مباني هنرهاي تجسمي در اسلام

دكتر محمد مددپور وحدت آثار هنري اسلام “كريستين پرايس” در كتاب تاريخ هنر اسلامي درباره‌ي آغاز هنر اسلامي چنين مي‌نويسند: “داستان هنر اسلامي با چكاچك شمشير و آواي سم ستوران در بيابان‌ها و بانگ پيروزي الله اكبر آغاز مي‌شود“ كلمات پاياني سخن پرايس، در واقع بيان حقيقت و باطن هنر اسلامي (الله اكبر) است. جهادي كه در آغاز كلمات آمده است، مقام نفي كنندگي تفكر اسلامي را نسبت به صورت نوعي شرك آميز هنر ملل و نحل بيگانه بيان مي‌كند، و معطوف به روح‌الله اكبر علم الهي است. ظاهر جلوه‌گاه باطن است. هنرهاي اسلامي نمي‌تواند مجلاي باطن الله اكبر نباشد. اين دو ساحت ظاهري و باطني، در همه‌ي صور هنري عالم اسلامي كم و بيش متجلي شده، و تا آنجايي غالب گشته كه چون “روحي كلي” در هنر اسلامي به نمايش در مي‌آيد. و به تعبير حافظ از يك حقيقت مطلق نقش‌هاي گوناگون در آيينه اوهام افتاده است، و از جلوه‌ي چنين حقيقتي است كه با وجود صور مختلف هنري در هنر اسلامي و تاليفاتي كه از هنرهاي ملل و نحل قديم در حكم ماده براي صورت بهره گرفته شده، هنرهاي اسلامي به وضوح قابل تشخيص است. خاورشناس فرانسوي “ژرژمارسه“ كه از هنرشناسان و پژوهشگران هنر اسلامي است، در مقدمه‌ي كتابي كه درباره‌ي اين مبحث نوشته است، خواننده را به آزمايشي آموزنده دعوت مي‌كند. وي مي‌گويد: فرض كنيم شما در هنگام فراغت مجموعه‌هاي مختلف از عكس‌هاي هنرهاي بسيار گوناگون را كه در اختيار داريد، بدون نظم و ترتيب خاص تماشا كنيد. در ميان اين عكس‌ها تنديس‌ها و نقاشي‌هاي مقابر مصري و تجيرهاي منقوش ژاپني و نيم برجسته‌هاي هندي ديده مي‌شود. ضمن اين بررسي و تماشا به تناوب به آثاري چون تصوير يك قطعه گچ بري متعلق به مسجد قرطبه و سپس صفحه‌اي از يك قرآن تزيين شده مصري و آنگاه به يك ظرف مسين قلم زن كار ايران برخورد مي‌كنيد. در اين هنگام هر چند ناآشنا به عالم هنر باشيد، با اين همه بلافاصله ميان اين سه اثر اخير وجوه مشتركي مي‌يابيد كه آنها را به يكديگر پيوسته مي‌سازد و همين عبارت است: از “روح هنر اسلامي“. مطالب فوق مويد اين حقيقت است كه تعاليم و عقايد اسلامي بر كل شئون و صور هنري رايج در تمدن اسلامي تاثير گذاشته است، و صورتي وحداني به اين هنر داده و حتي هنرهاي باطل نيز نمي‌توانسته‌اند خود را از اين حقيقت متجلي بر كنار دارند. بنابراين همه‌ي آثار هنري در تمدن اسلامي به نحوي مهر اسلام خورده‌اند چنان كه اشتراك در دين باعث شده تا اختلافات و تعلقات نژادي و سنن باستاني اقوام مختلف در ذيل علايق و تعلقات ديني و معنوي قرار گيرد، و همه صبغه‌ي ديني را بپذيرند وجود زبان ديني مشترك نيز به اين امر قوت مي‌داده است. غلبه‌ي وحدت ديني در هنر اسلامي تا آنجا پيش آمده كه تباين هنر ديني و هنر غيرديني را برداشته و تبايني كه بين هنر مقدس و غيرمقدس در مسيحيت به وضوح مشاهده مي‌شود، در اينجا از بين رفته است. گرچه مساجد به جهاتي شكل و صورت معماري خاصي پيدا كرده‌اند، ولي بسياري از اصول معماري و نيز تزيينات آنها درست مطابق قواعد و اصولي بوده كه در مورد ابنيه غيرديني هم رعايت شده، چنان كه در نقش و نقاشي و لحن و نغمه و موسيقي و كلا آثار هنرهاي تجسمي و غيرتجسمي، متجلي است. از اين رو روحانيت هنر اسلامي نه در تزيين قرآن، معماري مساجد، و شعر عرفاني بلكه در تمام شئون حيات هنري مسلمين، تسري پيدا كرده و هر يك بنا بر قرب و بعد به حق صورت روحاني‌تر يا مادي‌تر يافته‌اند. هنر تجريدي و روحاني از مميزات هنرهاي تجسمي جهان اسلامي، كاهش تعينات و تشخصاتي است كه هنر مسيحي براساس آن تكوين يافته است. اساس هنر مسيحي، تذكر خداوند بر روي زمين است و به عبارتي تجسم لاهوت در ناسوت، از اينجا تمام هم هنر مسيحي در تاكيد بر صورت مسيح و مريم و مقدسين كه مظهر اين تجسم‌اند، تماميت مي‌يابد. “ارنست كونك” هنرشناس غربي درباره‌ي اين مميزه‌ چنين مي‌گويد: تقوايي هراس آلود مانع گرديد كه علاقه به واقعيات و گرايش به سوي كثرات بتواند موانع را از پيش پا بر دارد، و اين موضوع باعث به كار بردن طرح‌هايي تزييني گرديد كه خود ملهم از واقعيت بود. مخالفت با گروندگان به سوي طبيعت آن‌چنان در طبع فرد فرد مسلمانان رسوخ كرده بود كه حتي بدون تذكرات موكد پيامبر (ص) هم مي‌توانست پابرجا بماند. به اين علت فعاليت استادان هنر اسلامي فقط محدود به كارهاي معماري و صنايع مستظرفه مي‌شود و به علت فقدان نقاشي و مجسمه سازي آن طور كه در مراحل اوليه هنر اروپايي قرار گرفته بود، مورد توجه نشد، يعني صنايع مستظرفه پيشاپيش از نقشي كه در راه خدمت به عهده داشت، بيرون كشيده شده، و از نظر ظرافت تكنيكي و فرم در جهت درخشاني پيش مي‌رفت. به اصطلاح صحيح‌تر ”تقوايي هراس آلود و مهيب و خوفناك” همان خوف اجلال است كه مبناي تقوي و ورع الهي است و در برابر عظمت و جلال الهي كه اسقاط اضافات از آدمي مي‌كند، هرگونه تشبيه و خيال و ابداع تصوير براي خداوند و كروبيان و اوليا و انبيا را از آدمي دور مي‌سازد. دوري از طبيعت محسوس و رفتن به جهاني وراي آن با صور تمثيلي از اشكال هندسي نباتي و اسليمي و ختايي و گره‌ها به وضوح به چشم مي‌آيد. وجود مرغان و حيوانات اساطيري بر اين حالت ماوراء طبيعي در نقوش افزوده است. وجود چنين تزييناتي با ديگر عناصر از نور و حجم و صورت، فضايي روحاني به هنر اسلامي مي‌بخشد. اين مميزه و مبناي تجسمي فوق مادي، در حقيقت گاهي از صور خيالي قصص اسلامي به نقوش تسري پيدا مي‌كند. اين صور كه وصف عالم و آ‌دم و مبدا عالم و آدم مي‌كنند، در قلمرو هنر اسلامي در آغاز در شعر و حكايات جلوه‌گر شده است وحتي مشركان، قرآن را در زمره‌ي اشعار و پيامبر را شاعري از شاعران مي‌انگاشتند. جهان تجسمي در عالم اسلامي، تصويري از بسط يك نقطه است. حركت حجم از سه خط تكوين پيدا كرده است كه هر سه از يك نقطه‌ي مشخص مركز آغاز شده و اين اساس تعين گريزي و تجريد است. اين مفهوم را مي‌توان در شعر حكيم “نظامي“ استنباط كرد. از آن نقطه كه خطش مختلف بود// نخستين جنبشي كامد الف بود بدان خط چون اگر خط بست پرگار // بسيطي زآن دويي آمد پديدار سه خط چون كرد بر مركز محيطي // به جسم آماده شد شكل بسيطي خط است آنكه بسيطي آنگاه اجسام // كه ابعاد ثلاثش كرده اندام توان دانست عالم را به غايت // به اين ترتيب ز اول تا نهايت نور و سير به باطن روح هنر اسلامي سير از ظاهر به باطن اشيا و امور در آثار هنري است. يعني هنرمندان اسلامي در نقش و نگاري كه در صورت‌هاي خيالي خويش از عالم كثرت مي‌بينند، در نظر او هر كدام جلوه‌ي حسن و جمال و جلال الهي را مي‌نمايند. بدين معني هنرمند همه‌ي موجودات را چون مظهري از اسما الله مي‌بيند و بر اين اساس اثر هنري او به مثابه‌ي محاكات و ابداع تجليات و صورت‌ها و عكس‌هاي متجلي اسماالله است. هر نقش و نگاري كه مرا در نظر آيد // حسني و جمالي و جلالي بنمايد جهان در تفكر اسلامي جلوه و مشكات انوار الهي است و حاصل فيض مقدس نقاش ازلي، و هر ذره‌اي و هر موجودي از موجودات جهان و هر نقش و نگاري مظهر اسمي از اسما الهيه است. و در ميان موجودات، انسان مظهر جميع اسما و صفات و گزيده عالم است. هنرمند در پرتو چنين تفكري، در مقام انساني است كه به صورت و ديدار و حقيقت اشيا در وراي عوارض و ظواهر مي‌پردازد. او صنعتگري است كه هم عابد است و هم زاير؛ او چون هنرمند طاغوتي با خيالاتي كه مظهر قهر و سخط الهي است، سر و كار ندارد. وجودي كه با اثر اين هنرمند ابداع مي‌شود، نه آن وجود طاغوتي هنر اساطيري و خدايان ميتولوژي است و نه حتي خداي قهر و سخط يهوديان يعني “يهوه“ بلكه وجود مطلق و متعالي حق عز شانه و اسماالله الحسني است كه با اين هنر به ظهور مي‌رسد. از اينجا صورت خيالي هنر اسلامي متكفل محاكات و ابداع نور جمال ازلي حق تعالي است؛ نوري كه جهان در آن آشكار