معجزه و ادعای رسالت (2)
معجزه و ادعای رسالت (2)
0 Vote
13 View
رآن کریم معجزه را برهان بر حقانیت رسالت میداند، نه دلیلی عامیانه.
در اینجا سئوالی پیش می آید و آن اینست که چه رابطه ای میان معجزه و حقانیت ادعای رسالت هست؟ با اینکه عقل آدمی هیچ تلازمی میان آندو نمی بیند، و نمیگوید: اگر مدعی رسالت راست بگوید، باید کارهای خارق العاده انجام دهد، و گر نه معارفی را که آورده همه باطل است، هر چند که دو دو تا چهار تا باشد.
و از ظاهر قرآن کریم هم بر می آید که نمی خواهد چنین ملازمه ای را اثبات کند، چون هر جا سخن از داستانهای جمعی از انبیاء، چون هود، و صالح، و موسی، و عیسی، و محمد ع، بمیان آورده، معجزاتشان را هم ذکر می کند، که بعد از انتشار دعوت، مردم از ایشان معجزه و آیتی خواستند، تا بر حقیت دعوتشان دلالت کند، و ایشان هم همانچه را خواسته بودند آوردند.
و ای بسا در اول بعثت و قبل از درخواست مردم معجزاتی را دارا میشدند، همچنانکه خدایتعالی بنقل قرآن کریم در شبی که موسی را برسالت بر می گزیند، معجزه عصا و ید بیضاء را باو و هارون داد (اذهب انت و اخوک بایاتی، و لا تنیا فی ذکری، تو و برادرت معجزات مرا بردار و برو در یاد من سستی مکنید)، (1) و از عیسی ع نقل می کند که فرمود: (و رسولا الی بنی اسرائیل، انی قد جئتکم بایة من ربکم، انی اخلق لکم من الطین کهیئة الطیر، فانفخ فیه، فیکون طیرا باذن الله، و ابری ء الاکمه و الابرص، و احیی الموتی باذن الله، و انبئکم، بما تاکلون، و ما تدخرون فی بیوتکم، ان فی ذلک لایة لکم ان کنتم مؤمنین، و فرستاده ای بسوی بنی اسرائیل گسیل داشتم، که می گفت : من آیتی از ناحیه پروردگارتان آورده ام، من برای شما از گل مجسمه مرغی میسازم، بعد در آن میدمم، ناگهان باذن خدا مرغ زنده میشود، و کور مادر زاد و جذامی را شفا میدهم، و مردگان را باذن خدا زنده می کنم، و بشما خبر میدهم که امروز چه خورده اید، و در خانه چه ذخیره ها دارید، همه اینها آیتهائی است برای شما اگر که ایمان بیاورید)، (2) و همچنین قبل از انتشار دعوت اسلام قرآن را بعنوان معجزه بوی داده اند.
با اینکه همانطور که در اشکال گفتیم، هیچ تلازمی میان حق بودن معارفی که انبیاء و رسل در باره مبدء و معاد آورده اند، و میانه آوردن معجزه نیست؟
علاوه بر نبودن ملازمه، اشکال دیگر اینکه: اصلا معارفی که انبیاء آورده اند، تمام بر طبق برهانهائی روشن و واضح است، و این براهین هر عالم و بصیری را از معجزه بی نیاز می کند، و بهمین جهت بعضی گفته اند: اصلا معجزه برای قانع کردن عوام الناس است، چون عقلشان قاصر است از اینکه حقایق و معارف عقلی را درک کنند، بخلاف خاصه مردم، که در پذیرفتن معارف آسمانی هیچ احتیاجی بمعجزه ندارند.
جواب از این اشکال اینستکه انبیاء و رسل، هیچیک هیچ معجزه ای را برای اثبات معارف خود نیاوردند، و نمی خواستند با آوردن معجزه مسئله توحید و معاد را که عقل خودش بر آنها حکم می کند اثبات کنند، و در اثبات آنها بحجت عقل اکتفاء کردند، و مردم را از طریق نظر و استدلال هوشیار ساختند.
