عصمت پیامبران
عصمت پیامبران
0 Vote
12 View
نویسنده: محمد جهانشاهی
8 اصل در مسئله عصمت پیامبران
اصل اول
عصمت به معنى مصونیتبوده و در باب نبوت داراى مراتب زیر است:
الف - عصمت در مقام دریافت، حفظ و ابلاغ وحى;
ب - عصمت از معصیت و گناه;
ج - عصمت از خطا و اشتباه در امور فردى و اجتماعى.
عصمت پیامبران در مرحله نخست، مورد اتفاق همگان است، زیرا احتمال هر نوع لغزش و خطا در این مرحله، اطمینان و وثوق مردم را خدشهدار مىسازد و دیگر پیامهاى پیامبر مورد اعتماد و اطمینان نخواهد بود، در نتیجه هدف نبوت نقض مىشود.
گذشته از این، قرآن کریم یادآور مىشود که خداوند پیامبر را تحت مراقبت کامل قرار داده است تا وحى الهى به صورت صحیح به بشر ابلاغ شود، چنانکه مىفرماید:‹‹عالم الغیب فلا یظهر على غیبه احدا× الا من ارتضى من رسول فانه یسلک من بین یدیه و من خلفه رصدا× لیعلم ان قد ابلغوا رسالات ربهم واحاط بما لدیهم و احصى کل شیء عددا›› (جن/26-28): او آگاه از غیب است، و حقایق غیبى را بر کسى آشکار نمىسازد، مگر آن کس که مانند پیامبر مورد رضایت او است، پس براى مراقبت از وى، پیش رو و پشتسر او، نگهبانى مىگمارد تا بداند ( محقق شود) که آنان پیامهاى پروردگارشان را رساندهاند، و خدا به آنچه نزد آنها است احاطه دارد، و همه چیز را شمارش کرده است.
در آیه یاد شده، دو نوع نگهبان براى صیانت از وحى وارد شده است:
الف - فرشتگانى که پیامبر را از هر سو احاطه مىکنند;
ب - خداوند بزرگ که بر پیامبر و فرشتگان احاطه دارد.
علت این مراقبت کامل نیز تحقق یافتن غرض نبوت یعنى رسیدن وحى خداوند به بشر است.
اصل دوم
پیامبران الهى، در عمل به احکام شریعت، از هرگونه گناه و لغزش مصونیت دارند، و اصولا هدف از بعثت پیامبران در صورتى تحقق مىپذیرد که آنان از چنین مصونیتى برخوردار باشند. زیرا اگر آنان به احکام الهى که خود ابلاغ مىکنند دقیقا پایبند نباشند، اعتماد به صدق گفتار آنها از میان مىرود و در نتیجه هدف نبوت تحقق نمىیابد.
محقق طوسى در عبارت کوتاه خود به این برهان چنین اشاره کرده است:«و یجب فی النبی العصمة لیحصل الوثوق فیحصل الغرض» (1) : عصمتبراى پیامبران لازم است تا وثوق به گفتار آنها حاصل شود، وغرض از نبوت تحقق یابد.
عصمت پیامبران از گناه، در آیات گوناگون مورد تاکید قرآن کریم قرار گرفته است، که به برخى از آنها اشاره مىکنیم:
الف - قرآن پیامبران را هدایتشدگان و برگزیدگان از جانب خداوند مىداند: ‹‹واجتبیناهم وهدیناهم الى صراط مستقیم›› (انعام/87).
ب - یادآور مىشود آن کس را که خدا هدایت مىکند، هیچ کس قادر به گمراه ساختن وى نیست: ‹‹ومن یهد الله فما له من مضل›› (زمر/37).
ج - معصیت را ضلالت مىداند: ‹‹و لقداضل منکم جبلا کثیرا›› (یس/62).
از مجموع این آیات استفاده مىشود که پیامبران از هر نوع ضلالت و معصیت پیراستهاند.
افزون بر این، آن برهان عقلى که قبلا بر ضرورت عصمت پیامبران اقامه کردیم، بر لزوم عصمت آنان قبل از بعثت نیز دلالت مىکند. زیرا اگر انسانى پاسى از عمر خود را در گناه و گمراهى صرف کند و سپس پرچم هدایت را به دستبگیرد، چندان مورد اعتماد مردم قرار نمىگیرد، ولى کسى که از آغاز عمر از هرگونه آلودگى پیراسته بوده به خوبى قادر به جلب اعتماد مردم خواهد بود. علاوه غرضورزان و منکران رسالت مىتوانند به سادگى روى گذشتههاى تاریک وى انگشت نهاده و به ترور شخصیت و مخدوش ساختن پیام وى بپردازند. در چنین محیطى، تنها انسانى که در اثر یک عمر پاکى و درستى «محمد امین» لقب گرفته، مىتواند با شخصیت تابناک خویش، آفتابوار حجاب تبلیغات سوء دشمن را کنار زند و با پایدارى واستقامتشگرف خویش، تدریجا محیط تاریک جاهلیت را روشن سازد.
گذشته از این، بدیهى است انسانى که از آغاز زندگى داراى مقام عصمت از گناه بوده است، از انسانى که فقط پس از بعثت داراى چنین مقامى شده است، برتر است و نقش هدایتى او نیز بیشتر خواهد بود، و مقتضاى حکمت الهى این است که فعل احسن و اکمل را برگزیند.
اصل سوم
پیامبران، علاوه بر عصمت از گناه، در موارد زیر نیز مصون از خطا بودهاند:
الف - داورى در منازعات: پیامبران از جانب خدا ماموریت داشتهاند که بر طبق موازین قضا داورى کنند، یعنى از مدعى شاهد بطلبند، و اگر مدعى شاهدى نداشت، از منکر سوگند بخواهند، وهیچگاه با این میزان الهى مخالفت نکردهاند. ولى ممکن استشاهد عمدا یا سهوا بر خلاف واقع گواهى داده، ویا منکر به دروغ یا از روى اشتباه سوگند یاد کند و در نتیجه حکم پیامبر مطابق واقع نباشد، این نوع مخالفت ضررى به عصمت پیامبران نمىزند، زیرا او مامور استبر طبق میزان الهى قضاوت کند، و آنجا که داورى او بر خلاف واقع باشد، او از خطاى حکم خود آگاه است، گرچه به خاطر مصالح اجتماعى مامور به عمل بر وفق آن نمىباشد.
ب - تشخیص موضوعات احکام دینى مثلا فلان مایع شراب استیا نه.
