آل عمران/42): اى مریم خداوند تورا از میان زنان برگزید، و از گناه پاک گردانید، و بر زنان جهان برترى داد. از اینکه قرآن در مورد مریم لفظ «اصطفاء» را به کار برده، روشن مى‏شود که وى معصوم بوده است، زیرا در باره پیامبران نیز واژه «اصطفاء» به کار رفته است:‹‹ان الله اصطفى آدم و نوحا وآل ابراهیم وآل عمران على العالمین›› (آل عمران/32).

گذشته از این، در آیه مزبور از تطهیر مریم سخن به میان آمد، و مقصود پاکى وى از هر نوع پلیدى است، نه تبرئه‏اش از اتهام گناه در مورد فرزندش که یهود او را متهم ساخته بودند. زیرا تبرئه مریم ازاین گناه، در همان روزهاى نخست تولد عیسى علیه السلام با تکلم وى (6) به اثبات رسید و دیگر نیازى به این بیان مجدد نیست.

گذشته از این، آیه تطهیر مریم به حکم سیاق آیات مربوط به دورانى است که او ملازم محراب بوده وهنوز به عیسى باردار نشده بود، بنابر این اتهامى به میان نیامده بود تا تطهیر مربوط به آن اتهام باشد.

گفتارى در عصمت انبیا (ع)

عصمت سه قسم است یکى عصمت از اینکه پیغمبر در تلقى و گرفتن وحى دچار خطا گردد، دوم عصمت از اینکه در تبلیغ و انجام رسالت خود دچار خطا شود، سوم اینکه از گناه معصوم باشد، و گناه عبارت است از هر عملى که مایه هتک حرمت عبودیت باشد، و نسبت به مولویت مولا مخالفت شمرده شود، و بالاخره هر فعل و قولى است که به وجهى با عبودیت منافات داشته باشد.و منظور از عصمت، وجود نیروئى و چیزى است در انسان معصوم که او را از ارتکاب عملى که جایز نیست چه خطا و چه گناه نگه مى‏دارد.

و اما خطا در غیر آنچه گفتیم، یعنى خطاى در گرفتن وحى، و خطاى در تبلیغ رسالت، و خطاى در عمل، از قبیل خطا در امور خارجى، نظیر غلطهائى که گاهى در حاسه انسان و ادراکات او و یا در علوم اعتباریش پیش مى‏آید، مثلا در تشخیص امور تکوینى و اینکه آیا این امر صلاح است یا نه؟ مفید است یا مضر؟ و امثال آن از محدوده بحث ما خارج است.

و به هر حال قرآن کریم دلالت دارد بر اینکه انبیا ع در همه آن جهات سه‏گانه داراى عصمتند .

اما عصمت از خطا در گرفتن وحى و در تبلیغ رسالت، دلیلش آیه شریفه مورد بحث است، که مى‏فرماید : "فبعث الله النبیین مبشرین و منذرین، و انزل معهم الکتاب بالحق، لیحکم بین الناس فیما اختلفوا فیه و ما اختلف فیه الا الذین اوتوه من بعد ما جائتهم البینات، بغیا بینهم فهدى الله الذین آمنوا لما اختلفوا فیه من الحق باذنه"، چون ظاهر این آیه این است که خداى سبحان انبیاء را مبعوث کرده براى تبشیر و انذار، و انزال کتاب، (و این همان وحى است) تا حق را براى مردم بیان کنند، حق در اعتقاد، و حق در عمل را، و به عبارت دیگر مبعوث کرده براى هدایت مردم به سوى عقاید حقه و اعمال حق، و معلوم است که این نتایج غرض خداى تعالى در بعثت انبیا بوده.

و از سوى دیگر خود خداى تعالى از قول موسى ع حکایت کرده که فرمود: "لا یضل ربى و لا ینسى" (1) .

پس، از آیه مورد بحث و این آیه مى‏فهمیم خدا هر چه را بخواهد از طریقى مى‏خواهد که به هدف برسد و خطا و گم شدن در کار او نیست، و هر کارى را به هر طریقى انجام دهد در طریقه‏اش گمراه نمى‏شود، و چگونه ممکن است غیر این باشد؟ ! و حال آنکه زمام خلقت و امر به دست او است، و ملک و حکمرانى خاص وى است.

حال که این معنا روشن شد، مى‏گوئیم یکى از کارهاى او بعثت انبیا و تفهیم معارف دین به ایشان است، و چون این را خواسته، البته مى‏شود، یعنى هم انبیا را مبعوث مى‏کند، و هم انبیا معارفى را که از او مى‏گیرند مى‏فهمند، یکى دیگر از خواسته‏هاى او این است که انبیا رسالت او را تبلیغ کنند، و چون او خواسته تبلیغ مى‏کنند، و ممکن نیست نکنند، چون در جاى دیگر فرموده: "ان الله بالغ امره، قد جعل الله لکل شى‏ء قدرا" (2) و نیز فرموده: "و الله غالب على امره" (3) و این همان عصمت از خطاى در تلقى و تبلیغ است.

دلیل دیگر بر این عصمت آیه شریفه: "عالم الغیب فلا یظهر على غیبه احدا، الا من ارتضى من رسول، فانه یسلک من بین یدیه، و من خلفه رصدا، لیعلم ان قد ابلغوا رسالات ربهم، و احاط بما لدیهم، و احصى کل شى‏ء عددا" (4) .

از ظاهر این آیه به خوبى بر مى‏آید که خداى تعالى رسولان خود را اختصاص مى‏دهد به وحى : و از راه وحى به غیب آگاهشان نموده، تاییدشان مى‏کند، و از پیش رو و پشت سرشان مراقبشان است، و به منظور اینکه وحى به وسیله دستبرد شیطانها و غیر آنها دگرگون نشود به تمام حرکات و سکنات آنان احاطه دارد، تا مسلم شود که رسالات پروردگارشان را ابلاغ نمودند .

و نظیر این آیه در دلالت بر عصمت انبیا از خطا در تلقى و در تبلیغ، آیه زیر است که کلام ملائکه وحى را حکایت مى‏کند، و مى‏فرماید: "و ما نتنزل الا بامر ربک، له ما بین ایدینا و ما خلفنا، و ما بین ذلک، و ما کان ربک نسیا" (5) .

این آیات همه دلالت دارد بر اینکه وحى از حین شروعش به نازل شدن، تا وقتى که به پیامبر مى‏رسد، و تا زمانى که پیغمبر آن را به مردم ابلاغ مى‏کند، در همه این مراحل از دگرگونگى و دستبرد هر بیگانه‏اى محفوظ است.