همچنانکه قرآن کریم در استدلال بر توحید می فرماید: (قالت رسلهم: أ فی الله شک فاطر السماوات و الارض؟ رسولان ایشان بایشان می گفتند: آیا در وجود خدا پدید آرنده آسمانها و زمین شکی هست؟ !) (3) ، و در احتجاج بر مسئله معاد می فرماید: (و ما خلقنا السماء و الارض و ما بینهما باطلا، ذلک ظن الذین کفروا، فویل للذین کفروا من النار، ام نجعل الذین آمنوا و عملوا الصالحات کالمفسدین فی الارض؟ ام نجعل المتقین کالفجار؟ ما آسمان و زمین و آنچه بین آندو است بباطل نیافریدیم، این پندار کسانی است که کافر شدند، پس وای بر کسانیکه کفر ورزیدند، از آتش، آیا ما با آنانکه ایمان آورده و عمل صالح کردند، چون مفسدان در زمین معامله می کنیم؟ و یا متقین و فجار را بیک چوب میرانیم؟) (4) نه اینکه برای اثبات این معارف متوسل بمعجزه شده باشند، بلکه معجزه را از این بابت آوردند که مردم از ایشان در خواست آنرا کردند، تا بحقانیت دعویشان پی ببرند.
(و حق چنین در خواستی هم داشتند، برای اینکه عقل مردم بایشان اجازه نمیدهد دنبال هر ادعائی را بگیرند، و زمام عقاید خود را بدست هر کسی بسپارند، بلکه باید بکسی ایمان بیاورند که یقین داشته باشند از ناحیه خدا آمده) آری کسیکه ادعا میکند فرستاده خدا است، و خدا از طریق وحی یا بدون واسطه وحی با وی سخن میگوید، و یا فرشته ای بسوی او نازل میشود، ادعای امری خارق العاده میکند، چون وحی و امثال آن از سنخ ادراکات ظاهری و باطنی که عامه مردم آنرا میشناسند، و در خود می یابند، نیست، بلکه ادراکی است مستور از نظر عامه مردم، و اگر این ادعا صحیح باشد، معلوم است که از غیب و ماورای طبیعت تصرفاتی در نفس وی میشود، و بهمین جهت با انکار شدید مردم روبرو میشود.
و مردم در انکار دعوی انبیاء یکی از دو عکس العمل را نشان دادند، جمعی در مقام ابطال دعوی آنان بر آمده، و خواستند تا با استدلال آنرا باطل سازند، از آنجمله گفتند: (ان انتم الا بشر مثلنا، تریدون أن تصدونا عما کان یعبد آباؤنا (5) ، شما جز بشری مثل ما نیستید، و با اینحال میخواهید ما را از پرستش چیزهائیکه پدران ما می پرستیدند باز بدارید)، (6) که حاصل استدلالشان اینستکه شما هم مثل سایر مردمید، و مردم در نفس خود چنین چیزهائی که شما برای خود ادعا می کنید نمی یابند، با اینکه آنها مثل شما و شما مثل ایشانید، و اگر چنین چیزی برای یک انسان ممکن بود، برای همه بود، و یا همه مثل شما میشدند.
و از سوی دیگر یعنی از ناحیه انبیاء جوابشان را بنا بر حکایت قرآن کریم چنین دادند:
(قالت لهم رسلهم ان نحن الا بشر مثلکم، و لکن الله یمن علی من یشاء من عباده، رسولان ایشان بایشان گفتند: ما (همانطور که شما میگوئید) جز بشری مثل شما نیستیم، تنها تفاوت ما با شما منتی است که خدا بر هر کسی بخواهد می گذارد)، (7) یعنی مماثلت را قبول کرده گفتند: رسالت از منت های خاصه خدا است، و اختصاص بعضی از مردم به بعضی از نعمت های خاصه، منافاتی با مماثلت ندارد، همچنانکه می بینیم: بعضی از مردم به بعضی از نعمت های خاصه اختصاص یافته اند و اگر خدا بخواهد این خصوصیت را نسبت به بعضی قائل شود مانعی نیست که جلوگیرش شود، نبوت هم یکی از آن خصوصیت ها است، که خدا انبیاء را بدان اختصاص داده، هر چند که میتوانست بغیر ایشان نیز بدهد.
نظیر این احتجاج که علیه انبیاء کردند، استدلالی است که علیه رسول اسلام (ص) کردند، و قرآن آنرا چنین حکایت میکند: (ا انزل علیه الذکر من بیننا، آیا از میانه همه ما مردم، قرآن تنها باو نازل شود؟) (8) و نیز حکایت می کند که گفتند: (لو لا نزل هذا القرآن علی رجل من القریتین عظیم؟
چرا این قرآن بر یکی از دو مردان بزرگ این دو محل نازل نشد) .
