سرچشمه عصمت انبیاء

"و انزل الله علیک الکتاب و الحکمة و علمک ما لم تکن تعلم..."همانطور که قبلا نیز اشاره کردیم از ظاهر کلام بر می آید که این جمله در مقام تعلیل جمله: "و ما یضرونک من شی ء"و یا روی هم جملات: "و ما یضلون الا انفسهم و مایضرونک من شی ء"است، هر چه باشد می فهماند علت اینکه مردم نمی توانند رسول خدا(ص)را گمراه کنند و یا ضرری به آن جناب برسانند.همین انزال کتاب و تعلیم حکمت است که ملاک در عصمت آن حضرت است.

گفتاری پیرامون معنای عصمت

از ظاهر این آیه بر می آید، آن چیزی که عصمت به وسیله آن تحقق می یابد و شخص معصوم به وسیله آن معصوم می شود نوعی از علم است.علمی است که نمی گذارد صاحبش مرتکب معصیت و خطا گردد.

و به عبارتی دیگر علمی است که مانع از ضلالت می شود.همچنانکه(در جای خودمسلم شده)که سایر اخلاق پسندیده از قبیل شجاعت و عفت و سخاء نیز هر کدامش صورتی است علمی که در نفس صاحبش راسخ شده و باعث می شود آثار آن بروز کند.و مانع می شود از اینکه صاحبش متصف به ضد آن صفات گردد.مثلا آثار جبن و تهور و خمود و شره و بخل و تبذیر از اوبروز کند.

در اینجا این سؤال پیش می آید که اگر علم نافع و حکمت بالغه باعث می شود که صاحبش از وقوع در مهلکه ها و رذایل، مصون و از آلوده شدن به پلیدیهای معاصی محفوظ باشد، باید همه علما این چنین معصوم باشند و حال آنکه اینطور نیستند.

در پاسخ می گوئیم: بله، علم نافع و حکمت بالغه چنین اثری دارد، همچنانکه در بین رجال علم و حکمت و فضلای از اهل تقوا و دین مشاهده می کنیم.و لیکن این سببیت مانند سایراسبابی که موجود در این عالم مادی و طبیعی دست در کارند سبب غالبی است نه دائمی.به شهادت اینکه هیچ دارنده کمالی را نمی بینی که کمال او بطور دائم او را از نواقص حفظ کند.

و هیچگاه تخلف نکند.بلکه هر قدر هم آن کمال قوی باشد جلوگیری اش از نقص غالبی است نه دائمی و این خود سنتی است جاری در همه اسبابی که می بینیم دست در کارند.

و علت این دائمی نبودن اثر این است که قوای شعوری مختلفی که در انسان هست، بعضی باعث می شوند آدمی از حکم بعضی دیگر غفلت کند، و یا حد اقل توجهش به آن ضعیف گردد.مثلا کسی که دارای ملکه تقوا است ما دام که به فضیلت تقوای خود توجه دارد.هرگز به شهوات ناپسند و حرام میل نمی کند، بلکه به مقتضای تقوای خود رفتار می کند.اما گاه می شودکه آتش شهوت آنچنان شعله ور می شود و هوای نفس آنقدر تحت جاذبه شهوت قرار می گیرد که چه بسا مانع آن می شود که آن شخص متوجه فضیلت تقوای خود شود و یا حد اقل توجه و شعورش نسبت به تقوایش ضعیف می شود و معلوم است که در چنین فرضی بدون درنگ عملی که نبایدانجام دهد، می دهد، و ننگ شره و شهوت رانی را بخود می خرد.

سایر اسباب شعوری که در انسان هست نیز همین حکم را دارند و اگر این غفلت نبودو سبب سببیت خود را از دست نمی داد، آدمی هرگز از حکم هیچیک از این اسباب منحرف نمی شد، و هیچ چیزی از تاثیر آن سبب جلوگیر نمی شد.پس هر چه تخلف می بینیم ریشه و علتش برخورد و نبرد اسباب با یکدیگرند و غالب شدن یک سبب بر سبب دیگر است.

منشا عصمت نوعی از علم است، غیر از علوم معمول و عادی که تاثیر غالبی دارند نه دائمی از اینجا روشن می شود که آن نیروئی که نامش نیروی عصمت است، یک سبب علمی و معمولی نیست بلکه سببی است علمی و شعوری که به هیچ وجه مغلوب هیچ سبب دیگرنمی شود.و اگر از این قبیل سبب های شعوری معمولی بود بطور یقین تخلف در آن راه می یافت و احیانا بی اثر می شد.

پس معلوم می شود این علم از غیر سنخ سایر علوم و ادراکات متعارفه است که از راه اکتساب و تعلم عاید می شود.