ج - مسائل اجتماعى و تشخیص مصالح ومفاسد امور.
د - مسائل عادى زندگى.
دلیل عصمت در موارد سه مورد اخیر، این است که در ذهن غالب افراد، خطا در اینگونه مسائل با خطا در احکام دینى ملازمه دارد. در نتیجه، ارتکاب خطا در این مسائل، اطمینان مردم را نسبتبه شخص پیامبر خدشهدار ساخته و نهایتا مایه خدشهدار شدن غرض بعثت مىگردد. هرچند لزوم عصمت در دو صورت نخست، روشنتر از عصمت در صورت اخیر است.
اصل چهارم
یکى از مراتب عصمت آن است که در وجود پیامبران امورى نباشد که مایه دورى گزیدن مردم از آنان است. همگى مىدانیم برخى از بیماریهاى جسمى، یا برخى از خصلتهاى روحى که حاکى از دنائت و پستى انسان است، مایه تنفر و انزجار مردم مىکردد. طبعا پیامبران بایستى از اینگونه معایب جسمى و روانى منزه باشند، زیرا انزجار مردم از پیامبر و دورى گزیدن از او، با هدف بعثت - که ابلاغ رسالات الهى توسط پیامبر به آنان است - منافات دارد.
نیز یادآور مىشویم که حکم عقل در اینجا به معنى کشف یک واقعیت است، و اینکه، با توجه به حکمتخدا باید کسانى به پیامبرى برگزیده شوند که پیراسته از چنین عیوبى باشند. (2)
اصل پنجم
حکم قاطع عقل و داورى صریح قرآن را درباره لزوم عصمت پیامبران دانستیم، ولى در این زمینه برخى از آیات - در بدونظر - حاکى از صدور گناه از آنان مىباشد (مانند آیات وارده در باره حضرت آدم و غیر آن). در این موارد چه باید گفت؟
در پاسخ باید خاطر نشان ساخت: مسلما، به حکم اینکه هیچگونه تناقضى در قرآن راه ندارد، باید با توجه به قرائن موجود در خود آیات، به مراد واقعى آنها پى برد، و در این موارد ظهور بدوى هرگز نمىتواند ملاک قضاوت و داورى عجولانه قرار گیرد. خوشبختانه مفسران و متکلمان بزرگ شیعه، به تفسیر این آیات پرداخته، و حتى برخى از آنان در این باره کتابهاى مستقلى تالیف کردهاند. از آنجا که بحث درباره تکتک این آیات از گنجایش این رساله بیرون است، علاقمندان مىتوانند به کتب مزبور مراجعه کنند. (3)
اصل ششم
عامل و منشا عصمت را مىتوان در دو چیز خلاصه کرد:
الف - پیامبران (و اولیاى خاص الهى) از حیث معرفت و شناختخداوند در پایه بسیار رفیعى قرار دارند که هیچگاه رضا و خشنودى حضرت حق را با چیزى عوض نمىکنند. به عبارت دیگر، درک آنان از عظمت الهى و جمال وجلال شگرف وى، مانع از آن مىشود که به چیزى غیر از خدا توجه نمایند، و اندیشهاى جز رضاى خدا را در سر بپرورند. این مرتبه از معرفت همان است که امیر مؤمنان علیه السلام مىفرماید: ما رایتشیئا الاو رایت الله قبله وبعده و معه: هیچ چیز را ندیدم مگر آنکه پیش و پس و همراه با دیدن آن، خدا را دیدم. و امام صادق علیه السلام نیز مىفرماید: «و لکنی اعبده حبا له وتلک عبادة الکرام» (4) : من خدا را از روى دوستى با او پرستش مىکنم، و چنین است عبادت بزرگواران.
ب - آگاهى کامل پیامبران از نتایج درخشان طاعت وپىآمدهاى سوء معصیت، سبب مصونیت آنان از نافرمانى خدا مىباشد. البته عصمت گسترده و همهجانبه، مخصوص گروه خاصى از اولیاى الهى است، ولى در عین حال برخى از مؤمنان پرهیزگار نیز، در بخش عظیمى از افعال خویش، از ارتکاب گناه مصون مىباشند، مثلا یک فرد متقى هرگز به هیچ قیمتى دستبه خودکشى نمىزند، یا افراد بىگناه را نمىکشد. (5) بالاتر از این، حتى افراد عادى هم نسبتبه برخى از امور مصونیت دارند. فىالمثل هیچ فردى به هیچ قیمت حاضر نمى شود به سیم لختى که برق در آن جریان دارد، دستبزند. پیداست که مصونیت در اینگونه موارد، ناشى از علم قطعى شخص به آثار سوء عمل خویش است; حال اگر چنین علمى در مورد تبعات بسیار خطرناک گناهان نیز حاصل گردد، قویا مایه مصونیت فرد از گناه خواهد بود.
اصل هفتم
با توجه به منشا عصمت، یادآور مىشویم که عصمتبا آزادى و اختیار معصوم منافات ندارد، بلکه فرد معصوم با وجود داشتن معرفت کامل نسبتبه خدا و آثار اطاعت و معصیت، مىتواند گناهى را انجام دهد، هرچند از این قدرت هرگز استفاده نمىکند. درست مانند پدر مهربان نسبتبه فرزند خود که بر کشتن فرزندش قدرت دارد، ولى هرگز این کار را انجام نمىدهد. روشنتر از این، عدم صدور قبیح از خداوند است. خداى قادر مطلق مىتواند افراد مطیع را وارد دوزخ ساخته و بالعکس اشخاص عاصى را وارد بهشت نماید،ولى عدل وحکمت وى مانع از آن است که چنین فعلى را انجام دهد. از این بیان روشن مىشود که ترک گناه و انجام عبادت و طاعت، براى معصومین افتخار بزرگى است، زیرا آنان در عین توانایى بر گناه، هیچ گاه مرتکب آن نمىشوند.
اصل هشتم
ما، در عین اعتقاد به عصمت تمام پیامبران، عصمت را ملازم با نبوت نمىدانیم. چه، ممکن است فردى معصوم باشد اما پیامبر نباشد. قرآن کریم درباره حضرت مریم مىفرماید:‹‹یا مریم ان الله اصطفاک وطهرک واصطفاک على نساءالعالمین›› (آل عمران/42): اى مریم خداوند تورا از میان زنان برگزید، و از گناه پاک گردانید، و بر زنان جهان برترى داد. از اینکه قرآن در مورد مریم لفظ «اصطفاء» را به کار برده، روشن مىشود که وى معصوم بوده است، زیرا در باره پیامبران نیز واژه «اصطفاء» به کار رفته است:‹‹ان الله اصطفى آدم و نوحا وآل ابراهیم وآل عمران على العالمین›› (آل عمران/32).