البته این دو وجه و دو دلیلى که ما آوردیم هر چند تنها عصمت انبیا در دو مرحله تلقى و تبلیغ را اثبات مى‏کرد، و متعرض عصمت از گناه نبود، ولى ممکن است همین دو دلیل را طورى دیگر بیان کنیم، که شامل عصمت از معصیت هم بشود، به اینکه بگوئیم: هر عملى در نظر عقلا مانند سخن دلالتى بر مقصود دارد، وقتى فاعلى فعلى را انجام مى‏دهد، با فعل خود دلالت مى‏کند بر اینکه آن عمل را عمل خوبى دانسته، و عمل جایزى شمرده است.عینا مثل این است که با زبان گفته باشد این عمل عمل خوبى است، و عملى است جایز.

حال اگر فرض کنیم که از پیغمبرى گناهى سر بزند، با اینکه خود او مردم را دستور مى‏داد به اینکه این گناه را مرتکب نشوید، قطعا این عمل وى دلالت دارد بر تناقض گوئى او، چون عمل او مناقض گفتار او است، و در چنین فرض این پیغمبر مبلغ هر دو طرف تناقض است، و تبلیغ تناقض تبلیغ حق نیست، چون کسى که از تناقض خبر مى‏دهد از حق خبر نداده، بلکه از باطل خبر داده است، چون هر یک از دو طرف طرف دیگر را باطل مى‏داند، پس هر دو طرف باطل است، پس عصمت انبیا در تبلیغ رسالت تمام نمى‏شود مگر بعد از آنکه از معصیت هم عصمت داشته باشند، و از مخالفت خداى تعالى مصون بوده باشند.

تا اینجا آیاتى از نظر خواننده گذشت، که به توجیهى تنها بر دو قسم عصمت، و به توجیهى دیگر بر هر سه قسم دلالت مى‏کرد، اینک آیاتى که بطور مطلق دلالت بر عصمت مى‏کنند از نظر خواهد گذشت.

"اولئک الذین هدى الله، فبهدیهم اقتده" (6)

معلوم مى‏شود انبیا ع هدایتشان به اقتدا از دیگران نبوده، این دیگرانند که باید از هدایت آنان پیروى کنند.

آیه شریفه: "و من یضلل الله فما له من هاد، و من یهدى الله فما له من مضل" (7) هم از هدایتى خبر مى‏دهد که هیچ عاملى آن را دستخوش ضلالت نمى‏کند.

"من یهدى الله فهو المهتد" (8) .

این آیه شریفه دستبرد و ضلالت هر مضلى را از مهتدین به هدایت خود نفى کرده، مى‏فرماید : در اینگونه افراد هیچ ضلالتى نیست، و معلوم است که گناه هم یک قسم ضلالت است، به دلیل آیه شریفه: "ا لم اعهد الیکم یا بنى آدم ان لا تعبدوا الشیطان؟ انه لکم عدو مبین و ان اعبدونى هذا صراط مستقیم، و لقد اضل منکم جبلا کثیرا" (9) که هر معصیتى را ضلالتى خوانده، که با ضلال شیطان صورت مى‏گیرد، و فرموده شیطان را عبادت مکنید، که او گمراهتان مى‏کند.

پس اثبات هدایت خدائى در حق انبیا ع، و سپس نفى ضلالت از هر کس که به هدایت او مهتدى شده باشد، و آنگاه هر معصیتى را ضلالت خواندن دلالت دارد بر اینکه ساحت انبیا از اینکه معصیتى از ایشان سر بزند منزه است، و همچنین برى از اینند که در فهمیدن وحى و ابلاغ آن به مردم دچار خطا شوند.

یکى دیگر از آن آیات که بطور مطلق دلالت بر عصمت انبیا مى‏کند آیه شریفه: "و من یطع الله و الرسول فاولئک مع الذین انعم الله علیهم، من النبیین، و الصدیقین، و الشهداء و الصالحین، و حسن اولئک رفیقا" (10) است، که مردم را دو دسته کرده، یکى آنهائى که هدایت یافتنشان منوط بر اطاعت خدا و رسول است، دیگر آن طایفه‏اى که خدا بر آنان انعام کرده، و غیر اطاعت عملى ندارند.

و به شهادت آیه شریفه: "اهدنا الصراط المستقیم صراط الذین انعمت علیهم، غیر المغضوب علیهم، و لا الضالین" (11) .که اوصاف افرادى را مى‏شمارد که خدا بر آنان انعام کرده، مى‏فرماید: اینان گمراه نیستند، و اگر از انبیا گناه صادر شود، و یا در فهم و یا در تبلیغ وحى خطا کنند، گمراه خواهند بود.

مؤید این معنا آیه زیر است که مى‏فرماید: "اولئک الذین انعم الله علیهم من النبیین من ذریة آدم، و ممن حملنا مع نوح، و من ذریة ابراهیم و اسرائیل و ممن هدینا و اجتبینا، اذا تتلى علیهم آیات الرحمن خروا سجدا و بکیا، فخلف من بعدهم خلف اضاعوا الصلوة، و اتبعوا الشهوات، فسوف یلقون غیا" (12) چون اولا دو خصلت را در انبیا جمع کرده، یکى اینکه داراى انعامى از خدایند، دوم اینکه داراى هدایتند، چون در جمله: "و ممن هدینا و اجتبینا"

حرف (من) آورده، که بیانگر جمله: "انعم الله علیهم..."باشد، و دیگر اینکه به بیانى توصیفشان کرده که در آن نهایت درجه تذلل در عبودیت است، و جانشین آنان را به ضایع کردن نماز و پیروى شهوات توصیف نموده است.

و معلوم است که از این دو دسته انسانها دسته دوم غیر دسته اولند، چون دسته اول رجالى ممدوح و مشکورند، ولى دسته دوم مذمومند، و وقتى مذمت دسته دوم این است که پیروى شهوات مى‏کنند، و در آخر دوزخ را خواهند دید، معلوم است که دسته اول یعنى انبیا پیروى شهوات نمى‏کنند، و دوزخى نمى‏بینند، و این هم بدیهى است که چنین کسانى ممکن نیست معصیت از آنان سر بزند، حتى این دسته اگر قبل از نبوتشان هم پیروى شهوات مى‏کردند، باز ممکن نبود که دوزخ را دیدار نکنند، براى اینکه جمله: "اضاعوا الصلوة و اتبعوا الشهوات فسوف یلقون غیا"اطلاق دارد، قبل از نبوت و بعد از نبوت یکسان است، پس معلوم مى‏شود که انبیا حتى قبل از نبوتشان نیز معصوم بوده‏اند.