مي‌شود و حسن و جمال او را چون آيينه جلوه مي‌دهد. در حقيقت بود اين جهاني، رجوع به اين حسن و جمال علوي دارد و عالم فاني در حد ذات خويش، نمودي و خيالي بيش نيست: هستي عالم نمودي بيش نيست // سر او جز در درون خويش نيست در نظر هنرمند مسلمان به قول “غزالي”:“عالم علوي حسن و جمال است و اصل حسن و جمال تناسب و هر چه تناسب است، نمودگاري است از جمال آن عالم، چه هر جمال و حسن و تناسب كه در اين عالم محسوس است همه ثمرات جمال و حسن آن عالم است. پس آواز خوش موزون و صورت زيباي متناسب هم شباهتي دارد از عجايب آن عالم. پس او مجاز را واسطه حقيقت مي‌بيند و فاني را مظهر باقي، به عبارتي، او هرگز به جهان فاني التفات ندارد، بلكه رخ اوست كه اين جهان را برايش خوش مي‌آرايد: مرا به كار جهان هرگز التفات نبود // رخ تو در نظر من چنين خوشش آراست او با رخ حق و جلوه رخ حق در مجالي و مظاهر اعيان ثابته كه عكس تابش حق‌اند و ديدار وجه الهي سر و كار پيدا مي‌كند. در اين مرتبه، صورت خيالي براي هنرمند مشاهده و مكاشفه شاهد غيبي و واسطه‌ي تقرب و حضور به اسم اعظم الهي و انس به حق تعالي است. بدين اعتبار او “لسان الغيب” و ترجمان الاسرار الهي مي‌گردد و قطع تعلق از ماسوي الله پيدا مي‌كند و به مقام و منزل حقيقي يعني توحيدي، كه مقام و منزل محمود انساني است سير مي‌ كند. هنرمند با سير و سلوك معنوي خويش بايد از جهان ظاهري كه خيال اندر خيال و نمود بي‌بود و ظلال و سايه عكس است، بگذرد و به ذي عكس و ذي ظل برود و قرب بي‌واسطه به خدا پيدا كند. به هر تقدير جلوه‌گا ه حقيقت در هنر، همچون تفكر اسلامي، عالم غيب و حق است. به عبارت ديگر، حقيقت از عالم غيب براي هنرمند متجلي است و به همين جهت، هنر اسلامي را عاري از خاصيت مادي طبيعت مي‌كند. او در نقوش قالي، كاشي، تذهيب، و حتي نقاشي، كه به نحوي به جهت جاذبه خاص خود مانع حضور و قرب است، نمايش عالم ملكوت و مثال را كه عاري از خصوصيات زمان و مكان و فضاي طبيعي است مي‌بيند. در اين نمايش كوششي براي تجسم بعد سوم و پرسپكتيو ديد انساني نيست. تكرار مضامين و صورت‌ها، همان كوشش دائمي براي رفتن به اصل و مبدا است. هنرمند در اين مضامين از الگويي ازلي نه از صور محسوس بهره مي‌جويد، به نحوي كه گويا صور خيالي او به صور مثالي عالم ملكوت مي‌پيوندد. هنرمند ديني در نهايت سير باطني خويش به آنجا مي‌رسد كه چشم و گوش قلب او باز مي‌شود و به نهايت بيداري و اخلاص مي‌رسد، از ظاهر كنده مي‌شود و فراتر از نگاه عامه مي‌رود. پراكندگي دل‌ها و پرگويي جاي خويش را به جمعيت خاطر و دل آگاهي مي‌دهد. لولا تمزع قلوبكم و تزيدكم في‌الحديث. سمعتم ما اسمع: اگر پراكندگي دل‌ها و پرگويي شما نبود، بي‌گمان آنچه را من مي‌شنوم شما نيز مي‌شنيديد در اين حال كندگي “قلب” مومن عرش رحمان مي‌شود: قلب المومن عرش‌الرحمن. توحيد در طرح‌هاي هندسي نكته اساسي در هنر اسلامي كه بايد بدان توجه كرد عبارت است از “توحيد” اولين آثار اين تلقي، تفكر تنزيهي و توجه عميق به مراتب تجليات است كه آن را از ديگر هنرهاي ديني متمايز مي‌سازد. زيرا هنرمند مسلمان از كثرت مي‌گذرد تا به وحدت نايل آيد. همين ويژگي تفكر اسلامي مانع از ايجاد هنرهاي تجسمي مقدس شده است. زيرا جايي براي تصوير مقدس و الوهيت نيست. انتخاب نقوش هندسي و اسليمي و ختايي و كمترين استفاده از نقوش انساني و وحدت اين نقوش در يك نقطه، تاكيدي بر اين اساس است. نديم و مطرب و ساقي همه اوست // خيال آب و گل در ره بهانه طرح‌هاي هندسي كه به نحو بارزي وحدت در كثرت و كثرت در وحدت را نمايش مي‌دهد، همراه با نقوش اسليمي كه نقش ظاهري گياهي دارند، آن قدر از طبيعت دور مي‌شوند، كه ثبات را در تغيير نشان مي‌دهند و فضاي معنوي خاصي را ابداع مي‌نمايند كه رجوع به عالم توحيد دارد. اين نقوش و طرح‌ها كه فاقد تعينات نازل ذي جان هستند، و اسليمي (اسلامي) خوانده مي شوند آدمي را به