گذشته از این، در آیه مزبور از تطهیر مریم سخن به میان آمد، و مقصود پاکى وى از هر نوع پلیدى است، نه تبرئهاش از اتهام گناه در مورد فرزندش که یهود او را متهم ساخته بودند. زیرا تبرئه مریم ازاین گناه، در همان روزهاى نخست تولد عیسى علیه السلام با تکلم وى (6) به اثبات رسید و دیگر نیازى به این بیان مجدد نیست.
گذشته از این، آیه تطهیر مریم به حکم سیاق آیات مربوط به دورانى است که او ملازم محراب بوده وهنوز به عیسى باردار نشده بود، بنابر این اتهامى به میان نیامده بود تا تطهیر مربوط به آن اتهام باشد.
گفتارى در عصمت انبیا (ع)
عصمت سه قسم است یکى عصمت از اینکه پیغمبر در تلقى و گرفتن وحى دچار خطا گردد، دوم عصمت از اینکه در تبلیغ و انجام رسالت خود دچار خطا شود، سوم اینکه از گناه معصوم باشد، و گناه عبارت است از هر عملى که مایه هتک حرمت عبودیت باشد، و نسبت به مولویت مولا مخالفت شمرده شود، و بالاخره هر فعل و قولى است که به وجهى با عبودیت منافات داشته باشد.و منظور از عصمت، وجود نیروئى و چیزى است در انسان معصوم که او را از ارتکاب عملى که جایز نیست چه خطا و چه گناه نگه مىدارد.
و اما خطا در غیر آنچه گفتیم، یعنى خطاى در گرفتن وحى، و خطاى در تبلیغ رسالت، و خطاى در عمل، از قبیل خطا در امور خارجى، نظیر غلطهائى که گاهى در حاسه انسان و ادراکات او و یا در علوم اعتباریش پیش مىآید، مثلا در تشخیص امور تکوینى و اینکه آیا این امر صلاح است یا نه؟ مفید است یا مضر؟ و امثال آن از محدوده بحث ما خارج است.
و به هر حال قرآن کریم دلالت دارد بر اینکه انبیا ع در همه آن جهات سهگانه داراى عصمتند .
اما عصمت از خطا در گرفتن وحى و در تبلیغ رسالت، دلیلش آیه شریفه مورد بحث است، که مىفرماید : "فبعث الله النبیین مبشرین و منذرین، و انزل معهم الکتاب بالحق، لیحکم بین الناس فیما اختلفوا فیه و ما اختلف فیه الا الذین اوتوه من بعد ما جائتهم البینات، بغیا بینهم فهدى الله الذین آمنوا لما اختلفوا فیه من الحق باذنه"، چون ظاهر این آیه این است که خداى سبحان انبیاء را مبعوث کرده براى تبشیر و انذار، و انزال کتاب، (و این همان وحى است) تا حق را براى مردم بیان کنند، حق در اعتقاد، و حق در عمل را، و به عبارت دیگر مبعوث کرده براى هدایت مردم به سوى عقاید حقه و اعمال حق، و معلوم است که این نتایج غرض خداى تعالى در بعثت انبیا بوده.
و از سوى دیگر خود خداى تعالى از قول موسى ع حکایت کرده که فرمود: "لا یضل ربى و لا ینسى" (1) .
پس، از آیه مورد بحث و این آیه مىفهمیم خدا هر چه را بخواهد از طریقى مىخواهد که به هدف برسد و خطا و گم شدن در کار او نیست، و هر کارى را به هر طریقى انجام دهد در طریقهاش گمراه نمىشود، و چگونه ممکن است غیر این باشد؟ ! و حال آنکه زمام خلقت و امر به دست او است، و ملک و حکمرانى خاص وى است.
حال که این معنا روشن شد، مىگوئیم یکى از کارهاى او بعثت انبیا و تفهیم معارف دین به ایشان است، و چون این را خواسته، البته مىشود، یعنى هم انبیا را مبعوث مىکند، و هم انبیا معارفى را که از او مىگیرند مىفهمند، یکى دیگر از خواستههاى او این است که انبیا رسالت او را تبلیغ کنند، و چون او خواسته تبلیغ مىکنند، و ممکن نیست نکنند، چون در جاى دیگر فرموده: "ان الله بالغ امره، قد جعل الله لکل شىء قدرا" (2) و نیز فرموده: "و الله غالب على امره" (3) و این همان عصمت از خطاى در تلقى و تبلیغ است.
دلیل دیگر بر این عصمت آیه شریفه: "عالم الغیب فلا یظهر على غیبه احدا، الا من ارتضى من رسول، فانه یسلک من بین یدیه، و من خلفه رصدا، لیعلم ان قد ابلغوا رسالات ربهم، و احاط بما لدیهم، و احصى کل شىء عددا" (4) .
از ظاهر این آیه به خوبى بر مىآید که خداى تعالى رسولان خود را اختصاص مىدهد به وحى : و از راه وحى به غیب آگاهشان نموده، تاییدشان مىکند، و از پیش رو و پشت سرشان مراقبشان است، و به منظور اینکه وحى به وسیله دستبرد شیطانها و غیر آنها دگرگون نشود به تمام حرکات و سکنات آنان احاطه دارد، تا مسلم شود که رسالات پروردگارشان را ابلاغ نمودند .
و نظیر این آیه در دلالت بر عصمت انبیا از خطا در تلقى و در تبلیغ، آیه زیر است که کلام ملائکه وحى را حکایت مىکند، و مىفرماید: "و ما نتنزل الا بامر ربک، له ما بین ایدینا و ما خلفنا، و ما بین ذلک، و ما کان ربک نسیا" (5) .
این آیات همه دلالت دارد بر اینکه وحى از حین شروعش به نازل شدن، تا وقتى که به پیامبر مىرسد، و تا زمانى که پیغمبر آن را به مردم ابلاغ مىکند، در همه این مراحل از دگرگونگى و دستبرد هر بیگانهاى محفوظ است.