این استدلال شبیه و نزدیک به استدلال کسى است که مساله عصمت انبیا را از طریق عقلى اثبات کرده، مى‏گوید: ارسال رسل و اجراى معجزات به دست انبیا، خود مصدق دعوت ایشان است، و دلیل بر این است که هیچ دروغى از ایشان صادر نمى‏شود، و نیز دلیل بر این است که اهلیت تبلیغ را داشته‏اند، چرا؟ براى اینکه عقل آدمى انسانى را که دعوتى دارد، و خودش کارهائى مى‏کند که مخالف آن دعوت است، چنین انسانى را اهل و شایسته آن دعوت نمى‏داند، پس اجراى معجزات به دست انبیا خود متضمن تصدیق عصمت آنان در گرفتن وحى و تبلیغ رسالت و امتثال تکالیف متوجه به ایشان است.

ممکن است کسى به این استدلال اشکال کند که مساله دعوت انحصار به انبیا ندارد، مردم عادى و همین مردم که شما عقل آنانرا دلیل بر عصمت انبیا گرفته‏اید خودشان هم دعوت دارند، چون اغراضى اجتماعى دارند، که باید مردم را به سوى آن دعوت کنند، و بر دعوت خود پافشارى و تبلیغ هم مى‏کنند و ما مى‏بینیم که گاهى مى‏شود خود آنان قصور و یا تقصیرهائى در تبلیغ مرتکب مى‏شوند، چرا چنین قصور و یا تقصیرى در دعوت انبیا جایز نباشد؟

در پاسخ مى‏گوئیم: تقصیر و قصور مردم به یکى از دو جهت است، که هیچ یک در مساله دعوت انبیا نیست، یا این است که خودشان مختصر قصور و یا تقصیر را مضر نمى‏دانند، و در آن مسامحه مى‏کنند، و یا این است که غرضشان با رسیدن به مقدارى از مطلوب حاصل مى‏شود و به مختصر قناعت کرده از تمامى مطلوب صرفنظر مى‏کنند: و خداى تعالى نه اهل مسامحه است، و نه غرض و مطلوب او فوت شدنى است.

و نیز این اشکال بر آن وارد نیست که کسى بگوید: ظاهر آیه: "فلو لا نفر من کل فرقة منهم طائفة، لیتفقهوا فى الدین، و لینذروا قومهم اذا رجعوا الیهم، لعلهم یحذرون" (13) با این دلیل نمى‏سازد، براى اینکه از هر فرقه طایفه‏اى را مامور به تبلیغ نموده که داراى عصمت نیستند.

زیرا هر چند آیه شریفه در حق عامه مسلمانان است که عصمت ندارند لیکن این را هم نمى‏خواهد بفرماید که این طایفه مبلغ هر چه بگویند خدا تصدیق دارد، و سخن ایشان هر چه باشد بر مردم حجت است، بلکه صرفا مى‏خواهد اجازه تبلیغ دهد، و بفرماید این طایفه اجازه دارند آنچه را که خوانده‏اند در اختیار مردم بگذارند: و آیه شریفه وقتى اشکال به آن دلیل مى‏شد که منظور معناى اول بوده باشد، نه دوم.

و یکى دیگر از ادله عصمت انبیا ع آیه شریفه: "و ما ارسلنا من رسول الا لیطاع باذن الله " (14) مى‏باشد، چون مطاع بودن رسول را غایت ارسال رسول شمرده، و آنهم تنها غایت و یگانه نتیجه، و این معنا به ملازمه‏اى روشن مستلزم آن است که خداى تعالى هم همان را که رسول دستور مى‏دهد اراده کرده باشد، و خلاصه آنچه رسول با قول و فعل خود از مردم مى‏خواهد خدا هم بخواهد، چون قول و فعل هر یک وسیله‏اى براى تبلغ‏اند، حال اگر فرض کنیم رسول در تبلیغ خود مرتکب خطائى در قول یا فعل شود، و یا مرتکب خطائى در فهمیدن وحى گردد، این خطا را از مردم خواسته، در حالى که خدا از مردم جز حق نمى‏خواهد.

و همچنین اگر فرض کنیم معصیتى از رسول سر بزند یا قولى و یا عملى از آنجا که قول و فعل پیغمبر حجت است، همین معصیت را از مردم خواسته است، در نتیجه باید بگوئیم یک قول یا فعل گناه در عین اینکه، مبغوض و گناه است، محبوب و اطاعت هم هست، و خدا در عین اینکه آن را نخواسته، آن را خواسته است و در عین اینکه از آن نهى کرده به آن امر نموده است، و خداى تعالى متعالى از تناقض در صفات و افعال است.

و چنین تناقضى از خدا سر نمى‏زند، حتى در صورتى هم که به قول بعضى‏ها تکلیف ما لا یطاق را جایز بدانیم، و بگوئیم براى خدا جایز است که خلق را بما لا یطاق تکلیف کند، براى اینکه تکلیف به تناقض تکلیفى است که خودش محال است، نه اینکه تکلیف به محال باشد، دلیل اینکه تکلیفى است محال، این است که در مورد یک عمل هم تکلیف است هم لا تکلیف، هم اراده است و هم لا اراده، هم حب است و هم لا حب، هم مدح است و هم ذم.

باز از جمله آیاتى که بر عصمت انبیا دلالت دارد آیه شریفه زیر است: "رسلا مبشرین و منذرین لئلا یکون للناس على الله حجة بعد الرسل" (15) براى اینکه ظهور در این دارد که خداى سبحان مى‏خواهد عذرى براى مردم نماند: و در هر عملى که معصیت و مخالفت با او است حجتى نداشته باشند، و نیز ظهور در این دارد که قطع عذر و تمامیت حجت تنها از راه فرستادن رسولان ع است، و معلوم است که این غرض وقتى حاصل مى‏شود که از ناحیه خود رسولان عمل و قولى که با اراده و رضاى خدا موافقت ندارد صادر نشود، و نیز خطائى در فهم وحى و تبلیغ آن مرتکب نشوند، و گرنه مردم در گنه‏کارى خود معذور خواهند بود، و مى‏توانند حجت بیاورند که ما تقصیرى نداشتیم.زیرا پیغمبرت را دیدیم که همین گناه را مى‏کرد، و یا پیغمبرت به ما اینطور دستور داد، و این نقض غرض خداى تعالى است، و حکمت خدا با نقض غرض نمى‏سازد.