و در آیه مورد بحث می بینیم که خدای تعالی در خطابش به شخص رسول خدا(ص)می فرماید: "و انزل علیک الکتاب و الحکمة و علمک ما لم تکن تعلم""کتاب و حکمت بر تو نازل کرد، و علمی به تو تعلیم داد که خودت از راه اکتساب هرگز آن رانمی آموختی"و گو اینکه معنای این جمله را بدان جهت که خطابی است خاص، آنطور که بایدنمی فهمیم.زیرا ما انسانهای معمولی آن ذوقی که حقیقت این علم را درک بکند نداریم و لیکن اینقدر هست که از سایر کلمات خدای تعالی در این باب تا حدودی مطلب برای ما روشن می شود، مانند آیه: "قل من کان عدوا لجبریل فانه نزله علی قلبک" (1) و آیه شریفه: "نزل به الروح الامین علی قلبک لتکون من المنذرین بلسان عربی مبین" (2).

از این آیات می فهمیم که نازل کردن هر چه بوده از سنخ علم بوده، چون محل نزول آن قلب شریف آن جناب بوده و از جهتی دیگر معلوم می شود که این انزال از قبیل وحی و تکلیم بوده، چون در جای دیگر در باره نوح و ابراهیم و موسی و عیسی(علیهم السلام)فرموده: "شرع لکم من الدین ما وصی به نوحا و الذی اوحینا الیک و ما وصینا به ابراهیم و موسی و عیسی" (3).

و نیز فرموده: "انا اوحینا الیک کما اوحینا الی نوح و النبیین من بعده" (4).

و نیز فرموده: "ان اتبع الا ما یوحی الی..." (5).و نیز فرموده: "انما اتبع ما یوحی الی..." (6).

از این آیات مختلف استفاده می شود که مراد از انزال همان وحی است و وحی کتاب و حکمت خود نوعی تعلیم الهی است. که خدای تعالی پیامبرش را به آن اختصاص داده.چیزی که هست از آیه مورد بحث که می فرماید: "و خدا کتاب و حکمت بر تو نازل کرد و علمی به توتعلیم داد که هرگز از راه اکتساب به دست نمی آوردی"استفاده می شود که این تعلیم الهی تنها وحی کتاب و حکمت نیست.چون مورد آیه شریفه، داوری رسول خدا(ص)در حوادثی است که پیش آمده، و آن جناب برای رفع اختلاف از رای خاص به خود استفاده فرموده، و معلوم است که این علم، یعنی رای و نظریه خاص آن جناب غیر علم کتاب و حکمت است، هر چند که متوقف بر آن دو نیز هست.

مراد از انزال و تعلیم به رسول الله در جمله: "و انزل علیک الکتاب و الحکمة و علمک..."دو نوع علم است از اینجا روشن می شود که مراد از انزال و تعلیم در جمله: "و انزل الله علیک الکتاب و الحکمة و علمک ما لم تکن تعلم"دو نوع علم است: یکی علمی که به وسیله وحی و با نزول جبرئیل امین تعلیم آن جناب داده می شده.و دوم به وسیله نوعی القاء در قلب و الهام خفی الهی و بدون نازل شدن فرشته وحی تعلیمش داده می شده و این دو نوع بودن تعلیم رسول خدا(ص)چیزی است که روایات وارده در علم النبی(ص)آن را تاییدمی کند.

و بنا بر این پس مراد از جمله"و علمک ما لم تکن تعلم"این است که خدای تعالی نوعی علم به تو داد که اگر نمی داد، اسباب عادی که در تعلم هر انسانی دست در کارند و علوم عادی را به انسانها تعلیم می دهند در به دست آوردن آن علم برایت کافی نبود.

در نتیجه از همه مطالبی که گذشت معلوم شد این موهبت الهیه که ما آن را به نام نیروی عصمت می نامیم خود نوعی از علم و شعور است که با سایر انواع علوم مغایرت دارد، سایرعلوم همانطور که گفتیم گاهی مغلوب سایر قوای شعوری واقع گشته(در کورانها مورد غفلت قرارمی گیرند)ولی این علم همیشه بر سایر قوا غالب و قاهر است و همه را به خدمت خود درمی آورد.و به همین جهت است که صاحبش را از کل ضلالت ها و خطاها حفظ می کند.

در روایات نیز آمده که رسول خدا و امام(صلوات الله علیهم اجمعین)روحی داشته اند به نام روح القدس که آنان را تشدید می کرده و از معصیت و خطا حفظ می نموده و این همان روحی است که در آیه شریفه زیر بدان اشاره نموده می فرماید: " کذلک اوحینا الیک روحا من امرنا ماکنت تدری ما الکتاب و لا الایمان و لکن جعلناه نورا نهدی به من نشاء من عبادنا" (7).