البته این دو وجه و دو دلیلى که ما آوردیم هر چند تنها عصمت انبیا در دو مرحله تلقى و تبلیغ را اثبات مىکرد، و متعرض عصمت از گناه نبود، ولى ممکن است همین دو دلیل را طورى دیگر بیان کنیم، که شامل عصمت از معصیت هم بشود، به اینکه بگوئیم: هر عملى در نظر عقلا مانند سخن دلالتى بر مقصود دارد، وقتى فاعلى فعلى را انجام مىدهد، با فعل خود دلالت مىکند بر اینکه آن عمل را عمل خوبى دانسته، و عمل جایزى شمرده است.عینا مثل این است که با زبان گفته باشد این عمل عمل خوبى است، و عملى است جایز.
حال اگر فرض کنیم که از پیغمبرى گناهى سر بزند، با اینکه خود او مردم را دستور مىداد به اینکه این گناه را مرتکب نشوید، قطعا این عمل وى دلالت دارد بر تناقض گوئى او، چون عمل او مناقض گفتار او است، و در چنین فرض این پیغمبر مبلغ هر دو طرف تناقض است، و تبلیغ تناقض تبلیغ حق نیست، چون کسى که از تناقض خبر مىدهد از حق خبر نداده، بلکه از باطل خبر داده است، چون هر یک از دو طرف طرف دیگر را باطل مىداند، پس هر دو طرف باطل است، پس عصمت انبیا در تبلیغ رسالت تمام نمىشود مگر بعد از آنکه از معصیت هم عصمت داشته باشند، و از مخالفت خداى تعالى مصون بوده باشند.
تا اینجا آیاتى از نظر خواننده گذشت، که به توجیهى تنها بر دو قسم عصمت، و به توجیهى دیگر بر هر سه قسم دلالت مىکرد، اینک آیاتى که بطور مطلق دلالت بر عصمت مىکنند از نظر خواهد گذشت.
"اولئک الذین هدى الله، فبهدیهم اقتده" (6)
معلوم مىشود انبیا ع هدایتشان به اقتدا از دیگران نبوده، این دیگرانند که باید از هدایت آنان پیروى کنند.
آیه شریفه: "و من یضلل الله فما له من هاد، و من یهدى الله فما له من مضل" (7) هم از هدایتى خبر مىدهد که هیچ عاملى آن را دستخوش ضلالت نمىکند.
"من یهدى الله فهو المهتد" (8) .
این آیه شریفه دستبرد و ضلالت هر مضلى را از مهتدین به هدایت خود نفى کرده، مىفرماید : در اینگونه افراد هیچ ضلالتى نیست، و معلوم است که گناه هم یک قسم ضلالت است، به دلیل آیه شریفه: "ا لم اعهد الیکم یا بنى آدم ان لا تعبدوا الشیطان؟ انه لکم عدو مبین و ان اعبدونى هذا صراط مستقیم، و لقد اضل منکم جبلا کثیرا" (9) که هر معصیتى را ضلالتى خوانده، که با ضلال شیطان صورت مىگیرد، و فرموده شیطان را عبادت مکنید، که او گمراهتان مىکند.
پس اثبات هدایت خدائى در حق انبیا ع، و سپس نفى ضلالت از هر کس که به هدایت او مهتدى شده باشد، و آنگاه هر معصیتى را ضلالت خواندن دلالت دارد بر اینکه ساحت انبیا از اینکه معصیتى از ایشان سر بزند منزه است، و همچنین برى از اینند که در فهمیدن وحى و ابلاغ آن به مردم دچار خطا شوند.
یکى دیگر از آن آیات که بطور مطلق دلالت بر عصمت انبیا مىکند آیه شریفه: "و من یطع الله و الرسول فاولئک مع الذین انعم الله علیهم، من النبیین، و الصدیقین، و الشهداء و الصالحین، و حسن اولئک رفیقا" (10) است، که مردم را دو دسته کرده، یکى آنهائى که هدایت یافتنشان منوط بر اطاعت خدا و رسول است، دیگر آن طایفهاى که خدا بر آنان انعام کرده، و غیر اطاعت عملى ندارند.
و به شهادت آیه شریفه: "اهدنا الصراط المستقیم صراط الذین انعمت علیهم، غیر المغضوب علیهم، و لا الضالین" (11) .که اوصاف افرادى را مىشمارد که خدا بر آنان انعام کرده، مىفرماید: اینان گمراه نیستند، و اگر از انبیا گناه صادر شود، و یا در فهم و یا در تبلیغ وحى خطا کنند، گمراه خواهند بود.
مؤید این معنا آیه زیر است که مىفرماید: "اولئک الذین انعم الله علیهم من النبیین من ذریة آدم، و ممن حملنا مع نوح، و من ذریة ابراهیم و اسرائیل و ممن هدینا و اجتبینا، اذا تتلى علیهم آیات الرحمن خروا سجدا و بکیا، فخلف من بعدهم خلف اضاعوا الصلوة، و اتبعوا الشهوات، فسوف یلقون غیا" (12) چون اولا دو خصلت را در انبیا جمع کرده، یکى اینکه داراى انعامى از خدایند، دوم اینکه داراى هدایتند، چون در جمله: "و ممن هدینا و اجتبینا"
حرف (من) آورده، که بیانگر جمله: "انعم الله علیهم..."باشد، و دیگر اینکه به بیانى توصیفشان کرده که در آن نهایت درجه تذلل در عبودیت است، و جانشین آنان را به ضایع کردن نماز و پیروى شهوات توصیف نموده است.
و معلوم است که از این دو دسته انسانها دسته دوم غیر دسته اولند، چون دسته اول رجالى ممدوح و مشکورند، ولى دسته دوم مذمومند، و وقتى مذمت دسته دوم این است که پیروى شهوات مىکنند، و در آخر دوزخ را خواهند دید، معلوم است که دسته اول یعنى انبیا پیروى شهوات نمىکنند، و دوزخى نمىبینند، و این هم بدیهى است که چنین کسانى ممکن نیست معصیت از آنان سر بزند، حتى این دسته اگر قبل از نبوتشان هم پیروى شهوات مىکردند، باز ممکن نبود که دوزخ را دیدار نکنند، براى اینکه جمله: "اضاعوا الصلوة و اتبعوا الشهوات فسوف یلقون غیا"اطلاق دارد، قبل از نبوت و بعد از نبوت یکسان است، پس معلوم مىشود که انبیا حتى قبل از نبوتشان نیز معصوم بودهاند.