حال اگر بگوئى: همه آیاتى که تا اینجا مورد استدلال قرار دادید بیش از این دلالت ندارد که انبیا ع خطائى و معصیتى ندارند، و این آن عصمتى که ادعایش مى‏کردید نیست، براى اینکه عصمت بطوریکه قائلین به آن معتقدند عبارت است از نیروئى که انسان را از وقوع در خطا و از ارتکاب معصیت باز دارد و این نیرو ربطى به صدور و عدم صدور عمل ندارد، بلکه مافوق عمل است، مبدئى است نفسانى که خودش براى خود افعالى نفسانى دارد، همچنانکه افعال ظاهرى از ملکات نفسانى صادر مى‏شود.

در پاسخ مى‏گوئیم: بله، درست است و لیکن آنچه ما در بحث‏هاى گذشته به آن احتیاج داریم، همان نبودن خطا و گناه ظاهرى از پیغمبر است، و اگر نتوانیم اثبات آن نیروئى کنیم که مصدر افعالى از صواب و طاعت است مضر به دعوى ما نیست.

علاوه بر اینکه ما مى‏توانیم وجود آن نیرو را هم اثبات نموده بگوئیم: عصمت ظاهرى انبیا ناشى از آن نیرو است، به همان دلیلى که در بحث از اعجاز و اینکه آیه: "ان الله بالغ امره قد جعل الله لکل شى‏ء قدرا" (16) و همچنین آیه: "ان ربى على صراط مستقیم" (17) چه دلالتى دارند، گذشت.

از این هم که بگذریم اصولا مى‏توانیم بگوئیم: هر حادثى از حوادث بطور مسلم مبدئى دارد، که حادثه از آن مبدء صادر مى‏شود، افعالى هم که از انبیا صادر مى‏شود، آن هم به یک و تیره، یعنى همه صواب و اطاعت صادر مى‏شود، لابد مستند به یک نیروئى است که در نفس انبیا ع هست، و این همان قوه‏اى است که شما دنبالش مى‏گردید.

توضیح اینکه: افعالى که از پیغمبرى صادر مى‏شود که فرض کردیم همه اطاعت خداست، افعالى است اختیارى، عینا مانند همان افعال اختیاریه‏اى که از خود ما صادر مى‏شود، چیزى که هست در ما همانطور که گاهى اطاعت است همچنین گاهى معصیت است، و شکى نیست در اینکه فعل اختیارى از این جهت اختیارى است که از علم و مشیت ناشى مى‏شود، و اختلاف فعل از نظر اطاعت و معصیت به خاطر اختلافى است که در صورت علمیه آن فعل از نفس صادر مى‏شود، اگر مطلوب ـ یعنى همان صورت‏هاى علمیه ـ پیروى هوس و ارتکاب عملى باشد که خدا از آن نهى کرده، معصیت سر مى‏زند، و اگر مطلوب حرکت در مسیر عبودیت و امتثال امر مولى باشد اطاعت محقق مى‏شود.

پس اختلاف اعمال ما که یکى اطاعت نامیده مى‏شود و دیگرى معصیت، به خاطر اختلافى است که در علم صادر از نفس ما وجود دارد، (و گرنه ریخت و قیافه گناه و صواب یکى است و میان شکل عمل زنا و عمل زناشوئى هیچ فرقى نیست) حال اگر یکى از این دو علم یعنى حرکت در مسیر عبودیت و امتثال امر الهى ادامه یابد معلوم است که جز اطاعت عملى از انسان سر نمى‏زند و اگر آن یکى دیگر یعنى حرکت در مسیر هواى نفس که مبدأ صدور معصیت است ادامه یابد، (پناه مى‏بریم به خدا) جز معصیت از انسان سر نخواهد زد.

و بنابر این صدور افعال از رسولخدا ص به وصف اطاعت صدورى است دائمى و این نیست مگر براى اینکه علمى که افعال اختیارى آن جناب از آن علم صادر مى‏شود، صورت علمیه‏اى است صالح، و غیر متغیر، و آن عبارت است از اینکه دائما باید بنده باشد، و اطاعت کند، و معلوم است که صورت علمیه و هیات نفسانیه‏اى که راسخ در نفس است، و زوال پذیر نیست، ملکه‏اى است نفسانى، مانند ملکه شجاعت و عفت و عدالت و امثال آن، پس در رسولخدا ص ملکه نفسانیه‏اى هست که تمامى افعالش از آن ملکه صادر است، و چون ملکه صالحه‏اى است همه افعالش اطاعت و انقیاد خداى تعالى است، و همین ملکه است که او را از معصیت باز مى‏دارد.

این معنا و علت عصمت آن جناب از جهت معصیت بود، اما از آن دو جهت دیگر، یعنى عصمت از خطا در گرفتن وحى، و در تبلیغ و رسالت، باز مى‏گوئیم که در آن جناب ملکه و هیات نفسانیه‏اى است که نمى‏گذارد در این دو جهت نیز به خطا برود، و اگر فرض کنیم که این افعال یعنى گرفتن وحى و تبلیغ آن و عمل به آن، همه به یک شکل یعنى به شکل اطاعت و صواب از آن جناب صادر مى‏شود، دیگر احتیاج نداریم که قائل به وجود واسطه‏اى میان آن جناب و اعمالش شده، چیزى را منضم به نفس شریف رسول خدا ص بدانیم که با وجود چنان چیزى افعال اختیاریه آن جناب به شکل اطاعت و صواب و بر طبق اراده خداى سبحان از آن جناب صادر شود، زیرا نه تنها احتیاج نداریم، بلکه در آن صورت افعال اختیاریه آن جناب از اختیاریت خارج مى‏شود، زیرا در چنین فرضى اراده خود آن جناب تاثیرى در کارهایش نخواهد داشت، بلکه هر کارى که مى‏کند مستند به آن واسطه خواهد بود، و در این صورت خارج از فرض شده‏ایم، چون فرض کردیم که آن جناب نیز فردى از افراد انسان است، که هر چه مى‏کند با علم و اراده و اختیار مى‏کند، پس عصمت خدائى عبارت شد از اینکه خداوند سببى در انسان پدید آورد که به خاطر آن تمامى افعال انسان نامبرده به صورت اطاعت و صواب صادر شود، و آن سبب عبارت است از علم راسخ در نفس، یعنى ملکه نفسانى که بیانش گذشت.