واسطه‌ي صور تنزيهي به فقر ذاتي خويش آشنا مي‌كنند. تفكر توحيدي چون ديگر تفكرهاي ديني و اساطيري در معماري مساجد، تجلي تام و تمام پيدا مي‌كند. معماري مساجد و تزيينات آن در گنبد، مناره‌ها، موزاييك‌ها، كتيبه‌ها، نقوش و مقرنس كاري، فضايي را ابداع مي‌كند كه آدمي را به فضايي ملكوتي پيوند مي‌دهد و تا آنجا كه ممكن است “اسقاط اضافات” و افناي تعينات و تعلقات در وجود او حاصل كند. نشاني داده‌اند اهل خرابات // كه التوحيد اسقاط الاضافات “ابن خلدون“ اغلب هنرها و صنايع را از قبيل درودگري، ظريف كاري، منبت كاري روي چوب، گچ بري آرايش دادن روي ديوارها با تكه‌هاي مرمر، آجر يا سفال يا صدف، نقاشي تزييني و حتي قاليبافي كه از هنرهاي ويژه عالم اسلام است - منسوب به معماري مي‌داند. از اينجا حتي هنر خوشنويسي را نيز مي‌توان از اين گروه دانست و تنها مينياتور از اين محدوده خارج مي‌شود. معماران و نقاشان و خطاطان در تمدن اسلامي، پيشه‌وراني مومن هستند كه اين فضا را ابداع مي‌كنند. آنها درصدد تصوير و محاكات جهان خارج نيستند. از اينجا به طرح صورت رياضي و اقليدسي هنر يوناني - رومي نمي‌پردازند. بهره‌گيري از طاق‌هاي ضربي و گنبدها، چون نشانه‌اي از آسمان و انحناها و فضاهاي چند سطحي و اين گونه تشبيهات و اشارات در هنر اسلامي، عالمي پر از راز و رمز را ايجاد مي‌كند كه با صور خيالي يوناني متباين است. في‌الواقع مسلمانان كه به جهت محدوديت در تصوير نقوش انساني و حيواني نمي‌توانند تلقي توحيدي و نگاهي را كه براساس آن، جهان، همه تجلي‌گاه و آيينه‌گردان حق تعالي است، در قالب توده‌هاي مادي و سنگ و فلز بريزند كه حالتي كاملا تشبيهي دارد با تحديد فضا و ايجاد احجام با تزييناتي شامل نقش و نگار و رنگ آميزهاي تند و با ترسيمات اسليمي، اين جنبه را جبران و به نحوي نقش و نگارهاي عرشي را در صورت تنزيهي ابداع مي‌كند. به قول “ا.هـ.كريستي” در كتاب ميراث اسلام: اشيايي كه مسلمين چه براي مقاصد ديني و چه به جهت امور عادي مي‌سازند بي‌اندازه با نقش و نگار است كه انسان گاهي گمان مي‌كند اين اجسام وراي ساختمان، داراي روح اسرارآميزي هستند. با توجه به مقدمات فوق، معماري نيز كه در هنر اسلامي شريف‌ترين مقام را داراست، همين روح اسرارآميز را نمايش مي‌دهد. معماران در دوره اسلامي سعي مي‌كنند تا همه اجزاي بنا را به صورت مظاهري از آيات حق تعالي ابداع كنند، خصوصا در ايران، كه اين امر در دوره‌ي اسلامي به حد اعلاي خويش مي‌رسد. از اينجا در نقشه ساختماني و نحوه‌ي آجرچيني و نقوشي كه به صورت كاشيكاري و گچبري و آيينه كاري و غيره كار شده است، توحيد و مراتب تقرب به حق را به نمايش مي‌گذارند و بنا را چون مجموعه‌اي متحد و ظرفي مطابق با تفكر تنزيهي ديني جلوه‌گر مي‌سازند. حسن روي تو به يك جلوه كه در آينه كرد // اين همه نقش در آيينه اوهام افتاد اين همه، عكس مي و نقش نگارين كه نمود // يك فروغ رخ ساقي است كه در جام افتاد از اين روست كه مي‌بينيم بهترين و جاودانه‌ترين آثار يا در مساجد و يا بر گرد مزار امام معصوم يا ولي‌اي از اولياي خدا متجلي مي‌گردد كه سر تا سر مزين به آيات الهي، اعم از نقش و خط است. نمونه‌هايي از آن مظاهر و تجليات را كه الهامات غيبي بر دل مومنان خداست ياد مي‌كنيم، تا ببينيم چگونه بخشي از تاريخ تمدن بشري ماده مي‌گردد، تا صورت ديني به خود بگيرد. معماري اسلامي چون ديگر معماري‌هاي ديني به تضاد ميان فضاي داخل و خارج و حفظ مراتب توجه مي‌كند. هنگامي كه انسان وارد ساختمان مي‌شود، ميان درون و بيرون تفاوتي آشكار مشاهده مي‌كند. اين حالت در مساجد به كمال خويش مي‌رسد، به اين معني كه آدمي با گشت ميان داخل و خارج، سير ميان وحدت و كثرت، و خلوت و جلوت مي‌كند. هر فضاي داخلي خلوتگاه و محل توجه به باطن، و هر فضاي خارجي جلوتگاه و مكان توجه به ظاهر، مي‌شود. بنابراين، نمايش معماري در عالم اسلام، نمي‌تواند همه‌ي