این استدلال شبیه و نزدیک به استدلال کسى است که مساله عصمت انبیا را از طریق عقلى اثبات کرده، مىگوید: ارسال رسل و اجراى معجزات به دست انبیا، خود مصدق دعوت ایشان است، و دلیل بر این است که هیچ دروغى از ایشان صادر نمىشود، و نیز دلیل بر این است که اهلیت تبلیغ را داشتهاند، چرا؟ براى اینکه عقل آدمى انسانى را که دعوتى دارد، و خودش کارهائى مىکند که مخالف آن دعوت است، چنین انسانى را اهل و شایسته آن دعوت نمىداند، پس اجراى معجزات به دست انبیا خود متضمن تصدیق عصمت آنان در گرفتن وحى و تبلیغ رسالت و امتثال تکالیف متوجه به ایشان است.
ممکن است کسى به این استدلال اشکال کند که مساله دعوت انحصار به انبیا ندارد، مردم عادى و همین مردم که شما عقل آنانرا دلیل بر عصمت انبیا گرفتهاید خودشان هم دعوت دارند، چون اغراضى اجتماعى دارند، که باید مردم را به سوى آن دعوت کنند، و بر دعوت خود پافشارى و تبلیغ هم مىکنند و ما مىبینیم که گاهى مىشود خود آنان قصور و یا تقصیرهائى در تبلیغ مرتکب مىشوند، چرا چنین قصور و یا تقصیرى در دعوت انبیا جایز نباشد؟
در پاسخ مىگوئیم: تقصیر و قصور مردم به یکى از دو جهت است، که هیچ یک در مساله دعوت انبیا نیست، یا این است که خودشان مختصر قصور و یا تقصیر را مضر نمىدانند، و در آن مسامحه مىکنند، و یا این است که غرضشان با رسیدن به مقدارى از مطلوب حاصل مىشود و به مختصر قناعت کرده از تمامى مطلوب صرفنظر مىکنند: و خداى تعالى نه اهل مسامحه است، و نه غرض و مطلوب او فوت شدنى است.
و نیز این اشکال بر آن وارد نیست که کسى بگوید: ظاهر آیه: "فلو لا نفر من کل فرقة منهم طائفة، لیتفقهوا فى الدین، و لینذروا قومهم اذا رجعوا الیهم، لعلهم یحذرون" (13) با این دلیل نمىسازد، براى اینکه از هر فرقه طایفهاى را مامور به تبلیغ نموده که داراى عصمت نیستند.
زیرا هر چند آیه شریفه در حق عامه مسلمانان است که عصمت ندارند لیکن این را هم نمىخواهد بفرماید که این طایفه مبلغ هر چه بگویند خدا تصدیق دارد، و سخن ایشان هر چه باشد بر مردم حجت است، بلکه صرفا مىخواهد اجازه تبلیغ دهد، و بفرماید این طایفه اجازه دارند آنچه را که خواندهاند در اختیار مردم بگذارند: و آیه شریفه وقتى اشکال به آن دلیل مىشد که منظور معناى اول بوده باشد، نه دوم.
و یکى دیگر از ادله عصمت انبیا ع آیه شریفه: "و ما ارسلنا من رسول الا لیطاع باذن الله " (14) مىباشد، چون مطاع بودن رسول را غایت ارسال رسول شمرده، و آنهم تنها غایت و یگانه نتیجه، و این معنا به ملازمهاى روشن مستلزم آن است که خداى تعالى هم همان را که رسول دستور مىدهد اراده کرده باشد، و خلاصه آنچه رسول با قول و فعل خود از مردم مىخواهد خدا هم بخواهد، چون قول و فعل هر یک وسیلهاى براى تبلغاند، حال اگر فرض کنیم رسول در تبلیغ خود مرتکب خطائى در قول یا فعل شود، و یا مرتکب خطائى در فهمیدن وحى گردد، این خطا را از مردم خواسته، در حالى که خدا از مردم جز حق نمىخواهد.
و همچنین اگر فرض کنیم معصیتى از رسول سر بزند یا قولى و یا عملى از آنجا که قول و فعل پیغمبر حجت است، همین معصیت را از مردم خواسته است، در نتیجه باید بگوئیم یک قول یا فعل گناه در عین اینکه، مبغوض و گناه است، محبوب و اطاعت هم هست، و خدا در عین اینکه آن را نخواسته، آن را خواسته است و در عین اینکه از آن نهى کرده به آن امر نموده است، و خداى تعالى متعالى از تناقض در صفات و افعال است.
و چنین تناقضى از خدا سر نمىزند، حتى در صورتى هم که به قول بعضىها تکلیف ما لا یطاق را جایز بدانیم، و بگوئیم براى خدا جایز است که خلق را بما لا یطاق تکلیف کند، براى اینکه تکلیف به تناقض تکلیفى است که خودش محال است، نه اینکه تکلیف به محال باشد، دلیل اینکه تکلیفى است محال، این است که در مورد یک عمل هم تکلیف است هم لا تکلیف، هم اراده است و هم لا اراده، هم حب است و هم لا حب، هم مدح است و هم ذم.
باز از جمله آیاتى که بر عصمت انبیا دلالت دارد آیه شریفه زیر است: "رسلا مبشرین و منذرین لئلا یکون للناس على الله حجة بعد الرسل" (15) براى اینکه ظهور در این دارد که خداى سبحان مىخواهد عذرى براى مردم نماند: و در هر عملى که معصیت و مخالفت با او است حجتى نداشته باشند، و نیز ظهور در این دارد که قطع عذر و تمامیت حجت تنها از راه فرستادن رسولان ع است، و معلوم است که این غرض وقتى حاصل مىشود که از ناحیه خود رسولان عمل و قولى که با اراده و رضاى خدا موافقت ندارد صادر نشود، و نیز خطائى در فهم وحى و تبلیغ آن مرتکب نشوند، و گرنه مردم در گنهکارى خود معذور خواهند بود، و مىتوانند حجت بیاورند که ما تقصیرى نداشتیم.زیرا پیغمبرت را دیدیم که همین گناه را مىکرد، و یا پیغمبرت به ما اینطور دستور داد، و این نقض غرض خداى تعالى است، و حکمت خدا با نقض غرض نمىسازد.
حال اگر بگوئى: همه آیاتى که تا اینجا مورد استدلال قرار دادید بیش از این دلالت ندارد که انبیا ع خطائى و معصیتى ندارند، و این آن عصمتى که ادعایش مىکردید نیست، براى اینکه عصمت بطوریکه قائلین به آن معتقدند عبارت است از نیروئى که انسان را از وقوع در خطا و از ارتکاب معصیت باز دارد و این نیرو ربطى به صدور و عدم صدور عمل ندارد، بلکه مافوق عمل است، مبدئى است نفسانى که خودش براى خود افعالى نفسانى دارد، همچنانکه افعال ظاهرى از ملکات نفسانى صادر مىشود.