باز نظیر این احتجاج و یا قریب بان، احتجاجی است که در آیه: (و قالوا ما لهذا الرسول یاکل الطعام و یمشی فی الاسواق؟ لو لا انزل الیه ملک فیکون معه نذیرا؟ او یلقی الیه کنز؟ او تکون له جنة یاکل منها، گفتند: این چه پیغمبری است که غذا میخورد، و در بازارها راه می رود؟ اگر پیغمبر است، چرا فرشته ای بر او نازل نمیشود، تا با او بکار انذار بپردازد، و چرا گنجی برایش نمی افتد، و یا باغی ندارد که از آن بخورد؟) (9) بچشم میخورد.
چون خواسته اند بگویند: ادعای رسالت، ایجاب می کند که شخص رسول مثل ما مردم نباشد، چون حالاتی از قبیل وحی و غیره دارد که در ما نیست، و با این حال چرا این رسول طعام میخورد، و در بازارها راه می رود، تا لقمه نانی بدست آورد؟ او باید برای اینکه محتاج کاسبی نشود، گنجی نزدش بیفتد و دیگر محتاج بامدن بازار و کار و کسب نباشد، و یا باید باغی داشته باشد که از آن ارتزاق کند، نه اینکه از همان طعامها که ما میخوریم استفاده کند، دیگر اینکه باید فرشته ای با او باشد که در کار انذار کمکش کند.
و خدایتعالی استدلالشان را رد نموده فرمود: (انظر کیف ضربوا لک الامثال، فضلوا فلا یستطیعون سبیلا) (10) تا آنجا که میفرماید: (و ما ارسلنا قبلک من المرسلین، الا انهم لیاکلون الطعام، و یمشون فی الاسواق، و جعلنا بعضکم لبعض فتنة، أ تصبرون؟ و کان ربک بصیرا، ببین چگونه مثلها می زنند، و این بدان جهت است که گمراه شده نمیتوانند راهی پیدا کنند تا آنجا که می فرماید و ما قبل از تو هیچیک از پیغمبران را نفرستادیم، الا اینکه آنان نیز طعام میخوردند، و در بازارها راه میرفتند، و ما بعضی از شما را مایه فتنه بعضی دیگر کرده ایم، ببینیم آیا خویشتن داری می کنید یا نه، البته پروردگار تو بینا است) (11)
و در جای دیگر از استدلال نامبرده آنان این قسمت را که می گفتند: باید فرشته ای نازل شود، رد نموده می فرماید: (و لو جعلناه ملکا لجعلناه رجلا، و للبسنا علیهم ما یلبسون، بفرض هم که آن رسول را فرشته می کردیم باز در صورت مردی می کردیم و امر را بر آنان مشتبه میساختیم) . (12)
باز قریب بهمین استدلال را در آیه: (و قال الذین لا یرجون لقاءنا، لو لا انزل علینا الملائکة؟
او نری ربنا لقد استکبروا فی انفسهم، و عتوا عتوا کبیرا، آنانکه امید دیدار ما ندارند، گفتند: چرا ملائکه بر خود ما نازل نمیشود؟ و چرا پروردگارمان را نمی بینیم؟ راستی چقدر پا از گلیم خود بیرون نهادند، و چه طغیان بزرگی مرتکب شدند؟ !)، (13) از ایشان حکایت کرده چون در این گفتارشان خواسته اند با این توقع که خودشان نزول ملائکه و یا پروردگار را ببینند، دعوی رسالت رسول خدا (ص) را باطل کنند، و بگویند: ما هم که مثل اوئیم، پس چرا خودمان نزول ملائکه را نبینیم؟
و چرا خودمان پروردگارمان را دیدار نکنیم؟ !