 دلایلی که برای عصمت انبیاء وجود دارد به دو دسته تقسیم می‌شود:

 1- دلایل عقلی

 2- دلایل نقلی

دلایل عقلی بر عصمت انبیاء دلیل اول هدف اصلی از بعثت پیامبران راهنمایی بشر به سوی حقایق و وظایفی است که خدای متعال برای انسان‌ها تعیین فرموده است حال اگر چنین سفیرانی پایبند به دستورات الهی نباشند مردم رفتار ایشان را بیانی مناقض با گفتارشان تلقی می‌کنند و دیگر به گفتارشان هم اعتماد لازم را پیدا نمی‌کنند. در نتیجه هدف از بعثت ایشان به طور کامل تحقق نخواهد یافت. پس حکمت و لطف الهی اقتضا دارد که پیامبران افرادی پاک و معصوم از گناه باشند. دلیل دوم پیامبران علاوه بر وظیفه‌ی تعلیم و راهنمایی وظیفه‌ی تربیت و راهبری را نیز بر عهده دارند آن هم تربیتی همگانی که شامل مستعدترین و برجسته‌ترین افراد جامعه نیز می شود و چنین مقامی در خور کسانی است که خودشان به عالیترین مدارج انسانی رسیده باشند و دارای ملکه‌ی عصمت باشند. دلایل نقلی بر عصمت انبیاء 1- قرآن کریم در آیه‌ی 82 و 83 از سوره‌ی صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم از قول شیطان می فرماید: طمع نداشتن ابلیس در گمراهی مخلصین به خاطر مصونیتی است که آنها از گمراهی و آلودگی دارند بنابراین عنوان مخلص مساوی با معصوم خواهد بود. 2- هم چنین قرآن اطاعت پیامبران را به طور مطلق لازم دانسته می‌فرماید: اطاعت از ایشان در صورتی صحیح است که معصوم باشند. 3- و نیز قرآن مناصب الهی را اختصاص به کسانی داده است که آلوده‌ی به ظلم نباشند. راز عصمت انبیاء پیامبران در مقام دریافت وحی مصون هستند و راز آن این است که اساساً ادراک وحی از قبیل ادراکات خطا بردار نیست. مقدمه‌ای برای بیان عصمت انبیاء در انجام وظایف الهی میلی که در درون انسان نسبت به امر مطلوبی پدید می‌آید در اثر عوامل مختلفی برانگیخته می‌شود و آدمی راه رسیدن به هدف مطلوب را به کمک علوم و ادراکات مختلف تشخیص می دهد و اقدام به کاری متناسب با آن می‌کند و در صورتی تعارض میان میلها و کشش‌ها سعی می کند بهترین و ارزنده‌ترین آنها را تشخیص دهد و آن را برگزیند پس هر قدر انسان حقایق را بهتر بشناسد و نیز اراده‌ی نیرومندی بر مهار کردن تمایلات بر هیجانات درونی‌ اش داشته باشد حسن انتخاب بیشتری خواهد داشت و از لغزش‌ها در امان خواهد بود.

اثبات عصمت پیامبران

مساله عصمت انبیا از مسائل مهم کلامى است که در اکثر کتب کلام آمده است متکلمان بر عصمت انبیا دلایل عقلى و نقلى متعددى ذکر کرده اند که برخى از آنها ذکر مى شود:

دلایل عقلى بر عصمت انبیاء

نخستین دلیل عقلى بر لزوم عصمت انبیاعلیهم السلام از ارتکاب گناهان این است که هدف اصلى از بعثت ایشان راهنمایى بشر بسوى حقایق و وظایفى است که خداى متعال براى انسانها تعیین فرموده است و ایشان در حقیقت, نمایندگان الهى در میان بشر هستند که باید دیگران را به راه راست, هدایت کنند. حال اگر چنین نمایندگان و سفیرانى پاى‌بند به دستورات الهى نباشند و خودشان برخلاف محتواى رسالتشان عمل کنند مردم, رفتار ایشان را بیانى مناقض با گفتارشان تلقى مى کنند و دیگر به گفتارشان هم اعتماد لازم را پیدا نمى کنند, و در نتیجه, هدف از بعث ایشان بطور کامل, تحقق نخواهد یافت. پس حکمت و لطف الهى اقتضا دارد که پیامبران, افرادى پاک و معصوم از گناه باشند و حتى کار ناشایستی از روى سهو و نسیان هم از ایشان سر نزند تا مردم, گمان نکنند که ادعاى سهو و نسیان را بهانه اى براى ارتکاب گناه, قرار داده اند.

هدف اصلى از بعثت انبیاء راهنمایى بشر بسوى حقایق و وظایفى است که خداى متعال براى انسانها تعیین فرموده است، حال اگر این نمایندگان پاى‌بند به دستورات الهى نباشند و خودشان برخلاف محتواى رسالتشان عمل کنند، مردم رفتار ایشان را مناقض با گفتارشان تلقى مى کنند و دیگر به گفتارشان هم اعتماد لازم را پیدا نمى کنند, و در نتیجه, هدف از بعث ایشان بطور کامل, تحقق نخواهد یافت

دومین دلیل عقلى بر عصمت انبیاعلیهم السلام این است که ایشان علاوه بر اینکه موظفند محتواى وحى و رسالت خود را به مردم ابلاغ کنند و راه راست را به ایشان نشان دهند همچنین وظیفه دارند که به تزکیه و تربیت مردم بپردازند و افراد مستعد را تا آخرین مرحله کمال انسانى برسانند. به دیگر سخن: ایشان علاوه بر وظیفه تعلیم و راهنمایى, وظیفه تربیت و راهبرى را نیز بر عهده دارند

که هم تربیتى همگانى که شامل مستعدترین و برجسته ترین افراد جامعه نیز مى شود و چنین مقامى در خور کسانى است که خودشان به عالیترین مدارج کمال انسانى رسیده باشند و داراى کامل‌ترین ملکات نفسانى (ملکه عصمت) باشند.

افزون بر این, اساساً نقش رفتار مربى در تربیت دیگران بسى مهمتر از نقش گفتار اوست و کسى که از نظر رفتار, نقصها و کمبودهایى داشته باشد گفتارش هم تاثیر مطلوب را نمى بخشد. پس هنگامى هدف الهى از بعثت پیامبران بعنوان مربیان جامعه, بطور کامل تحقق مى یابد که ایشان از هرگونه لغزشى در گفتار و کردارشان مصون باشند.