در پاسخ مىگوئیم: بله، درست است و لیکن آنچه ما در بحثهاى گذشته به آن احتیاج داریم، همان نبودن خطا و گناه ظاهرى از پیغمبر است، و اگر نتوانیم اثبات آن نیروئى کنیم که مصدر افعالى از صواب و طاعت است مضر به دعوى ما نیست.
علاوه بر اینکه ما مىتوانیم وجود آن نیرو را هم اثبات نموده بگوئیم: عصمت ظاهرى انبیا ناشى از آن نیرو است، به همان دلیلى که در بحث از اعجاز و اینکه آیه: "ان الله بالغ امره قد جعل الله لکل شىء قدرا" (16) و همچنین آیه: "ان ربى على صراط مستقیم" (17) چه دلالتى دارند، گذشت.
از این هم که بگذریم اصولا مىتوانیم بگوئیم: هر حادثى از حوادث بطور مسلم مبدئى دارد، که حادثه از آن مبدء صادر مىشود، افعالى هم که از انبیا صادر مىشود، آن هم به یک و تیره، یعنى همه صواب و اطاعت صادر مىشود، لابد مستند به یک نیروئى است که در نفس انبیا ع هست، و این همان قوهاى است که شما دنبالش مىگردید.
توضیح اینکه: افعالى که از پیغمبرى صادر مىشود که فرض کردیم همه اطاعت خداست، افعالى است اختیارى، عینا مانند همان افعال اختیاریهاى که از خود ما صادر مىشود، چیزى که هست در ما همانطور که گاهى اطاعت است همچنین گاهى معصیت است، و شکى نیست در اینکه فعل اختیارى از این جهت اختیارى است که از علم و مشیت ناشى مىشود، و اختلاف فعل از نظر اطاعت و معصیت به خاطر اختلافى است که در صورت علمیه آن فعل از نفس صادر مىشود، اگر مطلوب ـ یعنى همان صورتهاى علمیه ـ پیروى هوس و ارتکاب عملى باشد که خدا از آن نهى کرده، معصیت سر مىزند، و اگر مطلوب حرکت در مسیر عبودیت و امتثال امر مولى باشد اطاعت محقق مىشود.
پس اختلاف اعمال ما که یکى اطاعت نامیده مىشود و دیگرى معصیت، به خاطر اختلافى است که در علم صادر از نفس ما وجود دارد، (و گرنه ریخت و قیافه گناه و صواب یکى است و میان شکل عمل زنا و عمل زناشوئى هیچ فرقى نیست) حال اگر یکى از این دو علم یعنى حرکت در مسیر عبودیت و امتثال امر الهى ادامه یابد معلوم است که جز اطاعت عملى از انسان سر نمىزند و اگر آن یکى دیگر یعنى حرکت در مسیر هواى نفس که مبدأ صدور معصیت است ادامه یابد، (پناه مىبریم به خدا) جز معصیت از انسان سر نخواهد زد.
و بنابر این صدور افعال از رسولخدا ص به وصف اطاعت صدورى است دائمى و این نیست مگر براى اینکه علمى که افعال اختیارى آن جناب از آن علم صادر مىشود، صورت علمیهاى است صالح، و غیر متغیر، و آن عبارت است از اینکه دائما باید بنده باشد، و اطاعت کند، و معلوم است که صورت علمیه و هیات نفسانیهاى که راسخ در نفس است، و زوال پذیر نیست، ملکهاى است نفسانى، مانند ملکه شجاعت و عفت و عدالت و امثال آن، پس در رسولخدا ص ملکه نفسانیهاى هست که تمامى افعالش از آن ملکه صادر است، و چون ملکه صالحهاى است همه افعالش اطاعت و انقیاد خداى تعالى است، و همین ملکه است که او را از معصیت باز مىدارد.
این معنا و علت عصمت آن جناب از جهت معصیت بود، اما از آن دو جهت دیگر، یعنى عصمت از خطا در گرفتن وحى، و در تبلیغ و رسالت، باز مىگوئیم که در آن جناب ملکه و هیات نفسانیهاى است که نمىگذارد در این دو جهت نیز به خطا برود، و اگر فرض کنیم که این افعال یعنى گرفتن وحى و تبلیغ آن و عمل به آن، همه به یک شکل یعنى به شکل اطاعت و صواب از آن جناب صادر مىشود، دیگر احتیاج نداریم که قائل به وجود واسطهاى میان آن جناب و اعمالش شده، چیزى را منضم به نفس شریف رسول خدا ص بدانیم که با وجود چنان چیزى افعال اختیاریه آن جناب به شکل اطاعت و صواب و بر طبق اراده خداى سبحان از آن جناب صادر شود، زیرا نه تنها احتیاج نداریم، بلکه در آن صورت افعال اختیاریه آن جناب از اختیاریت خارج مىشود، زیرا در چنین فرضى اراده خود آن جناب تاثیرى در کارهایش نخواهد داشت، بلکه هر کارى که مىکند مستند به آن واسطه خواهد بود، و در این صورت خارج از فرض شدهایم، چون فرض کردیم که آن جناب نیز فردى از افراد انسان است، که هر چه مىکند با علم و اراده و اختیار مىکند، پس عصمت خدائى عبارت شد از اینکه خداوند سببى در انسان پدید آورد که به خاطر آن تمامى افعال انسان نامبرده به صورت اطاعت و صواب صادر شود، و آن سبب عبارت است از علم راسخ در نفس، یعنى ملکه نفسانى که بیانش گذشت.