خدایتعالی استدلالشان را رد نموده و فرموده: (یوم یرون الملائکة، لا بشری یومئذ للمجرمین، و یقولون حجرا محجورا، روزی خواهد رسید که ملائکه را ببینند، اما روزی که مجرمین مژده ای ندارند و در امانخواهی فریادشان به حجرا حجرا بلند میشود) (14) و حاصل معنای آن این استکه این کفار با این حال و وصفی که دارند، ملائکه را نمی بینند، مگر در حال مردن، همچنانکه در جای دیگر همین پاسخ را داده و فرموده: (و قالوا: یا ایها الذی نزل علیه الذکر انک لمجنون، لو ما تاتینا بالملائکة؟ ان کنت من الصادقین، ما ننزل الملائکة الا بالحق، و ما کانوا اذا منظرین، گفتند: ای کسیکه ذکر بر او نازل شده، تو دیوانه ای، اگر راست میگوئی، چرا این ملائکه بسر وقت خود ما نیاید؟ (مگر ما از تو کمتریم؟) اینان میدانند که ما ملائکه را جز بحق نازل نمیکنیم، و وقتی بحق نازل کنیم دیگر بایشان مهلت نمیدهند) . (15)
این چند آیه اخیر علاوه بر وجه استدلال، نکته ای اضافی دارد، و آن این است که اعتراف براستگوئی رسولخدا (ص) کرده اند، چیزیکه هست میگویند: خود او نمیداند آنچه که میگوید، اما وحی آسمانی نیست، بلکه هذیانهائی است که بیماری جنون در او پدید آورده، همچنانکه در جای دیگر از ایشان حکایت میکند که گفتند: (مجنون و ازدجر، اجنه او را آزار میدهند) . (16)
و کوتاه سخن آنکه امثال آیات نامبرده در مقام بیان استدلالهائی است که کفار از طریق مماثلت بر ابطال دعوی نبوت انبیاء کرده اند.
عکس العمل دوم که مردم در برابر دعوت انبیاء نشان دادند، این بود که دعوت آنان را نپذیرفتند مگر وقتی که حجت و شاهدی بر صدق دعوی خود بیاورند، برای اینکه دعوی انبیاء مشتمل بر چیزهائی بود که نه دلها و نه عقول بشر آشنائی با آن نداشت، و لذا باصطلاح فن مناظره از راه منع با سند وارد شدند، و منظورشان از شاهد همان معجزه است.
توضیح اینکه ادعای نبوت و رسالت، از هر نبی و رسولی که قرآن نقل کرده، با ادعای وحی و سخن گوئی با خدا، و یا به گفتگوی با واسطه و بی واسطه نقل کرده، و این مطلبی است که هیچیک از حواس ظاهری انسان با آن آشنائی ندارد، و حتی تجربه نیز نمیتواند انسانرا با آن آشنا سازد، در نتیجه از دو جهت مورد اشکال واقع میشود.
اول اینکه شما انبیاء چه دلیلی بر این ادعا دارید که وحی بر ما نازل میشود؟ دوم اینکه، ما دلیل بر نبود چنین چیزی داریم، و آن اینستکه وحی و گفتگوی با خدا، و دنباله های آن، که همان تشریع قوانین و تربیت های دینی است، همه از اموری استکه برای بشر قابل لمس نیست، و بشر آنرا در خود احساس نمیکند، و قانون جاری در اسباب و مسببات نیز منکر آنست، پس این ادعاء ادعای بر امری خارق العاده است، که قانون عمومی علیت آنرا جائز نمیداند.
بنا بر این اگر پیغمبری چنین ادعائی بکند، و در دعویش راستگو هم باشد، لازمه دعویش این استکه با ماوراء طبیعت اتصال و رابطه داشته باشد، و مؤید به نیروئی الهی باشد، که آن نیرو میتواند عادت را خرق کند، و وقتی یک پیغمبر دارای نیروئی است که عادت را خرق می کند، باید معجزه مورد نظر ما را هم بتواند بیاورد، چون فرقی میان آن خارق العاده و این خارق العاده نیست، و حکم امثال یکی است، اگر منظور خدا هدایت مردم از طرق خارق العاده یعنی از راه نبوت و وحی است، باید این نبوت و وحی را با خارق العاده ی دیگری تایید کند، تا مردم آنرا بپذیرند، و او بمنظور خود برسد.
این آن علتی است که امتهای انبیا را وادار کرد تا از پیغمبر خود معجزه ای بخواهند، تا مصدق نبوتشان باشد، و منظورشان از درخواست معجزه، همانطور که گفته شد تصدیق نبوت بوده، نه اینکه بر صدق معارف حقه ایکه بشر را بدان میخواندند دلالت کند، چون آن معارف مانند توحید و معاد همه برهانی است، و احتیاج به معجزه ندارد.