دلایل نقلى بر عصمت انبیاء

علیهم السلام 1ـ قرآن کریم, گروهى از انسانها را مخلَص(1) (خالص شده براى خدا) نامیده است که حتى ابلیس هم طمعى در گمراه کردن ایشان نداشته و ندارد و در آنجا که سوگند یاد کرده که همه فرزندان آدم علیه السلام را گمراه کند مخلَصین را استثنا کرده است

قرآن کریم, گروهى از انسانها را مخلَص (خالص شده براى خدا) نامیده است که حتى ابلیس هم طمعى در گمراه کردن ایشان نداشته و ندارد

چنانکه در آیه 82 و 83 از سوره "ص" از قول وى مى فرماید: " قَالَ فَبِعِزَّتِکَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ  * إِلَّا عِبَادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ ". و بى شک, طمع نداشتن ابلیس در گمراهى ایشان بخاطر مصونیتى است که از گمراهى و آلودگى دارند و گرنه دشمنى وى شامل ایشان هم مى شود و در صورتى که امکان مى داشت هرگز دست از گمراه کردن ایشان بر نمى داشت. بنابراین, عنوان "مخلَص" مساوى با "معصوم" خواهد بود. و هر چند دلیلى بر اختصاص این صفت به انبیا علیهم السلام نداریم ولى بدون تردید, شامل ایشان مى شود, چنانکه قرآن کریم تعدادى از انبیا را از مخلصین شمرده و از جمله در آیه 45 و 46 از سوره "ص" مى فرماید: وَاذْکُرْ عِبَادَنَا إبْرَاهِیمَ وَإِسْحَقَ وَیَعْقُوبَ أُوْلِی الْأَیْدِی وَالْأَبْصَارِ  * إِنَّا أَخْلَصْنَاهُم بِخَالِصَةٍ ذِکْرَى الدَّارِ و در آیه51 از سوره "مریم" مى‌فرماید: وَاذْکُرْ فِی الْکِتَابِ مُوسَى إِنَّهُ کَانَ مُخْلَصًا وَکَانَ رَسُولًا نَّبِیًّا و نیز علت مصونیت حضرت یوسف علیه السلام را که در سخت ترین شرایط لغزش, قرار گرفته بود مخلص بودن وى دانسته و در آیه 24 از سوره "یوسف" مى فرماید: کَذَلِکَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَالْفَحْشَاء إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُخْلَصِینَ.

قرآن کریم, مناصب الهى را اختصاص به کسانى داده است که آلوده به "ظلم" نباشند

2ـ قرآن کریم, اطاعت پیامبران را بطور مطلق, لازم دانسته, و از جمله در آیه 63 از سوره "نساء" مى فرماید: وَمَا أَرْسَلْنَا مِن رَّسُولٍ إِلاَّ لِیُطَاعَ بِإِذْنِ اللّهِ  و اطاعت مطلق از ایشان در صورتى صحیح است که در راستاى اطاعت خدا باشد

و پیروى از آنان منافاتى با اطاعت از خدا متعال نداشته باشد و گرنه امر به اطاعت مطلق از خداى متعال و اطاعت مطلق از کسانى که در معرض خطا و انحراف باشند موجب تناقض خواهد بود.

3ـ قرآن کریم, مناصب الهى را اختصاص به کسانى داده است که آلوده به "ظلم" نباشند و در پاسخ حضرت ابراهیم علیه السلام که منصب امامت را براى فرزندانش درخواست کرده بود مى فرماید: " لاَ یَنَالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ " (2) و مى دانیم که هر گناهى دست کم, ظلم به نفس مى باشد و هر گنهکارى در عرف قرآن کریم "ظالم" نامیده مى شود پس پیامبران یعنى صاحبان منصب الهى نبوت و رسالت هم منزه از هرگونه ظلم و گناهى خواهند بود.

از آیات دیگر و نیز از روایات فراوانى مى توان عصمت انبیا علیه السلام را استفاده کرد.

1ـ باید توجه داشت که مخلَص غیر از مخلِص است و اولى, دلالت دارد بر اینکه خدا شخص را خالص کرده است, و معناى دومى این است که شخص اعمالش را با اخلاص انجام مى دهد.

2ـ سوره بقره, آیه 124.

عصمت انبیاء

این مسئله مطرح می شود که از چه راهی می‌توان اطمینان یافت که وحی الهی به طور صحیح و سالم به دست مردم می‌رسد؟ به دیگر سخن نیاز اصلی به وحی، در مسائلی است که عقل، راهی برای اثبات یا نفی آنها ندارد و نمی‌تواند با ارزیابی مفاد و محتوای پیام، صحت و سقم آن را تشخیص دهد. جواب: مقتضای علم و قدرت و حکمت الهی آن است که پیام خود را سالم و دست نخورده به حکمت برساند. زیرا اگر خدای متعال نخواهد که پیام‌هایش به طور صحیح به بندگانش برسد خلاف حکمت خواهد بود و اراده‌ی حکیمانه‌ی الهی، آن را نفی می‌کند و اگر خدا نداند که پیام خود را از چه راهی و به وسیله‌ی چه کسانی که بفرستد که سالم به بندگانش برسد با علم نامتناهی او منافات خواهد داشت. و اگر نتواند وسایط شایسته‌ای را برگزیند و ایشان را از هجوم شیاطین حفظ کند با قدرت نامحدود او سازگار نخواهد بود. به این ترتیب مصونیت وحی با برهان عقلی ثابت می‌شود. موارد دیگر عصمت به سه دسته تقسیم می شوند

: 1- عصمت فرشتگان

 2- عصمت پیامبران

 3- عصمت بعضی دیگر از انسان‌ها مانند ائمه‌ی معصومینعلیه‌السلام و حضرت مریم و حضرت فاطمهسلام‌الله‌علیه. دو مسئله در مورد عصمت فرشتگان در غیر تلقی و ابلاغ وحی وجود دارد:

1- عصمت فرشتگان وحی در آنچه مربوط به دریافت و رساندن وحی نیست.

 2- عصمت سایر فرشتگان مانند موکلین ارزاق وکتابت اعمال و قبض ارواح.

 همچنین دو مسئله‌ی درباره‌ی عصمت انبیاء در آنچه مربوط به رسالتشان نیست وجود دارد:

 1- عصمت پیامبران از گناه و عصیان عمدی

 2- عصمت ایشان از سحر و نسیان.

عصمت پیامبران: شیعه معتقد که پیامبران از آغاز تولد تا پایان عمر از همه‌ی گناهان اعم از کبیره و صغیره معصومند و حتی از روی سهو و نسیان هم گناهی از ایشان سر نمی‌زند ولی بعضی از طوایف دیگر عصمت انبیاء را تنها از کبائر می دانند و برخی دیگر از هنگام بلوغ و برخی از هنگام نبوت.