دلایلی که برای عصمت انبیاء وجود دارد به دو دسته تقسیم میشود:
1- دلایل عقلی
2- دلایل نقلی
دلایل عقلی بر عصمت انبیاء دلیل اول هدف اصلی از بعثت پیامبران راهنمایی بشر به سوی حقایق و وظایفی است که خدای متعال برای انسانها تعیین فرموده است حال اگر چنین سفیرانی پایبند به دستورات الهی نباشند مردم رفتار ایشان را بیانی مناقض با گفتارشان تلقی میکنند و دیگر به گفتارشان هم اعتماد لازم را پیدا نمیکنند. در نتیجه هدف از بعثت ایشان به طور کامل تحقق نخواهد یافت. پس حکمت و لطف الهی اقتضا دارد که پیامبران افرادی پاک و معصوم از گناه باشند. دلیل دوم پیامبران علاوه بر وظیفهی تعلیم و راهنمایی وظیفهی تربیت و راهبری را نیز بر عهده دارند آن هم تربیتی همگانی که شامل مستعدترین و برجستهترین افراد جامعه نیز می شود و چنین مقامی در خور کسانی است که خودشان به عالیترین مدارج انسانی رسیده باشند و دارای ملکهی عصمت باشند. دلایل نقلی بر عصمت انبیاء 1- قرآن کریم در آیهی 82 و 83 از سورهی صلیاللهعلیهوآلهوسلم از قول شیطان می فرماید: طمع نداشتن ابلیس در گمراهی مخلصین به خاطر مصونیتی است که آنها از گمراهی و آلودگی دارند بنابراین عنوان مخلص مساوی با معصوم خواهد بود. 2- هم چنین قرآن اطاعت پیامبران را به طور مطلق لازم دانسته میفرماید: اطاعت از ایشان در صورتی صحیح است که معصوم باشند. 3- و نیز قرآن مناصب الهی را اختصاص به کسانی داده است که آلودهی به ظلم نباشند. راز عصمت انبیاء پیامبران در مقام دریافت وحی مصون هستند و راز آن این است که اساساً ادراک وحی از قبیل ادراکات خطا بردار نیست. مقدمهای برای بیان عصمت انبیاء در انجام وظایف الهی میلی که در درون انسان نسبت به امر مطلوبی پدید میآید در اثر عوامل مختلفی برانگیخته میشود و آدمی راه رسیدن به هدف مطلوب را به کمک علوم و ادراکات مختلف تشخیص می دهد و اقدام به کاری متناسب با آن میکند و در صورتی تعارض میان میلها و کششها سعی می کند بهترین و ارزندهترین آنها را تشخیص دهد و آن را برگزیند پس هر قدر انسان حقایق را بهتر بشناسد و نیز ارادهی نیرومندی بر مهار کردن تمایلات بر هیجانات درونی اش داشته باشد حسن انتخاب بیشتری خواهد داشت و از لغزشها در امان خواهد بود.
اثبات عصمت پیامبران
مساله عصمت انبیا از مسائل مهم کلامى است که در اکثر کتب کلام آمده است متکلمان بر عصمت انبیا دلایل عقلى و نقلى متعددى ذکر کرده اند که برخى از آنها ذکر مى شود:
دلایل عقلى بر عصمت انبیاء
نخستین دلیل عقلى بر لزوم عصمت انبیاعلیهم السلام از ارتکاب گناهان این است که هدف اصلى از بعثت ایشان راهنمایى بشر بسوى حقایق و وظایفى است که خداى متعال براى انسانها تعیین فرموده است و ایشان در حقیقت, نمایندگان الهى در میان بشر هستند که باید دیگران را به راه راست, هدایت کنند. حال اگر چنین نمایندگان و سفیرانى پاىبند به دستورات الهى نباشند و خودشان برخلاف محتواى رسالتشان عمل کنند مردم, رفتار ایشان را بیانى مناقض با گفتارشان تلقى مى کنند و دیگر به گفتارشان هم اعتماد لازم را پیدا نمى کنند, و در نتیجه, هدف از بعث ایشان بطور کامل, تحقق نخواهد یافت. پس حکمت و لطف الهى اقتضا دارد که پیامبران, افرادى پاک و معصوم از گناه باشند و حتى کار ناشایستی از روى سهو و نسیان هم از ایشان سر نزند تا مردم, گمان نکنند که ادعاى سهو و نسیان را بهانه اى براى ارتکاب گناه, قرار داده اند.
هدف اصلى از بعثت انبیاء راهنمایى بشر بسوى حقایق و وظایفى است که خداى متعال براى انسانها تعیین فرموده است، حال اگر این نمایندگان پاىبند به دستورات الهى نباشند و خودشان برخلاف محتواى رسالتشان عمل کنند، مردم رفتار ایشان را مناقض با گفتارشان تلقى مى کنند و دیگر به گفتارشان هم اعتماد لازم را پیدا نمى کنند, و در نتیجه, هدف از بعث ایشان بطور کامل, تحقق نخواهد یافت
دومین دلیل عقلى بر عصمت انبیاعلیهم السلام این است که ایشان علاوه بر اینکه موظفند محتواى وحى و رسالت خود را به مردم ابلاغ کنند و راه راست را به ایشان نشان دهند همچنین وظیفه دارند که به تزکیه و تربیت مردم بپردازند و افراد مستعد را تا آخرین مرحله کمال انسانى برسانند. به دیگر سخن: ایشان علاوه بر وظیفه تعلیم و راهنمایى, وظیفه تربیت و راهبرى را نیز بر عهده دارند
که هم تربیتى همگانى که شامل مستعدترین و برجسته ترین افراد جامعه نیز مى شود و چنین مقامى در خور کسانى است که خودشان به عالیترین مدارج کمال انسانى رسیده باشند و داراى کاملترین ملکات نفسانى (ملکه عصمت) باشند.
افزون بر این, اساساً نقش رفتار مربى در تربیت دیگران بسى مهمتر از نقش گفتار اوست و کسى که از نظر رفتار, نقصها و کمبودهایى داشته باشد گفتارش هم تاثیر مطلوب را نمى بخشد. پس هنگامى هدف الهى از بعثت پیامبران بعنوان مربیان جامعه, بطور کامل تحقق مى یابد که ایشان از هرگونه لغزشى در گفتار و کردارشان مصون باشند.