مسئله درخواست امتها از پیامبرانشان که معجزه بیاورد، مثل این استکه مردی از طرف بزرگ یک قوم پیامی برای آن قوم بیاورد، که در آن پیام اوامر و نواهی آن بزرگ هست، و مردم هم ایمان دارند باینکه بزرگشان از این دستورات جز خیر و صلاح آنان را نمیخواهد، در چنین فرض همینکه پیام آرنده احکام و دستورات بزرگ قوم را برای قوم بیان کند، و آنرا برهانی نماید، کافی است در اینکه مردم بحقانیت، آن دستورات ایمان پیدا کنند، ولی آن برهانها برای اثبات این معنا که پیام آرنده براستی از طرف آن بزرگ آمده، کافی نیست، لذا مردم اول از او شاهد و دلیل میخواهند، که از کجا میگوئی: بزرگ ما تو را بسوی ما گسیل داشته؟ درست است که احکامی که برای ما خواندی همه صحیح است، اما باید اثبات کنی که این احکام دستورات بزرگ ما است، یا باینکه دستخط او را بیاوری، یا باینکه مهر او در ذیل نامه ات باشد، و یا علامت دیگری که ما آنرا بشناسیم، داستان انبیاء و معجزه خواستن قومشان، عینا نظیر این مثال است، و لذا قرآن از مشرکین مکه حکایت می کند: که گفتند: (حتی تنزل علینا کتابا نقرؤه، تا آنکه کتابی بیاوری که ما آنرا بخوانیم) . (17)
پس از آنچه تاکنون گفته شد چند مطلب روشن گردید:
اول اینکه میانه دعوی نبوت و قدرت بر آوردن معجزه ملازمه هست، و معجزه دلیل بر صدق دعوی پیغمبر است، و در این دلالت فرقی میان عوام و خواص مردم نیست.
دوم اینکه وحیی که انبیاء از غیب می گیرند، از سنخ مدرکات ما، و آنچه که ما با حواس و با عقل نظری خود درک می کنیم، نیست، و وحی غیر فکر صائب است، و این معنا در قرآن کریم از واضحات قرآن است، بطوریکه احدی در آن تردید نمی کند، و اگر کسی کمترین تامل و دقت نظر و انصاف داشته باشد، آنرا در می یابد.
ولی متاسفانه جمعی از اهل علم معاصر، در همین جا منحرف شده اند، و همانطور که در سابق نیز اشاره کرده ایم، گفته اند: اساس معارف الهی و حقایق دینی بر اصالت ماده و تحول و تکامل آنست، چون اساس علوم طبیعی بر همان است، در نتیجه تمامی ادراک های انسانی را در خواص ماده دانسته اند، که ماده دماغ، آنرا ترشح میدهد، و نیز گفته اند: تمامی غایات وجودی و همه کمالات حقیقی، چه افراد برای درک آن تلاش کنند، و چه اجتماعات، همه و همه مادی است.
و در دنبال این دعوی بدون دلیل خود نتیجه گرفته اند: که پس نبوت هم یک نوع نبوغ فکری، و صفای ذهنی است، که دارنده آن که ما او را پیغمبر می نامیم بوسیله این سرمایه کمالات اجتماعی قوم خود را هدف همت قرار میدهد، و باین صراط می افتد، که قوم خویش را از ورطه وحشیت و بربریت بساحت حضارت و تمدن برساند، و از عقائد و آرائی که از نسلهای گذشته بارث برده، آنچه را که قابل انطباق با مقتضیات عصر و محیط زندگی خودش هست، منطبق می کند، و بر همین اساس قوانین اجتماعی و کلیات عملی بر ایشان تشریع نموده، با آن اصول و قوانین اعمال حیاتی آنان را اصلاح می کند، و برای تتمیم آن، احکام، و اموری عبادی نیز جعل می کند، تا بوسیله آن عبادتها خصوصیات روحی آنانرا نیز حفظ کرده باشد، چون جامعه صالح و مدینه فاضله جز با داشتن چنین مراسمی درست نمی شود.
از این تئوریها و فرضیات که جز در ذهن، و در عالم فرض، جائی ندارد، نتیجه گرفته اند که اولا: پیغمبر آن کسی استکه دارای نبوغ فکری باشد، و قوم خود را دعوت کند، تا باصلاح محیط اجتماعی خود بپردازند.
و ثانیا: وحی بمعنای نقش بستن افکار فاضله در ذهن انسان نامبرده است.
و ثالثا: کتاب آسمانی عبارت است از مجموع همان افکار فاضله، و دور از هوس و از اغراض نفسانی شخصی.
