سمت سپیده

سمت سپیده

سمت سپیده

Publication year :

1390

Number of volumes :

1

Publish number :

اول

Publish location :

قم

(0 آرا)

QRCode

(0 آرا)

سمت سپیده

کتاب سمت سپیده(در جستجوی دانش باشیم) نوشته دکتر مهدی خدامیان است که توسط انتشارات وثوق در ۸۰ صفحه در سال ۱۳۹۱ به چاپ رسیده است. فقط علم و دانش می‌تواند روشنایی را در جان طبیعت زنده کند، وقتی که تو در تاریکی‌ها قرار می‌گیری، این نور علم است که می‌تواند تو را به سرمنزل مقصود رهنمون کند. در این کتاب می‌خوانید: اینجا مدینه است، شهر پیامبر. آفتاب سوزان بر شهر می‌تابد و گرما بیداد می ‌کند، باید سایه را پیدا کنم تا از این آفتاب نجات پیدا کنم. با خود می‌گویم من که در این شهر آشنایی ندارم، بهتر است که به مسجد بروم، آن جا می‌توانم قدری استراحت کنم. وقتی وارد مسجد می‌شوم می‌بینم که گروهی از مسلمانان در مسجد هسند، تعجب می‌کنم، آنها این وقت روز در مسجد چه می‌کنند؟ در سمت راست محراب، گروهی مشغول خواندن دعا هستند، آنها رو به قبله نشسته‌اند و دست‌ها را مقابل صورت گرفته‌اند و با خدای خود مناجات می‌کند، خوش به حال این مردم! وقتی آنها رامی‌بینم، همه خستگی راه از تنم بیرون می‌رود، گویی جان تازه‌ای میگیرم، می‌روم و کناشان می نشینم. به به! عجب حال و هوایی! بعضی از آنها گریه می‌کنند، با خدا عاشقانه سخن می‌گویند. آن طرف‌تر، عده‌ای دور هم جمع شده‌اند و مشغول گفتگو هستند، گاهی صدای انها بلند می‌شود. با خود می‌گویم: آنها دیگر کیستند؟ چرا مزاحم دعای مردم می‌شوند؟ مسجد که جای سخن گفتن نیست؟ مسجد جای دعا خواندن و نماز خواندن است. خدا بگویم با شما چه کندکه تمرکز مرا گرفتید! آخر چرا نمی‌گذارید ما دعای خودمان را بخوانیم؟ از جای خود بلند می‌شوم، به سوی آنها می‌روم تا به آنها اعتراض کنم. وقتی نزدیک آنها می‌رسم، می‌بینم که آنها مشغول کسب علم و دانش هستند. آنها به مردم احکام دین را یاد می‌دهند. چاپ رسیده است. فقط علم و دانش می‌تواند روشنایی را در جان طبیعت زنده کند، وقتی که تو در تاریکی‌ها قرار می‌گیری، این نور علم است که می‌تواند تو را به سرمنزل مقصود رهنمون کند. در این کتاب می‌خوانید: اینجا مدینه است، شهر پیامبر. آفتاب سوزان بر شهر می‌تابد و گرما بیداد می ‌کند، باید سایه را پیدا کنم تا از این آفتاب نجات پیدا کنم. با خود می‌گویم من که در این شهر آشنایی ندارم، بهتر است که به مسجد بروم، آن جا می‌توانم قدری استراحت کنم. وقتی وارد مسجد می‌شوم می‌بینم که گروهی از مسلمانان در مسجد هسند، تعجب می‌کنم، آنها این وقت روز در مسجد چه می‌کنند؟ در سمت راست محراب، گروهی مشغول خواندن دعا هستند، آنها رو به قبله نشسته‌اند و دست‌ها را مقابل صورت گرفته‌اند و با خدای خود مناجات می‌کند، خوش به حال این مردم! وقتی آنها رامی‌بینم، همه خستگی راه از تنم بیرون می‌رود، گویی جان تازه‌ای میگیرم، می‌روم و کناشان می نشینم. به به! عجب حال و هوایی! بعضی از آنها گریه می‌کنند، با خدا عاشقانه سخن می‌گویند. آن طرف‌تر، عده‌ای دور هم جمع شده‌اند و مشغول گفتگو هستند، گاهی صدای انها بلند می‌شود. با خود می‌گویم: آنها دیگر کیستند؟ چرا مزاحم دعای مردم می‌شوند؟ مسجد که جای سخن گفتن نیست؟ مسجد جای دعا خواندن و نماز خواندن است. خدا بگویم با شما چه کندکه تمرکز مرا گرفتید! آخر چرا نمی‌گذارید ما دعای خودمان را بخوانیم؟ از جای خود بلند می‌شوم، به سوی آنها می‌روم تا به آنها اعتراض کنم. وقتی نزدیک آنها می‌رسم، می‌بینم که آنها مشغول کسب علم و دانش هستند. آنها به مردم احکام دین را یاد می‌دهند.