امور را در طرف ظاهر به تماميت رسانده و از سير و سلوك در باطن تخلف كند. به همين اعتبار هنر و هنرمندي به معني عام، در تمدن اسلامي عبادت و بندگي و سير و سلوك از ظاهر به باطن است. اساسا اسلام جمع ميان ظاهر و باطن است و تمام و كمال بودن ديانت اسلام به همين معناست، چنان كه “شهرستاني“ در كتاب ملل و نحل در اين باب مي‌گويد: آدم اختصاص يافت به اسما و نوح به معاني اين اسما و ابراهيم به جمع بين آن دو، پس خاص شد موسي به تنزيل (كشف ظاهر و صور) و عيسي به تاويل (رجوع به باطن و معني) و مصطفي - صلوات‌الله عليه و عليهم اجمعين - به جمع بين آن دو كه تنزيل و تاويل. چنين وضعي در اسلام و فرهنگ و تمدن اسلامي سبب مي شود كه هنر اسلامي بر خلاف هنر مسيحي صرفا بر باطن و عقبي تاكيد نكند و يا چون هنر يهودي تنها به دنيا نپردازد، بلكه جمع ميان دنيا و عقبي كند و در نهايت هر دو جهان را عكس و روي حق تلقي كند: دو جهان از جمال او عكسي // عالم از روي او نموداري است و ضمن آنكه اصالت به عقبي در برابر دنيا دهد هر دو را فداي عشق حق بداند: جهان فاني و باقي، فداي شاهد و ساقي // كه سلطاني عالم از طفيل عشق مي‌بينم آداب معنوي و سمبليسم در هنرهاي تجسمي اسلامي وقتي صنعتگران و هنرمندان اسلامي به كار مشغول مي‌شوند با روشي خاص سر و كار پيدا مي‌كنند و به كار، روحانيتي ديني مي‌دهند. نمونه‌اي از روحانيت كار را در احوال صنعت‌گران در رساله چيت‌سازان مي‌يابيم. وقتي كه كار به صورت اسرارآميز و سمبليك چونان سير و سلوك در مقامات و منازل معنوي تلقي مي‌گردد و از مرحله گرفتن قالب و پختن رنگ تا شستن كار، همچنان كه از حضرت “لوط” پيامبر ياد گرفته‌اند تا در دنيا نامدار و در قيامت رستگار باشند، معنويت و روحانيت كار به وضوح نمايان است، يا آنجا كه قالب را مظهر 4 ركن شريعت، طريقت، حقيقت و معرفت، و رنگ سياه را مظهر ذات حق مي‌گيرند، 7 همه حكايت از احوالات روحاني هنرمند مي‌كند. تمثيل و رازگونگي كار هنري به وضوح در اين مقام مشاهده مي‌شود. سياهي گر بداني عين ذات است // كه تاريكي در او آب حيات است اساسا هنرهاي ديني در يك امر مشترك هستند و آن جنبه‌ي سمبليك آنهاست، زيرا در همه‌ي آنها جهان سايه‌اي از حقيقتي متعالي از آن است. از اينجا در هنرها هرگز قيد به طبيعت كه در مرتبه‌ي سايه است وجود ندارد. به همين جهت، هر سمبل، حقيقتي ماوراي اين جهان پيدا مي‌كند. سمبل، اينجا در مقام ديداري است كه از مرتبه‌ي خويش نزول كرده تا بيان معاني متعالي كند. اين معاني جز با اين سمبل‌ها و تشبيهات به بيان نمي‌آيند، چنانكه قرآن و ديگر كتب ديني براي بيان حقايق معنوي به زبان و رمز و اشاره سخن مي‌گويند: در جلوه‌گاه معني، معشوق رخ نموده // در بارگاه صورت، تختش عيان نهاده از نيست هست كرده، از بهره جلوه خود // وانگه نشان هستي بر بي‌نشان نهاده از مميزات هر هنري اين است كه هنرهاي گذشته را ماده خويش مي‌كند. به اين اعتبار، هنر اسلامي نيز صورت وحداني جديدي است براي ماده‌اي كه خود از هنر بيزانسي، ايراني، هندسي و مغولي گرفته شده است. اين صورت نوعي وحداني، به تلقي خاص اسلام از عالم و آدم و مبدا عالم و آدم به حضور و شهود مشتركي كه حامل تجليات روح اسلامي است و همه هنرمندان مسلمان به معني و صورت آن را دريافته‌اند، رجوع دارد. در اين ميان در هنر اسلامي، بيشتر آن بخش از هنرهاي گذشته ماده قرار گرفته كه جنبه تجريدي و سمبليك داشته است، نظر اسليمي‌ها و نقوشي از اين قبيل در تذهيب كه ماده‌ي آنها از حجاري‌هاي دوران ساساني است و در تمدن اسلامي صورت ديني اسلامي خوانده است. جدايي سياست خلفا و سلاطين عصر اسلامي از ديانت حقيقي اسلام، و كفر بالقوه و بالفعل در جامعه اسلامي، منشا پيدايي هنري شد كه گرچه متاثر از روح اسلامي است، اما در حقيقت محاكات ظهورات نفس اماره هنرمندان است. اينجا مي‌تواند شاهد دوگانگي هنر ديني و هنر غيرديني در عصر