و رابعا: ملائکه که انسان نامبرده از آنها خبر میدهد، عبارتند از قوای طبیعی ایکه در عالم طبیعت امور طبیعی را اداره می کند، و یا عبارتست از قوای نفسانیه ایکه کمالات را به نفس افاضه می کند، و در میان ملائکه خصوص روح القدس عبارتست از مرتبه ای از روح طبیعی مادی، که این افکار از آن ترشح میشود.
و در مقابل، شیطان عبارتست از مرتبه ای از روح که افکار زشت و پلید از آن ترشح می گردد، و انسانرا بکارهای زشت و بفساد انگیزی در اجتماع دعوت می کند، و روی همین اساس واهی، تمامی حقایقی را که انبیاء از آن خبر داده اند، تفسیر می کنند، و سر هر یک از لوح، و قلم، و عرش، و کرسی، و کتاب، حساب و بهشت، و دوزخ، از این قبیل حقایق را ببالینی مناسب با اصول نامبرده می خوابانند.
و خامسا: بطور کلی، دین تابع مقتضیات هر عصری است، که با تحول آن عصر بعصری دیگر باید متحول شود.
و سادسا: معجزاتی که از انبیاء نقل شده، همه دروغ است، و خرافاتی است که بان حضرات نسبت داده اند، و یا از باب اغراق گوئی حوادثی عادی بوده، که بمنظور ترویج دین، و حفظ عقائد عوام، از اینکه در اثر تحول اعصار متحول شود، و یا حفظ حیثیت پیشوایان دین، و رؤسای مذهب، از سقوط، بصورت خارق العاده اش در آورده، و نقل کرده اند، و از این قبیل یاوه سرائی هائی که یک عده آنرا سروده، و جمعی دیگر هم از ایشان پیروی نموده اند.
و نبوت باین معنا به خیمه شب بازیهای سیاسی شبیه تر است، تا به رسالت الهی، و چون بحث و گفتگو در پیرامون این سخنان، خارج از بحث مورد نظر است، لذا از پرداختن پاسخ بدانها صرفنظر نموده می گذریم.
آنچه در اینجا میتوانیم بگوئیم، این استکه کتابهای آسمانی، و بیاناتیکه از پیغمبران بما رسیده، بهیچ وجه با این تفسیریکه آقایان کرده اند، حتی کمترین سازش و تناسب را ندارد .
خواهید گفت: آخر صاحبان این نظریه ها، باصطلاح دانشمندند، و همانهایند که مو را از ماست می کشند، چطور ممکن است حقیقت دین و حقانیت آورندگان ادیانرا نفهمند؟ ! در پاسخ میگوئیم : عینک انسان بهر رنگ که باشد، موجودات را بان رنگ بادمی نشان میدهد، و دانشمندان مادی همه چیز را با عینک مادیت می بینند، و چون خودشان هم مادی و فریفته مادیاتند، لذا در نظر آنان معنویات و ماورای طبیعت مفهوم ندارد، و هر چه از حقائق دین که برتر از ماده اند بگوششان بخورد تا سطح مادیت پائینش آورده، معنای مادی جامدی برایش درست می کنند، (عینا مانند کودک خاک نشین، که عالیترین شیرینی را تا با کثافت آغشته نکند نمیخورد) .
البته آنچه از آقایان شنیدی، در حقیقت تطور جدیدی است، که یک فرضیه قدیمی بخود گرفته، چون در قدیم نیز اشخاصی بودند که تمامی حقائق دینی را باموری مادی تفسیر می کردند، با این تفاوت، که آنها می گفتند: این حقائق مادی در عین اینکه مادی هستند، از حس ما غایبند، عرش، و کرسی، و لوح، و قلم، و ملائکه، و امثال آن، همه مادی هستند، و لکن دست حس و تجربه ما بانها نمیرسد.
این فرضیه در قدیم بود، لکن بعد از آنکه قلمرو علوم طبیعی توسعه یافت، و اساس همه بحث ها حس و تجربه شد، اهل دانش ناگزیر حقائق نامبرده را بعنوان اموری مادی انکار کردند، چون نه تنها با چشم معمولی دیده نمیشدند، حتی با چشم مسلح به تلسکوپ و امثال آن نیز محسوس نبودند، و برای اینکه یکسره زیراب آنها را نزنند، و هتک حرمت دین نکنند، و نیز علم قطعی خود را مخدوش نسازند، حقائق نامبرده را باموری مادی برگردانیدند.