چند نکته‌ی مهم:

1- منظور از معصوم بودن پیامبران یا بعضی دیگر از انسان‌ها آن است که شخص دارای ملکه‌ی نفسانی نیرومندی باشد که در سختترین شرایط هم او را از ارتکاب گناه باز دارد

. 2- لازمه‌ی عصمت هر شخص ترک اعمالی است که بر او حرام باشد.

 3- واژه‌ی گناه و معادل‌های آن مانند ذنب و عصیان کاربرد وسیعتری دارد که شامل ترک اولی هم می‌شود و انجام دادن چنین گناهانی با عصمت منافات ندارد

انواع عصمت انبیاء

از جمله مختصات پیامبران عصمت است عصمت یعنی مصونیت از گناه و اشتباه، یعنی پیامبران نه تحت تاثیر هواهای نفسانی قرار می گیرند و مرتکب گناه می شوند و نه در کار خود دچار خطا و اشتباه می شوند. برکناری آنها از گناه و از اشتباه، حد اعلای قابلیت اعتماد را به آنها می دهد اکنون ببینیم این مصونیت به چه صورت است؟ آیا مثلا به این صورت است که هر وقت می خواهند مرتکب گناه یا اشتباه شوند، یک مامور غیبی می آید و مانند پدری که مانع لغزش فرزندش می شود جلوی آنها را می گیرد؟ و یا به این صورت است که پیامبران سرشت و ساختمانشان طوری است که نه امکان گناه در آنهاست و نه امکان اشتباه، آنچنانکه مثلا یک فرشته زنا نمی کند به دلیل اینکه از شهوت جنسی خالی است و یا یک ماشین حساب اشتباه نمی کند به دلیل اینکه فاقد ذهن است؟ و یا اینکه گناه نکردن و اشتباه نکردن پیامبران معلول نوع بینش و درجه یقین و ایمان آنهاست؟ البته تنها همین شق صحیح است.

 به هرحل مصونیت آنها دو گونه است:

مصونیت از گناه:

انسان یک موجود مختار است و کارهای خویش را بر اساس منافع و مضار و مصالح و مفاسدی که تشخیص می دهد، انتخاب می کند، از این رو " تشخیص " نقش مهمی در اختیار و انتخاب کارها دارد محال است که انسان چیزی را که بر حسب تشخیص او مفید هیچ گونه فایده ای نیست و از طرف دیگر زیان و ضرر دارد انتخاب کند، مثلا انسان عاقل علاقمند به حیات، دانسته خود را از کوه پرت نمی کند و یا زهر کشنده را نمی نوشد. افراد مردم از نظر ایمان و توجه به آثار گناهان متفاوت اند، به هر اندازه که ایمانشان قوی تر و توجه شان به آثار گناهان شدیدتر باشد، اجتنابشان از گناه بیشتر و ارتکاب آن کمتر می شود اگر درجه ایمان در حد شهود و عیان برسد به حدی که آدمی حالت خود را در حین ارتکاب گناه حالت شخصی ببیند که می خواهد خود را از کوه پرت کند و یا زهر کشنده ای را بنوشد، در اینجا احتمال اختیار گناه به صفر می رسد، یعنی هرگز به طرف گناه نمی رود.

چنین حالی را عصمت از گناه می نامیم؛ پس عصمت از گناه ناشی از کمال ایمان و شدت تقوا است ضرورتی ندارد که برای اینکه انسان به حد " مصونیت " و " معصومیت " از گناه برسد، یک نیروی خارجی جبرا او را از گناه باز دارد و یا شخص معصوم به حسب سرشت و ساختمان، مسلوب القدرش باشد اگر انسان قدرت بر گناه نداشته باشد و یا یک قوه ای جبری همواره جلوگیر او از گناه باشد، گناه نکردن او برایش کمالی شمرده نمی شود، زیرا او مانند انسانی است که در یک زندان حبس شده و قادر به خلافکاری نیست خلافکاری نکردن چنین انسانی را به حساب درستی و امانت او نتوان گذاشت.

عصمت از گناه بستگی دارد به درجه ایمان انسان به گناه بودن آن گناه و خطر بودن آن خطر . ما گناهان را تعبدا پذیرفته ایم که گناه است یعنی می گوئیم چون اسلام گفته است شراب نخور ما نمی خوریم ، گفته قمار نکن نمی کنیم . کم و بیش هم می دانیم که بد است اما آنچنان که خطر خود را در آتش انداختن بر ایمان مجسم است ، خطر این گناهان برای ما مجسم نیست . اگر ما همان اندازه که به آن خطر ایمان داریم به خطر این گناهان نیز ایمان می داشتیم ، ما هم از این گناهان معصوم بودیم . پس عصمت از گناه یعنی نهایت و کمال ایمان . آن کسی که می گوید : « لو کشف الغطاء ما ازددت یقینی » اگر پرده هم برافتد بر یقین من افزوده نمی شود ، قطعا معصوم از گناه است . او در این سوی پرده هم پشت پرده را مجسم می بیند . یعنی مثلا او حس می کند که با یک دشنام دادن در واقع عقربی برای جان خود آفریده ، و به همین دلیل چنین کاری نمی کند .

 در اینکه قرآن نیز از ایمانهایی در این درجه یاد می کند شک نیست . بنابراین عصمت امری نسبی است یعنی مراتب و درجات دارد . معصومین نسبت به آن چیزهایی که برای ما گناه است و گاهی مرتکب می شویم و گاهی اجتناب می کنیم ، معصوم هستند و هرگز گناه نمی کنند ولی آنها هم مراحل و مراتبی دارند و نیز همه مثل همدیگر نیستند . در بعضی از مراحل و مراتب آنها مثل ما هستند در این مرحله . همانطور که ما نسبت به گناهان عصمت نداریم ، آنها در آن مراحل و مراتب عصمت ندارند . از آن چیزی که ما آنها را گناه می شماریم آنها معصوم هستند ولی چیزهایی برای آنها گناه است که برای ما حسنه است چون ما به آن درجه نرسیده ایم . مثلا اگر یک شاگرد کلاس پنجم یک مسئله کلاس ششم را حل کند برای او فضیلت است و جایزه دارد اما اگر همان مسئله را شاگرد کلاس نهم حل کند چیزی برایش شمرده نمی شود و ارزشی ندارد .