اسلامي بود. هنر ديني را در نهايت كمال، در شعر شاعران عارف و حكيمان انسي و كشف مخيل و تجربه معنوي‌شان مشاهده مي‌كنيم. در واقع هنر و عرفان در وجود اهل معرفت در شعر و هنر انسي جمع مي‌شود و هنرمند عارف مي‌شود و عارف هنرمند. در مراتب نازل هر ديني، هنرمندان از انفاس قدسي اهل معرفت بهره‌مند و هنرشان ملهم از حضور عارفانه مي‌شود. در صنايع نيز اين اهل معرفت هستند كه با تاليف فتون نامه‌ها و رساله‌هايي چون چيت سازان و آهنگران، صورتي ديني به آن مي‌دهند و به هر كاري از منظر سير و سلوك معنوي نگاه مي‌كنند و در صنع بشري، نحوي صنع الهي، كه از حسن و كمال بهره‌مند است، مي‌بينند و آن را عين ذكرالله مي‌دانند. اما در مقابل اين وضع، وضعي است كه حاكي از محاكات وساوس و هواجس و ظواهر نفساني و شيطاني هنرمند است. خمريات و زهديات و بزميات شاعرانه كه شرح فسق و فجور و الحاد نسبت به اسما الحسني و لااباليگري هنرمندان است، بالكل و بالتمام در مقابل هنر عرفاني اسلامي قرار دارد. در مراتب ديگر نيز اهل صنايع و هنرهاي تجسمي ملهم از اين احوالات و خطورات شيطاني هستند. بين اين دو وضع بعضي هنرمندان حالتي بينابين دارند و گاه از حق مي‌گويند و گاه از باطل، كه در حقيقت اين نيز نشانه دو قطب متضاد هنر در عصر اسلامي در وجود هنرمندان است. دو قطب هنر اسلامي قدر مسلم اين است كه هنر اسلامي جلوه ي حسن و جمال الهي است و حقيقتي كه در اين هنر متحقق شده رجوع به ظهور و تجلي حق تعالي به اسم جمال دارد. از اين هنر اصيل اسلامي با ابليس و جهان ظلماني اساطيري و حتي مكاشفاتي كه مستلزم بيان صور قبيحه است، تا آنجا كه به حقيقت اسلام قرب و حضور پيدا مي‌كند، سرو كار ندارد. حسن و زيبايي در مقابل آن قبح و زشتي، بنابر ادوار تاريخي، ملاكي غير از ملاك ديگر هنرها دارد. به اين اعتبار، با زيبايي در هنر جديد، كه غالبا با زيبايي هنر يوناني زيبايي اين جهاني است، متفاوت است. و باز اين معني با ملاك زيبايي هنرهاي اساطيري كه مظهر اسما طاغوتي است، تفاوت مي‌كند - در حالي كه ملاك در هنرهاي اساطيري عالم ظاهر و زيبايي مجازي نيست بلكه ملاك، عالم باطن و زيبايي علوي است. هنر تشبيهي و هنر تنزيهي با توجه به مراتب فوق، بي‌وجه نيست كه وقتي بعضي مورخان غربي به هنر اسلامي مي‌پردازند كمتر ملاك‌هاي زيبايي شناسي تاريخ جديد را در آن اعمال مي‌كنند، علي‌الخصوص كه جمال و زيبايي هنر اسلامي با نفي شمايل‌هاي مقدس و نفي تجسم الهي در وجود آدمي و منع تقليد از فعل صانع يا نقاشي و پيكر تراشي، حالتي خاص پيدا كرده است كه فاقد فضاي طبيعي سه بعدي، يعني پرسپكتيو حسي، و همچنين فاقد سايه روشن و چهره‌ةاي طبيعي است، هيچ گاه مظهر تام و تمام هنرهاي اسلامي و جدا از هنرهاي تجسمي مقدس نبوده و بالنتيجه هنرهاي اسلامي به سمبليسم و زيبايي سمبليك گرايش پيدا كرده است. و آنچه موجب اين امر شده همان تفكر تنزيهي - تشبيهي اسلامي را به دنبال داشته است با اين مميزه تنزيهي است كه هنر اسلامي از تفردي كه در هنر مسيحي - در وجود حضرت مسيح - و هنر جديد وجود دارد، دور مي‌شود. بيشتر سمبليسم هنر اسلامي متاثر از قرآن، در متون عرفاني و اشراقي اعم از شعر و نثر جمع شده و به اين جهت متنوعي در حكم فرهنگ اصطلاحات عرفاني و هيات تاليفي رموز نوشته شده است، حال آنكه در هنرهاي تجسمي اين رموز بسيار كاهش پيدا مي‌كند. به هر تقدير، با اين تنزيه در تفكر اسلامي و عدم تفرد و تمركز معنوي در وجود واحد، هنر اسلامي با اسقاط اضافات، و تعلقات، صورتي ديگر پيدا مي‌كند ضمن آنكه به مراتب توجه دارد اين تفكر و تلقي در معماري نيز بسط مي‌يابد. سخن “بوركهارت” در اين باب قابل تامل است. او مي‌نويسد: در حالي كه شبستان دراز و مستطيل شكل كليساهاي بزرگ اساسا راهي است كه انسان را از عالم خارج به سكوي مخصوص عبادت در كليسا هدايت مي‌كند، و گنبدهاي مسيحي يا به آسمان صعود مي‌كنند يا به سكوي