و این دو طائفه از اهل علم، یکی یاغی، و دیگری طاغیند، دسته اول که از قدمای متکلمین، یعنی دارندگان علم کلامند، از بیانات دینی آنچه را که باید بفهمند فهمیده بودند، چون بیانات دینی مجازگوئی نکرده، ولی بر خلاف فهم و وجدان خود، تمامی مصادیق آن بیانات را اموری مادی محض دانستند، وقتی از ایشان پرسیده شد: آخر این عرش مادی و کرسی، و بهشت و دوزخ و لوح و قلم مادی کجایند که دیده نمیشوند؟ در پاسخ گفتند: اینها مادیاتی غایب از حسند، در حالیکه واقع مطلب بر خلاف آن بود.
دسته دوم نیز بیانات واضح و روشن دین را از مقاصدش بیرون نموده، بر حقایقی مادی و دیدنی و لمس کردنی تطبیق نمودند، با اینکه نه آن امور، مقصود صاحب دین بود، و نه آن بیانات و الفاظ بر آن امور تطبیق میشد.
و بحث صحیح و دور از غرض و مرض، اقتضاء می کند، که این بیانات لفظی را بر معنائی تفسیر کنیم، که عرف و لغت آنرا تعیین کرده باشند، و عرف و لغت هر چه در باره کلمات عرش و کرسی و غیره گفته اند، ما نیز همان را بگوئیم، و آنگاه در باره مصادیق آنها، از خود کلام استمداد بجوئیم، چون کلمات دینی بعضی بعض دیگر را تفسیر می کند، سپس آنچه بدست آمد، بعلم و نظریه های آن عرضه بداریم، ببینیم آیا علم این چنین مصداقی را قبول دارد؟ و یا آنکه آنرا باطل میداند؟ .
در این بین اگر بتحقیقی برخوردیم، که نه مادی بود، و نه آثار و احکام ماده را داشت، می فهمیم پس راه اثبات و نفی این مصداق غیر آن راهی است که علوم طبیعی در کشف اسرار طبیعت طی می کند، بلکه راه دیگری است، که ربطی بعلوم طبیعی ندارد، آری علمی که در باره اسرار و حقایق داخل طبیعت بحث می کند، چه ارتباطی با حقایق خارج از طبیعت دارد؟ و اگر هم بخواهد در آنگونه مسائل دست درازی نموده، چیزی را اثبات و یا نفی کند، در حقیقت فضولی کرده است، و نباید باثبات و نفی آن اعتنائی کرد.
و آن دانشمند طبیعی دانی هم که در اینگونه مسائل غیر طبیعی دخل و تصرفی کرده، و اظهار نظری نموده، نیز فضولی کرده، و بیهوده سخن گفته است، و بکسی میماند که عالم بعلم لغت است، و بخواهد از علم خودش احکام فلکی را اثبات و یا نفی کند، بنظرم همین مقدار برای روشن شدن خواننده عزیز کافی است، و بیشترش اطاله سخن است، لذا به تفسیر بقیه آیات مورد بحث می پردازیم.
. (فاتقوا النار التی وقودها الناس و الحجارة) الخ، هر چند سوق آیات از اول سوره بمنظور بیان حال منافقین، و کفار، و متقین بود، و میخواست حال هر سه طائفه را بیان کند، لکن خدای سبحان، از آنجائیکه در آیه: (یا ایها الناس اعبدوا ربکم) الخ، خطابرا متوجه هر سه کرد، و همه مردم را بسوی پرستش خود دعوت نمود، قهرا مردم در مقابل این دعوت به دو قسم تقسیم شدند، پذیرنده و نپذیرنده، چون بطور کلی دعوت از حیث اجابت و عدم اجابت بغیر از این دو طائفه تقسیم نمی پذیرد، و مردم در برابر آن یا مؤمنند.و یا کافر، و اما در منافق سخن از ظاهر و باطن بمیان می آید، و وقتی شخصی منافق شناخته میشود، که زبان و دلش یکسان نباشد، و در نتیجه مردم در دعوت نامبرده یا زبان و قلبشان با هم آنرا می پذیرند، و بدان ایمان می آورند، و یا هم با زبان و هم با قلب آنرا انکار می کنند، و یا آنکه بزبان می پذیرند، و با قلب انکار می کنند، و شاید بهمین جهت بود که در آیه مورد بحث و آیه بعدش مردم را دو دسته کرد، و منافقین را نام نبرد، و نیز بهمین جهت بجای عنوان متقین عنوان مؤمنین را ذکر کرد.