 چیزهایی که برای ما حسنات است ، برای آنها گناه است . این است که ما می بینیم قرآن در عین حال به انبیاء نسبت عصیان می دهد : « و عصی آدم ربه »(سوره طه آیه . 121 ) ، یا به پیغمبر صلی الله علیه وآله وسلم می گوید : « لیغفر لک الله ما تقدم من ذنبک و ما تأخر »(سوره فتح آیه . 2) . اینها می رساند که عصمت یک امر نسبی است ، او در حد خودش و ما در حد خودمان . پس ماهیت عصمت از گناه بر می گردد به درجه و کمال ایمان . انسان در هر درجه ای از ایمان باشد ، نسبت به آن موضوعی که نهایت و کمال ایمان را به آن دارد یعنی در مرحله « و لولا ان رأی برهان ربه »است ، قهرا عصمت دارد . نه اینکه شخص معصوم هم مثل ماست ، هی می خواهد برود به طرف معصیت ، ولی مأموری که خدا فرستاده دستش را می گیرد و مانع می شود .

ما می بینیم که قرآن درباره حضرت یوسف در آن تنگنایی که آن زن از او کام طلبی می کرد می گوید : « و لقد همت به »آن زن آهنگ یوسف را کرد « و هم بها لولا ان رأی برهان ربه »(سوره یوسف ، آیه . 24 ) . و یوسف هم اگر نبود که دلیل پروردگار مشهودش بود ، آهنگ او را می کرد . یعنی او هم یک بشر بود ، یک جوان بود و غریزه داشت . آن زن به طرف یوسف رفت ولی یوسف به طرف او نرفت ، یوسف هم اگر نبود که داشت یک شهودی می کرد ، به سوی او می رفت . یوسف به حکم اینکه با ایمان بود و ایمان او یک ایمان کامل و در حد ایمان شهودی بود و بدی و زیان این کار را می دید ، همان ایمانی که خدا به یوسف داده بود ، مانع و نگهدارنده او از این کار بود . هر فردی از افراد ما بدون آنکه یک قوه ای به زور جلوی ما را گرفته باشد ، از بعضی لغزشها و گناهها معصوم هستیم به خاطر کمال ایمانی که ما به خطر آن گناهان داریم . مثلا خود را از بالای پشت بام یک ساختمان چهار طبقه پرت کردن یا خود را داخل آتش انداختن یک گناه است اما ما این گناه را هرگز مرتکب نمی شویم چون خطر و زیان آن برای ما ثابت و مجسم است . می دانیم دست به برق گرفتن همان و جان تسلیم کردن همان . فقط وقتی این گناه را مرتکب می شویم که از آن خطر چشم پوشیده باشیم . ولی یک بچه دست به آتش می زند . چرا ؟ چون خطر این گناه آن چنان که برای ما مسجل است برای او مسجل نیست . یک نفر آدم عادل ملکه تقوا دارد و به همین جهت بسیاری از گناهان را اصلا انجام نمی دهد . همان ملکه به او در این حد عصمت می دهد . مصونیت از اشتباه:

مصونیت از اشتباه نیز مولود نوع بینش پیامبران است اشتباه همواره از آنجا رخ می دهد که انسان به وسیله یک حس درونی یا بیرونی با واقعیتی ارتباط پیدا می کند و یک سلسله صورتهای ذهنی از آنها در ذهن خود تهیه می کند و با قوه عقل خود آن صورتها را تجزیه و ترکیب می کند و انواع تصرفات در آنها می نماید، آنگاه در تطبیق صورتهای ذهنی به واقعیتهای خارجی و در ترتیب آن صورتها گاه خطا و اشتباه رخ می دهد اما آنجا که انسان مستقیما با واقعیتهای عینی به وسیله یک حس خاص مواجه است و ادراک واقعیت عین اتصال با واقعیت است نه صورتی ذهنی از اتصال با واقعیت، دیگر خطا و اشتباه معنی ندارد پیامبران الهی از درون خود با واقعیت هستی ارتباط و اتصال دارند در متن واقعیت، اشتباه فرض نمی شود، مثلا اگر ما صد دانه تسبیح را در ظرفی بریزیم و باز صد دانه دیگر را، و این عمل را صد بار تکرار کنیم، ممکن است ذهن ما اشتباه کند و خیال کند این عمل نود و نه بار و یا صد و یک بار تکرار شده است، اما محال است که خود واقعیت اشتباه کند و با اینکه عمل بالا صد بار تکرار شده است مجموع دانه ها کمتر یا بیشتر بشود انسانهایی که از نظر آگاهیها در متن جریان واقعیت قرار می گیرند و با بن هستی و ریشه وجود و جریانها متصل و یکی می شوند، دیگر از هر گونه اشتباه مصون و معصوم خواهند بود.

 از همین جا می توان به تفاوت پیامبران و نوابغ پی برد نوابغ افرادی هستند که نیروی فکر و تعقل و حسابگری قوی دارند، یعنی از راه حواس خود با اشیاء تماس می گیرند و با نیروی حسابگر عقل خود بر روی فرآورده های ذهنی خود کار می کنند و به نتیجه می رسند و احیانا خطا می کنند پیامبران الهی علاوه بر برخورداری از نیروی خرد و اندیشه و حسابگریهای ذهنی، به نیروی دیگری به نام وحی مجهزند و نوابغ از این نیرو بی بهره اند و به همین جهت به هیچ وجه نتوان پیامبران را با نوابغ مقایسه کرد، زیرا مقایسه هنگامی صحیح است که کار هر دو گروه از یک نوع و از یک سنخ باشد، اما از آنجا که از دو نوع و دو سنخ است، مقایسه غلط است. مثلا صحیح است که قوه بینایی و یا قوه شنوایی و یا قوه فکر دو نفر را با هم مقایسه کنیم، اما صحیح نیست که قوه بینایی یک نفر را با قوه شنوایی یک نفر دیگر مقایسه کنیم و بگوییم کدامیک قوی تر است. نبوغ نوابغ مربوط است به نیروی تفکر و اندیشه بشری، و فوق العادگی پیامبران مربوط است به نیروی دیگری به نام وحی و اتصال به مبدا هستی، و به همین جهت قیاس گرفتن آنها با یکدیگر غلط است.

 منابع

1 - کتاب: ترجمه المیزان جلد 2 صفحه 200نویسنده: علامه طباطبایى

2  - سوره یس آیه 62

3 - سوره نسا آیه 68"

4 - سوره حمد آیه 7

 http://articlepersian.persianblog.ir