عبادت در كليسا نزول مي‌نمايند و كل معماري يك كليسا، براي مومن حاكي از اين معني است كه حضور رباني از اجرا مراسم عشا رباني، در سكوي عبادت فيضان مي‌يابد، درست مانند نوري كه در ميان تاريكي مي‌تابد. در نقطه‌ي مقابل سراسر زمين براي مسلمانان جايگاه نم از مي‌شود و بعد هيچ بخشي از مسجد (محراب) نيز بر خلاف كليسا، كه در سكوي عبادت تمركز پيدا مي‌كند، فضيلتي بر ساير بخشها ندارد. خانه مسلمان نيز مي‌تواند مسجد مومن باشد. به اين معني، مومن حقيقي يا عارف مي‌تواند حضور حق تعالي را در همه جاي زمين احساس كند و اين طور نيست كه ظلمت همه جا را گرفته و فقط يك نقطه باشد كه حضور حق در آن احساس شود. اينجاست كه يك مسلمان عارف، همچون مغربي ناظر بر معني روايت علي (ع) ما رايت شيئا و رايت الله قبله و بعده دفعه مي‌گويد: هر كجا مي‌نگرد ديده بدو مي‌نگرد // هر چه مي‌بينيم از او جمله بدو مي‌بينيم تو زيك سوش نظر مي‌كني و من همه سو // تو ز يك سو و منش از همه سو مي‌بينم روحانيت در هنر اسلامي بنابر مباني وحياني تمدن اسلامي، همچون بسياري از تمدن‌هاي ديني، مراتب قرب و بعد در هنر، بر خلاف هنر مسيحي، به دو ساحت عميقا متمايز مقدس و غيرمقدس قسمت نمي‌شود. از اينجا نفي هنر مقدس به معناي مسيحي لفظ، در تمدن اسلامي يكي از معاني اسلام مقدس است - وحدت ديني و روحاني را وسيع‌تر كرده تا آنجا كه هر فردي مي‌تواند روحاني شود، و هر صنعتي و پيشه‌اي، چه در مسجد به كار رود و چه در خانه، مي‌تواند حامل روحانيت باشد، و تنها هنر كفر است كه هيچ بهره‌اي از روحانيت ندارد. اساسا در تمدن اسلامي، تنها مراتب قرب و بعد و روحانيت و شيطانيت در هنر وجود دارد، نه هنر مقدس و نامقدس محض. نكته‌ي اساسي در مفهوم هنر مقدس در شرق و عالم اساطيري و تشبيهي تجسد الوهيت در وجود ناسوتي و سريان لاهوت در ناسوت و پيكره و شمايل انساني و جاندار است. ايكون و صورت خيالي هنر به قداست اصل الهي بر مي‌گردد. هنر مقدس در عالم اسلامي اگر بتوان چنين تعبير كرد، خطاطي قرآن و تذهيب و كلا هنرهاي قرآني در اين زمره است. هنر ديني پس از هنر مقدس قرآني است مانند معماري مساجد و مشاهد مقدسه كه مطهر به تطهير وجودات مقدسه و تجلي الهي است و نيز شعر و موسيقي عرفاني مانند مداحي و قوالي. و بالاخره سومين هنر عالم اسلامي هنر عرفي مباح مانند نقاشي و اشعار حماسي و بزمي و طبيعت گرايانه و قطب مقابل آن هنر عرفي اباحي مذموم است كه همان هنر عيش و عشرت و غفلت باشد. در عالم اسلامي هنر و هنرمندي از قرب نوافل تا قرب فرايض سير مي‌كند. بدين معني هنرمند مسلمان وقتي به كار مي‌پردازد، بنابر مراتب قرب، در مرتبه‌ي قرب نوافل است و گاه از اين مرتبه به قرب فرايض مي‌رود. در اين مقام است كه از هنر به معني خاص مي‌گذرد و به مقام محمود ولايت مي‌رسد. اگر بعد و كفر سراغ او بيايد، به يك معني قرب و حضورش با اسم كفر است. چون صنعت و هنر ج ديد كه قربش در هر دو صورت به اصل آن، يعني انسان و نفس اماره است اصل فروغ، فرض و نقل هنر جديد، انسان است - زيبايي و جمال متجلي در آن نيز در همين انسانيت كفر، تفسير مي‌شود. حال آنكه در تمدن‌هاي ديني، هر اثر زماني از حسن و كمال و جمال برخوردار است كه آينه وجودش بتواند صفت جمال حق را بنمايد. بدين معني اساس هر هنري در قرب و بعد نسبت به جمال و جلال الهي متحقق مي‌شود، بر اين اساس، هنر در دوره جديد و يونان كمابيش در عصر اساطير، به جلال يعني قهر و سخط حجاب الهي وجود دارد. تيتوس بوركهارت، اساس هر هنري را حكمت معنوي، صنعت (فن و مهارت) و علم (هندسه) مي‌داند. به عقيده‌ي او بناي هنر سنتي ممكن است يا از بالا (حكمت معنوي) فرو ريزد و يا از پايين (صنعت) ويران شود. همين حكمت معنوي است كه در بي‌پيرايه‌ترين هنر اسلامي، يعني خوشنويسي، به نمايش در مي‌آيد و حقيقت اسلام را متجلي مي‌كند، در حالي كه هيچ كدام از هنرهاي تجسمي اسلامي مستقيما ظاهر