البته این وقتی است که ما ظاهر و تنزیل آیه را در نظر بگیریم و کاری به تاویل آن نداشته باشیم و ظاهرش همین است که خدای تعالی کلمه روح را به عنوان معلم و هادی برپیامبرش القا فرموده، و نظیر آن آیه شریفه، آیه زیر است که می فرماید: "و جعلناهم ائمة یهدون بامرنا و اوحینا الیهم فعل الخیرات و اقام الصلوة و ایتاء الزکوة و کانوا لناعابدین" (8).

البته این استشهاد بر اساس بیانی است که ما در تفسیر این آیه داریم و ان شاء الله العزیزدر سوره انبیا از نظر خواننده خواهد گذشت.و اجمال آن این است که روح نامبرده پیامبر و امام رابه فعل خیرات و بندگی خدای سبحان تشدید می کند. (9)

بیان مراد از"کتاب"و"حکمت"و"علمی که هرگز با آموختن به دست نمی آوردی"در آیه شریفه فوق و نیز از آنچه گذشت روشن گردید که مراد از کتاب در جمله: "و انزل الله علیک الکتاب و الحکمة و علمک ما لم تکن تعلم"همان وحیی است که برای رفع اختلاف های مردم می شود، همان اختلافی که آیه شریفه زیر بدان اشاره نموده و فرموده: "کان الناس امة واحدة فبعث الله النبیین مبشرین و منذرین و انزل معهم الکتاب بالحق لیحکم بین الناس فیما اختلفوا فیه" (10) که بیان و تفسیر آن در جلد اول این کتاب گذشت.

و مراد از حکمت در آیه مورد بحث سایر معارف الهیه ای است که به وسیله وحی نازل شده، در وضع زندگی دنیا و آخرت انسانها سودمند است و مراد از اینکه فرمود: "و علمک ما لم تکن تعلم"غیر معارف کلیه و عامه ای است که در کتاب و حکمت است.

با این بیان روشن می شود که به گفته های بعضی از مفسرین در این آیه چه اشکال هایی وارد است.ایشان گفته اند: منظور از کتاب، قرآن، و منظور از حکمت، احکامی است که درقرآن آمده، و منظور از جمله"علمی که هرگز با آموختن بدست نمی آوردی"علم به غیب و علم به احکام است، بعضی دیگر کتاب و حکمت را به قرآن و سنت و جمله"علمی که با آموختن به دست نمی آوری"شرایع و سرگذشت رسولان قدیم تفسیر کرده اند بعضی دیگر حرفهائی دیگرزده اند که وجه سستی این اقوال با بیانات گذشته ما روشن می شود، و دیگر حاجت نیست دوباره آن مطالب را تکرار کنیم.

"و کان فضل الله علیک عظیما"این جمله منتی است که به رسول خدا(ص)نهاده.

پی نوشتها:

(1)بگو کسانی که با جبریل دشمنی دارند متوجه باشند که همان جبریل قرآن را بر قلب تو نازل کرد."سوره بقره، آیه 97".

(2)روح الامین قرآن را به زبان عربی گویا بر قلب تو نازل کرد تا از بیم رسانان باشی."سوره شعراء، آیه 95".

(3)برای شما از دین همان را تشریع کرد که قبلا به نوح توصیه کرده بود، و همان را که به تو وحی کردیم و به ابراهیم و موسی و عیسی توصیه نمودیم..."سوره شوری، آیه 13".

(4)ما به تو وحی کردیم همچنانکه به نوح و انبیای بعد از او وحی کردیم."سوره نساء، آیه 163".

(5)من پیروی نمی کنم مگر آنچه را که به من وحی شده است."سوره انعام، آیه 50".

(6)تنها آنچه را که بر من وحی شده پیروی می کنم..."سوره اعراف، آیه 203".

(7)و این چنین وحی کردیم به تو روحی را که از عالم امر ما بود، تو خود نه کتاب را می دانستی که چیست و نه ایمان را و لیکن این ما بودیم که آن را نوری کردیم تا هر کس از بندگان را که خواستیم با آن هدایت کنیم."سوره شوری، آیه 52".

(8)و ما آنان را پیشوایان کردیم که به امر ما هدایت می کنند و فعل خیرات و بپاداری نماز و دادن زکات را به ایشان وحی کردیم و ایشان تنها پرستندگان ما هستند."سوره انبیاء، آیه 73".

(9)(چون فرموده: ما فعل خیرات را به آنان وحی کردیم و نفرموده به آنان وحی کردیم که خیرات رابجا آرید و بین این دو تعبیر فرقی است روشن - "مترجم").

(10)مردم همگی یک امت بودند، سپس خدای تعالی پیامبران را که بشارت دهنده و بیم رسانندمبعوث کرد، و با آنان کتاب به حق را نازل فرمود تا در بین مردم در آنچه درباره آن اختلاف کردند، داوری کنند."سوره بقره، آیه 213".

نویسنده: طباطبایی، سید محمد حسین

منابع : ترجمه تفسیر المیزان جلد پنجم