و اما الفاظ آیه: کلمه (وقود) بمعنای آتش گیرانه است، (که در قدیم به صورت سنگ و چخماق بود، و در امروز به صورت فندک در آمده) و در آیه مورد بحث تصریح کرده: باینکه آتش گیرانه دوزخ، انسانهایند، که خود باید در آن بسوزند، پس انسانها هم آتش گیرانه اند، و هم هیزم آن، و این معنا در آیه: (ثم فی النار یسجرون) (18) نیز آمده، چون می فرماید: سپس در آتش افروخته می شوند، و همچنین آیه: (نار الله الموقدة، التی تطلع علی الافئدة، آتش افروخته که از دلها سرمی زند) . (19)
پس معلوم میشود که انسان در آتشی معذب می شود، که خودش افروخته، و این جمله که مورد بحث ما است، نظیر جمله ایست که قرآن کریم در باره بهشتیان فرموده، و آن اینست: (کلما رزقوا منها من ثمرة رزقا، قالوا هذا الذی رزقنا من قبل، و اتوا به متشابها، از میوه های بهشت بهر رزقی که می رسند، میگویند این همان است که قبلا هم روزیمان شد و آنچه را که بایشان داده میشود شبیه با توشه ای می یابند، که از دنیا با خود برده اند) . (20)
چه، هم از جمله مورد بحث و هم از این آیه بر می آید: آدمی در جهان دیگر، جز آنچه خودش در این جهان برای خود تهیه کرده چیزی ندارد، همچنانکه از رسولخدا (ص) هم روایت شده که فرمود: (همانطور که زندگی می کنید، میمیرید، و همانطور که میمیرید، مبعوث میشوید) تا آخر حدیث. (21)
هر چند میان دو طائفه، این فرق هست، که اهل بهشت را علاوه بر آنچه خود تهیه کرده اند میدهند، چون قرآن می فرماید: (لهم ما یشاؤن فیها و لدینا مزید، هر چه بخواهند در اختیار دارند، و نزد ما بیش از آنهم هست) . (22)
و اما کلمه (حجارة)، مقصود از این کلمه، در جمله (وقودها الناس و الحجارة) همان سنگهائی است که بعنوان بت می تراشیدند، و می پرستیدند بشهادت اینکه در جای دیگر فرموده:
(انکم و ما تعبدون من دون الله حصب جهنم، شما و آنچه می پرستید هیزم جهنمید) (23) ، چون کلمه حصب نیز بهمان معنی وقود است.
. (و لهم فیها ازدواج مطهرة) کلمه (ازواج) قرینه ایست که دلالت می کند بر اینکه مراد بطهارت طهارت از همه انواع قذارتها و مکارهی است که مانع از تمامیت الفت و التیام و انس میشود، چه قذارتهای ظاهری و خلقتی، و چه قذارتهای باطنی و اخلاقی.
بحث روایتی
مرحوم صدوق روایت کرده که شخصی از امام صادق (ع) معنای این آیه را پرسید، فرمود:
ازواج مطهرة، حوریانی هستند که نه حیض دارند و نه حدث. (24)
مؤلف: و در بعضی روایات طهارت را عمومیت داده، و بمعنای برائت از تمامی عیب ها و مکاره گرفته اند.
پی نوشت ها:
1 سوره طه آیه 42
2 سوره آل عمران آیه 49
3 سوره ابراهیم آیه 10
4 سوره ص آیه 28
5 سوره ابراهیم آیه 10
6 سوره ابراهیم آیه 11
7 سوره ص آیه 8
8 زخرف آیه 31
9 سوره فرقان آیه 8
10 سوره فرقان آیه 9
11 سوره فرقان آیه 20
12 سوره انعام آیه 9
13 سوره فرقان آیه 21
14 سوره فرقان آیه 22
15 سوره حجر آیه 8
16 سوره قمر آیه 9
17 سوره اسری آیه 93
18 سوره مؤمن آیه 72
19 سوره همزه آیه .7
20 سوره بقره آیه .25
21 الکامل فی التاریخ لابن الاثیر ج 2 ص 61 به عبارت لتموتن کما تنامون و لتبعثن کما تستیقظون و بحار جلد 7 ص 47 ح .1
22 سوره ق آیه .35
23 سوره انبیاء آیه .98
24 من لا یحضره الفقیه فضیه ج 2 ص 50 ح .4
نویسنده: طباطبایی،سید محمد حسین