كلمات قرآن را تصوير نمي‌كنند، فقط خط است كه كلمات خدا را مستقيما به نمايش در مي‌آورد و همين است كه آن را در كنار معماري، عالي‌ترين و شريف‌ترين هنرهاي تجسمي اسلامي كرده است. آغاز غرب زدگي هنر و در حجاب شدن اسلامي اما سرانجام هنر اسلامي نيز چون هنر پاياني مسيحي از سادگي نخستين به پيچيدگي گرايش مي‌يابد و بتدريج، حكمت معنوي خويش را كه باطن آن است، از دست مي‌دهد و به تقليدي صرف، تبديل مي‌شود، تقليدي كه در هنر اسلامي، به دليل فقدان الگوي مستقيم از قرآن (چنان كه هنر مسيحي به تصوير وقايع عهدين پرداخته و يا همان طوري كه هنر ودايي و بودايي در معماري و پيكرتراشي و نقاشي هندسي - چيني تجلي پيدا كرده است) به اوج خود مي‌رسد. با بسط انقلاب رنسانس و جهاني شدن فرهنگ جديد غرب و رسيدن آن در قرن نوزده به امپراتوري عثماني و شمال آفريقا و ايران و هند، هنر اسلامي كه مسخ شده است، به تدريج فرو مي‌پاشد و جايش را به هنري بي‌ريشه مي‌دهد كه فاقد هرگونه تفكر اصيل است. در حقيقت هنر منسوخ غربي در صورتي منحط به سراغ مسلمانان مي‌آيد و در صدر تاريخ جديد، هنر غربزده جهان اسلام، ذيل تاريخ هنر غربي واقع مي‌شود. غفلت از تفكر و رسوخ در مبادي هنر غربي و تكرار ظاهر، با الهام از نسيم شيطاني هواي هنري غرب، وصفي غريب را مستقر مي‌كنند كه حكايت از بحران مضاعف ريشه دارد و نه در آسمان. او هنوز نيست انگاري عميق غربي را در وجود خويش دل آگاهانه و يا خودآگاهانه احساس نكرده تا اثري از خود ابداع كند كه در مرتبه‌ي هنر غربي قرار گيرد، و نه در مقام تجربه‌ي معنوي ديني قديم است كه در هنرش جهاني متعالي ابداع شود. در اين مرتبه، هنرمند مسلمان غربزده، كه هيچ تجربه‌اي ذيل تفكر تكنيكي و محاسبه گرانه و هنر انتزاعي و يا طبيعت‌انگارانه آن ندارد، ميان زمين و آسمان از خيالات و اوهام خويش به محاكات از محاكات‌هاي اصيل محاكات ناشي از تجربه معنوي جديد مي‌پردازد و گاه به هنر انضمامي كلاسيك و رمانتيك و گاه به هنر انتزاعي و وهمي مدرن و پست مدرن گرايش پيدا مي‌كند، و عجيب آن كه در اين تجربيات منسوخ، هنر و همي خويش را كه بر تكرار صرف صورت و نقش و نگار غربي - بدون حضور و درك معني آن مبتني است، روحاني و ديني مي‌خواند. البته در عصر بحران متافيزيك جديد و هنر ابليسي آن، عده‌اي در جست‌وجوي گذشت از صور و نقوش و زبان هنري جديد هستند. تجربيات هنري عصر انقلاب اسلامي نيز نشانه‌ي اين جست و جوست، اما تا رسيدن به تحول معنوي، هنرمندان، خواسته و ناخواسته، اسير اين صور و نقوش هستند. هنرمندان آزاد انديش ملحد غربزده ممالك اسلامي نيز حامل همان تجربه منسوخ غربي هستند، و در وهم خويش هنر اصيل غربي را تجربه مي‌كنند. اينان تمام همشان سير به سوي هنري است كه پايان هنر غربي است، در حالي كه برخي از هنرمندان غربي در جست و جوي را هي براي گذشت از هنر رسمي غرب تلاش مي‌كنند. اما به هر تقدير در همه حال در پايان دوره‌اي از تاريخ اسلامي و در عصر برزخ ميان نور محمدي و ظلمت مدرنيته به سخن حافظ: مژده اي دل كه مسيحا نفسي مي‌آيد // كه زانفاس خوشش بوي كسي مي‌آيد از غم هجر مكن ناله و فرياد كه دوش // زده‌ام فالي و فريادرسي مي‌آيد زآتش وادي ايمن نه منم خرم و بس // موسي اينجا به اميد قبسي مي‌آيد هيچ كس نيست كه در كوي تواش كاري نيست // هر كس آنجا به طريق هوسي مي‌آيد كس ندانست كه منزلگه مقصود كجاست؟// اينقدر هست كه بانگ جرسي مي‌آيد خبر بلبل اين باغ مپرسيد كه من // ناله‌اي مي‌شنوم كز نفسي مي‌آيد دوست را گر سر پرسيدن بيمار غم است // گو بران خوش كه هنوزش نفسي مي‌آيد امام علي عليه‌السلام فرمود: خداوند كه نعمت‌هايش بزرگ باد در هر عصر و زمان، بويژه در دوران‌هاي فترت و انحطاط كه جاي پيامبران خالي است، بندگاني دارد كه از راه الهام در تفكر و عقل با ايشان سخن مي‌گويد، و چشم و گوش و دل آنان را به نور هشياري روشن مي‌سازد. http://isna.ir