دلایل نقلى بر عصمت انبیاء
علیهم السلام 1ـ قرآن کریم, گروهى از انسانها را مخلَص(1) (خالص شده براى خدا) نامیده است که حتى ابلیس هم طمعى در گمراه کردن ایشان نداشته و ندارد و در آنجا که سوگند یاد کرده که همه فرزندان آدم علیه السلام را گمراه کند مخلَصین را استثنا کرده است
قرآن کریم, گروهى از انسانها را مخلَص (خالص شده براى خدا) نامیده است که حتى ابلیس هم طمعى در گمراه کردن ایشان نداشته و ندارد
چنانکه در آیه 82 و 83 از سوره "ص" از قول وى مى فرماید: " قَالَ فَبِعِزَّتِکَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ * إِلَّا عِبَادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ ". و بى شک, طمع نداشتن ابلیس در گمراهى ایشان بخاطر مصونیتى است که از گمراهى و آلودگى دارند و گرنه دشمنى وى شامل ایشان هم مى شود و در صورتى که امکان مى داشت هرگز دست از گمراه کردن ایشان بر نمى داشت. بنابراین, عنوان "مخلَص" مساوى با "معصوم" خواهد بود. و هر چند دلیلى بر اختصاص این صفت به انبیا علیهم السلام نداریم ولى بدون تردید, شامل ایشان مى شود, چنانکه قرآن کریم تعدادى از انبیا را از مخلصین شمرده و از جمله در آیه 45 و 46 از سوره "ص" مى فرماید: وَاذْکُرْ عِبَادَنَا إبْرَاهِیمَ وَإِسْحَقَ وَیَعْقُوبَ أُوْلِی الْأَیْدِی وَالْأَبْصَارِ * إِنَّا أَخْلَصْنَاهُم بِخَالِصَةٍ ذِکْرَى الدَّارِ و در آیه51 از سوره "مریم" مىفرماید: وَاذْکُرْ فِی الْکِتَابِ مُوسَى إِنَّهُ کَانَ مُخْلَصًا وَکَانَ رَسُولًا نَّبِیًّا و نیز علت مصونیت حضرت یوسف علیه السلام را که در سخت ترین شرایط لغزش, قرار گرفته بود مخلص بودن وى دانسته و در آیه 24 از سوره "یوسف" مى فرماید: کَذَلِکَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَالْفَحْشَاء إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُخْلَصِینَ.
قرآن کریم, مناصب الهى را اختصاص به کسانى داده است که آلوده به "ظلم" نباشند
2ـ قرآن کریم, اطاعت پیامبران را بطور مطلق, لازم دانسته, و از جمله در آیه 63 از سوره "نساء" مى فرماید: وَمَا أَرْسَلْنَا مِن رَّسُولٍ إِلاَّ لِیُطَاعَ بِإِذْنِ اللّهِ و اطاعت مطلق از ایشان در صورتى صحیح است که در راستاى اطاعت خدا باشد
و پیروى از آنان منافاتى با اطاعت از خدا متعال نداشته باشد و گرنه امر به اطاعت مطلق از خداى متعال و اطاعت مطلق از کسانى که در معرض خطا و انحراف باشند موجب تناقض خواهد بود.
3ـ قرآن کریم, مناصب الهى را اختصاص به کسانى داده است که آلوده به "ظلم" نباشند و در پاسخ حضرت ابراهیم علیه السلام که منصب امامت را براى فرزندانش درخواست کرده بود مى فرماید: " لاَ یَنَالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ " (2) و مى دانیم که هر گناهى دست کم, ظلم به نفس مى باشد و هر گنهکارى در عرف قرآن کریم "ظالم" نامیده مى شود پس پیامبران یعنى صاحبان منصب الهى نبوت و رسالت هم منزه از هرگونه ظلم و گناهى خواهند بود.
از آیات دیگر و نیز از روایات فراوانى مى توان عصمت انبیا علیه السلام را استفاده کرد.
1ـ باید توجه داشت که مخلَص غیر از مخلِص است و اولى, دلالت دارد بر اینکه خدا شخص را خالص کرده است, و معناى دومى این است که شخص اعمالش را با اخلاص انجام مى دهد.
2ـ سوره بقره, آیه 124.
عصمت انبیاء
این مسئله مطرح می شود که از چه راهی میتوان اطمینان یافت که وحی الهی به طور صحیح و سالم به دست مردم میرسد؟ به دیگر سخن نیاز اصلی به وحی، در مسائلی است که عقل، راهی برای اثبات یا نفی آنها ندارد و نمیتواند با ارزیابی مفاد و محتوای پیام، صحت و سقم آن را تشخیص دهد. جواب: مقتضای علم و قدرت و حکمت الهی آن است که پیام خود را سالم و دست نخورده به حکمت برساند. زیرا اگر خدای متعال نخواهد که پیامهایش به طور صحیح به بندگانش برسد خلاف حکمت خواهد بود و ارادهی حکیمانهی الهی، آن را نفی میکند و اگر خدا نداند که پیام خود را از چه راهی و به وسیلهی چه کسانی که بفرستد که سالم به بندگانش برسد با علم نامتناهی او منافات خواهد داشت. و اگر نتواند وسایط شایستهای را برگزیند و ایشان را از هجوم شیاطین حفظ کند با قدرت نامحدود او سازگار نخواهد بود. به این ترتیب مصونیت وحی با برهان عقلی ثابت میشود. موارد دیگر عصمت به سه دسته تقسیم می شوند
: 1- عصمت فرشتگان
2- عصمت پیامبران
3- عصمت بعضی دیگر از انسانها مانند ائمهی معصومینعلیهالسلام و حضرت مریم و حضرت فاطمهسلاماللهعلیه. دو مسئله در مورد عصمت فرشتگان در غیر تلقی و ابلاغ وحی وجود دارد:
1- عصمت فرشتگان وحی در آنچه مربوط به دریافت و رساندن وحی نیست.
2- عصمت سایر فرشتگان مانند موکلین ارزاق وکتابت اعمال و قبض ارواح.
همچنین دو مسئلهی دربارهی عصمت انبیاء در آنچه مربوط به رسالتشان نیست وجود دارد:
1- عصمت پیامبران از گناه و عصیان عمدی
2- عصمت ایشان از سحر و نسیان.
عصمت پیامبران: شیعه معتقد که پیامبران از آغاز تولد تا پایان عمر از همهی گناهان اعم از کبیره و صغیره معصومند و حتی از روی سهو و نسیان هم گناهی از ایشان سر نمیزند ولی بعضی از طوایف دیگر عصمت انبیاء را تنها از کبائر می دانند و برخی دیگر از هنگام بلوغ و برخی از هنگام نبوت.
چند نکتهی مهم:
1- منظور از معصوم بودن پیامبران یا بعضی دیگر از انسانها آن است که شخص دارای ملکهی نفسانی نیرومندی باشد که در سختترین شرایط هم او را از ارتکاب گناه باز دارد
. 2- لازمهی عصمت هر شخص ترک اعمالی است که بر او حرام باشد.
3- واژهی گناه و معادلهای آن مانند ذنب و عصیان کاربرد وسیعتری دارد که شامل ترک اولی هم میشود و انجام دادن چنین گناهانی با عصمت منافات ندارد
انواع عصمت انبیاء
|
منابع
1 - کتاب: ترجمه المیزان جلد 2 صفحه 200نویسنده: علامه طباطبایى
2 - سوره یس آیه 62
3 - سوره نسا آیه 68"
4 - سوره حمد آیه 7
http://articlepersian.persianblog.ir